نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۶ مطلب با موضوع «دکتر بتسابه مهدوی :: ذهن» ثبت شده است

نگه داری این وسایل در خانه شانس می‌آورد

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۵۴ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

شانس و اقبال از آن جمله اعتقاداتی است که باورهای مرتبط با آن را با هیچ معیار علمی نمی‌توان سنجید اما هیچ کسی نیست که بتواند ادعا کند گاهی در گوشه ذهنش به آن نمی‌اندیشد.

 

شانس و اقبال از آن جمله اعتقاداتی است که باورهای مرتبط با آن را با هیچ معیار علمی نمی‌توان سنجید اما هیچ کسی نیست که بتواند ادعا کند گاهی در گوشه ذهنش به آن نمی‌اندیشد. در این میان خیلی‌ها هستند که در باور عمومی خوش‌شانس شمرده می‌شوند و خیلی‌های دیگر هم بدشانس نامیده می‌شوند. اگر چه که نمی‌شود به لحاظ علمی و منطقی از رد یا اثبات آن سخن گفت، اما مطمئنا تاثیرات روانی آن بر افراد امری کاملا مشهود است. در این میان خیلی‌ها به اعداد خاصی اعتقاد دارند که برایشان شانس می‌آورد، خیلی‌ها لباس‌هایی می‌پوشند که معتقدند بر روی احتمالات زندگیشان تاثیرگذار است، بعضی‌ها به رنگ خاصی اعتقاد دارند و برخی‌ها هم به اشیاء خاصی. این آخرین گروه معمولا در تزیینات خانه‌شان همیشه سعی می‌کنند تا از اشیا و وسایلی استفاده کنند که معتقدند برایشان شانس می‌آورد. اینگونه وسایل اغلب تزیینی هستند و در فرهنگ‌های مختلف با هم فرق می‌کنند. تعدادی از این وسایل تزیینی که در فرهنگ‌های مختلف نماد ایجاد شانس و موفقیت هستند را در ادامه برای شما معرفی کرده‌ایم.

 

هلال ماه:

اعتقاد بر این است که سمبل هلال ماه در وسایل تزئینی، باعث ایجاد شانس‌های جدید و موفقیت در پروژه‌ها، فعالیت‌ها و خلاصه تمام چیزهای تازه آغاز گردیده، می‌شود.

 

خمسه:

این نماد در بسیاری از فرهنگ‌ها جایگاه خاصی دارد و برای دور کردن چشم زخم استفاده می‌شود. خمسه یا پنجه همچنین تمثیلی از صداقت و صبر است.

 

مجسمه‌های فیل:

فیل نماد موفقیت، قدرت، بهره وری، شانس و استقامت است. علاوه بر این بسیاری اعتقاد دارند اگر هفت مجسمه فیل در ابعاد مختلف را، از کوچک به بزرگ به گونه‌ای بچینید که چهره آن‌ها به درب خانه نگاه کند، برکت آن خانه بیشتر شده و احتمال صاحب خانه شدن بیشتر می‌شود.

 

فرشته:

بعضی‌ها به دلیل علایقشان به نماد فرشته، وسایل تزیینی که دارای این طرح است را انتخاب می‌کنند. اما به باور بسیاری فرشتگان نور، برکت و شانس با خود به همراه دارند.

 

انار:

مجسمه این میوه بهشتی، سمبل سال نو و خوشبختی‌های جدید است و به اعتقاد بسیاری انار به همراه خود برکت می‌آورد.

 

مجسمه لاک پشت:

لاک پشت که نماد موفقیت و عمر طولانی است، وسیله تزیینی مناسبی هم برای خانه هم برای محل‌های کار است. خیلی‌ها معتقدند که لاک پشت، انرژی مثبت درون خانه را فعال کرده و به صاحب خانه شدن کمک می‌کند.

 

جارو:

جاروهای دستی کوچکی که با گل و آینه تزیین شده‌اند، از گذشته‌های دور تا به امروز نماد شانس در منازل هستند. گل‌های روی جارو تمثیلی از محبت و خوشبختی و آینه نیز سمبل آرامش و خلوص است. در کشور ما در مناطق شمالی بیشتر از این وسیله تزیینی شانس آور استفاده می‌شود.

 

نظر قربانی:

نظر قربانی در خانه بسیاری از ما یافت شده و اعتقاد به آن در فرهنگ ما ریشه کهنی دارد. باور می‌شود که نظر قربانی دور کننده تمام بدی‌ها و حسادت‌ها بوده و برای صاحب خود شانس می‌آورد.

 

نعل اسب:

نعل یکی از شناخته شده‌ترین نمادهای شانس آوری است که در کشور ما نیز زیاد مورد استفاده قرار می‌گیرد. این نماد را بیشتر بر روی درب ورودی خانه آویزان می‌کنند.

  • بتسابه مهدوی

دایره در هنر دینی هند و سنت بودایی

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۱۴ ق.ظ

 

دکتر بتسابه مهدوی

 

دایره در هنر هند، ابتدا به صورت هاله‌ی تقدس ظاهر شد. این سنت ابتدا در ایران و دور سر اهورامزدا شروع شد و به هند رفت. کهن‌ترین هاله‌ی تقدس مربوط به خدایان هند و سده‌های دوم تا چهارم میلادی است.

 

هاله‌ی تقدس در هند به صورت دایره‌ای ساده یا گل نیلوفر در نهایت شکوفندگی است. هاله‌ی تقدس در هنر بودایی هند به صورت هاله و شعله‌های متصاعد از بدن به شکل‌های مختلف به صورت یکی از نبه‌های مختلف بودا و بعضی بودهی ستوها و کشی تی گادب‌ها و آدهات‌ها در آمد و این امر در جایی بود که هنر بودایی نفوذ کرد.

 

در شمایل‌نگاری هندویی، هاله‌ی تقدس در سانسکریت به صورتShirash - Chakra  برای همه خدایان آمده است.

به طور کلی در هنر هند دایره نماد زمان و نماد حرکت پیوسته و مدور آسمان است که با الوهیت مرتبط است.

 

نمادهای دیگر دایره چرخ است، در سنت هندوئیسم تصویر خورشید غالبا با چرخ همراه است زیرا هر دو علامات مدوری هستند که نمایشگر جهانند. معبد خورشیدی Koarak در نزدیکی سواحل شمالی یکی از نمونه‌های این رمزپردازی است. در این معبد گردونه‌ی سنگی عظیمی است که سوریا(خدا-خورشید) ایستاده با گل لوتوس در هر دو دست آن را می‌راند.

 

نمودهایی از تصویر گردونه کیهانی با چرخ‌های رستگاری که محور آن‌ها گویی زمین را به آسمان پیوندی می‌دهند از هند در قرن 13 میلادی در دست است. رایج‌ترین آن‌ها چرخ هشت پره است که نماد کیهان‌شناسی و جهات اصلی و میانی است. پرتوهای خورشید، شبیه پره‌های چرخ است که محورش نمایشگر مبدأ و اصل و دورش با پره‌های متصل به محور، تجلی این مبدأ است. لغات Rais (پره چرخ) و Rayons  (شعاع) هم درباره‌ی چرخ و هم درباره‌ی خورشید به کار می‌رود.

 

در هند به چرخ به زبان سانسکریتی Chakra یا چکرا گفته می‌شود که در آغاز نماد چرخش سال و وابسته به خورشید بود و ویشنو آن را می‌چرخاند. بعدها بودا نقش ویشنو را به عهده گرفت و به چکرا واریتن Chakravaritin  به معنای کسی که چرخ را می‌چرخاند یا کسی که بر جهان حکمرانی می‌کند ملقب شد. چرخ در ابتدا نماد بودا بود و بعدها نماد تعلیمات بودا شد. یعنی چرخ اصول یا چرخ قانونDharma-Chakra.  چرخ و گل نیلوفر به هم کاملا مربوطند و هر دو نمادهای خورشید بودند. گل نیلوفر هم در آیین بودایی نماد چرخ و گلبرگ‌های آن پره‌های چرخ بودند. چرخ یکی از نمادهای پای بودا است.

 

در هنر دینی هند، خدا-خورشید سوریا به وسیله گردونه سوار بر آن منقل می‌شد. گردونه بزرگ شیوا توسط دیگر خدایان ساخته شد. وی به اتفاق برهما، گردونه ران خود شهر سه‌گانه دیوان را ویران ساخت.

در هند دایره نماد خورشید بود. پرستش خورشید در میان اقوام هند و اروپایی شمالی در ریگ ودا مشاهده می‌شود که پنج خدا- خورشید برتر آیین هندو شد. سوریا قرص خورشید یا شکوفه نیلوفر خورشیدی داشت.

 

به طور کلی نماد جهان در نزد هندوها یا بوداییان، ماندالاست که به سانسکریت دایره‌ای است. مطابق باور هندوها انسان دارای طبیعتی خدایی است ولی او از این حقیقت آگاهی ندارد. روح آدمی در زمان‌های بسیار دور اسیر تن شده و نجات انسان فقط از طریق تکامل است که برای اکثریت انسان‌ها در یک زندگی نمی‌تواند صورت بگیرد. پس روح آدمی در چرخه‌ی زندگی و مرگ اسیر است تا این‌که از طریق تکامل و خودشناسی از این وادی پر رنج و وحشت خود را برهاند.

 

نمونه‌ای از ماندالاهای هندی

چهار جهت اصلی طبیعت و بادهای باران زاست که نماد خدایان آسمان، آب و هوا است و نیز نماد شمش Shamash و آنو Anu خدای آسمان است

 

صلیب با بازوی مساوی نماد خدای آسمان بین النهرین

دایره نماد شمش خدای خورشید بین‌النهرین است. دایره‌ای به صورت ستاره چهار پر با چهار شعله یا پرتو که درون یک دایره واقع شده‌اند.

 

دایره نماد خدای خورشید شمش

در هنر هند، ماندالا به عنوان نمادهای معنوی مطرح شده‌اند که برخی دایره‌های ساده و پیچیده‌اند. در یانتراها(نوعی ماندالا) در داخل یک دایره، برخی از خطوط و سطوح هندسی کشیده شده است. دریانترا مجموعه‌ای از اشکال دایره، مربع و مثلث نشان داده شده است که در آن ماندالا، مرکز دایره به صورت نقطه‌ای مشخص شده است.

 

در آیین بودایی هند، یانتراهای مهمی مانند اوم، آجنا، ساهاسرارا و آناهاتا وجود دارد.

یانتراها در آیین بودایی وسیله تمرکز بوده‌اند، ساده‌ترین آن‌ها به شکل دایره‌ای است که در آن چهار کلمه(عناصر طبیعی) دیده می‌شود که به وسیله‌ی آن تمرکز صورت می‌گرفته است.

چرخ گردونه در بین النهرین که کاملا بر دایره دلالت می کند

همچنین در بین‌النهرین نمادهای دیگری ظاهر شده که کاملا دایره‌ای شکل است و آن گروهی از خدایان(هفت عدد) بین‌النهرین بدون نام که برای اولین بار به روی مهرهای استوانه‌ای شکل بابل کهن و بعدها به روی سنگ‌های تعیین مرزی و ستون‌های یادمانی ظاهر شده و شکل آن‌ها هفت قرص یا هفت نیمکره بود که آن‌ها در دو ردیف یا به شکل آذین‌های گلسرخی تعبیه می‌کردند. آن هفت خدا را با هفت ستاره پروین یکی می‌دانستند و بعدها به صورت مجمع‌الکواکب درآوردند. در اصل به صورت هفت ریگ بودند که آن‌ها را برای قرعه‌کشی و نیز برای فالگیری به کار می‌بردند و از آن جاست که این ریگ‌ها، جنبه تقدس یافتند. این هفت نماد به Sibittithe seven مشهورند.

 

سی‌بی‌تی، هفت نماد دایره‌ای مقدس در بین‌النهرین

در هر صورت بسیاری از نمادهای مقدس که در بین‌النهرین ظهور کردند، بعدها در ایران نفوذ کرده و از آن طریق به هند و در آیین بودا راه یافتند؛ و به صورت نمادهای ثابت بودایی در آمدند؛ مانند چرخ.

 

تجلی دایره در هنر دینی ایران

در ایران همچون بین‌النهرین، توجه به خورشید و خدایان خورشید مورد توجه بود. در آیین مهر و بعدها در آیین زرتشت، مهر(میترا) خدای- خورشید و نماینده خورشید بود.

دایره به عنوان یک نماد مقدس، در ابتدا در دوران باستان در سفال‌های شوش ظاهر شد که در ابتدا دایره‌ای با صلیب‌هایی با بازوهای مساوی بود و ظاهرا این نقش از بین‌النهرین وارد ایران شد.

 

در ایران، میترا و اهورامزدا که خدایان خورشید بودند با دایره‌ای دور سر آن‌ها نمایش داده می‌شدند. این دایره‌ها بعدها به صورت هاله‌ی تقدس به هنر و آیین بودایی راه پیدا می‌کند.

گردونه که در هنر بین‌النهرین برای اولین بار ظاهر می‌شود و نماد ایشتار بود، در هنر ایرانی نماد خدای خورشید، میترا بود.

در ایران اصطلاحی ظاهر می‌شود به نام فر که در هنر ایران به صورت نمادهایی دایره‌ای شکل تجلی می‌کند. فر نیرویی است که از جانب خدا به افرادی برگزیده اعطا و آنان را در هر موضع و مقامی به برتری و سروری می‌رساند. حلقه و چرخ در هنر ساسانی ظاهر می‌شود که از تجلیات فر است؛ برگرفته از صورت ظاهر خورشید و گردش آسمان و چرخ زمان؛ که متأثر از تلقی دورانی از زمان و گردش آن در آیین زرتشتی است.

نمونه‌های بسیاری می‌توان در آثار هنری ساسانی یافت که به دایره و مفاهیم رمزی بودن آن اشاره می‌کند.

 

همچنین به دلیل جنبه تقدس که دایره داشته است در کلاه‌های شاهان ساسانی به شکل‌های مختلفی ظاهر شده است. شاهان ساسانی همگی معتقد به دین زرتشت و حامی دین بوده‌اند؛ بنابرین جای تعجبی ندارد که رسما و عملا به شکل‌های مختلفی اعتقادات خود را به رخ می‌کشیدند.

 

دایره در هنر دینی هند و سنت بودایی

دایره در هنر هند، ابتدا به صورت هاله‌ی تقدس ظاهر شد. این سنت ابتدا در ایران و دور سر اهورامزدا شروع شد و به هند رفت. کهن‌ترین هاله‌ی تقدس مربوط به خدایان هند و سده‌های دوم تا چهارم میلادی است.

هاله‌ی تقدس در هند به صورت دایره‌ای ساده یا گل نیلوفر در نهایت شکوفندگی است. هاله‌ی تقدس در هنر بودایی هند به صورت هاله و شعله‌های متصاعد از بدن به شکل‌های مختلف به صورت یکی از جنبه‌های مختلف بودا و بعضی بودهی ستوها و کشی تی گادب‌ها و آدهات‌ها در آمد و این امر در جایی بود که هنر بودایی نفوذ کرد.

 

در شمایل‌نگاری هندویی، هاله‌ی تقدس در سانسکریت به صورت Shirash-Chakra برای همه خدایان آمده است.

به طور کلی در هنر هند دایره نماد زمان و نماد حرکت پیوسته و مدور آسمان است که با الوهیت مرتبط است.

 

نمادهای دیگر دایره چرخ است، در سنت هندوئیسم تصویر خورشید غالبا با چرخ همراه است زیرا هر دو علامات مدوری هستند که نمایشگر جهانند. معبد خورشیدی Koarak در نزدیکی سواحل شمالی یکی از نمونه‌های این رمزپردازی است. در این معبد گردونه‌ی سنگی عظیمی است که سوریا(خدا-خورشید) ایستاده با گل لوتوس در هر دو دست آن‌را می‌راند.

 

نمودهایی از تصویر گردونه کیهانی با چرخ‌های رستگاری که محور آن‌ها گویی زمین را به آسمان پیوندی می‌دهند از هند در قرن 13 میلادی در دست است. رایج‌ترین آن‌ها چرخ هشت پره است که نماد کیهان‌شناسی و جهات اصلی و میانی است. پرتوهای خورشید، شبیه پره‌های چرخ است که محورش نمایشگر مبدأ و اصل و دورش با پره‌های متصل به محور، تجلی این مبدأ است. لغات Rais (پره چرخ) و Rayons (شعاع) هم درباره‌ی چرخ و هم درباره‌ی خورشید به کار می‌رود.

 

در هند به چرخ به زبان سانسکریتی Chakra یا چکرا گفته می‌شود که در آغاز نماد چرخش سال و وابسته به خورشید بود و ویشنو آن را می‌چرخاند. بعدها بودا نقش ویشنو را به عهده گرفت و به چکرا واریتن Chakravaritin به معنای کسی که چرخ را می‌چرخاند یا کسی که بر جهان حکمرانی می‌کند ملقب شد. چرخ در ابتدا نماد بودا بود و بعدها نماد تعلیمات بودا شد. یعنی چرخ اصول یا چرخ قانون Dharma-Chakra. چرخ و گل نیلوفر به هم کاملا مربوطند و هر دو نمادهای خورشید بودند. گل نیلوفر هم در آیین بودایی نماد چرخ و گلبرگ‌های آن پره‌های چرخ بودند. چرخ یکی از نمادهای پای بودا است.

 

در هنر دینی هند، خدا-خورشید سوریا به وسیله گردونه سوار بر آن منقل می‌شد. گردونه بزرگ شیوا توسط دیگر خدایان ساخته شد. وی به اتفاق برهما، گردونه ران خود شهر سه‌گانه دیوان را ویران ساخت.

در هند دایره نماد خورشید بود. پرستش خورشید در میان اقوام هند و اروپایی شمالی در ریگ ودا مشاهده می‌شود که پنج خدا-خورشید برتر آیین هندو شد. سوریا قرص خورشید یا شکوفه نیلوفر خورشیدی داشت.

 

به طور کلی نماد جهان در نزد هندوها یا بوداییان، ماندالاست که به سانسکریت دایره‌ای است. مطابق باور هندوها انسان دارای طبیعتی خدایی است ولی او از این حقیقت آگاهی ندارد. روح آدمی در زمان‌های بسیار دور اسیر تن شده و نجات انسان فقط از طریق تکامل است که برای اکثریت انسان‌ها در یک زندگی نمی‌تواند صورت بگیرد. پس روح آدمی در چرخه‌ی زندگی و مرگ اسیر است تا این‌که از طریق تکامل و خودشناسی از این وادی پر رنج و وحشت خود را برهاند.

 

در هنر هند، ماندالا به عنوان نمادهای معنوی مطرح شده‌اند که برخی دایره‌های ساده و پیچیده‌اند. در یانتراها(نوعی ماندالا) در داخل یک دایره، برخی از خطوط و سطوح هندسی کشیده شده است. دریانترا مجموعه‌ای از اشکال دایره، مربع و مثلث نشان داده شده است که در آن ماندالا، مرکز دایره به صورت نقطه‌ای مشخص شده است.

در آیین بودایی هند، یانتراهای مهمی مانند اوم، آجنا، ساهاسرارا و آناهاتا وجود دارد.

یانتراها در آیین بودایی وسیله تمرکز بوده‌اند، ساده‌ترین آن‌ها به شکل دایره‌ای است که در آن چهار کلمه(عناصر طبیعی) دیده می‌شود که به وسیله‌ی آن تمرکز صورت می‌گرفته است.

 

یانترای آناهاتا

یک یانترای پیچیده از فرهنگ کالی به نام آوارنا یا اطراف، که اعداد 15-1 در اطراف مثلث‌ها به خدایان کالی، کاپالینی، کولا... اختصاص دارد. گلبرگ‌های هشت‌تایی که در اطراف دایره چاکرای آناهاتا به صورت یک لوتوس دوازده پر تصور می‌شود که بر روی هر یک از گلبرگ‌ها به زبان سانسکریت مانترایی مانند(کام، خام، گام، گهام، نام، جام و...) نگاشته شده در مرکز آن دو مثلث درهم فرو رفته قرار گرفته که این نماد آریایی توسط یهودیان سامی به نا حق اقتباس شده است.

 

ساهاسرارا

 ساهاسرارا بالاترین مرکز روحی است که به صورتی سمبولیک آستانه قلمرو روح و روان را مشخص می‌کند. تمام چاکراهای دیگر در این مرکز انرژی ادغام شده و به شکل لوتوسی با هزاران گلبرگ به رنگ قرمز تجسم شده است. بر روی گلبرگ‌های آن تمام مانتراهای به زبان سانسکریت نقش بسته و نمای گنبدی را دارد که از فرط عظمت تا بی‌نهایت گسترده شده است.

 

یانترای آجنا

چاکرای آجنا به صورت یک لوتوس به رنگ آبی نقره‌ای است که دارای دو گلبرگ است که به روی آن‌ها مانتراهای هام و کشام نگاشته شده است. در مرکز آن بذر درخشان مانترای اوم به رنگ زرد روشن به چشم می‌خورد که با خطوط قرمزی تزیین شده است.

 

در آیین هندوان هم با اوم که ذکری بسیار متبرک و متعالی است از پروردگار جهان یاد می‌شود. همانطوری که مسلمانان با خوشنویسی کلمات هو و حق را می‌نگارند در تصویر بالا یک هنرمند هندی مانترا یا ذکر اوم را که سمبلی از خداوند متعال است، خوش‌نگاری کرده است.

 

دایره در هنر بودایی چین

در هنر بودایی چینی، چرخ قانون یکی از چند نمادی است که برای نشان دادن ساکیامونی در قدیمی‌ترین و غیر‌تمثیلی‌ترین صورتش به کار می‌رفت که در آغاز یک قرص خورشید بود.

خورشید در چین تجسم اصل نرینگی یعنی یانگ و نماد امپراطور بود. خورشید یکی از دوازده زینت بر روی لباس امپراطور چین بود.

یک جنبه متفاوت اصول بودایی چرخ زندگی است که نماد دایره‌های بی‌پایان تولد مجدد است. این دایره در نقاشی تبتی به صورت چرخ با شش پره نمایش داده می‌شد.

چرخ در هنر بودایی چین یکی از هشت علامت فرخندگی نزد بوداییان است.

 

دوایر متحدالمرکز که در آثار مربوط به مدت مذهب بودایی ذن غالبا به چشم می‌خورد نمادی از آخرین مرحله تکامل درونی یا هماهنگی معنوی است. بهشت زمینی به شکل دایره نمایانده شده است. تحول و تکامل مربع به دایره در ماندالاها شبیه به تکامل یافتن تبلور مکانی یا نیروانا به مرحله نامعلوم بودن اصلیت است که در شرق همان عبور از زمین و رفتن به آسمان است. دایره با حرکت پویای خود نمایانگر تغییرات زمینی است.

نماد جهان‌گرایی چینی. در مرکز طرح دو نماد یین و یانگ به معنای همواره یکی در میان دیگری است.

دایره در هنر بودایی به صورت دیسک تسا چاکرا ظاهر شده است

در هنر جهان باستان دایره یک سمبل دینی است و نقش مهمی داشته است و این اهمیت بعدها به هنر و اساطیر مدرن هم کشیده شده و تا به امروز دایره در هنر ما مطرح و مورد توجه هنرمندان زیادی است.

 

با بررسی تمدن‌های بین‌النهرین، ایران، چین و هند به این نتیجه رسیدیم که در تطبیق نمونه‌هایی از نمادهای دینی به وجه مشترکی می‌توان دست پیدا نمود و آن هم نقشی که دایره به عنوان نماد دینی در ادیان باستانی این ملل بازی می‌کند. نقشی که دایره در هنر دینی این ملل باستانی بازی می‌کند به حدی است که بعدها در آیین‌ها و سنت‌هایی که در این ملت‌ها حاکم شدند باز هم دایره نقش‌های جدیدی را در نمادهای دینی آن‌ها ایفا می‌کند و نقش آن به هیچ ‌وجه کمرنگ نمی‌شود.

  • بتسابه مهدوی

نماد چیست؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۱۲ ق.ظ

نماد چیست؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

نماد از مفاهیم بسیار مهم در جامعه شناسی ارتباطات به حساب می آید.در فرهنگ فارسی عمید نماد به معنای نماینده ،نمود آمده است. در کتب علوم اجتماعی نماد از دو منظر بررسی شده است.

1-   در معنای محدود کلمه نماد جلوه ای است عینی که واقعیت مجردی را مجسم می دارد. به عبارت دیگر نماد نشان یا علامتی است که  برای تجسم واقعیتی غیر مادی بکار می رود.

2-   درمعنای کلی نماد به معنای نشانی است قرار دادی ،نسبی وتابع شرایط طبیعی ویژه . از نظر جامعه شناس نمادها جلوه هایی عینی هستند که از معناهایی که توسط همه یا اکثر افراد جامعه شناخته شده اند را به نمایش می گذارند.

 

عناصر تشکیل دهنده نماد

1-     دال : که جانشین چیز دیگری است.

2-     طبقه مدلول : در واقع دیگری است که دال جای آن را می گیرد.

3-     دلالت : رابط بین دال ومدلول است وتوسط دیگران درک وتفسیر می شود.

 

طبقه بندی نمادها

نمادها را می توان براساس نوع شکل گیری به دودسته طبیعی وقراردادی تقسیم کرد.

نمادهای طبیعی

برخی از نمادها بطور طبیعی با مدلول خود رابطه دارند . لذا هرانسانی قادر است به سادگی آنها را درک نماید . مانند:دود که نشانه اتش است،خاک مرطوب که نشانه بارندگی شب قبل است و البته اینها فقط علائم ابتدایی به حساب می ایند.

نمادهای قراردادی

طیف گسترده ای از نمادها قراردادی هستند،می توان گفت تقریباً تمامی نمادهای اجتماعی ازاین دسته هستند. بهترین نمونه آنها علائم راهنمایی ورانندگی است که تمامی رانندگان درآن وجه اشتراک دارند.شکل گیری نمادهای اجتماعی تابع شرایط اجتماعی ،سیاسی، جغرافیای و است برای نمونه درکشور عربستان به لحاظ ویژگی طبیعی شتر از اهمیت خاصی برخوردار است لذا برای شناختن انواع آن بالغ برپانصد اسم بوحود آمده است.درهرمحیط اجتماعی درطول زمان بطور قراردادی بین اعضای جامعه برسر شناختن یا نامیدن یایادآوری لحظه ها، خاطرات،تاریخ وگذشته ازکلمات یا حرکات رمزی استفاده می کنندکه فقط برای افراد همان جامعه قابل درک وتفسیر است. مانند:نیمه شعبان،22بهمن ،شب یلداو .

دسته بندی نمادها به لحاظ شکل

نمادهای صوتی:

نمادهایی که بوسیله زبان بکارگرفته می شودوتنها راه دریافت    آن گوش است.مانند: صدای چیک چیک آب ،صدای جیرجیرک و ،استفاده از واژه ها درفرایند ارتباط (صحبت کردن)،صدای اذان از بلندگو،صدای زنگ تلفن، صدای رادیو، و

نمادهای دیداری:

نمادهای که بوسیله چشم دریافت می شوند.شامل نماهای نوشتاری مانند:متن نامه،شعر،روزنامه و .

نمادهای تصویری مانند:تصاویر ثابت،نقاشی ،عکس و ،تصاویر متحرک چون فیلم،کارتون و .اشکال مانند:مجسمه،بناهای تاریخی و

نمادهای حرکتی مانند:اشاره کردن،چشمک زدن،لبخندزدن،شکلک درآوردن،حرکات موزون بدن(رقص)و ازاین نمادها تحت عنوان زبان بدنی یا اشاره یادشده است.قسمت عمدی نمادهای موجود درجامعه جزء این نمادها دیداری هستند.لذاهنگامیکه فرد حس بینایی خود راازدست بدهدتاحدودزیادی ارتباطش با جامعه مختل می گردد.

نمادهای حسی:

این دسته نمادهاشامل حس بویایی مانند:بوی انواع عطر،ادکلن و حس لامسه چون خط بریل برای نابینایان،درک گرما وسرماو.حس چشایی چون مزه ترشی ،شیرینی و

همانطور که گفته شد این نمادها رامی توان به دودسته طبیعی وغیرطبیعی (قراردادی )تقشیم کرد.

مهمترین ابزار انسان برای فهم نمادها حواس پنچگانه است. هرگاه یکی از حواس انسان دچار آسیب جدّی شود،فرد توانایی شناسایی یا به عبارتی درک آن دسته از نمادها را نخواهد داشت.

نحوه تولید وکاربرد نماد

ویلهلم وونت روانشناس شهیر آلمانی اولین کسی بود که بررسی ایماها وحرکات در کنش انسانی را آغاز کرد.اوبر آن بود که می توان ایماها را در اولین مراحل رشد فرد به عنوان نوعی کشش اجتماعی ردیابی کرد،زیرا ایماها وحرکاتند که بعدها شکل نماد وسمبل را بخود می گیرند. او معتقد بود که ایماها را باید عناصر اولیه ومختصر شده ای از کنشهای پیچیده تلقی کرد.

وونت می گوید:حیوانات نیز از نمادها (حرکات وایماها ) سود می جویند. آنها این علائم را برای انطباق با یکدیگر بکار می برند،حدومرز خود را تعیین می کنند،منابع جدید را به همنوعان خود نشان می دهندو انسانهای اولیه قادر نبودند به راحتی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند،به محض اینکه توانایی ذهنی انسان رشد یافت این حرکات واشارات توانستند برای کنش متقابل بکار گرفته شوند.

نتیجه می گیریم که برای تولید وکاربرد نمادها انسان هم به امکانات زیستی وهم امکانات اجتماعی وابسته است،البته انسانها این استعداد زیستی را بصورت بالقوه در اختیار داشتند. اگر انسان قادر است صحبت کند به خاطر داشتن دستگاه صوتی پیچیده ای است که دراختیار دارد ولی حیوانات دیگر به این اندازه توانایی ندارند. آنها بصورت محدود از خود صدا تولید می کنندوحرکات یکنواخت انجام می دهند،ومی توان گفت تفاوت انسان با دیگر موجودات در بکار گیری گسترده نمادها خلاصه می شود.

انسانشناس فرانسوی اندره لوران گوران در تحقیق خود نشان می دهد که ؛ابزار سازی وتوسعه نمادها از نظر عصبی به یکدیگر وابسته هستند.

به عقیده تکامل گرایان توانایی تولید وکاربرد نما ها نتیجه تحول کند بوده است ،سالیات متمادی طول انجامیده وباعث فاصله گرفت انسان از سایر حیوانات شده است، ونتیجتاً باعث شد تا انسان بتواند اشیاء را بصورت نماد بوسیله کلمات ومفاهیم عرضه نماید،ودر واقعیات بع شیوه ای نمادی دخل تصرف کند. این توانایی به انسان اجازه می دهد تابتواند دست به اختراع بزندوقدرت خود را به بقیه موجودات تحمیل کند،قدرتی که با قدرت طبیعی او مطابقت نمی کند.قدرتی که ناشی از کاربرد نمادهاست.  

استفاده از نمادها به وسیله انسان نتیجه تکامل زیستی صرف نیست بلکه که گفتیم تکامل اجتماعی او را نیز شامل می شود. انسان بوسیله کنش متقابل توانسته بکار بردن نمادها را توسعه بخشدوآن را در مکانی بعنوان جامعه نگهداری کندو به نسلهای بعدی انتقال دهد. توسعه نمادها باعث سازمانی شدن ونهایتاً پیچیدگی زندگی اجتماعی شده است.

 

کارکرد نمادها در رابطه با کنش اجتماعی

نمادها در روابط اجتماعی ما دارای آثار ونتایج مطلوبی هستندکه عبارتند از:

کارکرد ارتباط

کارکرد مشارکت

 

نمادها وسیله انتقال پیام به حساب مآیند،بدون آنها نمی توانیم حالات وافکار خود را بیان کنیمبا وجود انه با دیگران به یک درک مشترک می رسیم.

دیگر اینکه نمادها متعلق به جامعه هستندوافراد خود را دروجود آنها  شریک همدیگر احساس می کنند. پرچم کشور ،سرود ملی ،ادبیات،مشاهیر و همه نمادهای مشارکتی جامعه محسوب می شوند.

نمادهای ارتباطی ومشارکتی همدیگر را تقویت می کنند. برای نمونه، کلمات فارسی باعث ارتباط دو فرد می شود ودر عین حال آنها خود را از یک ملت با زبان مشترک می شناسند.

 

کارکرد نمادها برای کنشگر

1-     نمادها انسان را قادر می سازند که ازطریق نامگذاری،طبقه بندی ویادآوری چیزهایی که درجهان با آنها روبرو              می شوند،باجهان مادی واجتماعی برخوردکنند.

2-     نمادها توانایی انسان برای درک محیط بهبود می بخشند.

3-     نمادها توانایی اندیشیدن رابهبود می بخشند.

4-     نمادها توانایی حل مسائل گوناگون رابالا می برند.

5-     کاربرد نمادهابه کنشگران اجازه می دهد تااز زمان ومکان وحتی شخص خودشان قراگذرند.

6-     نمادها فردراقادرمی سازند تادرموردیک امرماورای طبیعی چون بهشت تخیل کند.

7-     نمادها نمی گذارندفرد اسیر محیط ش شود،بلکه باعث می شودفرد دراعمالش متکی به خودباشد.

 

تاثیر وابهام نماد ها

ارتباط انسانی براساس استفاده از اشکال متفاوت روابط نمادی صورت می گیرد. تاثیر چنین ارتباطی وابسته به شرایط متعددی است، مطابقت دال ومدلول به استفاده ازنمادهای مناسب تر از سوی فرستنده پیام وانتقال کامل نمادها بستگی دارد،که می تواند از هرگونه اختلال یا تفسیر غیر دقیق پیام توسط  مخاطب پیام جلوگیری کندیا بالعکس آن فرد را در تفسیر پیام دچار ابهام سازد.نمونه بارز این ابهام ها را در نامه های اداری می توان دید ،استفاده از کلمات واصطلاحات گنگ ونامانوس مخاطب اینگونه نامه ها را دچار سردرگمی می کند. 

رابطه ی دال ومدلول یک طرفه نیست زیرا نماد واقعیتی را تداعی می کند پوشاننده آن نیست زیراکه جانشین آن می شود ودقیقاً آن را آشکار می سازد بلکه آن را مسخ می کند ودوباره می سازد. یک نماد واحد وجوه یکسانی از یک شئی را برای اشخاص متفاوت آشکار نمی کند.

  • بتسابه مهدوی

الماس

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۱۵ ق.ظ


این پیام را همیشه و تا آخر عمرتون یادتون باشه...

بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته...

خم میشن تا گردو رو بردارن، یهو الماسه می افته رو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره... میدونی چی می مونه...؟

یه آدم دهن باز...

یه گردوی پوک...

و یه دنیا حسرت...

مواظب الماسهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم ...

میدونی الماسهای زندگی آدم چی میشه :

پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... هستند...!

  • بتسابه مهدوی

عدم چیست ؟

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

اگر بخواهیم معنای عدم را بفهمیم ابتدا لازم است که به معنای وجود پی ببریم، چرا که معنای عدم بدون معنای وجود قابل فهم نیست.

عدم، نقیض و نقطه مقابل وجود است و از آن‌جا که وجود به معنای هستی و بودن می‌باشد نتیجه می‌گیریم که عدم به معنی نیستی و نابودی است. عدم بطلان محض است و اصلاً چیزی نیست. و این که ما درباره عدم‌های مختلف بحث می‌کنیم در واقع نوعی از مجاز گویی است.

 

خلقت از عدم به معنای آن نیست که عدم منشأ خلقت می‌باشد بدان‌گونه که مثلاً نفت منشأ پیدایش بنزین و مواد نفتی دیگر می‌باشد، بلکه خلقت از عدم بدین معناست که خلقت اولیه جهان بی‌نیاز از هرگونه ماده اولیه می‌باشد.

 

توضیح اینکه،‌ بین خلفت و آفرینش از هیچ  چیز و بین آفرینش ابتدائی و بدون واسطه و بی‌سابقه، تفاوت وجود دارد.  بنابر تعبیر اول، عدم، ماده اولیه وجود اشیاء برای خلقت فرض شده در حالی که عدم هیچ‌گونه وجود و مصداقی ندارد, تا بتواند به عنوان ماده اولیه خلقت قرار گیرد، لذا این تعبیر نادرستی است که بگوئیم جهان از هیچ و عدم خلقت شده است. ولی بنا به تعبیر دوم، خلقت از عدم بدین معناست که خلقت فقط مستند با اراده الهی می‌باشد و بی‌نیاز از هرگونه ماده‌ اولیه می‌باشد, بدین صورت که، خدای سبحان نخست چیزی را اراده می‌کند و سپس قضایش بدان تعلق می‌گیرد و سپس بدان امر می‌کند و می‌گوید باش و خداوند بغیر از ذات مقدس خود به هیچ سببی دیگر برای خلق و ایجاد نیازمند نمی‌باشد.

 

«امر پروردگار چنین است که وقتی اراده می‌کند چیزی را همین که بگوید باش، موجود می‌گردد» خواستن خدای سبحان عین وجود و ایجادش می‌باشد و هیچ حالت منتظره‌ای در وجود او نیست.

اگر ما اثبات نماییم که خداوند، وجودی دارای همه کمالات و صفات کمالیه در حدّ اعلی می‌باشد به گونه‌ای که همه صفات کمالیه او نامحدود می‌باشد. قدرت، علم، خلق و نامحدود است و چنین موجودی علت علل جهان هستی است و همه این موجودات عالم ممکنات، مخلوق و معلول او می‌باشند،‌در این صورت یقیناً خلق این جهان با همه وسعتش در برابر قدرت و عظمت بی‌نهایتش عظمتی ندارد،‌ چرا که این عالم ممکن بوده و ممکن در برابر خلق و ایجاد و نیز در بقاء نیازمند علت هستی بخش خود یعنی واجب تعالی می‌باشد، اوست که ابتداء واجد همه کمالات در حد بی‌نهایت است، سپس آن را به مخلوقات خود عنایت نموده است.

 

علت بسیط نامحدودی همانند الله تعالی، معلولات و مخلوقات نامحدود نیز می‌تواند داشته باشد که به فکر و عقل آدمی هم نرسد چنانچه امیرمؤمنان در این رابطه می‌فرماید: (خدای سبحانی، قادر متعالی است که اگر اوهام آدمیان طلب شناخت قدرت او را نمایند و یا افکار پاک از وسوسه در آن بخواهند تفکر نمایند و بخواهند عظمت پنهانی حقیقت قدرت و ملکوت او را بشناسند، نخواهند توانست و در این راه حیران و سرگردان می‌شوند.

 

انواع اصل عدم

 

اصل عدم داراى انواعى است که بعض آن‌ها از اصول عملى ( اصل عملی) و بعض دیگر، از اصول لفظى ( اصل لفظی) به شمار مى‌روند.

 

اصل عدم عملى

مصادیق و موارد اصل عدم عملى عبارت است از:

۱. اصل عدم ازلى: از آن جا که هر پدیده‌اى مسبوق به عدم است، چنانچه در وجود چیزى یا اتصاف آن به صفتى شک کنیم، اصل عدم ازلى آن را استصحاب مى‌کنیم براى مثال، اگر در قریشى بودن زنى شک کنیم، به استناد اصل عدم ازلى، قریشى بودن وى منتفى مى‌شود و در نتیجه، آغاز زمان یائسگی این زن، سنّ پنجاه سالگى خواهد بود، نه شصت سالگى که ویژه زن قریشى است.

 

۲. اصل عدم تذکیه: در صورت شک در تذکیه حیوانى به لحاظ شک در اصل‌ قابلیت آن براى تذکیه یا شک در تحقّق تذکیه پس از احراز قابلیّت براى تذکیه، اصل، عدم تذکیه آن است، لیکن در این که در این صورت، حیوان، مردار است تا احکام مردار مانند نجاست بر آن مترتّب گردد یا نه، اختلاف است.

 

۳. اصل عدم تقدّم: اگر در تقدّم چیزى بر دیگرى شک کنیم، اصل، عدم تقدّم است ( اصل تأخر حادث).

 

۴. اصل عدم حاجب و عدم حاجبیّت موجود ( اصل عدم مانع و عدم مانعیّت مانع): چنانچه در وجود مانعى از رسیدن آب به پوست در اعضاى وضو یا غسل و یا در مانع بودن چیز موجود در پوست مانند رنگ حنا شک کنیم، اصل، عدم وجود مانع در اول و مانع نبودن چیز موجود در دوم است.

 

۵. اصل عدم نسخ: اگر در نسخ حکم شرعی شک کنیم، اصل عدم نسخ آن است.

 

اصل عدم لفظی

اصل عدم لفظی عبارت است از اصل عدم تقیید، اصل عدم تخصیص، اصل عدم نقل، اصل عدم قرینه و مانند آن‌ها. ( اصل لفظی) ( اصل)

 

چگونه به عدم باز می گردیم؟

 

بدیهی است که راهی برای برگشتن به حالت گذشته وجود ندارد؛ زیرا زمان گذراست و با خواست و میل و اراده ما از حرکت باز نمی ایستد و به عقب نیز بر نمی گردد. پس برگشت به عدم به این معنا امکان پذیر نیست. اما اگر منظور از عدم "مرگ" است، باید توجه داشت که مرگ، عدم نیست، بلکه دگرگونی از حالتی به حالت دیگر و انتقال از عالمی به عالم دیگر است.

 

بنابراین، با قبول این نظر مرگ در واقع تکامل و حرکت به جلو محسوب می شود؛ چنانچه مولوی سروده است:

 

از جمادی مردم و نامی شدم

و از نما مردم، به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم

حمله ی دیگر بمیرم از بشر

تا برآرم از ملائک بال و پر

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید، آن شوم

پس عدم گردم عدم ، چون ارغنون

گویدم که "انا الیه راجعون".

 

یعنی، آدم شدن در پی گذر از مراحلی همچون جسم بودن، گیاه شدن و حیوان شدن است. در واقع هرکدام از این مراحل سه گانه در پی مرگ مرحله قبل به دست آمده است. پس نتیجه می گیرد، الان هم که بمیرم، به نابودی و فنا و عدم نمی رسم، بلکه به مرحله بالاتری صعود می کنم و آن عالم ملائک و فرشتگان است.

 

فلاسفه هم زنده شدن پس از مرگ را بازگشت از عدم نمی دانند و معتقدند که "اعاده ی معدوم بعینه" ممتنع و محال است و اگر کسی گمان کند که قیامت و معاد، اعاده معدوم و به وجود آمدن دوباره چیزی است که معدوم و نابود شده است، به خطا رفته؛ زیرا اولا: با مرگ، چیزی نابود نمی شود، بلکه مرگ نوعی استکمال است و با جدا شدن روح از بدن،- روح که حقیقت واقعی انسان را تشکیل می دهد- به حیات خود ادامه می دهد و حتی توانایی و قدرت او بسیار بیشتر از زمانی است که تدبیر بدن را به عهده داشت. ثانیاًً معاد و قیامت به معنای به وجود آمدن دوباره و پس از عدم نیست، بلکه به معنای عود و بازگشت است که منظور از آن، بازگشت به سوی خداست، نه بازگشت از عدم به وجود.

 

پس به طور خلاصه باید گفت: بازگشت به عدم معنا ندارد و راهی برای آن نیست.

 

 

  • بتسابه مهدوی

زندگی نامه شمس تبریزی

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۲ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

شمس الدین محمد پسر علی پسر ملک داد تبریزی از عارفان مشهور قرن هفتم هجری است، که مولانا جلال الدین بلخی مجذوب او شده و بیشتر غزلیات خود را بنام وی سروده است. از جزئیات احوالش اطلاعی در دست نیست؛ همین قدر پیداست که از پیشوایان بزرگ تصوف در عصر خود در آذربایجان و آسیای صغیر و از خلفای رکن الدین سجاسی و پیرو طریقه ضیاءالدین ابوالنجیب سهروردی بوده است. 

برخی دیگر وی را مرید شیخ ابوبکر سلمه باف تبریزی و بعضی مرید باباکمال خجندی دانسته اند. در هر حال سفر بسیار کرده و همیشه نمد سیاه می پوشیده و همه جا در کاروانسرا فرود می آمد و در بغداد با اوحدالدین کرمانی و نیز با فخر الدین عراقی دیدار کرده است. در سال 642 هجری وارد قونیه شده و در خانه شکرریزان فرود آمده و در آن زمان مولانا جلال الدین که فقیه و مفتی شهر بوده به دیدار وی رسیده و مجذوب او شد.  در سال 645 هجری شبی که با مولانا خلوت کرده بود، کسی به او اشارت کرد و برخاست و به مولانا گفت مرا برای کشتن می خواهند؛ و چون بیرون رفت، هفت تن که در کمین ایستاده بودند با کارد به او حمله بردند و وی چنان نعره زد که آن هفت تن بی هوش شدند و یکی از ایشان علاءالدین محمد پسر مولانا بود و چون آن کسان به هوش آمدند از شمس الدین جز چند قطره خون اثری نیافتند و از آن روز دیگر ناپدید شد. درباره ناپدید شدن وی توجیهات دیگر هم کرده اند. 

به گفته فریدون سپهسالار، شمس تبریزی جامه بازرگانان می پوشید و در هر شهری که وارد می شد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل می کرد و قفل بزرگی بر در حجره میزد، چنانکه گویی کالای گرانبهایی در اندرون آن است و حال آنکه آنجا حصیر پاره ای بیش نبود. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می گذاشت. گاهی در یکی از شهرها به مکتبداری می پرداخت و زمانی دیگر شلوار بند میبافت و از درآمد آن زندگی میکرد.

 

ورود شمس به قونیه و ملاقاتش با مولانا طوفانی را در محیط آرام این شهر و به ویژه در حلقه ارادتمندان خاندان مولانا برانگیخت. مولانا فرزند سلطان العلماست، مفتی شهر است، سجاده نشین باوقاری است، شاگردان و مریدان دارد، جامه فقیهانه میپوشد و به گفته سپهسالار (به طریقه و سیرت پدرش حضرت مولانا بهاءالدین الولد مثل درس گفتن و موعظه کردن) مشغول است، در محیط قونیه از اعتبار و احترام عام برخوردار است، با اینهمه چنان مفتون این درویش بی نام و نشان میگردد که سر از پای نمی شناسد.

 

تأثیر شمس بر مولانا چنان بود که در مدتی کوتاه از فقیهی با تمکین، عاشقی شوریده ساخت. این پیر مرموز گمنام دل فرزند سلطان العلما را بر درس و بحث و علم رسمی سرد گردانید و او را از مسند تدریس و منبر وعظ فرو کشید و در حلقه رقص و سماع کشانید. چنانکه خود گوید:

در دست همیشه مصحفم بود                                    در عشق گرفته ام چغانه

اندر دهنی که بود تسبیح                                          شعر است و دوبیتی و ترانه

 

حالا دیگر شیخ علامه چون طفلی نوآموز در محضر این پیر مرموز زانو می زند (زن خود را که از جبرئیلش غیرت آید که در او نگرد محرم کرده، و پیش من همچنین نشسته که پسر پیش پدر نشیند، تا پاره ایش نان بدهد) و چنین بود که مریدان سلطان العلما سخت برآشفته و عوام و خواص شهر سر برداشتند. کار بدگوئی و زخم زبان و مخالفت در اندک زمانی به ناسزا رانی و دشمنی و کینه و عناد علنی انجامید و متعصبان ساده دل به مبارزه با شمس برخاستند.

 

شمس تبریزی چون عرصه را بر خود تنگ یافت، بناگاه قونیه را ترک گفت و مولانا را در آتش بیقراری نشاند. چند گاهی خبر از شمس نبود که کجاست و در چه حال است، تا نامه ای از او رسید و معلوم شد که به نواحی شام رفته است.

با وصول نامه شمس، مولانا را دل رمیده به جای باز آمد و آن شور اندرون که فسرده بود از نو بجوشید. نامه ای منظوم در قلم آورد و فرزند خود سلطان ولد را با مبلغی پول و استدعای بازگشت شمس به دمشق فرستاد.

پس از سفر قهر آمیز شمس افسردگی خاطر و ملال عمیق و عزلت و سکوت پر عتاب مولانا ارادتمندان صادق او را سخت اندوهگین و پشیمان ساخت. مریدان ساده دل که تکیه گاه روحی خود را از دست داده بودند، زبان به عذر و توبه گشودند و قول دادند که اگر شمس دیگر بار به قونیه باز آید از خدمت او کوتاهی ننمایند و زبان از تشنیع و تعرض بربندند. براستی هم پس از بازگشت شمس به قونیه منکران سابق سر در قدمش نهادند. شمس عذر آنان را پذیرفت. محفل مولانا شور و حالی تازه یافت و گرم شد.

مولانا در این باره سروده است:

شـمـس و قـمـرم آمـد، سمـع و بـصـرم آمــد                              وآن سیـمـبـرم آمـد، آن کـان زرم آمـد

امــروز بــه از دیـنـه، ای مــونــس دیــــریـنـه                               دی مست بدان بودم، کز وی خبرم آمد

آن کس که همی جستم دی من بچراغ او را                             امـروز چـو تـنـگ گــل، در رهگـذرم آمـد

از مــرگ چــرا تـرسـم، کــاو آب حـیـات آمـد                               وز طعنه چرا ترسـم، چون او سپرم آمد

امـروز سـلـیـمـانــم، کــانـگـشـتـریـم دادی                                 زان تـاج مـلـوکـانـه، بر فرق سرم آمـــد

 

پس از بازگشت شمس ندامت و سکوت مخالفان دیری نپائید و موج مخالفت با او بار دیگر بالا گرفت. تشنیع و بدگوئی و زخم زبان چندان شد که شمس این بار بی خبر از همه قونیه را ترک کرد و ناپدید شد و به قول ولد (ناگهان گم شد از میان همه) چنانکه دیگر از او خبری خبری نیامد. اندوه و بیقراری مولانا از فراق شمس این بار شدیدتر بود. چنانکه سلطان ولد گوید:

بانگ و افغان او به عرش رسید                             ناله اش را بزرگ و خرد شنید

منتهی در سفر اول شمس غم دوری مولانا را به سکوت و عزلت فرا می خواند، چنانکه سماع و رقص و شعر و غزل را ترک گفت و روی از همگان درهم کشید. لیکن در سفر دوم مولانا درست معکوس آن حال را داشت؛ آن بار چون کوه به هنگام نزول شب، سرد و تنها و سنگین و دژم و خاموش بود، و این بار چون سیلاب بهاری خروشان و دمان و پر غریو و فریاد گردید.  مولانا که خیال می کرد شمس این بار نیز به جانب دمشق رفته است، دوباره در طلب او به شام رفت؛ لیکن هر چه بیشتر جست، نشان او کمتر یافت و به هر جا که میرفت و هر کس را که می دید سراغ شمس میگرفت.  غزلیات این دوره از زندگی مولانا از طوفان درد و شیدائی غریبی که در جان او بود حکایت می کند.

 

علت اینکه مولوی دیوان خود و تک تک اشعار آن را نه بنام خود، بل به نام شمس تبریزی کرد، نه استفاده از آن به عنوان ابزار شعری و نه احترام یاد رفیق گمگشته را ملحوظ کرده بود.  شاعر که رفیق جانان را در عالم کبیر دنیای مادری گم کرده بود، وی در عالم صغیر روح خویشتن می یابد. و مرشدی را که رومی بدین طریق در اندرون خویش می یابد، بر وی سرود میخواند و شاعر تنها نقش یک راوی را رعایت می کند. لکن از آنجا که این اشعار در روح او زاده شده اند، پس در عین حال اشعار خود او هستند.  بدین طریق جلال الدین رومی در عین حال هم شمس تبریزی است که سخنانش از زبان وی بیرون می آید و هم شمس تبریزی نیست. و شمس ذهنیت شعر است، آفریننده شعر است، قهرمان تغزلی این اشعار است، و در عین حال در سطح اول، سطح تغزلی عاشقانه که در اینجا به طور کنایی پیچیده شده است، عینیت آن نیز بشمار میرود.  تمایل جلال الدین به سوی وحدت مطلق است. لکن شمس تبریزی به درک حقیقت آسمانی نایل آمده بود، در آن محو شده بود، و بخشی از آن گردید بود. بدین ترتیب نخستین سطح ادراک که در شعر صوفیانه معمولا به وسیله یک تعبیر ثنوی از سطح دوم جدا میشود، در اینجا به طور دیالکتیکی به سطح دوم تعالی می یابد.

 

در هر حال زندگانی شمس تبریزی بسیار تاریک است. برخی ناپدید شدن وی را در سال 643 هجری دانسته اند و برخی درگذشت او را در سال 672 هجری ثبت کرده اند و نوشته اند که در خوی مدفون شده است. این عارف کم نظیر ایرانی یکی از آزاد اندیشان جهان است که بشریت به وجودش فخر خواهد کرد. مجموعه تقریرات و ملفوظات وی بنام مقالات موجود است که مریدانش آن را جمع کرده اند.

 

  • بتسابه مهدوی

انسان کامل از دیدگاه مولانا

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

این بزرگمرد بشر نا آگاه را به کرم پیله تشبیه می کند که از حرس آن قدر دور خود تار می تند که سرانتجام خود اسیر دام خویش می شود.

به نظر مولانا هیج علمی شریف تر از علم خودشناسی نیست اما متعصفانه این انسان که هر گریهی را می گشاید و هر موی را می شگافد خویشتن خویش را فراموش کرده است. او در کتاب « فیهی ما فیهی» در این زمینه می گوید: « اکنون همچونین علمای اهل زمان در علوم موی می شکافند و چیز های دیگر را که به ایشون تعلق ندارد به غایت دانسته اند و اشان را بر آن احاطهء کلی گشته و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودیی اوست و خودیی خود را نمی داند. همه چیزرا با حلت و حرمت حکم می کند که این جایز است و آن جایز نیست و این حلال است و یا آن حرام است خودرا نمی داند که حلال است یا حرام جایز است یا ناجایز پاک است یا ناپاک است»

مولانا معتقد است که بشر یک گره اصلی دارد که اگر آنرا بگشاید به نیکبختی می رسد و آن گره خویشتن خویش است.

بهر آن پیغمبر این را شرح ساخت،

هر که خود بشناخت ایزدان را شناخت.

 

ولی آدمی تمام عمر گرانبهای خود را در گشودن گرههای به هدر می دهد که از گشایش آن چیزی آیدش نمیشود و جوهر حقیقی و ملکوتیش شکوفا نمی شود. در تاجیکستان ما این حدیث خیلی زبانزده و رایج است.همهء گروه ها در بحث و مناظره ها از آن استفاده می کنند.

عرفا و حکیمان ربانی هدف از آفرینش عالم و کلیهء موجودات را وجود مبارک حضرت آدم می دانند. آنها برای تایید این نظر خود به حدیث « کنت کنزا مخفیا...» که از حضرت داود به یادگار مانده است اشاره می کنند.

معنی حدیث این است که خداوند فرموده:« من گنجی نهانی بودم دوست داشتم شناخته شوم و آفریدم خلق را».

عرفا می گویند خداوند وجود انسان را از گل آفرید و سپس در این کالبد از روح خود دمید. و نفخت فیهی من الروحی. و اورا با آموزش تمام اسما و صفات خویش بر همهء مخلوقات برتری داد. موضوع و ماهیت اساسیی « مثنوی معنوی» هم تلاش همین روح زندانی در کالبد برای بازگشت به وطن اصلی خویش می باشد.

بشنو از نی چون حکایت می کند،

از جدای ها شکایت می کند.

کز نییستان تا مرا ببریده اند،

از نفیرم مرد و زن نالیده اند.

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق،

تا بگویم شرح درد اشتیاق.

 

یعنی از دید مولوی انسان دارای مقام علوی بوده و جای در ملکوت اعلا دارد و بر اثر دلبستگی به تعلقات دنیوی و سر نهادن به خواهش های نفسانی که خواستگاه تمام آلودگیها زشتی ها و فرو افتادگی از مقام انسان گرفتار آمده و از اصل خویش جدا مانده است.

مولوی نیز در مثنوی منشهء اصلی روح و حبوط آن به دنیای ماده و نیز بازگشت دوباره به منزلگه حقیقی را مطرح می کند.آنها که از این جدای سینه شرحه شرحه دارند و آرزوی پیوستن به اصل و مبدهء کل را در سر می پرورانند ناگزیر از تزکیه و تحذیب نفس و پرهیز از هوس های نفس هستند تا سبکبال و سبکبار راه وادی دوست را پیش گیرند. عرفا هستی را تجلی حق می دانند که با تنزل در پنج مرتبه بدین صورت درامده است.

 

مراتب تنزل حضرت حق بدین ترتیب است:

اول، عالم اطلاق یا بی رنگی.

دوم، عالم مسما یا واحیدیت.

سوم،عالم ارواح.

چهارم،عالم مصالی یا خیال.

پنجم، عالم اجسام.

 

ابن عربی آن حکیم ربانی در این زمینه فرموده است:« در واقع یک تجلی بیش نیست اما مراتب تعیون از مبدهء تجلی فرق می کند و نسبت تعیون به اصل وجود نسبت سایه با شخص است. سایه موجودیت دارد اما نه موجودیت حقیقی زیرا که وجود سایه از خود او نیست. اصل آن شخص است اما شخص از سایه و سایه از شخص جدا نمی شود و اینکه سایه را می بینیم در نتیجهء نور است. از سایه همین قدر می توان فهمید که صاحب سایه ای هست. پس عالم موجودات سایهء حق است. حال جاهل سایه را در شخص یک موجود حقیقی می پندارد اما عارف می داند که سایه وجود موهوم است و هیج جز صاحب سایه نیست.

 

در واقع این موجودات چه در مراتب عالم بالا که قلمرو روحانیت است و چه در مراتب پایین تر که جسمانیت در آن ها غلبه می کند به لحاظ هویت حق یکی هستند. یعنی حقیقت حق به طور یکسان در همهء آن موجودات جریان دارد. پس خود را بشناس که کیستی و هویت تو چیست؟ و چه نسبتی با حق داری؟ و به چه اعتبار تو حقی؟

نسبت حق به سایه ی خاصی از خرد و بزرگ و صافی و صافی تر مانند نسبت نور است به شیشه ای که میان نور و بیننده حجاب می شود. نور به رنگ شیشه در می آید و حال آنکه نور در واقع رنگ ندارد ولی این طور می نماید.

 

بنابرین کسی که به حقیقت حق متحقیق گشته صورت حق در او بیشتر از ذیگران ظهور دارد. و معلوم است که ما مخلوقات به یکدیگر نیازمندیم ولی اسمای ما همان اسمای الاهی است. نیازمندی ما نیز بی شک به او بر می گردد و اعیان ما در واقع جز سایهء حق نیست و غیر حق نیست، پس هویت ما نه هویت ماست که هم اوست.»

 

یعنی معنی و ماحیت خودشناسی نزد عارفان و حکیمان ربانی همین است که از قول ابن عربی به طور مختصر و نهایت فشرده در بالا ذکر کردیم. با این مقدمه ای که گفته شد به نظر می رسد که درک معنی خودشناسی و انسان کامل اسانتر شده باشد. حضرت مولانا غفلت یا نشناختن خود را بلای عالم بشری ارزیابی کرده است.

گفت با درویش روزی یک خسی،

که تورا انجا نمی داند کسی.

گفت او گر می نداند عامیم،

خویش را من نیک می دانم کییم.

وای اگر برعکس بودی درد و ریش،

او بودی بنای من من کور خویش.

 

حضرت مولانا می فرماید روح با پایین آمدن در مرحله های مختلف وارد کالبد انسان شده است.سیر نضولی روح از نظر مولانا بدین شکل است: از عالم غیب یا معانی به جماد از علم جماد به علم نبات ، از عالم نبات به عالم به عالم حیوان و از عالم حیوان وارد کالبد انسان شده است. در سیر صعودی خود روح دوباره از عالم انسان به عالم ملایک و از عالم ملایک به وطن اصلی خویش که همان عالم غیب است می پیوندد.

حملهء دیگر بمیرم از بشر،

تا برارم از ملایک بال و پر.

بار دیگر از ملک قربان شوم،

انچه اندر وهم ناید آن شوم.

 

حکیمان و عرفا معتقدند که جهان به خاطر شرافت انسان آفریده شده است یعنی قبل از آنکه خداوند جهان را خلق کند وجود آدمی را هدف نهایی قرار داده است. از این رو انسان اگرچه به ظاهر کوچک است در باطن جهان بزرگ است. به ابارهء دیگر انسان مهظر کل جهان است.

در فراخ عرصهء آن پاک جان،

تنگ آمد عرصهء هفت آسمان.

گفت پیغمبر که حق فرموده است،

من نگنجم در خم بالاو پست.

در زمین و آسمان و عرش نیز

من نگنجم این یقین دان ای عزیز.

در دل موءمن بگنجم ای عجب،

گر مرا جویی در آن دل ها طلب.

 

حضرت مولانا در « فیهی ما فیهی » می فرماید:« آدمی اسطرلاب حق است اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند تره فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال افلاک را و دوران اورا و برج هارا و تا ثیرات آن را و انقلاب را و غیره ذالک. وجود آدمی که « ولقد کرمنا بن آدم...» اسطرلاب حق است چون اورا حق تعالا به خود عالم و دانا کرده باشد از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را و جمال بی چون را دم به دم می بیند و هرگز آن جمال از این آیینه خالی نباشد.»

آدم اسطرلاب اوصاف علوست،

وصف آدم مظهر آیات اوست.

هر چه در وی می نماید عکس اوست،

همچو عکس ماه اندر آب جوست.

 

حضرت مولانا با توجه به میزان خودشناسی آدمیان را به طور کلی به دو گروه تقسیم می کند.گروهی که در محسوسات این جهان فروع مانده اند و راه بر دیگر سوی جهان نبورده اند و گروهی که با سیر و سلوک به ماوراء امن جهان رسیده اند.گذشته از این آن عارف وارسته می فرماید اگرچه همهء آـدمیان بصورت شبیه یکدیگرند اما بسیرت فرق می کنند.چون گوهر اصلی آدم سیرت است برای ظهور سریشت هر کس انسان ها در بوتهء ازمایش قرار می گیرند. سپس حضرت مولانا آدمیان را از حیس مرتبه به سه گروه تقسیم می کند:

 

1.انسان ناقص.

2. انسان متوسط.

3. انسان کامل.

 

انسان ناقص کیست؟

حضرت مولانا در تعرف انسان ناقص در « فیهی ما فیهی» می فرماید:« ...و یک صنف دیگر بحایمند که ایشان شهوت محضند عقل زاجر ندارند بر اشان تکلیف نیست...»

قسم دیگر با خران ملحق شدند،

خشم محض و شهوت مطاق شدند.

وصف جبریلی در اشان بود رفت،

تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت

 

انسان متوسط کیست؟

در تعریف انسان متوسط حضرت مولانا فرموده است:« و بعضی در تنازع مانده اند و آنها آن طایفه اند که اشانرا در اندرون رنجی و دردی و فغان پدید می آید و به زندگانی خویش راضی نیستند.آین ها مومنانند.اولیا منتظر ایشانند که موءمنان را در منزل خود رسانند و چون خود کنند و شیاطین نیز منتظرند که اورا به اصفل السافلین سوی خود کشند.آدمی مسکین که مرکب است از عقل و شهوت نیمش فریشته و نیمش حیوان،نیمش مار است و نیمش ماهی. ماهیش سوی آب می کشاند و مارش سوی خاک در کشمکش و جنگ اشت...»

ماند یک قسم دیگر اندر جهاد،

نیم حیوان نیم حیی با رشاد.

روز و شب در جنگ و اندر کشمکش،

کرده چالش آخرش با اولش.

 

انسان کامل کیست؟

«...و بعضی ملایکند که ایشان عقل محضند.تاعط و بندگی و ذکر اشان را طبع است و غذاست و به آن خریش و حیات است. چنانکه ماهی در آب زندگی او از آب است و بستر و بالین او آب است.آن در حق او تکلیف نیست چون از شهوت مجرد است و پاک است. پس چه مینت اگر او شهوت نراند یا آرزوی هوا و نفس نکند؟ چون از این ها پاک است و اورا هیج مجاهده نیست و اگر تاعط کند آن را به حساب تاعط نگیرند چون طبعش آن است و بی آن نتوان بودن.آنان متابعت عقل چندان کردند که بکلی ملک گشتند و نور محض گشتند.ایشان انبیا و اولیا اند که از خوف و رجا رهیده اند که « لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.» (سورهء یونس،آیهء 62 )

انسان کامل از دیدگاه مولانا دارای ویژگی های فراوانی است که مطرح کردن آن ها در قالب این مقاله نمی گنجد بنابرین ما تنها با ذکر آماری برخی از ویژگی های انسان کامل بحث را به پایان می بریم.

 

1. انسان کامل خلیفهء خدا در زمین است.

2. انسان کامل روشنبین است.

3. واسطهء فیض است.

4. مشتاق کشف اسرار لاهوت است.

5. کارهایش بر اساس حکمت است.

6. بر ضمیر و اسرار مردم آگاه است.

7. نجات دهندهء اسیران عالم محسوسات است.

8. وحدت دهندهء بشر است.

9. کالبدش در طبیعت و روانش در ماوراء طبیعت.

10. انسان کامل میزان حق است.

 

بی شبهه اندیشه های انسانشناسی و بشری حضرت مولانا نظیر ندارد و هیج انسانشناسی در تاریخ بشر در سطح مولانا در بارهء حقیقت گوهر وجودی انسان بدبن گونه تحقیق گسترده و کامل انجام نداده است. از این روست که با گذشت 800 سال در هر گوشهء جهان که آثار مولانا ترجمه شود مردم آن سرزمین دلباخته و مشتاق اندیشه های بشری آن بزرگوار خواهند شد.

 

  • بتسابه مهدوی

روانشناسی عشق و دیدگاه استاد عشق مولانا

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ب.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

عشاق سخت نیازمند پیوند عواطف با معشوق هستند. بدون این ارتباط عاشق شدیداً احساس اضطراب، التهاب، و پوچی و بی ارزشی می کند. گوئی که بخش اصلی وجود گم شده است. جواب و خبری مثبت از معشوق باعث شادی و وجد می شود و بی خبری و سردی او آشفتگی و پریشانی بوجود می آورد. نیاز مبرم عاشق برای پیوند معشوق، شوری نیرومند ایجاد می کند که انرژی فوق العاده را سبب می گردد و در اوج آن عشق مرز بین خویشتن و دیگری از بین می رود و تجربه ی «مائی» یا usnessپیوند عاطفی را به اوج خود می رساند.

عشاق به چنین لحظه و رابطه ای سخت اُنس می گیرند و وابسته می شوند. همانطور که آنتونی شکسبیر به کلوپاترا می گوید: «قلب من مال توست و سکان آن به نخی آویخته است».

 

عشاق اغلب هم حسی و همدلی فوق العاده ای را تجربه می کنند. واژه دو روح در یک جسم در این دوران عشق رمانتیک واژه ای بسیار گویاست. تغییرات شیمیائی مغز را در این دوران هلن فیشر با دقت مطالعه کرده است و اعتقاد علمی بر آنست که عشق در مرحله ی هیجان با دو پامین و نور آدرنالین زیاد، شوری شگفت انگیز ایجاد می کند و در این دوران سیستم های انگیزشی هوس و هدف مندی مغز در مسیر تسخیر جنسی معشوق، فعالیت های عادی مغز تحلیل گر را مخدوش می کند. این دوران همان مستی و شور عاشقی است. و پس از گذشت از این مرحله، اگر دوام عشق به هورمون پیوند و دلبستگی امان بدهد، «اُکسی توسین» بتدریج شور و هیجان را تعدیل کرده و آرامش و دلبستگی را حاکم بر روابط عاشق و معشوق می کند.

 

وقتی از عشق سخن بگوئیم بلافاصله بحث حقیقی یا مجازی بودن آن مطرح می شود. سخت گذران بودن یا ماندگاری آن بمیان می آید و خلاصه بحث جسمانی یا معنوی - روحانی بودن عشق هم خود را به میدان گفتگو می کشاند.

مولانا می گوید:

عاشقی گر زین سر و گر زان سر است

عاقبت ما را به آن شه رهبر است.

لذا نظر او اینست که حتی عشق مجازی هم تجربه ای است که راه تجربه ی عشق حقیقی را هموار می کند. ولی شرط عمل اینست که عاشق ادب عاشقی بداند. ادب عاشقی هم چیزی نیست جز فنا خودپرستی در اکسیر عشق. بهمین دلیل برای مولانا عشق پر از شهد و شیرینی و آرامش آفرین نیست. او بر خلاف حافظ که از مصیبت ها و بلاهای عشق غافلگیر می شود و می گوید:

الا یا ایهلا ساقی اَدرکساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.

مولانا می گوید:

عشق از اول سرکش و خونی بُود

تا گریزد هر که بیرونی بود

مولانا نبرد عاشقی را کار هر کسی نمی داند و می گوید درکوره ی عشق بسیاری فقط می سوزند و جمعی از میانه ی راه می گریزند. چون در این راه عشق جز معشوق، همه چیز ترا می گیرد و می سوزاند تا ترا بیازماید.

مولانا در دفتر اول مثنوی در قصه ی کنیزک و پادشاه، به زیباترین شیوه بیان هوس، غرور، حسادت، خودپرستی، مقام و جایگاه و کِبر پادشاهی را در کوره ی عشق کنیزک ذوب می کند و پادشاه را از مسیر عشق مجازی به شاهراه عشق حقیقی می کشاند.

مولانا می گوید:

عشق آن شعله است کو چون برفروخت

هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت

مولانا شرط اول تجربه ی عاشقی را، چیره شدن بر تمایلات نفس و خود پرستانه می داند،چنانکه می گوید

با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی

 

در قصه ی کنیزک و پادشاه، ابتدا عشق پادشاه به کنیزک، سراسر هوس و خواهندگی است و بهمین دلیل فرمان می دهد که کنیزک را به قصر او آورده بیارایند و به بالینش بیاورند. حاصل این تمنای یک جانبه و خود خواهانه، بیماری و زرد روئی کنیزک است و افتادن او به بستر مرگ.

در گام نخست ترس پادشاه از مرگ کنیزک که پاسخی به درمان طبیبان جسمانی نمی دهد، او را با تواضع و برهنه پا به شبستان مسجد می برد و در اوج عجز بشری، درمان کنیزک را فقط از درگاه احدیت طلب می کند. در خواب به او وعده می دهند که طبیبی روحانی به آن منطقه می آید که قادر به درمان کنیزک است. روز موعود می رسد و پادشاه به استقبال طبیب روحانی می رود و با تواضع بیمار خود را بدست طبیت روحانی می دهد.

در اینجاست که گام دیگری از استحاله ی احوال پادشاه فرا رسیده است. زیرا طبیب روحانی به او می گوید که کنیزک دل در گرو مرد زرگری دارد که برای بهبودی حال او، باید فرمان دهی مرد زرگر بیاید و کنیزک با او کامجویی کند. حسادت پادشاه که از ویژگیهای عشق مجازی است باید در راه تجربه ی عشق حقیقی، رنگ ببازد.

پادشاه فرمان می دهد و مرد زرگر می آید و کنیزک رو به بهبودی میرود و پادشاه کام ناگرفته از کنیزک، شاهد کامجوئی او با مرد زرگر است.

طبیب روحانی که پادشاه را استوار راه عشق می یابد درسی دیگر به او می آموزد و آن خوراندن سم تدریجی به مرد زرگر و دگرگون شدن ظاهر اوست. مرد زرگر بتدریج لاغر و زرد چهره و تکیده می شود و به سرازیری مرگ افتاده است که عشق او در دل کنیزک، قبل از مردن او می میرد. طبیب روحانی می خواهد که پادشاه بداند که:

عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود.

مرد زرگر می میرد، کنیزک در قصر می ماند و دل سوی پادشاه می آورد اما قصه اینگونه پایان می یابد که پادشاه با این تجربه ی دل دادگی و سوزاندن هوس - حسادت - کبر و خود پرستی، وارد وادی دیگری از عشق حقیقی شده که دیگر وصال و کامجوئی از کنیزک خواسته ی پادشاه نیست و وسعت قلب او عشقی بزرگتر را در خود جای داده است.

هیچ عاشق خود نباشد وصل جو

که نه معشوقش بود جویای او

پی بردن به دستگاه فکری مولانا، گام نخست در شناخت دیدگاه او نسبت به عشق است.

او نه فقط تئوری عشق را می شناسد، بلکه با یک تجربه ی عاشقانه، گام به گام رهرو وادی عشق را هدایت می کند.

«ای آنکه شنیدی سخن عشق، ببین عشق

کو حالت بشنیده و کو حالت دیده»

اینکه شمس در ملاقات خود با مولانا چه کرد؟ حدیث پُر رمز و رازی است، که بسیاری با کوته بینی این تجربه را با متر کوتاه خود اندازه می گیرند و میزان درستی در دست ندارند تا این تجربه ی فراتر از امور مادی ارتباط را اندازه کنند. آنچه نمی دانیم بسیار است ولی آنچه می دانیم اینکه ملاقات شمس در زندگی مولانا تحول شگفتی آفرید.

مولانا که در زهدان دین فقاهتی پرورش یافته بود، در این تحول معنوی و با تجربه ای عاشقانه، این پوسته ی تنگ را شکافت و به جمع وارهیدگان غیر عبوس دین فقاهتی پیوست که خود گفته است

«سجاده نشین با وقاری بودم

رقصنده کودکان کویم کردی.»

مولانا تمام هویت اکتسابی خود را چون گل برگهای یک گل، تک تک به باد فنا سپرد و رشد نوین را از تخم دانه ی وجود آغاز کرد. از مخزن هستی خود و از گنج درون تن به قماری عاشقانه سپرد که در طلب وصال با معشوق هر چه از او خواسته شد بی محابا، بخشید.

در سیر معنوی عشق یکی از نادرترین متفکران زمانه ی خود گشت که بر خلاف ردای آستین گشادی که می پوشید، شوریده ای بود سرمست و رقصنده ای شیدا در عالم دل باختگان حقیقت. و بر خلاف سماعی که می گذاشت پرهیز کاری بود ستُرگ در وادی تقوی:

«عشق آن شعله است کو چون بر فروخت

هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت»

هدف غائی بشریت بر طبق نظریه ی مولوی، به وحدت رسیدن با خالق هستی از راه عشق است. او فضیلت را نه غایت، بلکه وسیله ای برای نیل به غایت می داند. از این رو است که شعر او بر دیده ی استعلامی وحدت استوار است و او این باور را از موضع اخلاق و نه متا فیزیکی استنتاج می کند. غایت مولانا عشق و نیروی هستی بخش آن است که نیروی محرکه ی دیدگاه اخلاقی مذکور به شمار می رود و به تصوف مولانا چشم اندازی مثبت و غائی برای وضعیت دشوار زندگی بشر امروزی که سخت «منفرد» و تنها شده می دهد. وحدت وجود و موجود اگر چه واژه ای است که با مولانا به جهان اندیشه وارد نشده است و این مفهوم را به ابن عربی،فیلسوف مسلمان اسپانیولی اصل نسبت می دهند ولی تجربه ی وحدت عشق و عاشق و معشوق در لابلای اشعار مولانا خوابیده است.

«باده در جوشش گدای جوش ما

چرخ در گردش گدای هوش ما

باده از ما مست شد، نی ما از او

قابل از ما هست شد، نی ما از او»

مولانا ریشه ی آگاهی را در رابطه ی میان دو ذره و قابلیت ذاتی آنها در پیوستن به یکدیگر می داند. این امر همان پیوستگی کوانتومی موجود در سطح DNA است که امروز به نیروی اساسی حیات معروف است.

 

  • بتسابه مهدوی

معرفی کتاب های استاد دکتر بتسابه مهدوی

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۷ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

تاثیر اعداد بر سرنوشت انسان ها

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ب.ظ

 

دکتر بتسابه مهدوی

 

یکی از علوم جهانی که روز به روز در حال توسعه و ترویج می باشد، علم ریاضیات و سپس ستاره شناسی و نجوم می باشد. این علم را ایرانیان چهارده هزار سال پیش در متون خود آورده اند. علم اعداد یکی دیگر از علومیست که بر پایه ریاضیات بنا شده است ولیکن به جنبه های مرموز و اسرار آمیز و معانی نهفته در اعداد می پردازد.

 

ایرانیان باستان بر پایه علم اعداد به طالع و سرنوشت انسان می پرداختند و تا قرن ها پس از روزگار خود را بر پایه این علم پیش گویی و پیش بینی می کردند. علم اعداد، علم رمل و ستاره یاب(اسطرلاب)، علم جفر جامع و جفر اصغر، علوم کیمیا، سیمیا، ریمیا، رموز جادوگری و غیره، همه و همه جزو علم مهم ریاضیات بوده است. پیتا گوراس حکیم، از بزرگ نوابغ ایرانی در علم اندازه (هندسه) وایاره (ریاضی) بوده که بعدها او را به نام فیثاغورس لقب کرده و یونانی دانسته اند!!! و یا زردشت نخست که خود یکی از بزرگترین ریاضی دانان جهانی بوده و در آثار خود به نسبیت پرداخته که بعدها شیخ شهاب الدین سهرودی و ملاصدرا نظریه نسبت را در فلسفه خود آوردند. در دوران ایران باستان، هدف علوم از جمله شمارگری و علم اعداد، رسیدن به راز هستی و آفرینش بوده است و شمار هرچند که نمایشگر کمیت هاست، لیکن در کنه خود، کیفیت نما نیز بوده است.

 

هندوهای باستان و مصری ها و کلدانی ها را می توان استادان مطلق شناسائی رموز مخفی اعداد دانست. آنها همچنین به چگونگی ارتباط و به کارگیری اعداد در زندگی روزمره پی برده بودند. با مطالعاتی که بر روی علم اسرار انجام گرفته است در می یابیم که بشر از دیرباز به آنچه که به نحوی با زندگی او سرو کار داشته عددی اختصاص داده است. در مورد کیهان اگر به خود اجازه دهیم و همانطوریکه این کار را می کنیم یک لحظه خلقت و یک لحظه فنا وجود دارد. همچنین در ارتباط با سالها، ماه ها، روزها و ساعت ها که زنجیره زندگی بشر را تشکیل می دهند، غیر منطقی نخواهد بود که بگوئیم هر کدام از حلقه های زنجیرهء زندگی نه تنها دارای مکان خاصی است، بلکه دارای عددی خاص می باشد.

 

اعداد معانی زیادی به همراه خود دارند و زندگی ما ارتباط تنگاتنگ با این اعداد دارند. اعدادی مثل آدرس منزل، آدرس محل کار، شماره تلفن، شماره حساب و ده ها عدد دیگر که ما را احاطه کرده اند هر کدام به اندازه انرژی نهفته خود و ارتعاش خود می توانند در زندگی روزمره ما تاثیر زیادی بر جای بگذارند که ما از آنها بی خبریم.

 

برای مثال اعدادی که دارای صوت های بسیار سنگین و ارتعاشات بالا و هماهنگ و هم چنین انرژی های بی کران هستند، عبارتنداز :3 ، 7 ، 9 و 40 که هریک از این اعداد، به نوبه خود با زندگی بشر و انسانهای زمینی وابسته و آمیخته شده است. مرگ انسان نیز با این اعداد ارتباطی تنگا تنگ دارند. برای نمونه، در روز سوم مرگ انسان ، روح فرد که از جسم خویش خارج گردیده است، تا روز سوم پس از مرگ، هنوز دارای ارتعاشاتی زمینی است و در اطراف بدن وی می باشد. در روز هفتم مرگ، ارتعاشات اطراف هاله جسد خارج گردیده و دیگر آن جسد دارای ارتعاش نیست. روح نیز به طور کامل از بدن فرد جدا می گردد و دیگر هیچ گونه وابستگی ارتعاشی به بدن خویش نخواهد داشت. هنگامی که 40 روز از مرگ کسی می گذرد، زمانی است که فرد از چهل حلقه جهان اول ارتعاش گذشته و وارد جهان اثیری می گردد.

مثال دیگر اینکه روز آدینه (جمعه) که هفتمین روز هفته می باشد، در تمامی نقاط کره زمین، روزی است که اغلب انسان ها احساس دلتنگی و افسردگی، بخصوص در هنگام غروب دارند. این حالت به خاطر اینست که ارتعاشات سطحی زمین و کره ماه با یکدیگر برخورد نموده و طی آن اثری بوجود می آید که بر روی اعصاب و افکار انسان های زمینی اثر نامطلوب می گذارد. بر عکس روز یکشنبه که روز خورشید است، روز شادی بخش و دارای ارتعاشات هماهنگ برای انسان می باشد.

عدد 666 ، میان مسیحیان به عدد شیطانی معروف است. این عدد در طول تاریخ برای اروپای غربی گرفتاری های زیادی را بوجود آورد.

 

 

عدد یکی از مفاهیم و نکات ریز در فرهنگ و تاریخ هر کشوری است که به علت مذهبی یا خرافی و حتی علمی، حضوری چشم گیر داشته و می توان ردپای آن را در کشورهای مختلف جستجو کرد. اعتقاد به رمز گونه بودن ویژگی های عدد و استفاده از آن برای پیش بینی سرنوشت فرد یا جامعه، از کهنترین دوران ما و بیش از هرجای دیگر در میانرودان، بین مردم ساکن بابا وجود داشت و از آن جا به یونان نفوذ کرد. به ویژه میان فیثاغورسیان ریشه گرفت و به تدریج، ویژگی های شکل هندسی به آن افزوده شد. یاری گرفتن از حرف های الفبا و اغلب در رابطه با عدد، برای پیش بینی، تاریخی تازه تر دارد و آغاز آن را باید سده های میانه دانست و به تقریب می توان گفت هیچ سزمینی از آن مصون نبود.

 

بر خلاف آنچه که ما فکر می کنیم حاکم بر زندگی و سرنوشتمان هستیم ولی اکثر مواقع ، وقایع زندگی ما توسط نیروهای دیگر هدایت می شود و مسیر دلخواه ما را برهم می زند. هر یک از ما پتانسیل ها و ویژگی هایی داریم که با استفاده از آن استعداد ها می توانیم راه موفق تری را انتخاب کنیم. علم اعداد در این مواقع می تواند به ما بگوید چگونه پتانسیل های شخصی را مشخص نموده و از زمان و موقعیت ها حداکثر استفاده را برد.

 

جدول اعداد حروف (دایره آلفا - α ) به قرار زیر است :

 

9 8 7 6 5 4 3 2 1

I H G F E D C B A

R Q P O N M L K J

- Z Y X W V U T S

 

در این جدول به هر حرفی عددی اختصاص داده شده است. برای مثال عدد حروف C,L,U عدد سه(3) می باشد.

مثال : فرضا می خواهیم عدد یک اسم و فامیل را محاسبه کنیم : محمد لوری زاده

اعداد حروف صدادار را در بالای اسم (A,E,I,O,U) و اعداد حروف بی صدا ( تمامی حروف به غیر از حروف صدادار- حرف Y حالتی دو گانه دارد) در پایین اسم نوشته می شود، به ترتیب زیر :

5 = 2+3 = 32 = 5 1 9 3 6 1 1 6

M O H A M M A D L O U R I Z A D E H

4 3 9 8 4 8 = 56= 5+6 = 11 = 1+1 = 2 4 4 8 4

پس از این مرحله باید تمامی اعداد را به نحو زیر با هم جمع کنیم تا به یک عدد برسیم :

5= 2+3 = 32 = 5+1+9+3+6+1+1+6

عدد 5 مجموع اعداد بالای اسم و فامیل است که از مجموع اعداد حروف بی صدای اسم و فامیل حاصل می شود که به آن عدد احساسی گفته می شود(S.N به بخش عدد احساسی مراجعه شود)

پس از این مرحله باید اعداد پایین اسم و فامیل را که از مجموع اعداد بی صدا (P.N) حاصل می شود را به نحو ذیل با هم جمع کنیم :

2 = 1+1 = 11 = 6+5 = 56 = 8+4+8+9+3+4+4+4+8+4

سپس دو عدد حاصل را (s.n و p.n ) را با هم جمع می کنیم که از حاصل این دو عدد (G.N ) حاصل می شود :

7 = 2+5 = G.N

 

 

اولین عدد S.N یا Spritual Nunber یعنی عدد احساسی، روحی، عاطفی و معنوی.این عدد بیانگر احساسات ،عواطف و خصوصیات روانی ماست. این عدد در دوستی ها ،در ازدواج،در نامزدی و...موثر است. این عدد روی اعداد دیگرر اثر می گذارد و اثر می پذیرد.

 

محاسبه: از مجموع اعداد حروف صدادار (‌ a, e, i, o, u ) اسم و فامیل به دست می آید. حرف Y وضعیتی دوگانه دارد. اگر حرف قبل از آن بی صدا باشد این حرف صدادار تلقی می شود و بلعکس.

کران اعداد بی نهایت است پس اعداد را باید از 1 تا 9 خلاصه کنیم. یعنی اعداد را آنقدر با هم جمع کنیم تا به یک عدد خلاصه شوند.

 

دومین عدد P.N یاPersonal Number یعنی عدد شخصیتی که بیانگر شخصیت، هویت و ساختارهای رفتاری ما در بیرون است. این عدد از هیچ یک از اعداد دیگر تاثیر نمی گیرد.

 

محاسبه: از مجموع اعداد بی صدای اسم و فامیل به دست می آید.

 

سومین عدد G.N یا General Number یعنی عدد عمومی و ترکیب وبرآیندی است از ساختار زندگی، رفتارو عملکرد ما؛ و به معنای کلی پتانسیل هایی است که در زندگی ما می توانندبه وقوع بپیوندند.

 

محاسبه: از جمعSN با PN به دست می آید.

چند نکته برای درست نوشتن اسم و فامیل:

1- باید دقیقا همان اسم و فامیلی را که صدا می شویم بنویسیم. نام نوشتاری هیچ ارزشی از جهت محاسبه ندارد.

2- حروف مشدد را دوبار می نویسیم. مثل:mohammad.

3- اسم یا فامیل هایی که آخر آنها به ی ختم میشود چه در اسم و چه در فامیل فقط با i نوشته می شوند. از نوشتن آنها با y و e باید پرهیز کرد.

4- اسم و فامیل را همانطور که صدا می شوند می نویسیم. مثلا اگر زهرا، زری صدا می شود همان زری را می نویسیم.

5- ش با sh نوشته می شود.

6- خ با kh نوشته می شود.

7- غ یا ق با gh نوشته می شود.

8- ژیا ج با j نوشته می شوند.

9- نوشتن اسم ها یا فامیل ها باoo غلط است و باید با ou نوشته شود مثل: minou

10- گ باg نوشته می شود.

11- ع بر حسب جایگاهش و تلفظش با ai / ae / aa نوشته می شود.

12- اسم هایی مثل لیلا بصورتleyla نوشته می شود.

13- حرف x به هیچ عنوان نوشته نمی شود. این حرف در فارسی مترادفی ندارد.

14- ه آخر اسم یا فامیل با eh نوشته می شود.

15- y بر حسب جایگاهش حالتی دو گانه دارد؛ یعنی اگر بعد از حروف صدادار واقع شود به عنوان حروف بی صدا شناخته می شود و اگر هم بعد از حروف بی صدا قرار بگیرد به عنوان حرف صدادار شناخته می شود.

1-توانایی ترکیبب : باید تمام اطلاعات را با هم در نظر بگیریم.

2-توانایی حذف: باید بتوانیم نقایص و اختلالات را با اعداد خوب و مناسب جبران کنیم که در این صورت اثر موارد بد خنثی یا در مواردی تبدیل به موارد مثبت شود.

3- علم الاعداد از تمام زندگی شخص صحبت می کند.

4-از نظر علم اعداد نتیجه حوادث مهم است نه خود حوادث.

5-از دادن اطلاعات زیاد به عموم پرهیز کنیم.

 

 

بررسی شخصیت آدولف هیتلر :

Sn=3: تمایل به هنر و خلاقیت و تخیل قوی.(او نقاش بوده است)شخصی که از حمایت و دوستی های پر نفوذ بر خوردار است.علایق هنری وکمال جو، بی پروایی،افراطی،دخالت در کار دیگران،دوستان و حامیان پر نفوذ.

عدد 3 در احساسات به معنی تنوع طلبی است (هیتلر 19 معشوقه داشته است) مگر اینکه عدد دیگری جلوی آنرا بگیرد.

Pn=8 خشن ودشمن بیرحم و سلطه جوو بسیار جسور و استفاده نابجا از قدرت.

Gn =2 اجتماعی، عاطفی که عاطفی بودن از بین می رود چرا که pn فرد 8 است و آنرا از بین می برد.

2 عدد گروه و شراکت است. این فرد همیشه با گروه رشد می کند. همان طور که می دانیم او با تشکیل حزب رشد کرد.

 

تفسیر گروه:

همیشه گروه اول نمایا نگر فعالیت شخص است و گروه دوم جهت آنرا نشان می دهد.

شخصیت: عاطفی- مادی.

مسیر زندگی اش محقق ساختن رویاها و خیالات مادی اش است. عاطفی بودن از بین می رود چرا که pn فرد 8 است. چون عدد عاطفی 5 و مادی 2 است و اختلاف زیاد است موفقیت تا مراحلی پیش رفته و سپس شکست می خورد.

گروه اول به ما می گوید که تمام زندگی آقای هیتلر در جهت محقق ساختن و رویاها و خیالات او صورت می گیرد. و به دلیل گروه دوم (مادی) این رویاها به مادیات و جاه طلبی های او تعلق خواهد داشت. اول موفق میشود ولی بعد شکست می خورد. چون امتیاز گروه اول 5 وگروه دوم 2 است.

 

حرف اول و دوم اسم و فامیل:

اسم:

A: وقتی این به عنوان اولین حرف صدادار در یک اسم واقع شود, وجود طبیعی سلطه جو را می رساند.

D : اراده قوی.

فامیل :

H : قوی، خشن، استوار و اراده ای قوی.

I : افسار گسیختگی خلل ناپذیر که ناشی از ذهن و روحیه قوی فرد می شود.

 

 

تکرار حروف:

L: کسانی که چند l در اسمشان وجود دارد از فعالیت های عشقی متنوعی بهره می برند.

O : اقبال خوب برای مال اندوزی.

F : جاودانگی، روشنایی و امید ولی pn=8 این عوامل را از بین می برد.

T : نشانه قدرت تشخیص و از خود گذشتگی که این مطلب اشتباه است چون عدد عقلانی ضعیف تر است و حرف a اول اسم از خود گذشتگی را از بین می برد.

E : قدرت تکلم خوب و توانایی ایجاد ارتباط.

R : نیروی شگفت طبیعت. نماد دنیای مادی است.

 

تکرار اعداد:

عدد 7 نشانه ترحم ودلسوزی و عدالت است. این عدد در اسم و فامیل هیتلر وجود ندارد پس این خصوصیات در او دیده نمی شود.

عدد 9 (قوی)در کارهای اجتماعی قدرتمندند.

عدد 😔قوی)از تخیل قوی و ارتباط قوی.

عدد 6 (قوی)حمایت دائم شدن که با pn خنثی می شود.pn 8 دشمن بسیار بدی است.

عدد1: (جاه طلبی)

عدد2: توانایی کار گروهی.

عدد3 :سلطه جو.

عدد4 : لجبازی وسرسختی و خواست مادی زیاد.

عدد5: دمدمی مزاج

عدد8: سلطه گری.

سال شخصی ( Personal Year ) :

 

به سال جهانی کاری نداریم، سال شخصی به ما می گوید امسال برای ما چه سالیست و در این سال چه کارهایی باید بکنیم و چه کارهایی نباید بکنیم.

 

 

طریق محاسبه:

ماه تولد+ روز تولد+ سال حاضر جهانی= سال شخصی.

سال شخصی دارای ریتمهای اختیاری و اجباری است. سال شخصی،روز شخصی و ماه شخصی ریتم اختیاری است ولی ریتم 9 ساله اجباری است. زندگی ریتم های 9 روزه،9 هفته،9 ماهه و نه ساله دارد که ریتم های کوچک بر ریتم های بزرگ غالب هستند.

مثال:13/1/1974

13+1+2004+=2 PY))

 

ماه شخصی(Personal Month) :

این عدد به ما می گوید این ماه برای ما چه ماهی است. در چه چیزی موفق در چه چیزی ناموفق هستیم.

طریقه محاسبه:

عدد سال شخصی+ ماه حاضر جهانی= ماه شخصی

 

با مطالعه اعداد سال و ماه مورد نظر مطالبی به دست می آید. باید در نظر داشت زمان کوچکتر غالب است بر زمان بزرگتر، یعنی اتفاقات ماه بر سال در کوتاه مدت غالب است ولی اتفاقات سال ماندگاری بیشتر دارد یعنی تاثیر آن در زندگی فرد ماندگارتر است. ولی ماه شخصی دوره اش +9 و-9 روز است.

ماه شخصی 9 تایی است چون کران اعداد در علم اعداد از 1 تا 9 است ولی سال 12 ماه است. پس همواره برای هر کس سه ماه همیشه تکرار می شود که ماههای عطف نامیده می شود.

مثال: که با توجه به تقویم پایین ماههای 5 6 7 برای این شخص ما ههای عطف است زیرا در سال تقویمی وی تکرار شده است.

5-6-7-8-9-

1-2-3-4-5-

6-7-

 

روز شخصی(Personal Day) :

این عدد به ما می گوید هر روز برای ما چه معنایی دارد. در چه امری موفق ویا ناموفق هستیم.

طریقه محاسبه:

ماه شخصی+ روز حاضر جهانی= روز شخصی.

 

زمان تصمیم گیری و اقدام به کارها:

 

کار مالی را در روز یکم و هشتم هر ماه انجام دهید.(ماه 1 یا روز8)

امور عاطفی را در روز 2 3 6 انجام دهید.(خانمها 2و6 و آقایان 3و6)

امور سلامتی در روز 4 و 5 انجام شود.

امور سفر و تفریح در روز 3و7و9 انجام شود.

تحصیلات و اقدامات متناسب تحصیلی در روز 7و 9 انجام شود.

هیچ یک از کارهای طولانی مدت را در عدد 5 آغاز نکنیم.

در زمان 4 هر کاری را آغاز کنیم آن کار به سختی پایان می پذیرد. عدد 4 انسان را دچار وام و قرض و قسط می کند.

برای پرداخت زود قرض و وام باید از عدد 3 استفاده کنیم..

در ریتم 8 رشد مالی بسیار خوب است ولی اگر زمین بخوریم و یا ورشکست شویم دیگر جای جبران باقی نمی ماند. خانم ها در ریتم 8 می توانند صاحب همسر پولدار شوند.

درخواست ارتقاء و تغییر محل سکونت را در ریتم 1 انجام دهیم.

 

 

به اعتقاد علم اعداد پتانسیل های انسانی چهار گونه اند :

 

1-رفتارهای ذهنی و عقلانی

2-رفتارهای مادی، جسمی و مالی

3-رفتارهای احساسی و عاطفی

4-رفتارهای شهودی و درون یافتی.

این 4 گروه به زمینه فعالیت فرد در زندگی می پردازند.

به هر یک از این رفتارها اعدادی اختصاص یافته که بر اساس زیر است:

ذهنی و عقلانی: 1 و 8

مادی و مالی و جسمانی: 4 و 5

احساسی وعاطفی: 2 و3 و6.

شهودی: 7,9

 

گروههای چهار گانه اعداد:

 

1و 8 گروه اعداد عقلانی.ذهنی.استعداد و هوش

4 و 5 مادی. مالی. سلامتی.

2و 3 و 6 عاطفی. احساسی. جنسی

7 و 9 شهودی و معنوی.

 

نکته مهم : محاسبه تاریخ تولد افراد با این اعداد صورت نمی گیرد.

نکته مهم : اگر فردی دارای ارزش مساوی در بین رفتار های بالا بود اولویت بندی شخصیتی فرد بدین قرار است:

1- مادی2 .عقلانی3 .عاطفی. 4-شهودی.

یعنی چنانچه چند امتیاز یکسان باشد اول مادی بعد عقلانی و سپس عاطفی و سرانجام شهودی محاسبه می شود.

  • بتسابه مهدوی