عکس نوشته 30 فروردین 96
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۲۳
دکتر بتسابه مهدوی
قدمت خانواده درست به اندازه قدمت تاریخ بشریت است. نمیدانم شاید با دو سه روزی تفاوت. آنچنان که از کتب مقدس آسمانی استفاده میشود یزدان پاک پس از خلقت جهان به جبرئیل گفت به کهکشان برو و مشتی خاک برگیر و بیا ، میخواهم آدم را بیافرینم. جبرئیل رفت و در سرتاسر کهکشان گشت؛ از ناهید ، عروس آسمان گرفته تا عطارد که منشی افلاک بود و تا کیوان مرزبان. اما خاک هیچ کدام را مناسب ندید. نزد خدا برگشت و کسب تکلیف کرد. خدا گفت که از زمین خاک برگیر.
جبرئیل مشت مشت خاک برد و خدا گل آدم را از آن سرشت. آدم در باغ مینو اسکان گرفت، جایی که مملو از رودها و زیباییها بود و هر آنچه که میتوانست آرزو کند و در تعریف نگنجد. با این حال آدم راضی نبود. چیزی کم داشت. گرسنه نبود ، تشنه نبود، درد نداشت اما نیازی او را میآزارد. نیاز غلبه بر تنهایی و رهایی از احساس بیکسی. وجود معاشری که افکارش را با او در میان بگذارد، به کمک او نظمش دهد و بر دانائیش بیفزاید. بنابراین اولین اصل فلسفی در مورد جنس بشر پایه ریزی شد و آن این بود که، تنهایی در بهشت هم ارزش ندارد. و اینچنین اولین خانواده شکل گرفت.
آدم نیازش را با آفریدگارش در میان گذاشت . خدا به صرف صفت مهربانیش برای این مشکل او ، چارهای اندیشید و همسری از دنده وی برایش آفرید. حوا موجودیت پیدا کرد و اولین کانون یک جامعه مدنی شکل گرفت. خداوند به آنها این آزادی را داد که در سرتاسر فردوس بگردند و از هر نعمت تا آنجا که میخواهند استفاده نمایند.
تنها خوردن میوه ممنوعهای را قدغن کرد که از درخت دانش خداوند و شیطان بود. شاید این به آن دلیل بود که اولین درس برای برقراری یک جامعه مدنی داده شود. درس قانون گذاری و قانون پذیری! اما شیطان ، حوا را به خوردن میوه ممنوعه ، وسوسه کرد و حوا ، آدم را. خداوند به جرم قانون شکنی بندگان برگزیده و محبوب خویش را از مدینه فاضلهاش راند و بدینگونه بود که آدم و حوا به همانجایی که خاکشان از آن بر گرفته شده بود فرود آمدند... .
نخستین خانواده ایرانی
نخستین اشاراتی که به خانواده ایرانی شده است به دوران عتیق و باستان باز میگردد. از ترسیمیترین اجتماعات بشری ، آریاییها هستند. معنی کلمه آریا از نظر دینی ، پرستنده و قربانی دهنده و از نظر اصطلاح علمی ، شریف و نجیب ، آقا و صاحب اختیار است. سه فرشته مذکر اردیبهشت ، شهریور و بهمن نام دارند. سه فرشته مونث خرداد ، مرداد و اسفند نامیده میشوند. کوچکترین واحد هر قبیله آریایی خانواده یا کولا بود. نام پدر که رئیس خانواده نیز به شمار میرفت، پاتی به معنی دارا و مالک یا پیتری به معنی خوراک دهنده بود. مادر ، ماتری خوانده میشد.
چند خانواده آریایی تشکیل یک عشیره را میدادند و چون هر عشیره دارای گاو و گوسفند بود، نام عشیره را گوترا به معنای محل محافظت گاو مینامیدند. به رئیس هرگوترا ، گوتراپاتی میگفتند. عشیرهها و خانوادههایی که دارای یک چراگاه مشترک بودند را گشتا مینامیدند، که به معنی چراگاه میباشد. در اوستا که پیشینه آن به سال 1700 قبل از میلاد باز میگردد به خانواده ، قداست و اهمیت خاص داده شده است. تأثیر اصالت و فرهنگ خانواده و همچنین پیوستگیهای دودمانی در قصههای شاهنامه نیز به خوبی نمایان است.
خانواده در اوستا
خانواده در اوستا (Nafa) و خانوار (Man) نامیده میشد. در اوستا برای زنان و مردان نقشهای جنسیتی متفاوتی تعیین شده است. با این حال به نظر میرسد صرف نظر از تفاوتهای شخصیتی هر کدام از جنسیتها که باعث تعریف وظایفی متفاوت در زندگی اجتماعی آنها میشده، زن و مرد در سطحی برابر باهم قرار داشتند. در بیان استعاری گاها ، از سه فرشته مونث و سه فرشته مذکر نام برده شده است که به واسطه پاک منشی خویش به اهورامزدا نزدیک میشوند. جالب است که بدانیم نام این شش فرشته ، نام شش ماه در تقویم کنونی ایرانی است. حتی در استعارهها هم ، زنان و مردان در جایگاهی برابر با هم قرار دارند.
یکی از مظاهر مقدس برای ایرانیان باستان فرشته آناهیتا بود که نماد یک زن و مظهر معصومیت ، پاکی ، راستی ، صداقت ، آبادانی و باروری است. از ممتازترین خصوصیات یک زن خوب در اوستا که به کرات از آن یاد شده، باروری است. به طوری که زوجین بیفرزند عملا ارزشی نداشتند. بیفرزندی باعث ننگ بود و به همین دلیل خانوادههای فاقد فرزند ، کودکی را که معمولا پسر بود به فرزندی میپذیرفتند. ترجیح دادن فرزند پسر به دختر به دلیل داشتن شرایط زیست بومی ایران بود. کمبود دائمی آب که کشت و زرع بیابانهای خشک را سخت میکرد و مستلزم نیروی کار قوی بود. همچنین تقویت سپاه و لشکر جهت بالا بردن قدرت دفاعی در برابر هجوم قبایل همجوار از جمله دلایل این انتخاب بود.
دکتر بتسابه مهدوی
30 فروردین 96
دکتر بتسابه مهدوی
درگذشته ایرانیان باستان به جشن عروسی سور میگفتند عروس لباس سبز می پوشیده و تور یا پارچه ای سبزرنگ روی سرمی انداخته،داماد نیزعرقچین سبز بر سر و روی شانه راست او چادرشب یا دستمال سبز انداخته می شده در پشت سرداماد برادر یا یکی ازبستگان بسیار نزدیک او می ایستاده و دردست (یا در سینی کوچک) یک دستمال سبز،یک انارشیرین یک تخم مرغ یک قیچی و کمی نقل و شیرینی و آویشن همراه با نخ و سوزن سبز رابالای سرداماد نگه می داشته، یا در داخل سفره ای به نام سفره گواه (سفره عقد) قرار می دادند.
سفره گواه معمولا سبز رنگ و شامل موارد زیر است:
نگاره اشو زرتشت -کتاب اوستا و کُشتی باز نشده- شمع یا لاله یا چراغ روشن- قند سبز- گلدان گل و سرو - نقل وشیرینی - انارشیرین - یک تخم مرغ - یک عدد قیچی - یک ظرف کوچک آویشن مخلوط با برنج وسنجد - نخ وسوزن سبز - لورک عروسی(مخلوط هفت نوع آجیل شیرین) که روی آن نقل وشیرینی ریخته شده - گلاب و آینه.
1-کتاب اوستا (کتاب آسمانی) و کشتی :
این دو نشان این است که عروس و داماد وبعدها فرزندانشان تابع قوانین دین بوده و باید برابر دستورات آن رفتار کنند.
2-قند سبز:
نشان سبزبختی وشیرین کامی است که بعد از گواه گیری(عقد) به عنوان هدیه به موبدی که گواه گرفته می دهند.
3-چادرشب یا شال سبز:
که بر روی شانه داماد می اندازند نشانه این است که از این به بعد مخارج زندگی بردوش داماد است و انداختن پارچه سبز بر روی سفره عقد به جای آن به همین مفهوم می باشد.
4-تخم مرغ:
به این معنا است که همه اختیاراتی که پدر و مادر عروس و داماد درحق فرزندانشان داشته اند را از خود سلب کرده و به یک تخم مرغ مصالحه کرده وآن را بیرون می اندازند و از آن به بعد درصورتی که از آنها خواسته شود راهنمایی خواهند کرد ولی زوج جوان را مجبورنمی کنند که مطابق میل ایشان رفتارکنند.
5- انارشیرین :
نشانه شیرین کامی و فرزندان زیاد است.
6- برگ آویشن مخلوط با برنج و سنجد ونقل:
نقل نشان شیرین کامی-برنج (درگذشته جو بکارمی بردند) نشانه برکت زندگی - سنجد محرک عشق و دلدادگی و آویشن خوش بویی و سرزندگی است که موبد هنگام خواندن اوستای تندرستی روی شانه عروس و داماد می ریزد.
7-نخ و سوزن:
نشان پیوند و دوختن است،اگر در زندگی زناشویی رخنه ای پدید آید یا فاصله ای ایجاد شود باید با نخ و سوزن مینوی(معنوی) آن را بدوزند و نگذارند بزرگتر شود.
8-قیچی:
از دو تیغه درست شده و زمانی که دو تیغه با هم کارکنند برش ایجاد می شود یعنی عروس و داماد نقش دو تیغه قیچی رادارند که با همدلی وهم اندیشی وهمکاری می توانند زندگی را پیش ببرند.
دکتر بتسابه مهدوی
30 فروردین 96
دکتر بتسابه مهدوی
در مورد انواع پیوند زناشویی در ایران باستان گفتنی است که زن و مرد به 5 صورت و تحت عناوین پادشاه زن- چاکر زن- ایوک زن- ستر زن- خودسر زن پیوند زناشویی میبستند که هر یک جداگانه به شرح زیر است:
1- پادشاه زن : این نوع ازدواج به حالتی گفته میشد که دختری پس از رسیدن به سن بلوغ با موافقت پدر و مادر خود با پسری ازدواج میکرد و پادشاه زن از کاملترین حقوق و مزایای زناشویی برخوردار بود و کلا" همه دخترانی که برای نخستین بار و با رضایت پدر و مادر ازدواج میکردند، پیوند زناشویی آنان تحت عنوان پادشاه زن ثبت میشد..
2- چاکر زن : این نوع ازدواج به حالتی اطلاق میشد که زنی بیوه به عقد و ازدواج با مرد دیگری در میآمد. این زن با زندگی در خانه شوهر دوم خود حقوق و مزایای پادشاه زن را در سراسر زندگی مشترک دارا بود، ولی پس از مرگ آیین کفن و دفن و سایر مراسم مذهبی اش تا سی روزه توسط شوهر دوم یا بستگانش برگزار میشد. ولی هزینه های مراسم بعد از سی روزه به عهده بستگان شوهر اولش بود، چون معتقد بودند در دنیای دیگر این زن از آن نخستین شوهر خود خواهد بود و به همین علت پیوند دوم او تحت عنوان چاکر زن یاد میشد.
حال برای برخی ناآگاهان پیوند زناشویی از نوع چاکر زن را اختیار کردن زن صیغه ای توسط پدران ما در گذشته قلمداد کرده و پادشاه زن را زن عقدی بیان میکنند که صحت ندارد.
3- ایوک زن: این نوع ازدواج زمانی اتفاق میافتاد که مردی دختر یا دخترانی داشت و فرزند پسر نداشت و ازدواج تنها دختر یا کوچکترین دخترش تحت عنوان ایوک ثبت میشد و رسم بر این بود که اولین پسر تولد یافته از این ازدواج به فرزندی پدر دختر در میآمد و به جای نام پدرش نام پدر دختر را بعد از نامش میآوردند و این نوع ازدواج باعث شده که برخی افراد غیر مطلع برچسب ازدواج با محارم را به زرتشتیان بزنند و اظهار کنند که پدر با دختر خود ازدواج میکرده است. اینک اشتباه افراد ناآگاه کاملا" مشخص شد و اتهام ازدواج با محارم کاملا" مردود است.
4- ستر زن: وقتی که فرد بالغی بدون ازدواج در میگذشت، پدر و مادر یا خویشان این فرد موظف بودند به خرج خود و به یاد فرد درگذشته دختری را به ازدواج پسری در میآورند. شرط این نوع ازدواج آن بود که دختر و پسر متعهد میشدند که در آینده یکی از پسران خود را به فرزند خواندگی فرد درگذشته بدون زن و فرزند درآورند.
5- خودسر زن: اگر دختری و پسری پس از رسیدن به سن بلوغ برخلاف میل والدین خود خواستار ازدواج با یکدیگر میشدند و مصر بر این امر نیز بودند، با وجود مخالفت والدین ازدواج آنها منع قانونی نداشت و زیر عنوان خودرای زن ثبت میگردید و در این بین دختر از ارث محروم میشد، مگر اینکه والدینش به خواست خود چیزی به او میدادند یا وصیت مینمودند که بدهند.
این نوع ازدواج ها در ایران باستان انجام میشد امروزه ازدواج ها تحت این عناوین ثبت نمیشود.
دکتر بتسابه مهدوی
29 فروردین 96
دکتر بتسابه مهدوی
خانواده که امروز نیز از مقدسترین نهادهای اجتماعی به شمار میرود، همواره در این سرزمین از اهمیت والایی برخوردار بوده است. تا بدان جا که در اعتقادات ایرانی تشکیل خانواده به صورت تکلیفی دینی در آمده است.
در آن زمان که زنربایی و حتی خرید زن در میان بسیاری از ملل و اقوام هند و اروپایی معمول و متداول بود، ازدواج ایرانی در سایه نظم و نسقی که آیین زرتشت آورده بود، نتیجه عقد بود.
وجود ایزد بانوانی چون آناهیتا و اشی و نقش آنان در تفکرات ایرانی اهمیت خانواده را بیشتر مینمایاند.
آناهیتا با صفات نیرومندی، زیبایی و خردمندی، به صورت ایزد بانوی عشق و باروری نیز در میآید، زیرا چشمه حیات از وجود او میجوشد و بدین گونه «مادر خدا» نیز میشود. و اشی نماد توانگری و بخشش، ایزد بانویی است که پیشرفت و آسایش به خانهها میبرد و خرد و خواسته میبخشد.
به نظر ایرانیان، ازدواج نتیجه تراضی زن و مرد بود و این ازدواج در آن واحد معنی مذهبی و اجتماعی داشت. زندگی زناشویی و خانواده از لحاظ اجتماعی نیز از اهمیت والایی برخوردار بود تا بدانجا که در زمان ساسانیان، شاهنشاهان، به عنوان نمایندگان راستین اهورامزدا در روی زمین از ازدواج مردم حمایت میکردند.
دولت هر سال برای عده زیادی از دوشیزگان نیازمند جهاز فراهم میآورد و دختران بیصاحب و بیجهاز را به خرج خود شوهر میداد و در انجام دادن این گونه نیکوکاریها خسرو انوشیروان سرآمد دیگر پادشاهان ساسانی بود.
ایرانیان آنچنان به خانواده اهمیت میدادند که از مشاغلی که مستلزم تجرد بود یا از زندگی حادثه جویانه که مردان را مدتی دراز از کانون خانواده دور نگه میداشت، مانند دریانوردی و بازرگانی، خوششان نمیآمد.حتی سربازان ایرانی همه زن داشتند و دلبسته اجاقهای خانوادگی خود بودند و هر سال، جز چند ماهی خدمت به شاه مملکت دینی به گردن نداشتند. خانواده از چنان بنیان محکمی برخوردار بود که حتی بچهدار نشدن و نازایی زن دلیلی بر برهم خوردن پیمان زناشویی نبود. زرتشتیان در این گونه موارد به راحتی بچهای را به فرزندی میپذیرفتند.
دکتر بتسابه مهدوی
29 فروردین 96
دکتر بتسابه مهدوی
بعضی از موجودات افسانهای، ریشه در سنن ملّی دارند و بعضی دیگر، احتمالاً در گذشتههای دور، وجود داشتهاند. به هر صورت، هر فرهنگی دارای تعداد زیادی از این موجودات است که بیشترشان هم انساننما هستند. به بیان دقیقتر، هزاران موجود انساننمای افسانهای وجود دارد که شاید واقعی هستند و یا شاید، همانطور که برخی اعتقاد دارند، در جایی از کرهی زمین پنهاناند.
۱) یأجوج و مأجوج (Gog and Magog) از یأجوج و مأجوج، در قرآن، سِفر پیدایش، کتاب حزقیال و مکاشفهی یوحنا، سخن رفته است. آنها به عنوان موجودات ماوراءالطبیعه، شیاطین یا اقوامی توصیف میشوند که در کرهی زمین به صورت پنهانی زندگی میکنند. یأجوج و مأجوج در اساطیر و فولکلور به دفعات مطرح شدهاند و وجودشان از سوی بسیاری از ادیان از جمله اسلام، مسحیت و یهودیت، مورد تأیید قرار گرفته است.
طبق باور گستردهای که هم در مسیحیت و هم در اسلام وجود دارد، «وی که دو شاخ دارد» (فرمانروایی بزرگ و درستکار) و دو عصر را صاحب است (بر دو عصر تأثیر دارد)، جهان را در سه جهت درنوردید تا این که قومی را یافت زیر ستم یأجوج و مأجوج. یأجوج و مأجوج «ذاتی پلید و نابودگر» داشتند و «باعث فساد گستردهای در زمین بودند». قوم ستمدیده، در ازای محافظت شدن، پیشنهادِ دادنِ خراج کردند. فرمانروا قبول کرد که به آنان کمک کند، اما پیشنهاد خراج را نپذیرفت. وی دیوار بزرگی ساخت که اقوام متخاصم قادر نبودند از آن عبور کنند. این اقوام تا روز قیامت، آنجا خواهند ماند و خلاصی آنان نشانهی پایان جهان خواهد بود. «جنگ یأجوج و مأجوج» پیش از بازگشت مسیح اتفاق خواهد افتاد.
۲) ساتیر (Satyr) ساتیرها در اصل، در تمدن یونانی، به عنوان همراهان پان (خدای آب، مزرعه، جنگل، جانوران و شبانان که در افسانههای یونان به شکل بز است) شناخته میشوند. این موجودات با ربّالنوع مزارع در افسانههای روم، ترکیب یافته، شکلی نیمه انسان و نیمه بز به خود گرفتند (نیمهی بالاییِ بدن به شکل یک مرد و نیمهی پایینی به شکل بز). گفته میشود ساتیرها موجوداتی دغلباز، اما ترسو هستند. خرابکار و خطرناک، و در عین حال، خجالتی و بزدلاند. در زمان های قدیم، آنها معمولاً روی سرشان دو شاخ داشتند اما نسل جدیدشان به جای شاخ، برآمدگی دارد.
۳) آباریمون (Abarimon) آباریمون، نام یک نژاد افسانهای است که پاهایشان برعکس است، اما علیرغم این مسئله، میتوانند با سرعت بالایی بدوند. آباریمونها در کنار جانورانِ جنگلی زندگی میکردند و از آنجایی که بسیار وحشی بودند، کسی نتوانسته بود آنها را بگیرد. آنان در درّهی عظیم کوه ایمانس (رشتهکوههای هیمالیای امروزی در پاکستان) میزیستند. هوای آن منطقه، دارای خاصیت به خصوصی بود، به این معنا که اگر کسی در آن هوا تنفس میکرد، قادر به تنفس هوای منطقهی دیگری نبود و ساکنان درّه، هرگز نمیتوانستند آنجا را زنده ترک کنند.
۴) نفیلیم (Nephilim) نفیلیمها موجوداتی هستند که وجودشان در انجیل عبری مورد تأیید قرار گرفته است و به طور اخص، در سِفر آفرینش و سِفر اعداد، به آنها اشاره شده است. در سایر متون وابسته به انجیل و بعضی نوشتههای غیرمشهور یهودی نیز از نفیلیمها یاد شده است. آنان را براندازنده می خوانند، زیرا قلب انسان با دیدنشان از حرکت بازمیایستد. برخی میگویند آنها بسیار غولپیکر بودهاند و وقتی به زمین میافتادند، زمین میلرزید و باعث میشد دیگران هم به زمین بیفتند. شاید نفیلیمها دارای اهمیت تاریخی نباشند، اما این موجودات ذهنی باستانی، دارای معانی سؤالبرانگیزی هستند. عدّهای آنان را حاصل آمیزشِ دوگانهی فرشتگانِ گناهکار و زنانِ انسان میدانند. در انجیل عبری، همچنین اشاره شده که ریفیتها و نفیلیمها، نژادهای باستانی غولپیکری بودهاند در عصر آهن، که گمان میرود مردهاند، حال آنکه آنان در جایی از این کرهی خاکی، پنهان شدهاند.
۵) پری دریایی (Mermaid)
پری دریایی، یک موجود افسانهایِ ساکن آبهاست که بالاتنه و سری به شکل زن و دمی از جنس ماهی دارد. بحث پریان دریایی از حداقل ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح مطرح بوده است. گفته میشود منشأ پری دریایی، ملکهی بزرگ، آتارگارتیس، بوده که عاشق یک چوپان زمینی میشود و بی آن که بخواهد او را به قتل میرساند. آتارگاتیس که شرمسار شده بود، به درون یک دریاچه میپرد تا به ماهی تبدیل شود، آما آبها نمیتوانند زیبایی الهه وارش را نهفته کنند.
به این ترتیب، او به شکل یک پری دریایی درآمد، با بالاتنهای به شکل انسان و پایینتنهای به شکل ماهی. با این اوصاف، در فولکلور بریتانیا، پریان دریایی، نشانهی بدشانسی به حساب میآیند. به این نحو که هم مصیبت را پیشبینی میکنند و هم خود، باعث وقوع آن میشوند. به احتمال زیاد مردم آنها را با گاوهای دریایی (حیواناتی آبزی) یا با کسانی که از بیماری مادرزادی سیرنوملیا (Sirenomelia ،معروف به سندروم پری دریایی؛ پاهای کودکی که با این سندروم به دنیا میآید، به هم چسبیده است) رنج میبرند، اشتباه گرفتهاند.
۶) بانشی (Banshee)
بانشی، در افسانههای ایرلندی، شبح زنی است که اغلب به عنوان نشانهی مرگ و پیامآور جهان دیگر شناخته میشود. داستانِ «بین سیدهی» (Bean-Sidhi) با یک پری آغاز شد که به خاطر مرگ شخصیتهای برجسته، شیون و زاری میکرد.
در داستانهایی که بعدها شکل گرفت، ظاهر شدن بانشی به معنای نزدیک شدنِ مرگ بود. طبق افسانهها، بانشی میتواند در شکلهای مختلفی ظاهر شود. او اغلب به شکل عجوزه ای بدمنظر و ترسناک دیده میشود، اما ممکن است به حالت زنی با زیبایی محسورکننده نیز دربیاید و در حال شستن لباس یا زره خونآلود کسی که قرار است بمیرد، مشاهده شود. اگرچه بانشی معمولاً دیده نمیشود، اما صدای ناله و شیونش اغلب در اطراف جنگلها و در شبی که قرار است کسی بمیرد، شنیده میشود.
۷) آباتوا (Abatwa)
در افسانههای زولو (آفریقا)، آباتوا، به انسانهای بسیار کوچکی اطلاق میشود که میتوانند زیر چمن مخفی شوند و مورچهسواری کنند. گفته میشود آنان کوچکنندههایی هستند که همواره برای تفریح، به شکار میپردازند. طبق افسانهها، اگر کسی به یک آباتوا بربخورد، معمولا چنین سؤالی از او پرسیده میشود: «اولش از کجا منو دیدی؟» فرد باید پاسخ دهد که آباتوا را از یک کوه یا جای دوری دیده است.
گفته میشود آباتواها، نسبت به اندازهی خود، بسیار حساس هستند و اگر کسی پاسخ دهد که در همان لحظه آنها را دیده است، سعی خواهند کرد با تیرهای سمّی، او را بکشند. اگر فردی به طور اتفاقی پایش را روی یک آباتوا بگذارد، مجازاتش مرگ است. آباتواها به دلیل خلق و خوی خجالتیشان، فقط میتوانند دیده شدن توسط بچههای کمتر از ۴ سال، جادوگران و زنان حامله را تحمّل کنند. اگر زنی حامله، در هفتمین ماه بارداری خود، یک آباتوای مرد ببیند، پسر خواهد زایید.
۸) اِلف (Elf) اِلف، موجودی است برآمده از افسانههای ژرمن. اِلفها اساساً به عنوان گونهای از موجودات خداگونه یا شبهخداگونه، شناخته میشدند که دارای قدرتهای جادویی بودند، قدرتهایی که ممکن بود برای انسان هم مفید باشد و هم مضر. در اساطیرِ قبل از مسیحیت، آنان به دو دستهی اِلفهای نورانی و اِلفهای تاریک تقسیم میشدند. طبق توصیفاتی که بعدها در افسانههای اسکاندیناویایی ارائه و ماندگار شده، انسانها ممکن بود بعد از مرگ به مقام اِلف برسند. بر اساس این عقاید، تولید نسل میان اِلفها و انسانها امکانپذیر بود. کلماتی که در یونانی معنی «حوری» میدهند، توسط ادیبان آنگلوساکسون با عنوان «اِلف» و مشتقات آن، ترجمه شدهاند.
۹) دیو یکچشم (Cyclops) در افسانههای رومی و یونانی، دیو یکچشم یکی از انواع نژاد کهن دیوهاست است و تنها یک چشم در وسط پیشانی دارد. به احتمال فراوان، مردم، یک ناهنجاری مادرزادی به نام یک چشمی (Cyclopia) را که در اثر آن، نوزاد انسان، تنها با یک چشم در میان صورتش متولد میشود، با این گونه اشتباه گرفتهاند.
۱۰) اورک (Orc) اورک، واژهایست که به نژادهای مختلفی از موجودات انساننمای خشن و ستیزهگر در فضاهای فانتزی، اطلاق میشود. اورک ها معمولاً به شکل موجودات انسانگونهی بدشکلی مجسم میشوند که حیوانصفت، جنگطلب و دگرآزار هستند. آنان در اندازههای مختلفی دیده میشوند، زشت و چرکیناند و گوشت آدمی، غذای محبوبشان است. اورکها، دندانهای نیش بلندی دارند، پاهایشان کمانی است و بازوانشان دراز.
پوست بعضی از آنها به تیرگی میزند که انگار سوخته است. «تالکین» نویسندهی ارباب حلقهها، آنان را اینگونه توصیف میکند: «قوزی و عریض است، دماغی پت و پهن دارد، پوستش زرد و بیمارگونه است، دهانش گشاد است و چشمانش کج و کوله….گونهی پست و نفرتآوری از نژادهای منفور مغول (برای اروپاییها)». گفته میشود اورکها موجوداتی تیرهروز، حیلهگر و شرورند. تقریباً در تمام آثار حماسی، منشأ آنان، جنینهای پلیدی بودهاند که تنها به ارادهی شریرانهی شیطان، جان گرفتهاند.
۱۱) کاپر (Kapre) کاپر، یکی از موجودات افسانهای فیلیپین است که میتوان گفت دیوی درختی است با با ویژگیهای فراوانِ بشری. کاپر، مردی ریشو و بلند قد میباشد با موهای پرپشتِ قهوهای. گفته میشود کاپرها، معمولاً در حال کشیدن پیپ تنباکو هستند، که بوی آن توجه انسانها را جلب می کند. کلمهی کاپر، از واژهی عربی «کافر» میآید. کاپرها ممکن است با انسانها ارتباط برقرار کنند و پیشنهاد دوستی بدهند. اگر کاپر با یک انسان، دوست شود و به خصوص احساس عاشقانهای هم در میان باشد، تا پایان عمر، در راستای علاقهی عاشقانهی خود، رفتار خواهد کرد. میگویند گاهی کاپرها دست به سر مردم میگذارند و باعث میشوند مسافران سرگردان شده، راه خود را در کوهها یا جنگلها، گم کنند.
۱۲) لپرکان (Leperchaun) لپرکانها به «تواتا ده دانان» (Tuatha Dé Danann)، فرزندان الههی دنو، در اساطیر ایرلندی مربوط میشوند و خواستگاهشان، خدایان پیش از مسیحیت در ایرلند میباشد. وقتی داستانهای به جای مانده نوشته میشدند، ایرلند به مسحیت گرویده بود و تواتادهها به عنوان شاهان، ملکهها و قهرمانان گذشتهی دور معرفی میشدند. با این حال، شواهد بسیاری مبنی بر حالت خداگونهی آنان موجود است. بر اساس توصیفات معروف، لپرکانها، همقد یک بچهی کوچک هستند. آنان موجوداتی منزویاند، عمدتاً به دوختن و تعمیر کفش میپردازند و از شوخیهای عملی، خوششان میآید. «ویلیام باتلر ییتس» میگوید ثروت عظیم این موجودات افسانهای، «از گنجینههایی است که در زمانهای دور هنگام جنگ دفن شده بودند»، گنجینههایی که توسط لپرکانها کشف و ضبط شدهاند. «مکآنالی»، لپرکانها را پسر یک «روح پلید» و یک «پری فاسد» میداند که «نه کاملاً خوب هستند و نه کاملاً شرور».
۱۳) غول (Ogre) کلمهی Ogre به معنای غول، به احتمال فراوان از Oegrus در افسانههای یونانی گرفته شده که پسر خدای خونریز یونانیهاست. شاید Oegrus بعضی انسانها را با طلسم خود، به غول تبدیل میکرده است. غول، هیولای بزرگی است انساننما، بیرحم، شیطانصفت و ترسناک. غولها در فولکلور و داستانهای شاه پریان، موجوداتی هستند که انسانها را میخورند. آنان در بسیاری از آثار ادبی کلاسیک نیز، حضور دارند. در هنرهای بصری، غولها به شکل موجوداتی با سر بزرگ، مو و ریش فراوان، بدن قوی و اشتهای سیری ناپذیر، تجسم یافتهاند. واژهی غول در مفاهیم استعاری به افراد منفوری اطلاق میشود که قربانیان خویش را استثمار کرده، با آنان رفتاری وحشیانه پیش میگیرند یا نابودشان میکنند. طبق افسانهی فرانسوی، غولها ساکن امپراطوری «لوگرز»(Logres) هستند {انگلستان.}
۱۴) ژیووزونا (Dziwozona) ژیووزوناها یا ماموناها، در افسانههای اسلاو، عفریتههای بدسگال و خطرناکی هستند ساکن مردابها. میگویند قابلهها، کلفتهای پیر، مادرانی که ازدواج نکردهاند، زنان حاملهای که پیش از به دنیا آمدن بچه میمیرند و کودکان سر راهی، ممکن است بعد از مرگ، به یکی از این عفریتهها تبدیل شوند. گاهی اوقات ژیووزوناها مردان جوان را به زور همراه خویش میبرند تا آنها را شوهر خود کنند.
۱۵) مونو گراند (Mono Grande) مونو گراندها، آمخوارانی دورگه هستند که نیمی انساناند و نیمی میمونهایی پرمو، و در آمریکای جنوبی رؤیت شدهاند. گفته میشود آنها نسبت به انسانها رفتاری تهاجمی دارند و به محض دیدن یک انسان، به وی حمله میکنند، اما ممکن است زنان را برای جفتگیری، با خود ببرند. با این حال وجود مونو گراندها از لحاظ علمی به اثبات نرسیده است.
۱۶) خونآشامها (Vampires) خونآشامها، موجوداتی خیالی هستند که با تغذیه از جوهر حیات زندگان (اغلب به شکل خون)، زنده میمانند. خونآشامها در بسیاری از فرهنگها وجود دارند و قدمتشان به اندازهی قدمت خود انسان است. آنان موجودات سردی هستند که اگر در معرض نور خورشید قرار گیرند، نابود میشوند. حفرههای کنار قبرها به عنوان نشانههایی از وجود خونآشامها قلمداد شدهاند. جز خفاش خون آشام، هیچ گونه شواهد علمی مبنی بر واقعی بودن این موجودات، در دست نیست.
۱۷) تِلِم (Tellem) تلمها قومی بودند که در پرتگاه باندیاگارا در مالی زندگی میکردند. عدهای از اهالی مالی اعتقاد دارند تلمها دارای قدرت پرواز بودهاند. گفته میشود آنها خانههای خود را در پایین پرتگاهها میساختهاند. برخی از این ساختمانها هنوز در منطقه باقی هستند.
۱۸) یِتی (Yeti) یتی یا موجود برفی انساننمای بدمنظر، در حوالی پهنهی هیمالیا، واقع در پاکستان و نپال، مسکن دارد. جامعهی علمی، یتی را تنها یک افسانه میداند، اما این موجود رمزآلود همچنان معروفیت خود را در منطقه حفظ کرده است. یتی موجودی دوپا و قدبلند است که بدنش با موهای بلند سفید پوشیده شده و لباس به تن ندارد. گفته میشود رنگ موهای یتی در برابر نور آفتاب به رنگ قرمز آجری درمیآید.
۱۹) تیاناک (Tiyanak) تیاناک طبق افسانههای فیلیپینی، به شکل یک کودک ظاهر میشود. او اغلب به شکل یک نوزاد تازه متولدشده درمیآید و در مکانهایی مانند جنگلها گریه سر میدهد تا توجه مسافران از همهجا بیخبر را به خود جلب کند. وقتی قربانی، بچه را برمیدارد، تیاناک به شکل واقعی خود درمیآید و به او حمله میکند. تیاناک، علاوه بر زخمی کردن قربانیانش، علاقه دارد مسافران را گمراه کند و کودکان را بدزدد. عدّهای میگویند تیاناک، روح کودکی است که مادرش پیش از تولد او مرده است. این نوزاد در خاک متولد شده و به همین دلیل به این شکل درآمده است.
۲۰) گرگنما (Werewolf) گرگنما، انسانی اساطیری است که میتواند به شکل یک گرگ، یا جانوری نیمهگرگ و نیمهانسان درآید. این تغییر حالت ممکن است به ارادهی خود شخص صورت گیرد یا اینکه یک گرگنمای دیگر فردی را گاز بگیرد یا چنگ بزند. طلسم شدن نیز از دلایل تبدیل شدن به این موجود، محسوب میشود. این تغییر شکل، معمولاً با قرص کامل ماه در ارتباط است. گفته میشود گرگنماها قدرت و حواس فرا انسانی و فراحیوانی دارند.
۲۱) فوموریان (Fomorian) در اساطیر ایرلندی، فوموریان نژادی نیمهخداگونه است که در زمانهای باستان در ایرلند بوده است. زمانی اعتقاد بر این بود که آنان همچون تیتانهای یونانی (Greek Titans)، برتر و بالاتر از خدایان هستند. میگویند آنها نمایندهی خدایان هرج و مرج و سرشت وحشی هستند، بر خلاف «تواتا ده دانان» که نمایندهی خدایان تمدّن انسانی محسوب میشوند. بر طبق برخی افسانهها، فوموریانها بدنی به شکل انسان و سری به شکل یک بز دارند. حال آنکه بر اساس بعضی افسانههای دیگر، آنان تنها دارای یک چشم، یک بازو و یک پا هستند. البته برخی از فوموریانها از جمله اِلاثا (Elatha) بسیار زیبا بودهاند.
۲۲) بِلِمیِس (Blemmyes) بلمیسها، طبق افسانه، اقوامی بودند از نژاد هیولاهای بیسر (acephalous) که چشمها و دهانشان روی سینهشان بود. مؤلفین باستان، از کلمهی آدمخوار (Anthropophagi) برای توصیف بلمیسها استفاده میکردند، زیرا این هیولاها میل شدیدی به خوردن انسان داشتند.
۲۳) تیکبالانگ (Tikbalang) تیکبالانگ طبق افسانههای فیلیپینی، در کوهها و جنگلهای فیلیپین، به صورت پنهانی زندگی میکند. این موجودِ انساننما، قدبلند و استخوانی است و دست و پایش به طرز نامناسبی بلند است، به حدّی که وقتی چمباتمه میزند، زانوهایش بالاتر از سرش قرار میگیرند. سر و پاهای تیکبالانگ به شکل حیوان است (معمولاً اسب). به اعتقاد برخیها، تیکبالانگ، مسافران را میترساند و آنان را آن چنان گمراه میکند که هرجا بروند و به هر طرف بپیچند، در مسیری غلط قرار میگیرند. ظاهراً این فریبِ او، با برعکس کردن پیراهن، خنثی میشود.
۲۴) اِنکانتادو (Encantado) انکانتادو از افسانههای برزیلی نشأت گرفته است. قلمرو آنان اِنکانت (Encante) نام دارد و در زیر آبهاست. انکانتادوها به شکل نوعی دلفین یا مار آبیِ ساکن آبهای شیرین هستند که قادرند فرم انسانی پیدا کنند. آنان استعداد فراوانی در موسیقی دارند، افسونگرند و به میهمانیها علاقه نشان میدهند. تغییر شکل این موجودات به انسان نادر است و معمولاً شبانه اتفاق میافتند. انکانتادو در فرم انسانی، برای پوشاندن پیشانی برآمدهاش، کلاه به سر میگذارد و هنگام تغییر شکل، ناپدید نمیشود. او اغلب، قابلیتهای جادویی خاصی را، همچون قدرت هدایت طوفانها و جنزده کردن انسانها، از خود بروز میدهد. انکانتادوها از روشهای مختلفِ کنترل ذهن استفاده میکنند و میتوانند باعث بروز بیماری، جنون و حتی مرگ شوند. گفته میشود این موجودات، انسانها را میدزدند. بسیاری از روستاییان به همین دلیل، شبها کنار رودخانهی آمازون نمیروند. عدّهی زیادی از اهالی آمریکای جنوبی به انکانتادوها اعتقاد دارند و ادعا میکنند این گونه را دیده و با آنان ارتباط برقرار کردهاند.
۲۵) آسوانگ (Aswang) آسوانگ که ریشه در فولکلور فیلیپین دارد، موجودی است ذاتاً شیطانصفت و خونآشامگونه. این موجود افسانهای، موضوع بسیاری از افسانهها و داستانها با جزئیات متفاوت است. طبق نوشتههای مهاجرنشینان اسپانیایی، آسوانگ حتی در قرن ۱۶ میلادی، جزو وحشتآفرینترین موجودات افسانهای بوده است. آسوانگها، ترکیبی از خونآشام و ساحره هستند و تقریباً همیشه مؤنثاند. گاه واژهی آسوانگ به تمام انواع ساحرهها، مانانانگالها (manananggal)، تغییرشکلیابندگان، گرگ نماها و هیولاها اطلاق میشود. داستانها و توصیفات مربوط به آسوانگها از منطقهای به منطقهی دیگر و از فردی به فرد دیگر، متفاوت است و نمیتوان یک سری ویژگیهای خاص را به آنان نسبت داد. با این حال، آسوانگ میتواند با مانانانگال هممعنی باشد. مانانانگالها چند ویژگی خاص خود را دارند. آنان هیولاهای بالداری هستند که اگر دور باشند، بالهایشان را با صدای بلند و اگر نزدیک باشند، بالهایشان را به آرامی به هم میزنند.
۲۶) باساجان (Basajaun) در اساطیر باسک، باساجاناکها، اشباحی هستند ساکن غارها و جنگلها، که از گلّههای احشام مواظبت میکنند و به انسانها، مهارتهایی همچون کشاورزی و آهنگری میآموزند. باساجانها همچنین در اساطیر آراگونی در درّههای تنا (Tena)، آنسو ((Ansó و بروتو (Broto) زندگی میکنند. تصاویر باساجاناک در کلیسای جامع بورگوس (Burgos Cathedral) و صومعهی سانتا ماریا لا رئال (monastery of Santa María la Real) در ناجرا (Nájera) حکاکی شده است (قرن ۱۵ میلادی).
۲۷) راکشاسا (Rakshasa) راکشاسا در افسانههای هندو و بودایی، شبحی است اهریمنی یا گناهکار، که از پای خدای آفرینش هندوها به وجود آمده است. راکشاساها گونهی پرجمعیتی از انساننماهای فوق طبیعی هستند که گرایشات شیطانی دارند. آنان که جنگجویان قدَری هستند، وقتی سلاحهای متداول، مؤثر نمیافتد، به جادو و خدعه متوسل میشوند. این اشباح، میتوانند شکل ظاهری خود را تغییر دهند و معلوم نیست شکل واقعی و طبیعیشان دقیقاً چگونه است. راکشاساها به نبش قبر، تسخیر روح انسان و کارهایی از این قبیل، شهرت دارند. ناخنهای دستان آنان زهرآلود است و غذایشان، گوشت انسان و غذای مانده میباشد.
۲۸) وندیگو (Wendigo) وندیگو در افسانههای مردم آلگونکویی (Algonquian people) ریشه دارد. وندیگوها اشباحی آدمخوار و بدنهادند که میتوانند روح انسانها را تسخیر کنند. همچنین بعضی انسانها ممکن است به این ارواح پلید تبدیل شوند، به خصوص کسانی که از خوردن گوشت همنوع خویش لذّت میبرند. وندیگوها، تجسم شکمبارگی، حرص و آز و افراط هستند. آنان با کشتن یک نفر و خوردن او سیر نمیشوند و همیشه به دنبال قربانیان دیگری هستند. طبق بعضی داستانها، انسانهایی که بیش از اندازه اسیر حرص و آز میشوند، ممکن است به وندیگو بدل شوند. به این ترتیب، از افسانهی وندیگو، به عنوان شیوهای برای تشویق به تعاون و تعادل استفاده میشود.
۲۹) بختک (Incubus) بختک، روح پلیدی است به شکل یک مرد، که بر روی کسانی که خوابیدهاند، علیالخصوص زنان، میافتد. گفته میشود بختک میخواهد از این زنان بچهدار شود تا افسانهاش ادامه پیدا کند. طبق داستانها، بختک ممکن است باعث از بین رفتن سلامتی و حتی مرگ شود. قربانیان بختک، کابوسهایی میبینند که آنها را از خواب میپراند، یا این که در خواب، دچار فلج میشوند. شاید بختک دلیلی برای بارداریهای غیرقابل توضیح باشد.
۳۰) ساسکواچ (Sasquatch) ساسکواچ که بیشتر به بزرگپا یا پاگنده (Bigfoot) معروف است، انساننمایی است بزرگ و پرمو، که روی دو پا میایستد. جامعهی علمی، پاگنده را ترکیبی از فولکلور، فریب و تشخیص غلط میداند تا یک موجود واقعی. بنا به ادعای شاهدان، بزرگپا، چشمانی بزرگ دارد، استخوان بالای چشمانش برآمده و پیشانی بزرگش، پایین افتاده است. بالای سر او گرد و دارای تیغهی استخوانی برآمده میباشد، مثل برآمدگی روی سر گوریل نر. گفته میشود بزرگپاها بوی تند بدی دارند، همهچیز خوارند و بیشتر، شبها بیرون میآیند.
دکتر بتسابه مهدوی
انسان بالدا با کلاه شاخدار
در زمینه اساطیر تلفیقی چه حیواناتی که با هم ترکیب می شوند چه سر انسان در قالب روحی بالدار با بدن حیوان همه در هنر ایران باستان دیده می شود . در واقغ روح را بوسیله بال به نمایش می گذاشتند و این گونه تصور می کردند اساطیر چه انسان و چه حیوان بوسیله بال دارای حیاط پس از مرگ هستند .
انسان بالدار با بدن گاو و شیر
در دوره هخامنشی به صورت ها و شکل های مختلفی از اسفنکس هاSphinx ) )بر می خوریم که بر سنگی بر دروازه تپ مقر داشت ، و از عابرین معمای مراحل سه گانه عمر انسان را می پرسید و چون جواب گفتن نمی توانستند ، آن را پاره می کرد . در ایران این مموجود افسانه ای نماد نگهبان ، محافظ معابد و کاخ های حکومتی بود .
در ورودی کاخ تخت جمشید نمونه شکوهمند آن از سنگ تراشیده شده و در زمان ساسانیان موضوع نقش بسیاری از مهرها بوده است . نمونه دیگر ی نیز در سر ستون های این بنا به شکل دو جانور پشت به هم یا روبه رو هم دیده می شود . در نقوش بر جسته سنگی پلکان جنوبی کاخ داریوش این تصویر دیده می شود که به ابولهول بالدار مشهوراست .
نمونه دیگر در دروازه خشایار شاه اول و تصاویر دیگری روی مهرها ی زمان هخامنشی به تصویر در آمده .ابولهول بالدار با سر زن در مجسمه های قدیم متعلق به اشکانیان نیز یافت شده است .
دکتر بتسابه مهدوی
28 فروردین 96