نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۸۱۷ مطلب با موضوع «دلشیفتگان» ثبت شده است

یوسف

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ

خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد...

خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت...

خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد...

خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد...

از نقشه های بشر نباید دلهره داشت...

چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است...

یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا ؛حتی به سوی درهای بسته هم دوید...

و تمام درهای بسته برایش باز شد...

اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد،به دنبال درهای بسته برو

چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست.......

  • بتسابه مهدوی

مهربانی

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۲۱ ق.ظ

همیشه دلخوری ها را...

نگرانی ها را....

به موقع بگویید....

حرفهای خود را به یک دیگر با "کلام" مطرح کنید؛ نه با " رفتار"

که از کلام همان برداشت می شود که شما می گویید؛ولی از رفتارتان هزاران برداشت....

قدر بدانید" داشتنها " را

مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است .

  • بتسابه مهدوی

ادم ها

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ق.ظ

 

یک روز به آدمها نگاه میکنی

و میبینی آنهایی که فکر می کردی بد هستند ،

برایت بزرگترین کارها را کرده اند

و آنها که دوستشان داشتی و فکر میکردی همیشه دستت را برای بلند شدنت از زمین می گیرند ، آنقدر محکم زمینت زده اند که صدای خورد شدن استخوانهایت را با تمام وجود شنیده ای...

 

آدمها را قضاوت نکن

روزگار بهترین قاضی است

ذهنت را از خوبی و بدی آدمها پر نکن

به حرفهای قشنگشان دل نبند

و از حرفهای نازیبایشان نرنج...

 

فاصله ات را با آدمها حفظ کن...

برای شناختن آدمها

اینقدر عجله نداشته باش ،

روزگار ، ذات تک تک آدمها را

به تو نشان می دهد

و تو میرنجی از خودت

و قضاوتهای عجولانه ی زود هنگامت...

  • بتسابه مهدوی

فروغ

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۹ ق.ظ

 

راستی؛ چه شباهت نزدیکی با گفته "زنده یاد بانو فروغ فرخزاد" دارد که این شاعره فقید؛ شهیر و پرآوازه

 می گوید...؛:

"در لحظه زندگی کن و از آن

 لذت ببر"...؛؛؛

آهوان؛ ای آهوان دشت ها؛

گاه اگر در معبر گلگشت ها...؛

جویباری یافتید آوازخوان؛

رو به استغنای دریاها روان...؛!!@

 

"روحش شاد و یادش گرامی"

  • بتسابه مهدوی

حرمت

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ق.ظ

حرمتها که شکسته شد

مسیح هم که باشی نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی

انچه در دستت بود امانتی پنهان بود حراج شد

انچه نباید بگویی گفته شد

فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند

حرف، حرف ویران کردن دل است

نه دیواری خراب کنی از نو بسازی

 

 

"دلی که ویران کردی قصری بود که خود ساکن ان بودی"

راستی حالا که خود را بی خانه کردی

با آوارگیت چه میکنی

شاید به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری...

زندگی ات را در زمان حال بگذران...؛

 و به خاطر اتفاقات آینده؛

 نفست را در سینه حبس نکن....؛!!@

 

"اندره متیوس"     💚💜💝

  • بتسابه مهدوی

مناجات نامه

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

مناجات زیبایی از خواجه عبدالله انصاری:

 

بارالها

از کوی تو بیرون نشود

پای خیالم

نکند فرق به حالم ....

چه برانی،

چه بخوانی

چه به اوجم برسانی

چه به خاکم بکشانی

نه من آنم که برنجم

نه تو آنی که برانی..

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد

نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

کس به غیر از تو نخواهم

چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی....

  • بتسابه مهدوی

قالی

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۴ ق.ظ

ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند...
 ولی ریشه زندگی یکدیگررا با تبر نامهربانی قطع می کنیم و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی!
دل می شکنیم واسمش میشود فهم وشعور!
چشمی رااشکبار می کنیم واسمش را می گذاریم حق!
غافل ازاینکه اگر درتمام این موارد فقط کمی صبوری کنیم  دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم ریشه زندگی انسانهارا دریابیم وچون ریشه های قالی محترم بشماریم...

  • بتسابه مهدوی

اشتباه

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

دیروز اتفاقی افتاد که تا امروز راجع به آن فکر کردم. اشتباهی که با کمی صبوری و حوصله بخرج دادن می شد نیافتد امّا این اتفاق رخ داد و هیچ کاری بعدش نتوانستم انجام دهم جز پشیمانی. اما افسوس که پشیمانی سودی نداشت و دوستی  و عزیزی که از جان بیشتر دوستش می دارم از من رنجید. آنهم خیلی شدید بطوریکه همه ی حرف ها و فکرهایم و تفسیرهایم را غلط خواند و رفت. چون رابطه ی صمیمانه ای باهاش داشتم و دارم و الان هم در قلبم این رابطه وجود دارد- اگر چه که در ظاهر او قهر کرده است ، ولی می دانم که قهر نیست ، دارد مرا تنبیه می کند که از این اشتباه ها نکنم تصمیم گرفتم مجدد امروز چند خطی برایش بنویسم. اما ترسم این است که دوباره نوشتن کار را ممکن است بدتر کند و اوضاع بدتر شود.( اگرچه چون خیلی دوستش می دارم و می دارد بدتر نخواهد شد). برای اینکه چنین اتفاقی رخ ندهد روز گذشته دو سه ساعت فکر کردم؛ درباره آنچه که گفته بودم و آنچه نباید می گفتم. بعد دو سه ساعت مطالعه کردم تا شاید بتوانم حرف هایی را که مایلم بزنم را در قالب و از زبان دیگران بزنم. شاید این جوری اوضاع کمی بهتر شود یا حداقل ایشان بزرگواری کنند و اشتباه مرا ندیده گرفته و ببخشند. می دانم که ایشان آدم فرهیخته و بزرگواری هستند و من نمی بایست لحن گفتارم بدان گونه می بود. البته هیچ نیتی نداشتم و با خودم فکر می کردم که می توانم با آرامش و با خیالی راحت حرف هایم را با او در میان بگذارم و احساسم را راجع به موضوعات مختلف بیان کنم.

تجربه ای که بارها در زندگی خانوادگی هم مرتکب شده بودم و هر بار همین موضوع اتفاق افتاده بود و برداشت نادرستی از حرف هایم شده بود. همین الان هم می شود. زبانم و قلمم و به شکل خاصی است، شاید تند، شاید سخت و شاید شدید، بی پرده و صریح یا گستاخ است. نمی دانم همین ویژگی های زبانی باعث شده که همیشه تنها باشم و ترجیح بدهیم با سایر افراد کم تر حرف بزنم و اگر حرفی زدم حرف های خنثی باشد، حرف های که برداشت های مختلفی از آن نشود.

زبان به عنوان ابزاری برای بیان اندیشه ها و احساسات آدمی است اما نوع آن بسته به افراد متفاوت است برخی آنچه را که می گویند با آن چیزی که در درونشان هست یکی نیست، برخی آنچه را که در درون احساس می کنند بر زبان می رانند- این افراد بر دو گونه اند یا به شیوه ای زیبا می گویند که به کسی آسیب نمی رسد و یا به شیوه ای بد که باعث رنجش و آزردگی است سعی و تلاش من این بوده که یاد بگیرم زبان و دلم یکی باشد اما در بیانش با همه ی تلاشی که کرده ام موفق نبوده ام و در اکثر مواقع شکست خورده ام و هر بار هم از این شکست ها درسی گرفته و تلاش کرده ام  در سایر موقعیت ها از انها استفاده کنم .

 در برخورد با غریبه ها هیچ مشکلی ندارم اما در برخورد با عزیزترین عزیزانم هنوز که هنوز است دچار مشکلم. من چیزی می گویم و آنها چیز دیگری برداشت می کنند- بی آنکه من قصدم از گفتن آن برداشتی باشد که آنها انجام می دهند.

بسیاری از افراد ؛ حاضر نیستند نه خاطراتشان را بازگو کنند و نه احساساتشان بگویند، اما من یکی از بدی های خودم این است که هم خاطراتم و هم احساساتم را بیان می کنم.

"فیل کلی" می گوید: "کهنه سرباز می خواهد خاطراتی را که برایش درد آور و مقدس اند، از قضاوت بیرونی حفظ کند. اما نتیجه همان است: کهنه سرباز گوشه ای تنها می ماند."»

برای اینکه حرف های آدمی مورد قضاوت قرار نگیرد باید آنها مقدس گونه در درون خویش حفظ کرد و نه برای کسی بازگو نمود و نه برای کسی نوشت. اما دوست عزیز من، من می نویسم و اگر مورد قضاوت بیرونی قرار گیرند ترسی نیست. مخصوصاً اگر قاضی حرف هایم استاد بزرگواری چون شما باشید و حتی اگر همه غلط باشند و شما نمره صفر به من بدهید هیچ اشکالی ندارد، بلکه به نظر من یک شروع عالی در کلاس عشق و برکت و محبت و صمیمیت شماست.

اما شما که عزیزترینی برای من دوست ندارم نوشته هایم موجب رنجش شما بشود. "کلی "در بخش دیگری از مقاله اش می نویسد: "خود را بازشناختن از طریق دیگران فقط یکی از تولیدات جانبی هنر نیست. هدف اصلی هنر همین است."

شما استاد عزیزم هنرمندین و معنای هنر را خوب می دانید؛ اگر نوشتن را هنر بدانیم. همه ی تلاش من شناخت خودم است نه آنکه بخواهم عزیزی چون شما را برنجانم.

می دانید استاد گرامی" کلی"  می گوید: "طبیعت بشر، آدم ها را به توافق با یکدیگر سوق می دهد، و وجود بشریت تنها در گرو آگاهی مشترکی است که از پی ان می آید."

عزیزم الکساندر هلمن می گوید:"نوشتن راهی است برای اتصال به جهان، برای جست و جو و اکتشاف."

و من نوشتن را به عنوان راهی برای ورود به جهان شما و جست و جو و اکتشاف اندیشه های ناب شما انتخاب کرده ام و تو جهان منی. حال اگر در این راه به کج راه ای رفته ام تو کمک کن باز گردم اما قهر نکن، از من نرنج،آزرده خاطر نباش، سکوت نکن، بگذار تو را بهتر بشناسم و بگذار به تو وصل شوم، از راه دل و روح و جان.

گاهی که تنها می شوم به عالم خیال پرواز می کنم و در خیالم گاهی با تو و گاهی با خدا و گاهی با خودم حرف می زنم.

پیمان هوشمند زاده درباره خیال اینگونه می نویسد: ما باخیالمان زنده ایم. به همین دل خوش کنک های ساده، به همین گریزهای کوچک خوشبختی. واقعیت همان خطِ صافِ تکراریِ همیشگی است که فقط راه برگشت ندارد و با همین برگِ برنده یک عمر مشغول مان می کند. اما خیال، پرواز است. ما با خیال جهان را وسیع می کنیم. جهان را قابل تحمل می کنیم.

و باز می گوید:" مارکز عبارت است از جانوری یکه که از تخیلاتش نان می خورد. او درست مثل بچه ها واقعیت و خیال را در یک سطح کنار هم می نشاند. انها را با هم بر می زند، و زمانی که یکی شدند، زمانی که خودش باورش شد، جهان جدیدی می آفریند."

استاد عزیزم؛

قبلاٌ خدمت شما عرض کرده بودم که بودن و همراهی با شما یک خیال، یک رویا بود برای من و هست و برای اینکه بتوانم با این خیال زندگی کنم باید به واقعیت برسم . بودنِ با شما تنها راهِ واقعیتِ شناخت شماست که انهم امکان پذیر نیست، شاید فرصتی پیش امد و توانستم شما را بیشتر بشناسم تا به جهان خیالی خودم واقعیت عینی ببخشم و جهان جدیدی بیافرینم.

بحث دیگری  را مایلم مطرح کنم و ان این است که بین ما و ان چه که هست تفاوت بسیاری وجود دارد، برای آنکه بتوانم واضح تر بگویم عبارتی را از پیمان هوشمند زاده نقل می کنم:

"بسیار ساده است، چیزی می شنویم، چیزی تصور می کنیم، ولی چیز دیگری می بنیم که هیچ ارتباطی با تصورات ما ندارد."

استاد عزیزم

ما هر دو یمان چون هنوز بطور کامل با یکدیگر آشنا نیستیم این برداشت ها اتفاق عادی است؛ چون هرکداممان چیزی تصور می کنیم اما کمی که پیش می رویم گاهی دچار تردید و شک می شویم.

اما بدانید من به هیچ عنوان چیز دیگری از آنچه که در دل دارم نمی بینم من به شما ایمان دارم و امده ام تا جهان جدیدی برای هر دویمان خلق کنیم- اگر بخواهیم و به هم کمک کنیم اما ویژگی های فردی ام کمی با شما متفاوت است که انهم برای بودن با هم لازم و ضروری است. به احترام بزرگی اندیشه های پاکتان و به مقام هنر و هنرمندی تان، برداشت های غلط را از ذهن مبارکتان پاک کنید و مرا ببخشین تا بتوانم بهتر و زیباتر در راهی که استادش شما هستین گام بردارم  و به منزلی و مقصدی برسیم.

اوقات خوش همه آن بود که با دوست بسر شد

مابقی همه بی خبری و بی حاصلی بود

 

  • بتسابه مهدوی

مناجات زیبایی از خواجه عبدالله انصاری

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ق.ظ

 مناجات زیبایی از خواجه عبدالله انصاری:

 

بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی....

  • بتسابه مهدوی

ما به عشق محتاجیم

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ق.ظ

زبان عارفانه، زبان عشق و زیبایی ست

 

بعضی ها می پندارند که

دین با هرآنچه زیبا و عاشقانه و وجدآور است، مخالف است.

آن ها گمان میکنند که

دین فقط و فقط با غم و غصه و مویه آشناست.

آنها زبان عارفان را درنمی یابند.

زبان عارفان سرشار است از

زیبایی و عشق و کرشمه.

بعضی ها گُلی زیبا را که می بینند،

فوراً رو برمی گردانند.

آنها نغمه ای زیبا را نیز که می شنوند،

از احساس گناه به خود می لرزند.

گور برای آنها جاییست که در آن،

از شرّ گناه خلاصی می یابند و راحت می شوند.

آن ها تعجب می کنند که چرا خداوند آنها را

در گور نیافریده،

بلکه به دنیایی آورده که

به شائبه ی چنین گناهانی آلوده است!

آنها در فهــمِ معنــای گناه دچار گناه شده اند.

آنها گناه را بد تعبیر کرده اند.

گناه هرآن چیزی است که بر دل ما قفل می زند

تا نفهمیم و احساس نکنیم و عشق نورزیم.

گناه چیزی است که جلوی دیدگان ما پرده می کشد تا نبینیم.

گناه چیزی است که در گوش های ما پنبه ی لجاجت فرو میکند تا نشنویم.

گناه چیزی است که از دل، گِل می سازد،

زیرا چشم و گوش و دلِ ما،

تمامیِ توشه ی ما برای رسیدن به خداست.

عشق، تنها کلمه ای است که

نَفَسِ گرم خدا بر آن دمیده است.

عشق تنها ساحتی است که در آن

انسان با ذاتِ هستی دیدار می کند.

 

مسیحا برزگر- ما به عشق محتاجیم

  • بتسابه مهدوی