نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۱۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خودشناسی» ثبت شده است

زندگی نامه جلال‌الدین محمد بلخی ملقب به مولانا

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

جلال‌الدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف‌به جلال‌الدین محمد بلخی، مولوی، مولانا، جلال‌الدین رومی و رومی از مشهورترین شاعران فارسی‌زبان ایرانی  است. نامش محمد و لقبش در دوران زندگی خود «جلال‌الدین» و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی» در قرن‌های بعد برای وی به کار رفته و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. خانوادهٔ وی از خانواده‌های محترم بلخ بود و پدرش هم از سوی مادر به قولی دخترزادهٔ سلطان محمد خوارزمشاه بود، هرچند «بدیع‌الزمان فروزانفر» از مولوی‌شناسان نامدار با ارائهٔ دلایل کافی این نظریه را رد کرده‌است.

 

آغاز زندگی

مولاناجلال‌الدین محمد بلخی در 15 مهرماه 586  - ۶ ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری - در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف‌به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و عارفان بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌پیوست. وی در عرفان و سلوک سابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال 592 -  ۶۱۰ هجری - هم‌زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. در طول سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آن‌جا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال 609 - ۶۲۸ هجری - جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.

همه کردند رو به فرزندش                  که تویی در جمال مانندش

شاه ما زین سپس تو خواهی بود        از تو خواهیم جمله مایه و سود

سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شود. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهان‌الدین جان باخت.

بود در خدمتش به هم نه سال       تا که شد مثل او به قال و به حال

 

شمس

مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود شد و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی در 16 آذر 623  - ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ هجری -  نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خود را چنین وصف می‌کند:

زاهد بودم ترانه گویم کردی       سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم     بازیچهٔ کودکان کویم کردی

 

پیوستن شمس به مولانا

روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا اندیشید و گفت: «بایزید تنگ حوصله بود به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود به یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد.»پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟

ونگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار.»

شمس در حدود سال 623 - ۶۴۲ هجری - به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌هایش او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

 

غروب موقت شمس

مریدان که می‌دیدند که مولانا مرید ژنده‌پوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمی‌کند، به فتنه‌جویی روی آوردند و به شمس ناسزا می‌گفتند و تحقیرش می‌کردند. شمس از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در 27 اسفند ماه 624 - ۲۱ شوال ۶۴۳ هجری - هنگامی‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش‌ها خواستند.

پیش شیخ آمدند لابه‌کنان        که ببخشا مکن دگر هجران

توبهٔ ما بکن ز لطف قبول         گرچه کردیم جرم‌ها ز فضول

مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند. شمس بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

 

غروب دائم شمس

پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس را از سر گرفتند. شمس از کردارهایشان رنجید تاجایی‌که که به سلطان ولد شکایت کرد:

خواهم این بار آنچنان رفتن             که نداند کسی کجایم من

همه گردند در طلب عاجز             ندهد کس نشان ز من هرگز

چون بمانم دراز، گویند این            که ورا دشمنی بکشت یقین

او سرانجام بی‌خبر از قونیه رفت و ناپدید شد و از تاریخ سفر و چگونگی آن کسی چیزی نمی‌داند.

 

شیدایی مولانا

مولانا در دوری شمس ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد.

روز و شب در سماع رقصان شد         بر زمین همچو چرخ گردان شد

مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس را نیافت؛ ولی حقیقت شمس را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای در آفتاب پر انوار او می‌گشتند و چرخ می‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای برای تمرین رهایی و گریز می‌دید. چیزی که به روح کمک می‌کرد تا دررهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می‌دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس را نیافت و به قونیه بازگشت.

مولانا و صلاح‌الدین زرکوب

مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمی‌گردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهان‌تاب از کدامین کرانه سر برون می‌آورد و از وجود چه کسی نمایان می‌شود.

روزی مولانا از کنار زرکوبان می‌گذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب جای خالی شمس را تا حدودی پر کرد. صلاح‌الدین مردی عامی و درس‌نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت می‌کرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می‌دانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چاره‌ساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاح‌الدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت و در قونیه دفن شد.

 

مولانا و حسام‌الدین چلبی

حسام‌الدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود.

 

درگذشت مولانا

آرامگاه مولوی در قونیه، ترکیهمولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در 3 دی ماه 652 -  ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری - درگذشت.

در آن روز پرسوز، قونیه در یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی می‌گوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:

بعد چل روز سوی خانه شدند             همه مشغول این فسانه شدند

روز و شب بود گفتشان همه این         که شد آن گنج زیر خاک دفین

 

 آثار منظوم :

مثنوی معنوی

مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو از نی چون حکایت می‌کند/از جدایی‌ها شکایت می‌کند» آغاز می‌کند. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده می‌شود

مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته‌است: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.

نکته دیگری در مورد این کتاب وجود دارد و آن این است که این کتاب (بجز در ۳۵ بیت نخست آن که به «نی نامه» معروف است) مجموعه اشعار فی‌البداهه‌ای است که وی به روی منبر می سروده تا به مردم با زبان شعر و داستان نکاتی را بیاموزد.

بشنو از نی چون حکایت می‌کند               واز جدایی‌ها شکایت می‌کند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق        تا بگویم شرح درد اشتیاق

آدمی فربه شود از راه گوش                   جانور فربه شود ازحلق و نوش

آدمی مخفی است در زیر زبان                این زبان پرده‌است بر درگاه جان

آزمودم مرگ من در زندگی است             چون رهم زین زندگی، پایندگی است

آفت ادراک آن حال است و قال               خون به خون شستن محال است و محال

آب کم جو تشنگی آور بدست                 تا بجوشد آبت از بالا و پست

آنچه اندر آینه بیند جوان                         پیر اندر خشت بیند بیش از آن

از پی هر گریه آخر خنده ایست             مرد آخربین مبارک بنده ایست

از محبت، نار نوری می‌شود                  وز محبت، دیو حوری می‌شود

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد      یعنی او از اصل این زر بوی برد

 مرگ تبدیلی که در نوری روی             نه چنان مرگی که در گوری روی

ای که تو از ظلم چاهی می‌کنی         از برای خویش دامی می‌تنی

این جهان کوه‌است و فعل ما ندا         باز گردد این نداها را صدا

پا تهی گشتن به‌است از کفش تنگ          رنج قربت به که اندر خانه جنگ

پس کلوخ خشک در جو کی بود؟       ماهیی با آب، عاصی کی شود؟

پیش چشمت داشتی شیشه کبود   زان جهت عالم کبودت می‌نمود

پیش مؤمن کی بود این قصه خوار    قدر عشق گوش، عشق گوشوار

تا که احمق باقی است اندر جهان     مرد مفلس کی شود محتاج نان

تیغ‌دادن در کف زنگی مست              به که آید علم، ناکس را بدست

چون زخود رستی همه برهان شدی        چون که گفتی بنده‌ام سلطان شدی

 

چون که دندان تو را کرم اوفتاد          نیست دندان بر کنش ای اوستاد

زآنهمه بانگ و علا لای سگان            هیچ واماند ز راهی کاروان؟

سخـت‌گیری و تعصـب خامی است        تا جنینی کار خون‌آشامی است

شب غلط بنماید و مبدل بسی         دید صائب شب ندارد هرکسی

صورت زیبا نمی‌آید به کار                حرفی از معنی اگر داری بیار

ظالم آن قومی که چشمان دوختند        وز سخن‌ها عالمی را سوختند

عاقبت جوینده یابنده بود               چونکه در خدمت شتابنده بود

عشق‌هایی کز پی رنگی بود        عشق نبود عاقبت ننگی بود

عقل از سودای او کور است و کر       نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر

عقل اول راند بر عقل دوم            ماهی از سر گنده گردد نی ز دم

عقل تا تدبیر و اندیشه کند           رفته باشد عشق تا هفتم سما

 عقل تا جوید شتر از بهر حج       رفته باشد عشق بر کوه صفا

کرد مردی از سخن دانی سؤال        حق و باطل چیست ای نیکومقال

 

دیوان شمس

غزلیات و «دیوان شمس» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کرده‌اند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبان‌های عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به زبان پارسی سروده شده‌اند.

 

ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی                 برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست

خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد                  خنک آن قافله‌ای کو بودش دوست خفیر

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر                     کز دیـو و دد ملولم و انسانم آرزوست

 گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما                             گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند                          تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

شتران مست شدستند، ببین رقص جمل                   ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست             هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست

 شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد             این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست

عقل، بند ِ رهروان و عاشقان است ای پسر               بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر

هرکه را نبض عشق می‌نجهد                                   گر فلاطون بود، تواش خر گیر

 هر سری کو ز عشق پر نبود                                    آن سرش را زدم مؤخر گیر

 

رباعیات

مولانا در کنار «دیوان شمس» و شعرهایش در «مثنوی معنوی»، رباعیات عاشقانه‌ای نیز سروده‌است. برای نمونه:

عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود               جوینده عشق بی‌عدد خواهد بود

فردا که قیامت آشکارا گردد  هرکس                که نه عاشق است رد خواهد بود

***

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست      تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت                نامیست زمن باقی و دیگر همه اوست

 

آثار منثور

فیه ما فیه

مجالس سبعه

مکاتیب

 

  • بتسابه مهدوی

معرفی کتاب های استاد دکتر بتسابه مهدوی

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۷ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

نمادهای فنگ شویی

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۵۱ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

تصویر یا نماد ثروت یا خوشبختی مثل قراردادن سکه های قدیمی بر روی قیطانی ابریشمی قرمز یا قراردادن اسکناسها درپاکت قرمزهمچنین استفاده ازسکه ها.استفاده ی سکه ها روی انگشترها یا زینت آلات همیشه رسم بوده که نماد ثروت یا خوش شانسی است.رشته ئ خوش یمن 5 سکه ای یا 3 سکه ای که با قیطان ابریشم قرمزبه همدیگرمرتبط می شوندبرای دور کردن تاثیرات منفی بالای در ورودی خانه آویزان می کنند.همچنین در قسمت های منفی (چه خانه وچه اتاق) مثل فاجعه مرگ،باعث دور کردن انرژی ها پلید خواهدشد.
از یشم نیزاستفاده قابل توجه ای می کنند.مجسمه هائی که با یشم ساخته شده اندوهمچنین همراه نگه داشتن انگشتریاجاهرات یشم باعث سلامت وخوش اقبالی وخوش شانسی خواهدشد.
98132727
شمشیر :
شمشیرهای تزئینی که 7 دایره که معرف 7 ستاره مرئی دب اکبر است.
قو :
یکی ازبهترین نمادهای عشق وروابط عاطفی ،تصویریک جفت غاز (قو) یا مرغ هواسیل یا درنا می باشد.اگردرحال پرواز با هم باشند جفت یا زن وشوهر زندگی عاشقانه ای را با هم تجربه می کنند.اینها نماد یگانگی،هم فکری وعشق در زندگی زناشویی است.تصویربایستی حتما” دوتایی باشد.نه کمترونه بیشتراز این نمادمی توانیم درمنطقه جنوب غربی اتاق نشیمن استفاده کنیم.بااین نمادزندگی شادمان وسعادتمندی راتجربه خواهیم کرد.
سگ های فو :
دومجسمه که قرینه همدیگراندکه بیشترشبیه شیراندبرای محافظت ازخانه استفاده می شود.خانه ومحل کاربااین نمادازانرژی منفی پاک می شوند.جایگاه این نماد در ورودی خانه از خارج است،وبایستی از سطح زمین بالا باشد.
ساعت زنگدار :
ساعت هائی که شماطه دار یا زنگدار هستند به انرژی چی خانه  کمک می کنندکه بالا بروند.همچنین ساعتهایی که آونگ دارند.ساعتهای آونگدار خواص نامطلوب ستاره های دنباله دار را از بین می برند.بهتراست این ساعت ها از جنس فلز باشد.آونگی فلزی داردکه همچنین صدای فلزی می دهد.این نوع ساعت یاوسایلی مشابه که آونگ دارندبرای ازبین بردن اثرستاره دنباله دارپنج زرد استفاده می شود.
اژدر لاک پشت :
یکی از نمادهای دیگر فنگ شویی اژدر لاک پشت است.لاک پشتی که سر آن اژده ها است،و روی سر آن سکه یا شمش طلا است خوابیده است.این نمادبرای بالا بردن انرژی مثبت خانه ومحل کار استفاده می شود.لاک پشت نمادطول عمر،اژده ها نمادی از شجاعت،قدرت،موفقیت واراده است.هر دو آنها درکنارهم تاثیربسزائی خواهند داشت.آنهایی که از لحاظ شغلی وتجارت وزندگی ضعیفی دارنداز این نماد می توانند بهره لازم را ببرند.دردهان اژده ها سکه ای وجود دارد.اگربر روی لاک پشت بچه کوچکی از لاک پشت قراردارد،آن نیربرای سلامتی وشاداب بودن فرزندان کمک می کند.این نماد را می توان در شمال خانه یا در شرق استفاده کرد.اگردردفترکاراین دو جهت دقیقا” رو به جایی است که شمانشسته اید،ازقرار دادن آن در این دو مکان پرهیز کنید.می توانیدآنرا درست در جایی که نشسته اید در کنار خود یا پشت سرتان قراردهید.درصورتیکه جهت نگاه اژدرلاک پشت موافق نگاه شما نباشد.
large_658_large_3504_12021702
چی لین :
همان اسب تک شاخ ، حیوانی که یک اژدر اسب است.سر اژده ها و بدنی به شکل اسب.نماد موفقیت ،پیروزی،طول عمر،شهرت و زایش است.کسانیکه از این نماد استفاده می کنند غریب به یقین پسر به دنیا می آورند.حضور چی لین باعث جذب دم کیهانی اژده ها می شود.بخت واقبال با خود همراه داردوهمچنین از تاثیر منفی ستاره های دنباله دار جلوگیری می کند.آن را می توان دراتاق نشیمن نزدیک در ورودی اصلی قرارداد.صورت مجسمه مستقیم رو به در اصلی نباشد.بسیارخوش یمن برای کسانیکه دنبال پیشرفت در شغل اند.
پا بودا :
یا برج دانش برای هدایت ذهن سرکش وبی نظم برای آرام و منضبط بودن.مناسب برای انسانهائیکه درعلم ودانش وتحصیل ضعیفند.برای کسانیکه مدیتیشن انجام می دهند نماد فوق العاده مفیدی است.محل قرارگرفتن آن،گوشه شمال شرقی اتاق است.پابودا انرژی یین را در خودنگه می دارد تا در موقع لازم تعادل بوجود آورد.
Safe6344003342901
گاو آرزو :
درهند گاو و زمین بسیاراحترام دارد.چون غذای انسان از آنها تامین می شود.گاو نمادفرزندانی نیکو وخوشبخت است.چینی ها معتقدندکه گاوتوان برآورده کردن آرزو را دارد،به شرطی که ازگوشت آن دیگر استفاده نکنند.این نمادبه شکل گاوی است که بر سکه یا شمش طلاقرارگرفته است.بهترین مکان برای آن قسمت جنوب شرقی است.جهت جنوب شرقی درفنگ شویی باسلامتی همراه است.
  • بتسابه مهدوی

در تکاپوی خوشبختی

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

اگر بخواهیم در یک کلام بگوییم که انگیزه آدمی در کنش و کوششی که دارد چه چیز است، طبعا «خوشبختی» به ذهن می آید. برای انسان، سعادت و خوشبختی هدفی بسیار مهم در زندگی است. مردم انرژی قابل توجهی را صرف جستجوی خوشبختی و همچنین در صورت به دست آوردن آن، صَرف حفظ کردن آن می کنند. اهمیّت خاصی که خوشبختی به عنوان یک ارزش انسانی داراست، حسّ ما را برمی انگیزد تا برای نیل به آن، وقت و همّت گماریم.

 

نکته شایان توجه، اینکه باید باور کرد: «هر کس خود ، عامل خوشبختی خویش است». خوشبختی خریدنی نیست ؛ بلکه دریافتنی است. رسیدن به خوشبختی به قابلیت فردی بستگی دارد. تو می توانی از امکانات مادی و غیرمادی خود طوری استفاده کنی که زندگی ات به جهنم تبدیل شود ، یا طوری که زندگی ات آکنده از زیبایی، عشق، شادی و خوشبختی و صفات بهشتی گردد. این ، به تو بستگی دارد.

 

دلیل اینکه در دنیا این همه بدبختی و رنج و عذاب وجود دارد، این است که آدمها در فضای غفلتْ سرگرم هستند و نمی دانند بر روی بوم نقاشیِ وجود خویش، چه نقاشی کنند. زندگی به خودی خود، مانند یک بوم سفید نقاشی است. هرچه بر روی آن رسم کنی، همان رخ می نماید. می توانی فلاکت و بدبختی و بیچارگی بر آن نقاشی کنی، و یا می توانی نقش شادی و خوشبختی بر آن بیفکنی؛ تمام شکوه و عظمت وجود انسانیِ تو در این آزادی و انتخاب، خلاصه می شود.

 

خوشبختی در فرآیند رشد

خوشبختی، شادکامی و کامیابی، آرزوی دیرینه تمامی انسانها بوده است. همه ما محرومیت، درد، رنج، اندوه و مصیبت را پدیده هایی تلخ در زندگی می دانیم و با تلاش بیشتر خود، در پی رفاه و آسایش بیشتر خودمان هستیم، دنبال روزی هستیم که هر آنچه را دوست داریم تهیه نماییم و به جاهایی که علاقه مندیم، به راحتی سفر کنیم، محفلی خوش و شاد، زندگی لبریز از موفقیت، و صفا و صمیمیت فراهم نماییم و سالیان سال، خوشبختی و سعادت را در آغوش خود بگیریم.

 

این آرزو در سالهای مختلف زندگی، جلوه های خاص خود را به همراه دارد. از این رو، در دوران کودکی، شیرین ترین خواسته ما، بهره مندی از خوراکیهای لذیذ، لباسهای زیبا و بازیهای گوناگون است، و در ایام نوجوانی و جوانی، جلب اعتماد دیگران، مطرح ساختن خود و کسب محبوبیت و معروفیت (با آراستن قیافه و تنظیم رنگ لباس و کسب موفقیتهای شُهرت آور و...)، موضوع خوشبختی، خواهد بود، و در مقاطع سنّی بالاتر، در جلوه های جدید دیگری این آرمان شیرین، رخ خواهد نمود.

دکتر بتسابه مهدوی

4 اردیبهشت 96
  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 20 فروردین 1396

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۱۴ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

سیر تحول واژه اهورامزدا

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۴۱ ق.ظ


دکتر بتسابه مهدوی

 

پیرامون مفهوم خدا در دین زرتشت نظرات مختلفی وجود دارد.برای نمونه، مولتون معتقد است که اهورای دانا یا اسورای حکیم، پیش از دوران زرتشت وجود داشته است. خدای دانا ایزد خاص آریایی ها بوده و این مسئله خود مؤید آن است که زرتشت یک آریازنتو  بوده است نه یک مغ که سال ها بعد او را به آن محکوم کردند. برای اینان اهورامزدا خدای قبیله  بود و نسبت به ایزدان طبقات دیگر در مقام بالاتری قرار داشت. به نظر می رسد که اولین قدم زرتشت این بود که از چندگانه پرستی موجود به سوی یگانه پرستی رفته و از ایزدی که بزرگترین ایزدان بود به سوی خدای واحد پیش رود. نیولی نیز وجه اصلی تمایز دین زرتشت را از ادیان هند و اروپایی و مرکز آسیا، وجود خدای یگانه بیان می کند. 

 

مشهورترین نام‌خداوند که به‌ طور مکرر در اوستا و به ویژه گاتاها به چشم می‌خورد، نام اهورامزدا است،ه که معرف والاترین خدا در آیین مزدیسنا می باشد. اعتقاد به وجود یک خدای واحد و یگانه از اصول بنیادین در باورهای زرتشتیان است،  که در اوستا به صورت اهورامزدا، مزدا اهوره  و گاه مزدا اشه  آمده است. اهورامزدا نام بزرگترین بغ ایران باستان بوده که از سوی زردشت برای خداوند یکتا به کار رفته است. این واژه از دو بخش اهوره که هم ریشه با اسوره خدای آریائی های هند و ایرانی است، به معنی آفریننده، هستی بخش، سرور، سالار، ارباب و فرمانروا، و مزدا که خود از دو قسمت «مه» به معنای بزرگ، و «زدا» به معنای دانای مطلق و قائم به ذات، تشکیل شده است، و با هم به معنای دانای مطلق و حکیم می‌باشد.

 

این واژه در سانسکریت مذش به معنی دانش و هوش می‌باشد و هنگامی که مزدا برای خدا به کار می‌رود از آن معنای هوشیار و آگاه برداشت می گردد.

 

نام اهورا در عصر هند و ایرانی و پیش از زرتشت به معنی سرور بوده است. کلمه مزدا واژه‌ای ایرانی و به معنای همه چیز دان زندگی بخش و صاحب خرد می باشد، که گاه به عنوان صفت اهورا درنظرگرفته می‌شود. و در بعضی بندهای گاتاها به معنی حافظه و به حافظه سپردن و به یاد داشتن است. 

 

در اوستا این دو واژه به صورت جدا از هم نیز آورده شده است. برای نمونه در یسنای بیست و هشتم، بند اول، مزدا تنها برای خدا آمده است. در بند هشتم همین یسنا ابتدا اهوره و پس از چندین کلمه فاصله مزدا آمده است. در بند ششم برعکس اول مزدا و پس از چند جمله، اهوره دیده می شود و در بند دوم مزدااهوره به کار برده شده است. در گاهان اغلب مزدااهوره به تخفیف به صورت مزدا ذکر شده و کمتر اهوره مزدا، اهوره گفته شده است.

 

این خود بیانگر آن است که لفظ مزدا در نظر زرتشت  بر حقیقتی عمیق تر از حقیقتی که لفظ اهوره به آن اشاره می کند، دلالت دارد و اصلاً دومی تابع اولی است. به گفته برخی محققان نام خدای بزرگ زرتشت در یسنا سی و پنجم و چهل و یکم که دو فصل اول و آخر یسن هفت ها باشد، به طور متناوب به هر دو صورت اهوره مزدا و مزدا اهوره آمده است. در سراسر یسنای سی و ششم عنوان مزدااهوره و در سراسر یسنای سی و هشتم اهوره مزدا به کار رفته است.  در مرتبه نام و صفات، دو اسم مزدا و اهوره از یکدیگر متمایز می شوند و در مقام آخر که مقام فعل است سپنته مئینیو پدیدار می گردد. در گاتاها بیشتر به شکل ترکیبی مزدا اهورا برمی‌خوریم و به ندرت این دو واژه جدا از هم یاد شده‌اند.



اشه نیز به معنای راستی، مشیت الهی و نظم کیهانی می باشد، که هستی را سامان می‌دهد.  اشه معیار اخلاق و ضابطه تشخیص نیک و بد است و ارزش‌های اخلاقی را به صورت مطلق به دست می‌دهد. اهورامزدا خالق و دادار همه چیزهای مادی و مینوی است که با اندیشیدن او همه چیز هستی می‌گیرد. از عدم می‌آفریند و با خود تنها است. تقریباً می‌توان گفت که از اواخر عهد اوستایی، نام اهورامزدا به صورت پایدار و دائمی، جهت معرفی خدای زرتشتیان به کار رفته است.  بعدها نیز نام اهورامزدا به معنی پروردگار جان و خرد در کتیبه‌های شاهان هخامنشی به فراوانی دیده می‌شود.

 

واژه اهورامزدا در فارسی باستان به شکل ائورمزدا، در پهلوی اورمزد، در فارسی هرمزد، در اوستا اهورَمزده و در برخی سنگ نبشته‌های پادشاهان هخامنشی اثورمزده آمده است. همچنین خدا، خداوند، یزدان و ایزد به همین معنا در فرهنگ فارسی آمده است.افزون براین به معنای رامش و برجیس  نیز می‌باشد. 

 

این واژه نخست از ترکیب دو واژه آریایی با معانی مختلف توسط زرتشت به عنوان نام خدای یگانه ایرانیان درآمد و پس از چندین سده از زبان مخصوص گاتاها و اوستا داخل زبان پارسی باستان شد و سپس وارد زبان پهلوی گشت و از آنجا به فارسی زبانان رسید.

 

نام اهورامزدا درگذر زمان به قدری تکامل یافته است که درک معنی لغوی آن مشکل و تقریباً غیرممکن شده است.  از آنجایی که متون اوستایی بر دو بخش منقسم می شود، اوستای قدیم - که مشتمل بر گاهان،  یسنای هفت ها و دو دعای معروف یسنای بیست و هفتم می باشد که منسوب به خود زرتشت بوده و از حیث زبانی از دیگر بخش های اوستا قدیمی تر است.- و اوستای جدید،- که دربردارنده متونی چون وندیداد، ویسپرد، یشت هاو یسنا و خرده اوستا است. - از این رو لازم است که نام اهورامزدا در هر دوی آنها مورد بررسی قرارگیرد.

دکتر بتسابه مهدوی

21 بهمن 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 22 دی 1395

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۹ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 22 آذر 1395

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

صفات الهی

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

1. صفات جمال (ثبوتی) و جلال (سلبی)

  «صفات جمال» یا «صفات ثبوتی» صفاتی‌ هستند که بر وجود کمالی در خداوند دلالت می‌کنند و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حکایت می­کنند؛ مانند علم، قدرت ، خلق، رزق و... «صفات جلال» یا «صفات سلبی» صفاتی هستند که چون بر نقصان و فقدان کمال دلالت می‌کنند؛ از خداوند سلب می‌شوند. مانند ترکیب، جسمانیت، مکان­دار بودن، جهت­دار بودن، ظلم، عبث و غیره.

حقیقت صفت سلبی، عبارت است از «سلب نوعی نقص» و سلب سلب، کمال است و چون نفی نفی، نوعی اثبات است صفات سلبی نیز در نهایت از کمال ذات خداوند پرده برمی‌دارند، مانند متحرک بودن خداوند. متحرک بودن یک موجود حاکی از نقص آن است، زیرا حرکت بدین معناست که شی متحرک ابتدا فاقد کمال خاصی است و پس از حرکت به آن کمال می‌رسد.

بدیهی است که چنین معنایی با وجوب وجود و کمال مطلق بودن خداوند ناسازگار است از این رو باید آن را از ذات الهی سلب کرد، لیکن این سلب؛ یعنی، نفی حرکت، در نهایت به اثبات نوعی کمال برای خداوند بازمی‌گردد، زیرا نفی نقص چیزی جز اثبات کمال نیست.

به بیان دیگری می‌توان گفت خداوند فقط یک صفت ثبوتی دارد و آن دارابودن هر نوع کمال است و یک وصف سلبی دارد که آن پیراسته بودن از هر عیب و نقصی است. زیرا هر نوع کمالی که تصور شود برای ذات او ثابت است و آنچه به عنوان صفات در کتابهای کلامی نام می‌برند (مانند علم، قدرت و حیات، اراده و ادراک، قدیم و ازلی و...) برای نشان دادن اصول صفات کمال است که کمالات دیگر را از روی مقایسه با آنها بر ذات خدا ثابت بدانیم والّا صفات ثبوتی خداوند بیش از این صفات مذکور هشتگانه است مانند، حکیم، غنی، عظیم، رفیع، حق، عزیز و.. و هر کدام از اینها نیز مایه کمال و موجب جمال است. عین این بیان درباره صفات سلبی نیز جریان دارد.

 

 حق آن است که همواره هر صفت سلبی، ملازم با یک صفت ثبوتی است، ولی گاه مفهوم سلبی به گونه­ای است که در مقایسه با مفهوم ثبوتی ملازم با آن، برای اذهان عموم مردم مانوستر و در کاربردهای عمومی زبان، رواج بیشتری دارد، برای مثال سلب جسمانیت یا مادیت ملازم با وصف تجرد است، ولی آشنایی اذهان عمومی با مفهوم «جسمانی بودن» یا «مادی بودن» بسیار بیش از آشنایی با مفهوم «تجرد» است.

 

 

2- صفات ذاتی و صفات فعلی

   «صفات ذات» صفاتی است که از ذات خدا انتزاع می‌شود و پیوشته ذات خداوند با آنها همراه است و سلب آنها از ذات خداوند ممکن نیست. و هر گاه از همه چیز چشم بپوشیم و تنها به ذات او توجه پیدا کنیم باز او را با این صفات همراه خواهیم دید؛ مانند صفت «حیات».

   صفات فعل آن رشته از صفاتی است که در حقیقت فعل و کار خداوند محسوب می‌شوند و ذهن ما با دیدن افعال وی به وجود این اوصاف منتقل می‌گردد تا آنجا که اگر او به چنین کاری دست نمی‌زد هرگز نمی‌توانستیم او را به این اوصاف توصیف کنیم؛ مانند خالق و رازق، که با آفریدن خلق که فعل اوست می‌گوئیم او خالق است و با فراهم ساختن وسایل زندگی مردم می‌گوییم او رازق است. پس اگر او مبداء این دو کار نبود و فعلی را انجام نمی‌داد و ما تنها به ذات او توجه می‌کردیم هرگز به وجود چنین اوصافی پی نمی‌بردیم.

به عبارت دیگر منشاء انتزاع صفات ذاتی، نفس ذات خداوند است لیکن، صفات فعلی از مقام فعل خداوند انتزاع می‌شوند، بدین معنا که ذات، با ملاحظه فعل خود به این صفات متصف می‌‌گردد. برخی از اوصاف مانند علم و اراده را می‌توان از یک جهت صفت ذاتی و از جهت دیگر صفت فعلی دانست.

 

3- صفات نفسی و اضافی

  صفات نفسی آن دسته از اوصاف‌اند که مفاهیم آنها مشتمل بر اضافه و نسبت به غیر نیست. مانند «حیات» اما صفت اضافی، به لحاظ مفهومی مشتمل بر نوعی اضافه به غیر است. مانند «علم»، «قدرت» و «اراده»؛ زیرا مفهوم علم مشتمل بر اضافه به چیز دیگر یعنی «معلوم» و مفهوم «قدرت» و «اراده» اضافه به «مقدور» و «مراد» است.

 

 4- صفات ذاتی و خبری

صفات ذاتی صفاتی است که بر کمالات خداوند دلالت دارد و صفات خبری صفاتی‌اند که در خبر آسمانی (کتاب و سنت) وارد شده‌اند و اگر در خبر آسمانی نیامده بودند، به مقتضای عقل برای خداوند اثبات نمی‌شدند،  از سویی، اگر به مفاد ظاهری آنها قایل شویم، «تشبیه» و «تجسیم» لازم خواهد آمد. به عبارت دیگر، این دسته از صفات در آیات و روایات متشابه در باب صفات الهی وارد شده‌اند. مانند وجه، ید، استوا، مجی که بر حسب ظاهر خداوند را دارای اعضاء‌ و جوارح مانند چهره، دست و پا و چشم معرفی می‌کنند.

   اما چنان که گفته شد، چون به مقتضای عقل اثبات آنها به معنای ظاهریشان بر خداوند محال است، مفسران و متکلمان، این صفات را به معنایی که اطلاق آن بر خداوند صحیح باشد تأویل کرده‌‌اند. اما ظاهرگرایان و اهل حدیث آنها را به همان معنای ظاهریشان گرفته‌اند.

 

5- صفات حقیقی و اضافی

  «صفات حقیقی» خواه از صفات ذات باشند مانند حیات و خواه از صفات فعل مانند اراده، اموری واقعی هستند. صفات حقیقی بر دو دسته‌اند:

الف: صفات حقیقی محض؛ مانند حی

ب: صفات حقیقی دارای؛ اضافه مانند عالم و قادر که در مفهوم آن، اضافه به غیر اخذ شده است، و تصورش متوقف بر تصور غیر می‌باشد؛ مانند علم خدا به مخلوقات و قدرت خدا بر هر چیز. و اگر صفات ذاتی باشد مانند عالم، در مقام تحقق وابسته به غیر نخواهد بود اما اگر صفت فعلی باشد در ثبوت و تحققش نیز متوقف بر غیر است مانند خالق و رازق. اما «صفات اضافی» اموری اعتباری هستند که از اضافه و نسبت میان وجودهای وابسته و واجب اعتبار می‌شوند ماند عالمیت و قادریت و خالقیت و رازقیت.

دکتر بتسابه مهدوی

19 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

هدف از خلقت انسان

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ق.ظ

دکتربتسابه مهدوی

 

یکم. هدف انسان در کارهایش، رسیدن به کمال یا رفع نقص است؛ براى مثال غذا مى خورد تا رفع گرسنگى و نیاز بدن کند؛ لباس مى پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ کند؛ ازدواج مى کند براى ارضاى نیازى که در این باره احساس مى نماید. عبادت مى کند تا به کمال نهایى و قرب الهى برسد و خدمت به خلق خدا مى کند، تا کمالات عالى را کسب کند. اما خداوند، هیچ نقصى ندارد تا با افعالش، آن را برطرف سازد و کمالى را فاقد نیست، تا براى رسیدن به آن بکوشد.

دوم. هدف مندى همیشه با نیاز همراه نیست؛ بلکه به هر میزان موجودى کامل تر و بى نیازتر باشد به رفع نیاز دیگران بیشتر اقدام مى کند و این از ویژگى ها و نشانه هاى موجود کامل و مهربان است. خداوند مهربان نیز در جستجوى نفعى براى خود نیست؛ بلکه مهم ترین هدف او، خیر رساندن به دیگران و ایجاد زمینه رشد و کمال براى موجودات است.

از این رو هدف خداوند از آفرینش این است که هر ممکن الوجودى را به کمال ممکن و شایسته آن برساند؛ بدون آنکه در این کار، براى ذات پاک او نتیجه اى داشته باشد. هر امر ممکنى در این جهان، براى خود قابلیت و شایستگى هست شدن و دریافت کمالات وجودى را دارد و گویى همگى با لسان حال درخواست وجود و طلب کمال مى کنند. آفرینش جهان، پاسخ به این سؤال هاى طبیعى و ذاتى اشیاء و در حقیقت به کمال رساندن آنها است.

به دیگر سخن، آفرینش احسان و فیضى است از جانب خدا نسبت به موجودات ممکن. چنین آفرینشى حسن ذاتى دارد و قیام به چنین فعلى؛ جز اینکه خود فعل زیبا باشد، به چیز دیگرى نیاز ندارد. او با آفرینش، کمالى را افاضه مى کند و وسایل کمال برتر هر موجودى را در اختیار آن مى گذارد. و خوددارى از آن بخل و نقص است؛ پس سزاوار است خداى حکیم و کمال مطلق، جهان را بیافریند و آن را در غایت حکمت و لطافت ایجاد کند. بنابراین آفرینش الهى حکیمانه است؛ هر چند در مرتبه آفرینش، نه نیازى بود و نه نیازمندى؛ چه از ناحیه خالق و چه از ناحیه مخلوقات.

اما از آنجا که خداوند هیچ کمالى را فاقد نیست؛ بلکه عین همه کمالات - از جمله فیاضیت على الاطلاق - است. بنابراین او با آفرینش نیز به فیاض بودن دست نمى یازد؛ بلکه چون واجد کمال فیاضیت است، جهان و انسان را مى آفریند. از همین رو گفته شده است: آفرینش جهان، لازمه فیاض بودن خداوند و تجلّى آن است؛ نه مقدمه و سبب فیاض شدن. بنابراین تلازم بین فیاضیت مطلقه الهى و آفرینش جهان، به معناى آن نیست که «خدا باید جهان را بیافریند تا فیاض باشد»! این تعبیر مستلزم نوعى نیاز است. دقت در توضیحات گذشته، نشان مى دهد که مسئله برعکس است؛ یعنى، خداوند فیاض است و نتیجه آن، آفرینش جهان است(1).

سوم.عبادت

«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»؛ ذاریات (51)، آیه 56.؛ «جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا عبادت کنند».

در این آیه، هدف اصلى خلقت عبادت خداى سبحان بیان شده است.


دکتر بتسابه مهدوی

17 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی