نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۲ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات :: متن های زیبای ادبی» ثبت شده است

یادداشت روز 7-02-1397

بتسابه مهدوی | شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۳۲ ق.ظ

بیدار شو

زندگی کوچه ی سبزی ست

میانِ دل‌ و دشت که در آن

عشق است‌ و گذشت

زندگی مزرعه ی خوبیهاست


  • بتسابه مهدوی

برگی از کتاب 1

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۲۳ ق.ظ

 
دکتر بتسابه مهدوی
از مارکس، انگلس و لنین می‌پرسند که آیا ترجیح می‌دهند همسری برای خود اختیار کنند یا معشوقه داشته باشند. مارکس که در مسائل خصوصی تا حدودی محافظه‌کار بود همان‌گونه که از او انتظار می‌رود می‌گوید «همسر» ولی انگلس که خوش‌گذران‌تر از او بود معشوقه‌داشتن را انتخاب می‌کند. در کمال شگفتی لنین می‌گوید «هر دو». چرا؟ آیا در پشت تصویر انقلابی خشکی که از او وجود دارد رگه‌ای از خوش‌گذرانی منحط پنهان است؟ نه. او توضیح می‌دهد: «زیرا بدین ترتیب می‌توانم به همسرم بگویم که پیش معشوقه‌ام می‌روم و به معشوقه‌ام بگویم باید پیش همسرم باشم...» «و بعد چه می‌کنی؟» «یک گوشه‌ی خلوت پیدا می‌کنم و می‌آموزم و می‌آموزم و می‌آموزم!»

📚 #خشونت
✍🏽 #اسلاوی_ژیژک

  • بتسابه مهدوی

تهمت برای تکفیر عطار

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ق.ظ

تهمت برای تکفیر عطار

دکتربتسابه مهدوی

 

حکایتی بسیار زیبا  و خواندنی ...

یکی از فقیهان و علمای متعصب زمان زندگی عطار که از فرقه های مختلف تصوف و دراویش متنفر بود .از طریق یکی از نزدیکان عطار این غزل را به دست آورد ...👇🏼️👇🏼

ز عشقت سوختم ای جان کجایی ؟

بماندم بی سر و سامان کجایی ؟

نه جانی و نه غیر از جان ،چه چیزی ؟

نه در جان ،نه برون از جان ،کجایی ؟

ز پیدایی خود ،پنهان بماندی

چنین پیدا ،چنین پنهان کجایی ؟

هزاران درد دارم لیک بی تو

ندارد درد من درمان ،کجایی ؟

چو تو حیران خود را دست گیری

ز پا افتاده ام حیران ،کجایی ؟

ز بس کز عشق تو در خون بگشتم

نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی ؟

بیا تا در غم خویش ببینی

چو گویی در خم چوگان کجایی ؟

بیا تا در غم خویشم ببینی

ندانم تا در این چوگان کجایی ؟

ز شوق آفتاب طلعت تو

شدم چون ذره سرگردان کجایی ؟

شد از طوفان چشمم غرقه کشتی

ندانم تا در این توفان کجایی ؟.

چنان دلتنگ شد عطار ،بی تو

که شد بر وی جهان زندان کجایی ؟

حکایت ما از اینجا آغاز میشود ..

ادامه دارد ...در پارت بعدی 👇🏼👇🏼👇🏼

🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹

 

آن فقیه متعصب این غزل را بهانه ای ساخت .تا علیه عطار مدارک بی ایمان بودن عطار را اثبات نموده و حکم تکفیر بگیرد .او در یکی از مدارس علمیه بر سر منبر رفت و برای جوانان بی اطلاع شروع به سخنرانی نمود .و تمامی ابیات غزل را با حوصله ی کافی برای جوانان تند و کم صبر و پر شور و احساساتی به شرح زیر تفسیر کرد و اعتراضات فقهی اش را بر این تعبیرات خود این طور بیان نمود :👇🏼😃😃👇🏼

۱-اولا هیچ معلوم نیست که واقعا چنین عشقی مجازی نباشد و این بنده ی خدا دلباخته ی زن یا دختری نیست .

۲-ثانیا مگر میتوان برای خداوند (کجایی )را به کار برد ؟مگر خداوند نیز (کم و کیف این متی ) دارد که کسی بخواهد بداند خداوند کجاست ؟جا و مکان برای اشیا است نه خداوند ،برای مخلوقات است نه خالق یکتا . بنابر این شاعر قائل به این شعر مشرک است و فاسق چون برای خداوند جسم در نظر گرفته است و خداوند جسم نیست .

۳-ثالثا :میگوید :از پیدایی خود پنهان مانده ای ...و این تناقض واضح دارد و مطابق دلایل عقلی این حرف حرفی نامربوط است .چون هر چیزی یا پنهان است یا پیدا ...بنابراین نمیتواند هم پیدا و هم پنهان باشد ..مگر جمع ضدین محال نیست ؟؟؟؟پس این شاعر شعور و منطق درست و حسابی نداشته

۴-رابعا میگوید :بدون تو من هزار ها درد دارم .این مرد بی دین نمیدانسته که اصلا بدون خداوند امکان ندارد تصوری کرد .

او بوده است و همیشه خواهد بود ..بنابراین کسی که میگوید بی خداوند بودن هم ممکن است او کافر است و خداوند را محدود تصور کرده است .😃

ادامه دارد .....

🔮🌻🔮🌻🔮🌻

 

۵-خامسا :این شاعر مجنون میگوید از بس که در عشق او در خون افتاده ..و خون که نجاست است ..ایمانی برایش نمانده ..از این ابیات میفهمیم که عشق او چون آغشته به نجاست است یک عشق خاکی بوده و از آن مهم تر اینکه خودش میگوید :برای من ایمانی نمانده است .

یعنی همه ایمانم را به پای این عشق از دست داده ام .و این اعتراف شاعر بر علیه خودش کافیست که ما حکم کنیم که او کافر است .چون بر طبق اصل فقهی و حقوقی (اقرار العقلا علی انفسهم جائز )؛خودش رسما اقرار کرده است که ایمانی برایش نمانده ..پس کافر است .

۶-سادسا :این شاعر بی عقل میگوید :از شوق آفتاب طلعت تو من چون ذره ای سرگردان شده ام حالا کجایی ؟؟؟این نابخرد که بالاخره برایش معلوم نشده است .که خدا پنهان است یا پیدا ،ناگهان میگوید :از شوق تو من سرگردان شده ام

خوب یک عاقلی نبوده به این بگوید آخر بیچاره سفیه اگر خدا پنهان است .چگونه آفتاب طلعت او را تو دیده ای .از آن مهم تر این که خداوند را به خورشید تشبیه کرده و نمیدانسته که طبق صراحت قرآن کریم میفرماید :لیس کمثله شیئ ؟پس چگونه چنین جراتی کرده ؟؟؟

۷-آخرا :این که این بیچاره که خدا را دیده بود آنهم به وضوح آفتاب ..باز در بیت آخر میگوید (بی تو جهان برایم زندان شده است )و معلوم نشد که اصلا در چه حالی این شعر را گفته ،بنابراین آنهایی که میگویند دراویش در خانقاه ها حشیش میکشند و حواسشان پرت است راست میباشد .و گرنه آدم عاقل هیچ موقع اینقدر بی ربط سخن نمیگوید

مطالبی که آن فقیه متعصب بی بصیرت برای جوان های بی تجربه میگفت :کافی بود تا اولین حرکت های علیه عطار را بوجود آورد و کم کم او را به بی دینی یا شرک متهم کنند. البته چون موقعیت مالی و شغلی و اعتباری عطار آن موقع بسیار خوب بود نمیتوانستند او را به طور علنی و وضوح متهم نمایند .

خلاصه شایعاتی ساختند و بدتر از این سخنرانی را در مسجد عقیل بزرگ نیشابور گفتند و عطار را متهم نمودند که گفته حتی حاکم شهر مردی فاسد الایمان است .از آنجا که مشیت الهی قرار نگرفته بود که عطار مورد اذیت قرار گیرد .

👇🏼 🐚🌹🐚🌹👇🏼

اتفاقا برای حاکم شهر حادثه ای ناگوار رخ داد و مشاور او که مردی دیندار بود به حاکم گفت علاوه بر نذورات و صدقات برای رفع بلا بایست خودت هم برای خداوند کاری انجام دهی ..تا خدا تورا یاری رساند .حاکم گفت چه کنم گفت اکنون ماه جمادی الاثانی است .رجب و شعبان را روزه بگیر ..

حاکم گفت بسیار خوب ..و اعلام نمود که وسایل خلوت فراهم نمایید ما میخواهیم روزه بگیریم و به ماه مبارک وصل نماییم

این خبر دهان به دهان پیچید. عطار که از خبر چینی و دسایس و حیله های فقها نسبت به خود خبر داشت .به منظور تشویق و مدح یک عمل نیک از حاکم و به منظور خنثی نمودن سعایت و بدگویی های مخالفان غزل زیر را سرود و توسط شخصی مطمین در روز عید فطر به دست حاکم فرستاد :👇🏼 🌻🌹

مکن مدار ،برای من ای پسر روزه

که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه

ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت

چگونه ماهی ماهی بود پسر روزه

دل از فراق روزه ی تو در وصال بماند

بجان تو که بنگشاد او دگر روزه

سه ماه روزه گرفت و ز نور روزه ی او

مدام در جهان گشت نامور روزه

ز بهر روزه ی شه نه سپهر جشنی ساخت

که بو که شه بگشاید بدین قدر روزه

کسی که روزه گرفتست از شفاعت او

اگر چه هیچ شماری توان شمار روزه

خدایگانا شعر لطیف را عطار

ردیف کرد بمدح تو سر به سر روزه

همیشه تا شب و روز است عید روزی باد

هزار عیدت و عیدت باد هر روزه ....

🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃👇🏼

وصول این شعر به دارالحکومه آن چنان حاکم را از وی خشنود ساخت که دیگر کسی جرات نکرد تهمت بی دینی به وی زند .حاکم عطار را برای دادن پاداش و خلعت به نزد خود دعوت نمود. اما عطار به دلایل استغنای طبع و مناعت فراوان از این امر سر باز زد و با نوشتن رقعه ای ضمن تشکر از عدم حضور در مجلس حاکم عذر خواهی نمود و اجازه خواست تا به خلوت و گوشه ی فقر معنوی خود مشغول باشد .

🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻

 

  • بتسابه مهدوی

ماهنامه دلشیفتگان شماره 3-2 مهر 1394

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ

شماره جدید ماهنامه دلشدگان با سردبیری دکتر بتسابه مهدوی منتشر گردید 

این ماهنامه حاوی مطالب به اشتراک گذاشته شده گروه دلشدگان می باشد

فایل این ماهنامه را به دو صورت word  و pdf  می توانید دانلود کنید

جهت دریافت فایل به صورت   word لطفا کلیک کنید

دریافت
حجم: 631 کیلوبایت
توضیحات: ماهنامه دلشیفتگان شماره 3-2 مهر 1394 

دربافت فایل بصورت pdf

دریافت
حجم: 2.33 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشیفتگان شماره 3-2 مهر 1394 

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته ها 001

بتسابه مهدوی | جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۹ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

ماهنامه دلشدگان شماره 3-1 مهر 1394

بتسابه مهدوی | جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ

شماره جدید ماهنامه دلشدگان با سردبیری دکتر بتسابه مهدوی منتشر گردید

این ماهنامه حاوی مطالب به اشتراک گذاشته شده گروه دلشدگان می باشد

فایل این ماهنامه را به دو صورت word  و pdf  می توانید دانلود کنید

جهت دریافت فایل به صورت   word لطفا کلیک کنید

 دریافت
حجم: 595 کیلوبایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان مطالب هفته اول مهر

جهت دریافت فایل به صورت   pdf لطفا کلیک کنید

 دریافت
حجم: 8.55 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان مطالب هفته اول مهر


  • بتسابه مهدوی

ماهنامه دلشدگان شماره 3 مهر 1394

بتسابه مهدوی | جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

 شماره جدید ماهنامه دلشدگان با سردبیری دکتر بتسابه مهدوی منتشر گردید

این ماهنامه حاوی مطالب به اشتراک گذاشته شده گروه دلشدگان می باشد

فایل این ماهنامه را به دو صورت word  و pdf  می توانید دانلود کنید

جهت دریافت فایل به صورت   word لطفا کلیک کنید

دریافت
حجم: 3.5 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان شماره 3 مهر 1394

جهت دریافت فایل به صورت   pdf لطفا کلیک کنید

دریافت
حجم: 1.96 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان شماره 3 مهر 1394

  • بتسابه مهدوی

لحظه های ناب زندگی

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ب.ظ

خانم "باربارا دی آنجلس" در کتاب لحظه‌های ناب زندگی مطلب جالبی به شرح زیر بیان می‌کند :

اول دلم لک زده بود که بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم.

بعد داشتم می‌مردم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم.

بعد آرزویم این بود که ازدواج کنم و بچه‌دار شوم.

بعد همیشه منتظر بودم که بچه‌هایم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول کار شوم.

بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم

و حالا دارم می‌میرم که یک دفعه متوجه شدم: « اصلاً یادم رفته بود زندگی کنم! »

شاد باشیم و احساس خوشبختی را به "اگر" هایمان موکول نکنیم

زیرا "اگر"ها پایان ناپذیرند و عمر ما فانی... و به یاد داشته باشیم زندگی یک سفر است ، هدف نیست... تنها دو روز در سال است که نمیتوانی هیچ کاری انجام دهی:

یکی دیروز !

یکی فردا !

پس همه امروزها را زندگی کن و از آن لذت ببر.

  • بتسابه مهدوی

صبحت بخیر

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ب.ظ

داستان یک ترانه

 

معین خواننده  تعریف میکند روزی از ایران نامه ای دستم رسید که داستان زندگی یک فرد از ابادان بود ، داستان نوشته شده از این قرار بود ...

شخصی تعریف میکرد که 16 ساله بودم عاشق دختری شدم ، چنان دیوانه وار عاشق ان دختر شدم که پس از اصرار و پافشاری بسیار زیاد توانستم در همان سن پدرم را راضی کنم که به خواستگاری دختر برویم ، وقتی به خواستگاری رفتیم پدر دختر بنای مخالفت گذاشت و برای اینکه مرا از سر. باز کند اصرار داشت باید درس بخوانم و حداقل دیپلم داشته باشم ، پس از ان با جدیت درس را ادامه دادم تا دیپلم گرفتم ، بعد ان دوباره به خواستگاری رفتیم ، ولی پدر دختر گفت حتما باید به سربازی بروم و بدون داشتن کارت پایان خدمت هرگز به دخترش فکر نکنم ، در بیست سالگی به سربازی رفتم و در بیست و دوسالگی دوباره به خواستگاری رفتم ولی پدر دختر اصرار داشت که باید کار مناسب داشته باشم ، به هر حال بعد پیدا کردن کار مناسب و خواستگاری رفتن و امدن هایم و بهانه های مختلف باعث میشد که بروم و به خواسته جدید عمل کنم و دوباره بیایم ، جالب اینکه در این مدت ان دختر هم به پایش نشسته بود و خواستگاران دیگر را رد میکرد ، ان شخص تعریف میکند پس از این خواستگاری رفتن ها و نا امید شدن ها بالاخره پدر دختر در 32 سالگی راضی به ازدواجمان شد و دست از بهانه های خود برداشت ، جشن بزرگی بر پا کردیم و در انتهای مراسم در حالی که خودم را خوشبخت ترین ادم روی زمین میدانستم به خانه ی خودمان رفتیم ، وقتی به خانه رسیدیم همسرم به قدری خسته شده بود بر روی مبل دراز کشید و خوابش برد ، من هم برای اینکه اذیت نشود فقط پیشانی اش را بوسیدم و در یک گوشه خوابم برد ، صبح اول وقت شاد و سرخوش از اینکه بالاخره پس از سالها معشوقه ام را در کنارم میبینم از خواب بیدار شدم و وقتی او را در خواب دیدم تصمیم گرفتم به تهیه وسایل صبحانه بپردازم ، صبحانه را تهیه کردم و مدتی منتظر بیدار شدنش بودم که نگران شدم ، کمی ترسیدم ولی نزدیک که شدم دیدم دختر نفس نمیکشد ، سریعا پزشکی اوردم و پزشک بعد از معاینه گفت این دختر شب گذشته از فرط خوشحالی دچار حمله قلبی شده و ایست قلبی کرده است و فهمیدم پس از سال ها تلاش  برای بدست اوردنش او را برای همیشه  از دست داده ام

 

صبحت بخیر عزیزم با آنکـه گفتـه بودی دیشـب خـدانگهدار ...

 

با آنکه دست سردت از قـلـب خـستـه تـو گویـد حدیث بـسـیـار ...

 

صـبـحت بـخـیـر عزیزم بـا آنکه در نگاهـت حرفی برای من نیست ...

 

بـا آنکه لـحظه لـحظه می خوانم از دو چشمت تـن خسته ای ز تـکـرار ...

 

عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست ...

این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست ...

  • بتسابه مهدوی

ما کجا ...

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۷ ب.ظ

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا مینگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم. دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت.: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!!!! خدایا واسه داده ها و نداده هات شکر...

  • بتسابه مهدوی