نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۱۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دومین شماره ماهنامه دلشدگان - شهریور 1394

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ق.ظ


دومین شماره ماهنامه دلشدگان منتشر گردید.

 جهت دریافت کلیک کنید:دریافت

  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 8

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 7

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۱ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 6

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 5

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۸ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 4

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۶ ق.ظ


  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 3

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۴ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 2

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۴ ق.ظ


  • بتسابه مهدوی

معرفی آثار شماره 1

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

برشی از زندگی

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

سپیده صبح که سر زد مثل هر روز بیدار شدم. نماز خواندم. زنگ موبایلم را خاموش کردم. رفتم توی آشپزخانه و چای درست کردم. از همانجا دیدم درب اتاق او باز است و نور کم رنگ چراغ مطالعه اش روی میز پخش شده است و او روی صندلی لمیده است، غرق در اندیشه ها و افکارش بود.آبشار موهایش روی شانه های سفیدش پخش شده بود و لبخند ژکوندی روی صورتش نشسته بود. معلوم بود که دیشب را تاصبح همراه با ستارگان راه رفته است و در عالم هپروتی خودش سیر کرده تا به ایستگاه صبح رسیده است. حالا سپیده سر زده بود.

چند روز بود که به این می اندیشید که از کجا و چه موضوعی شروع کند به خلق اثری که بر دلش بنشیند و آرامش روح گستاخ و جان ناآرامش شود، به موضوعات مختلفی فکر کرده بود. برخی از افکارش را هم برای من نوشته بود. مرا هم به درون فکرش راه داده بود و شریک کرده بود و این چه لذتی داشت برای من؛ جهت حضور در میهمانی اندیشه های آسمانی خالق آثار معنوی و ماورایی.

دستان سفید و کشیده اش و چشمان نافذ و پر انرژی اش هم چنان پر انرژی بودند. گوئی او از شب و از سکت عاشقانه اش انرژی می گرفت و به فرداها می رفت و من تمام شب را خفته بودم در اندیشه او و یا در اندیشه کارهای او. او متفاوت بود، ویژه بود، خاص بود، با ادم های که دور و برم بودند فرق داشت. او محشری در درون و آرامشی و سکوتی در بیرون داشت و این آرامش درونی در سرانگشتان خلاق او به منصه ظهور می رسید. گاهی حرفی می زد، کوتاه و نافذ. او درک درونی از آنچه که برای آدم های دور و برش رخ می داد داشت و به این باور داشت که حضور هیچکس بی دلیل نیست.

او هیچ نمی گفت، حرف هایش مال خودش بود، کم حرف می زد، خنده هایش طعم سیب و هلو داشت، آرام و با ترنم باران می خندید.

بسیاری از القاب را دوست نداشت، اگر چه که شایسته آن بود و بود، امّا نمی خواست بیان شود. او می گفت من فقط توام و اویم و هیچم و من همه ی هستی ام.

می گفتم، تو همه ای ، تو هتسی ای ، جهانی ، جمالی، روحی، جانی، شراب مستی، تو بت بتخانه ی عشقی.

و او هیچ نمی گفت: سکوت او مرا مبهوت می کرد  ؛ در وادی راه، در جریان سیال ذهن و در حرکت جوهری هستی.

ناگهان چشمش را باز کرد. لبخندی روی لبش شکفت و زیبائی چشمانش  به نمود آمدو با بالا رفتن مژگانش، صورت آسمانی اش را نورانی و جذاب تر کرد.

بی ارداه خندیدم. نگاهش کردم. آرام پرسیدم: سحر خیز شدی؟

گفت: نخوابیدم.

گفتم: چه می کردی؟

گفت: در اندیشه بودم تا سپیده سر زد و اندیشه ای بر جانم افتاد و طرحی به ذهن رسید.

پرسیدم: می شود بدانم؟

گفت: چرا که نه! تو ازخودمی و محرم راز.

گفت: به مولانا و شمس سر سلسله ی عاشقان طریق دوست رسیدم.

فنجان چایم را نوشیدم. لباس پوشید و رفت تا کمی هوای تازه نوش جان کند. و من تاظهر تنها شدم با اندیشه او.

 

 

  • بتسابه مهدوی