عکس نوشته 7 دی 1395
- ۰ نظر
- ۰۷ دی ۹۵ ، ۰۶:۲۲
دکتر بتسابه مهدوی
سیزده بدر سیزدهمین روز فروردین ماه و از جشن های نوروزی است. در تقویمهای رسمی ایران این روز (سیزده بدر) روز طبیعت نامگذاری شدهاست و از تعطیلات رسمی است.برخی بر این باورند که در روز سیزده بدر باید برای راندن نحسی از خانه بیرون روند و نحسی را در طبیعت به در کنند. بعد از سیزده به در، جشن های نوروزی پایان می پذیرد.
بهتر است در آغاز، پیشگفتاری پیرامون عدد 13 و روز سیزدهم و اینکه آیا این عدد و این روز در ایران و فرهنگ ایرانی نحس است داشته یا نه فراهم آوریم :
در فرهنگ ایرانی، هیچ یک از روزهای سال «نحس» و «بدیمن» یا «شوم» شمرده نشده، بلکه چنانچه می دانیم هر یک از روزهای هفته و ماه نام هایی زیبا و در ارتباط با یکی از مظاهر طبیعت یا ایزدان و امشاسپندان داشته و دارند، و روز سیزدهم هر ماه خورشیدی در گاهشماری ایرانی نیز «تیر روز» نام دارد که از آن ِستاره ی تیشتر، ستاره ی باران آور می باشد و ایرانیان از روی خجستگی، این روز را برای نخستین جشن تیرگان سال، انتخاب کرده اند.
همچنین در هیچ یک از متون کهن و هیچ دانشمند و نویسنده ای، از این روز (سیزده بدر)به بدی یاد نکرده اند بلکه در بیشتر نوشتارها و کتاب ها، از سیزدهم نوروز با عنوان روزی فرخنده و خجسته نام برده اند.
برای نمونه کتاب «آثار الباقیه» جدولی برای سعد و نحس بودن روزها دارد که در آن جدول در مقابل روز سیزدهم نوروز کلمه ی «سعد» به معنی نیک و فرخنده آورده شده است.
اما پس از نفوذ فرهنگ اروپایی در زمان حکومت صفویان رسید که در این فرهنگ نیز عدد 13 را نحس می دانستند، و هنوز هم با پیشرفت های علمی و فن آوری پیشرفته اروپا، این خرافات عمیقا در دل بسیاری از اروپاییان وجود دارد که در مقایسه با خرافات شرقی، شمارگان آن ها کم نیست و مثال های بسیار دیگری مانند «داشتن روزی بد با دیدن گربه ی سیاه رنگ»، «احتمال رویدادی شوم پس از رد شدن از زیر نردبام» یا «شوم بودن گذاشتن کلید خانه روی میز آشپزخانه»،«خوش شانسی آوردن نعل اسب» و بسیاری موارد خرافی دیگر که خوشبختانه تا کنون وارد فرهنگ ما نشده اند و برای ما خنده آور هستند.
اما تنها چیزی که در فرهنگ ایرانی می توانیم درباره ی عدد سیزده پیدا کنیم، «بد قلق» بودن عدد 13 به خاطر خاصیت بخش ناپذیری آن است.(این خود نشانه ای از دانش بالای ایرانیان از ریاضی و به کارگیری آن در زندگی روزمره است.)
اما وقتی درباره ی نیکویی و فرخندگی این روز بیشتر دقت می کنیم منابع معقول و مستند با سوابق تاریخی زیادی را می یابیم.همان طور که گفته شد سیزدهم فرودین ماه که تیر روز نام دارد و متعلق به فرشته یا امشاسپند یا ایزد سپند (مقدس) و بزرگواری است که در متون پهلوی و در اوستا تیشتر نام دارد و جشن بزرگ تیر روز از تیر ماه که جشن تیرگان است به نام او می باشد.
همانطور که پیشینه ی جشن نوروز را از زمان جمشید می دانند درباره ی سیزده به در (سیزده بدر) هم روایت هست که :
«... جمشید، شاه پیشدادی، روز سیزده نوروز (سیزده بدر)را در صحرای سبز و خرم خیمه و خرگاه بر پا می کند و بارعام می دهد و چندین سال متوالی این کار را انجام می دهد که در نتیجه این مراسم در ایران زمین به صورت سنت و آیین درمی آید و ایرانیان از آن پس سیزده بدر را بیرون از خانه در کنار چشمه سارها و دامن طبیعت برگزار می کنند ...»
اما برای بررسی دیرینگی جشن سیزده بدر از روی منابع مکتوب، تمامی منابع مربوط به دوران قاجار می باشند و گزارش به برگزاری سیزده بدر در فروردین یا صفر داده اند، از همین رو برخی پژوهشگران پنداشته اند که جشن سیزده بدر بیش از یکی دو سده دیرینگی ندارد اما با دقت بیشتر در می یابیم که شواهدی برای دیرینگی جشن سیزده بدر وجود دارد.
همانطور که پیش از این گفته آمد، تنوع و گوناگونی شیوه های برگزاری یک آیین، و دامنه ی گسترش فراخ تر یک باور در میان مردمان، بر پایه ی قواعد مردم شناسی و فرهنگ عامه، نشان دهنده ی دیرینگی زیاد آن است.
همچنین مراسم مشابه ای که به موجب کتیبه های سومری و بابلی از آن آگاهی داریم، آیین های سال نو در سومر با نام «زگموگ» و در بابل با نام «آکیتو» دوازده روز به درازا می کشیده و در روز سیزدهم جشنی در آغوش طبیعت برگزار می شده. بدین ترتیب تصور می شود که سیزده بدر دارای سابقه ای دست کم چهار هزار ساله است.
شیوه های برگزاری و مراسم سیزده بدر
همانگونه که اشاره شد شیوه های برگزاری سیزده بدر و همچنین مراسم و آداب سیزده بدر بسیار متفاوت و گسترده می باشد که در اینجا به تفصیل نمی توان به آنها پرداخت، اما همانطور که می دانیم سیزدهم فروردین تیشتر روز می باشد و آغاز نیمسال دوم زراعی، و مردمان ایرانی برای نیایش و گرامیداشت تیشتر، ایزد باران آور و نوید بخش سال نیک به کشتزارها و مزارع خود می رفتند و در زمین تازه روییده و سرسبز و آکنده از انبوه گل و گیاهان صحرایی به شادی و ترانه سرایی و پایکوبی می پرداختند و از گردآوری سبزه های صحرایی و پختن آش و خوراکی های ویژه غافل نمی شدند.
بخشی دیگر از آیین های سیزده بدر را هم باورهایی تشکیل می دهند که به نوعی با تقدیر و سر نوشت در پیوند است.برای نمونه فال گوش ایستادن ،فال گیری (به ویژه فال کوزه)، گره زدن سبزی و گشودن آن ،بخت گشایی (که درسمرقند و بخارا رایج است)و نمونه های پرشمار دیگر ...از مراسم های روز سیزده بدر هستند.
از آئین های دیگر سیزده بدر که مانند مراسم چهارشنبه سوری و نوروز، پر شمار، زیبا و دوست داشتنی است،بازی های گروهی، ترانه ها و رقص های دسته جمعی، گردآوری گیاهان صحرایی، خوراک پزی های عمومی، بادبادک پرانی، سوارکاری، نمایش های شاد، هماوردجویی جوانان، آب پاشی و آب بازی بخشی از این آیین هاست که ریشه در باورها و فرهنگ اساطیری دارند. از جمله شادی کردن و خندیدن به معنی فروریختن اندیشه های پلید و تیره، روبوسی نماد آشتی، به آب سپردن سبزه ی سفره ی نوروزی نشانه ی هدیه دادن به ایزد آب «آناهیتا» و گره زدن علف برای شاهد قرار دادن مادر طبیعت در پیوند میان زن و مرد، ایجاد مسابقه های اسب دوانی که یادآور کشمکش ایزد باران و دیو خشک سالی است.
علف گره زدن
افسانه ی آفرینش در ایران باستان و موضوع نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی درباره ی «کیومرث» دارای اهمیت زیادی است، در «اوستا» چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را نخستین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است.
گفته های «حمزه ی اصفهانی» در کتاب «سِنی ملوک الارض و الانبیاء» صفحه های 23 تا 29 و گفته های «مسعودی» در کتاب «مروج الذهب» جلد دوم صفحه های 110 و 111 و «بیرونی» در کتاب «آثار الباقیه» بر پایه ی همان آگاهی است که در منبع پهلوی وجود دارد که :
«مَشیه» و «مَشیانه» که دختر و پسر دو قلوی کیومرث بودند، روز سیزدهم فروردین برای نخستین بار در جهان با هم ازدواج کردند. در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته نشده بود ! آن دو به وسیله ی گره زدن دو شاخه ی «موُرد»، پایه ی ازدواج خود را بنا نهادند و چون ایرانیان باستان از این راز به خوبی آگاهی داشتند، آن مراسم را به ویژه دختران و پسران دم بخت روز سیزده بدر انجام می دادند، امروزه نیز دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی، نیت می کنند و علف گره می زنند.این رسم (علف گره زدن در روز سیزده بدر)از زمان «کیانیان» تقریبا فراموش شد و در زمان «هخامنشیان» دوباره آغاز شد و تا امروز باقی مانده است.
در کتاب «مُجمل التواریخ» چنین آمده است :
«... اول مردی که به زمین ظاهر شد، پارسیان آن را «گل شاه» نامیدند، زیرا که پادشاهی او الا بر گل نبود، پس پسر و دختری از او ماند که مشیه و مشیانه نام گرفتند و روز سیزده نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هیجده فرزند بوجود آوردند و چون مُردند، جهان نود و چهار سال بی پادشاه بماند.»
همانگونه که شباهتی بین چارشنبه سوری و نوروز امروزی متداول در تهران و شهرهای بزرگ، با شیوه های اصیل و کهن آن وجود ندارد، سیزده بدر امروزی نیز تنها نامی از یک جشن کهن را برخود داشته و هیچ شباهتی به آیین کهن و یادگار نیاکان ما ندارد. نحوه ی اجرای جشن سیزده بدر ، مانند بسیاری از دیگر آیین های ایرانی، عمیقا از شیوه ی اصیل و باستانی خود دور شده است و به شکل فعلی آن، دارای سابقه ی تاریخی در ایران نیست.
اگر در گذشته مادران و پدران ما، سبزه های نوروزی خود را در این روز به صحرا می برده و برای احترام به زمین و گیاه، آن را در آغوش زمین می کاشته اند، امروزه ما آن را به سوی یکدیگر پرتاب می کنیم و تکه تکه اش می کنیم.
سیزده بدرِ پیشینیان ما، روزی برای ستایش و دعا برای طلب باران فراوان در سال پیش رو، برای گرامیداشت و پاکیزگی طبیعت و مظاهر آن، و زیست بوم مقدس آنان بوده است. در حالیکه امروزه روز ویرانی و تباهی طبیعت است!
اسطوره باران در روز سیزدهم
قصه روز سیزدهم از این قرار بود که در گاهشماری قدیم (ایران باستان) سیزدهمین روز از هر ماه، روز تیر نام داشت. این نام، از نام ایزدی به نام تیشتر (Tishtar) گرفته شده بود و این ایزد با باران و طراوت ارتباط داشت زیرا تیشتر، اصل و ریشه همه آب ها و سرچشمه باران و باروری بود.
او آنقدر اهمیت داشت که حتی برایش یک صورت متجلی در آسمان ها نیز در نظر گرفته بودند که پر نورترین ستاره آسمان بود؛ ستاره ای که منجمان آن را به نام شِعرای یمانی می شناختند و به قول امروزی ها گل سر سبد ستاره های دب اکبر بود.
داستان جنگ این ایزد با دیو خشکسالی در باور ایرانیان بسیار جالب است. داستان اینگونه آغاز می شد که ابتدا دیو خشکسالی به هر ترفندی از بارش باران ممانعت می کرد، تیشتر به یاری ایزدِ باد، آب ها را از زمین برداشت و به آسمان هدایت کرد. سپس به مدت 10 شبانه روز خود را به شکل مرد جوان بلند قامتی درآورد که قدرت پرواز داشت و بدین ترنیب در آسمان ها جای گرفت و توانست از ابرها به سوی زمین باران بفرستد.
این باران یک باران معمولی نبود بلکه هر قطره آن به بزرگی جثه یک انسان تنومند بود. بنابراین پس از چنین بارشی آب، زمین را فرا گرفت و جانوران موذی را از میان برد و اگر عده ای از آنها نیز جان سالم به در بردند همگی در سوراخ های خود مخفی شدند.
یک بار دیگر ایزدِ باد دست به کار شد و آب ها را به کرانه های زمین برد و یک دریای اسطوره ای به وجود آورد به نام دریای فراخکرد (Farakhkard). همین که دیو خشکسالی داشت متوجه اقدامات تیشتر و یارانش شد، تیشتر این بار خود را به شکل گاوی زرین شاخ درآورد و 10 شبانه روز دیگر به این شکل در آسمان پرواز کرد و همچنان از ابرها باران باراند.
به همین ترتیب در دهه سوم به هئیت اسبی سفید و زیبا درآمد و به کار خود ادامه داد. در این زمان که به شکل اسب درآمده بود از آسمان به دریای فراخکرد رفت تا آنجا را از زهر جانوران زیانبخش پاکیزه کند اما گویا دیو خشکسالی دست او را خوانده و او نیز خود را به شکل اسبی درآورده بود که یال و گوش نداشت و سیاه و ترسناک به نظر می رسید. در اینجا بود که نبردی مستقیم میان آنها شکل گرفت.
در آغاز این جنگ، دیو خشکسالی نیرومندتر از تیشتر عمل کرد و پیروز شد. نتیجه این پیروزی آن شد که توانست ایزد تیشتر را هزار گام از دریای فراخکرد دور و جهان را برای مدتی دچار خشکی و تشنگی کند. تیشتر، ناراحت و شکست خورده به پیشگاه خداوند رفت و شکایت کرد که ناتوانی او، از آن جهت بوده که مردم دعا و نیایش شایسته ای برای او به جای نیاورده اند. خداوند برای جبران این شکست به او نیرویی داد برابر 10 مرد جوان، 10 کوه، 10 رود و.. .. با این پشتوانه در نبرد دوم، تیشتر پیروز شد و این بار او بود که توانست دیو خشکسالی را هزار گام دور کند و باز هم با کمک ایزدِ باد ابرها را به هر سوی آسمان راند تا همه جا را سرشار از باران کنند.
در این داستان همانطور که تیشتر همکارانی داشت، دیو خشکسالی نیز در از دیوهای دیگری کمک گرفته بود. یکی از این دیوها در شکل گرفتن رعد و برق نقش داشت. زیرا در نبرد دوم، وقتی ایزد تیشتر گُرز خود را بر آتشی که در ابرها نهفته بود، کوبید آتش شراره کشید و یکی از یاوران دیو خشکسالی از وحشت خروشی برآورد و هلاک شد؛ همین امر باران را شدیدتر و فراوان تر کرد. تیشتر کم کم توانست به خشکسالی غلبه کند و 10 شبانه روز برای زمین باران بفرستد.
زهری که از جانوران موذی بر روی زمین باقی مانده بود همراه با این آب ها به دریاها رفت و شوری و تلخی آب دریاها را سبب شد. اما در عوض آب های پاکیزه به مزارع و چراگاه ها راه یافت و سرسبزی و طراوت را به ارمغان آورد.
این اتفاق فرخنده در سیزدهمین روز ماه، در یک زمان اساطیری رخ داد. بنابراین برای مردمانی که در سرزمینی خشک زندگی می کردند و همیشه از خشکسالی بیم داشتند، روز باران، روز مقدسی بود، به ویژه وقتی این روز از پی نوروز و در آغاز بهار از راه می رسید، پس باید برای تماشای طراوت بهاری و همراه شدن با طبیعت از خانه ها بیرون می آمدند و با برگزاری جشنی که در دلِ آئین های مذهبی شان نهفته بود، دست به سوی آسمان می بردند و برای داشتن سالی پر باران دعا و نیایش می خواندند.
با این کار دلخوری تیشتر را نیز برطرف می کردند تا او به یاری کشت و کارشان بیاید. آنها سبزه ها را به آب روان می سپردند تا در محضر تیشتر تأکید کنند که سرسبزی و باروری در گرو آب و باران است و با این حرکت نمادین از او می خواستند بارش را از آنها دریغ نکند.
ناخجستگی شماره سیزده و روز سیزده
حادثه های بزرگ گیهانی در روزگاران کهن، بارها فلاکت و بلاهای بسیار برای دنیای خاکی ما پدید آورده اند. از این حادثه ها و بلایا در متون کهن نام برده شده است. در بعضی کتب مذهبی مانند اوستا، ودا، تورات، انجیل و کتاب های پهلوی و... اشاره ای به این حادثه ها شده است. زمین لرزه و سیل و طوفان بسیار اتفاق افتاده، اما همواره بدترین آنها در خاطر مردمان پایدار مانده است. یکی از حادثه های سهمگین گیهانی که ذکر آن در تورات آمده، در روز سیزدهم سال نو مصری که مانند جشن فروردین ایرانی به هنگام تعادل بهاری خورشید گرفته می شد به وقوع پیوسته و موجب مرگ عده زیادی شده است. این روز مصادف با روز سیزدهم ماه ایرانی است.
در آن روز سیزدهم سال نو، گویا ستاره ای دنباله دار در فضای زمین درخشیده است به طوری که در افق ایران نیز آن را دیده اند. بر اثر برخورد این ستاره با زمین، آتشفشان ها آغاز آتشفشانی کرده اند و زمین لرزه ای سهمگین روی داده است و کاخ ها ویران گشته اند. این حوادث، این اندیشه را در ذهن مردم پدیدار کرد که هر چند هزار سال یک بار واقعه ای این چنینی رخ خواهد داد. از همین رو است که مردم به طور سنتی در هر سال به هنگام روز سیزدهم فروردین منتظر واقعه ای سهمگین بوده اند، از این جهت خانمان خود را رها می کردند و در این روز زیر سقف و بام نمی ماندند، تا اگر زمین لرزه ای رخ دهد در امان بمانند.
رفته رفته روز سیزدهم سال و در پی آن شماره سیزده، رنگ نحوست گرفت و مردم در همه جای دنیا از عدد سیزده پرهیز کردند اما امروز دیگر مدتهاست که پلاک خانه ها و مغازه ها را به صورت 1+12نمی نویسند و حتی برعکس دیده می شود که عدد سیزده برای بعضی ها به جای نحوست، خوش شانسی می آورد!
ششمین روز فروردین که بنا به نظر بسیاری محققان و موبدان زرتشتی، سالروز تولد زردشت اسپنتمان است، به نوروز بزرگ معروف است. دراین روز زردشیان در آتشکدههای هر شهر گردهم می آیند، به سخنرانیهای مذهبی گوش میدهند، اوستا میخوانند و تولد پیامبرشان را جشن میگیرند.
آب پاشیدن به همدیگر، دود کردن اسپند و پخش کردن سنجد و آویشن نیز از دیگر مراسمهای این جشن است.
گاتاخوانی، دف زنی و سخنرانی در مورد تاریخچه نوروز و جشن زایش زردشت از جمله برنامههای این مراسم می باشد.
حضور در نیایشگاه شاور اهرام ایزد و سایر نیایشگاهها و مکانهای مقدس دینی در صبح روز ششم فروردین از دیگر آیینهای بزرگداشت زایش زردشت است، که در همه شهرهای زردشتی نشین برگزار میشود.
دکتر بتسابه مهدوی
7 دی 1395
تهران
با ما همراه باشید
دادار عشق ..... گروه شعر و ادبیات ، فرهنگ و هنر
پذیرای فرهیختگان هستیم
دکتر بتسابه مهدوی
7 دی 1395
تهران
با ما همراه باشید
دادار عشق ..... گروه شعر و ادبیات ، فرهنگ و هنر
پذیرای فرهیختگان هستیم
دکتر بتسابه مهدوی
در روز شمار ایرانیان باستان هریک از سیروز ماه را نامی است که نام دوازده ماه سال نیز در میان آنهاست ، ایرانیان باستان در هر ماه که نام روز با نام ماه برهم منطبق و یکی میشدند آن را به فال نیک گرفته و آن روز را جشن میگرفتند ، اغلب جشنهای ایرانیان آریایی چه آنهایی که امروز برگزار میشوند و چه آنهایی که فراموش شدهاند ریشه در آئین کهن زرتشتی دارد، به قول پرفسور مری بریس شادی کردن، تکلیفِ دلپذیرِ دینی این جماعت است.
در کتیبههای هخامنشی هم شادی و جشن ودیعهای الهی «اهورایی» خوانده شده است. پیوند ایرانیان آریایی قبل از اشو زرتشت با ایزدان خود نه پرپایه جهل و ترس از آنان بلکه بر اساس مهر و دوستی استوار بود و مردم در مقابل نعمات و سلامتی عطا شده به آنان به جشن (یَزَشْنْ = نیایش شادمانه) میپرداختند و آنان بایستی با خشنودی و شادی و پایکوبی (نه غم و سوگ و گریه و زاری که از صفات و علامات اهریمنی میباشد) و در عرصه روشنایی و آگاهی به نیایش و ستایش ایزدان میپرداختند.
در گذشتههای دور آریاییان به گرد آتش جمع میشدند و با نوشیدن شیره گیاه هوم (هَئومَه haoma) و با پایکوبی و هلهله و شادی به قربانی حیوانی (معمولاً گاو) میپرداختند و بخشی از آن گوشت را به آتش میافکندند زرتشت غریوهای مستانه و افکندن گوشت قرابانی در آتش و الوده کردن آن را نفی کرد و کشتن جانوران را به رنج، و تباه کردن گوشت آن را کاری اهریمنی به شمار آورد و در برابر اینها خشنودی و پایکوبی و شادمانی از هستی و آفرینش را در گرد آتش درست و برابر با اَرْتَة (فضیلت، سامان و نظم هستی ) و نیکوکارانه شمرد.
چهارشنبه سوری جشنی است مانند بیشتر جشنهای ایرانی که با ستاره شناسی بستگی تام داشته ومبدإ همه ی حسابهای علمی تقویمی بشمار می رود. در آن روز در سال 1725 پیش از میلاد زرتشت بزرگترین حساب گاه شماری جهان را نموده و کبیسه پدید آورده و تاریخ های کهن را درست و منظم کرده است؛ پس به نظر ایشان در سال 1725 پیش از میلاد،شبی که در روز آن زرتشت تاریخ را اصلاح کرده است، به یادبود آن ، همه ساله مردم ایران جشن بزرگی بر پا کرده و با آتش افروزی،شادی خود را آشکار و اعلام کرده اند و آن رصد و اصلاح تاریخ تا کنون در هیأت و یادمان چهارشنبه سوری ( شب جشن سوری) یا جشن سوری باقی و جاری مانده است.
یک رشته از جشنهای آریایی،که عمر هر کدام از آنها برابر با عمر ملت اهورایی ایران و آریاییها می باشد، از اقوام هند و ایرانی و هند و اروپایی ، جشنهای آتش یا سده میباشد و جشنهایی است که با افروختن آتش جهت سور و سرور و شادمانی آغاز و اعلام میشد.
در ایران از جمله جشنهای باقیمانده از جشنهای آتش و جشنهای سده، جشن سوری و در پایان سال و یا همان چهارشنبه سوری میباشد؛ در وهلهی نخست بایستی گفت که گروهی چهارشنبه سوری را مستحدثات جشنهای ایرانی میدانند و اینکه در تاریخ باستان ایران پایه و نشان و ریشهای برای آن وجود ندارد، و عدهای نیز آن را کاملاً آریایی و ایرانی میپندارند که بدعتها و انحرافاتی در آن واقع شده است.
در اواسط سدة چهارم هجری از این جشن و چگونگی برپای و هنگام آن بوسیله ابوجعفر نَرْشًحی مورخ سده سوم آگاهیم که در زمان منصور بن نوح سامانی در میانه سده چهارم هجری این جشن برقرار بوده است و چنین آورده شده است که «... و چون امیر منصور بن نوح به مُلک نشست اندر ماهِ شوالیّه سال سیصد و پنجاه به جوی مولیان، فرمود تا آن سراهای دیگر بار عمارت کردند و ... آن گاه امیر سدید به سرای نشست و هنوز سال تمام نشده بود که شب سوری چنانکه عادات قدیم است، آتشی عظیم افروخته ، پـارههای آتش به جست و سقف و سرای درگـرفت و دیگر بـاره جملهسـرای بسوخت و ...»
زمان و هنگام اجرای جشن سوری برپایه مستندات گاهشماری ، چهارشنبه نبوده است چون در تقویم و روزشماری ایرانیان، شنبه و چهارشنبه ،آدینه و جمعه وجود نداشته است و هر سال به 12 ماه تقسیم میگشته است و هر ماه دستکم، بی کم و کاست 30 روز داشته است و هر روز هم برای خودش نامی داشته است و جهت حساب کبیسه پنج روز افزون را که سال شمسی 365 روز کسری بود به پنج نام از عنوان گاثاها که سرودها و نیایشها زرتشت بود مینامیدند و این پنج روز مجموعاً پنج خمسه، پنجة دزدیده و ... مینامیدند.
در یکی از چند شب آخر سال ایرانیان جشن سوری را که عادات و سنتی قدیم آنان بود، با آتش افروزی همگانی بر پا میکردند، اما چون تقسیم آنان در روزشماری بر آن پایه نبود که ماه را به چهار هفته با نامهای کنونی روزها بخش کنند و بخوانند لاجرم در شب چهارشنبه آخر سال تحقیقاً چنین جشنی برگذار نمیشده است و روزشماری کنونی بر اثر ورود اعراب به ایران باب شده است، بی گمان سالی که این جشن به شکلی گسترده و فراگیر برقرار بود، مصادف با شب چهارشنبه شده و چون در روزشماری و فرهنگ تازیان ، چهارشنبه نحس و نامبارک و بدیمن محسوب میشده است از آن تاریخ به بعد شب چهارشنبه آخر سال را با جشن سوری به شادمانی پرداخته و به این وسیله سعی داشتند که نحوست چنین شب و روزی را منتفی کنند.
آتش در نزد ایرانیان آریایی مظهر روشنی، پاکی ، طراوت ، سازندگی و تندرستی و در نهایت مظهر اهورا مزدا «خداوند» است، بیماریها ، زشتیها ، بدیها و همة آفات و بلایا در عرصه تاریکی و ظلمت مظهر و نماد اهریمن میباشند؛
به اعتقاد ایرانیان هرگاه آتش افروخته شود، بیماری ، فقر، بدبختی، ناکامی و بدی محوّ و ناپدید میگردد چرا که از آثار وجودی ظلمت و اهریمن هستند. پس افروختن آتش و بطورکنایه، راه یافتن روشنیِ معرفت در دل و روح است که آثار اهریمنی و نحوست و نامبارکی را از میان برمیدارد به همین جهت جشن سوری پایان سال را به شبِ آخرین چهارشنبه سال منتقل کردند تا با طلیعة سال نو خوشی و خرم و شادکام گردند.
چنانکه از آثار فرهنگی و رسوم کهن ایرانیان برپا کردن جشن و سرور و شادی بوده است و البته این جشن و سرور و شادی کاملاً جنبه دینی، اجتماعی و فلسفی بخود گرفته است و هدف از آن ارتقای روح و روان و همچنین شادی تن و جسم برای تلاش، کوشش و سازندگی بیشتر بوده است.
ایرانیان مردمانی جشن باره بودهاند چنانکه میتوانیم آثار آن را در کتیبههای داریوش مشاهده نمود، که بسیار به، شادی و شادمانی ایرانیان آریایی و باورمندیهای که جزوه آیین زرتشتی بوده، اشاره شده است واز شادی آفریدهی اهورا مزدا و سوگ، اندوه و غم آفریدهی اهریمن نام برده شده است؛ مانند: «خدای بزرگ است ، اهورا مزدا که آسمان را آفرید، که این زمین را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را از برای مردم آفرید » استاد پورداود جشن پریدن از روی آتش و خواندن ترانههایی در آن خصوص را زشت میپندارد چنانکه در کتاب آناهیتا میگوید:« در جشن چهارشنبه سوری از روی شعله آتش جستن و ناسزای چون سرخی تو از من و زردی من از تو گفتن، از روزگارانی است که دیگر ایرانیان مانند نیاکان خود آتش را نماینده فروغ ایزدی نمیدانستند آن چنانکه در آتش افروزی جشن سده که به گفته گروهی از پیشینیان ، پرندگان و چارپایان را به قیر و نفت اندوده، و آتش میزدند، از دوران پس از اسلام است».
یکی از واجبات و سنتهای معمول آتش افروختن بر سر بامها و در کوی و برزن بوده است جشن ده روز فروردگان مطابق با هر جشن دیگر، با افروختن آتش و نیایشهای ویژهای معمول بوده است، اما علت اصلی برافروختن آتش که نشانه شادمانی، ستایش اهورا مزدا و آغاز جشن بود تا ارواح را راهنما باشد ودر روشنی و فروغ اتش به خانههای خود در آیند، البته در پشت بام در کنار آتش خوراکهای ویژهای نیز میگذاشتند.
جشن سوری در قدمت برابر است با اعتقاء آریاییها و به ویژه مردم ایرانزمین به فروهرها یعنی ارواح پاکنیاکان.
که البته باید ریشه آن را در اوستا و گاثاهای زردتشت پیدا کرد چنانکه در فروردین یشت پاره 49 آمده « فروهرهای نیک توانای پاک در هنگام (جشن گهنبار) همسپتمدم از آرامگاه خود به سوی زمین فرود آیند و ده شب پی در پی از برای آگاهی یافتن از بازماندگان در این سرا بسر برند».
« آتش را میستایم که آفریدهی پاک اهورا مزدا میباشد» پس تقدس آتش به دلیل آفریده شدن ان توسط اهورامزدا بوده و خودِاتش به منظور یاری و استمداد جُستن ستایش نمیشده است.
شب سوری بیگمان شکل درست تلفظ این جشن «جشن سوری یا چهارشنبه سوری» است؛ در دوران ساسانیان واژه سوری فارسی، در پهلوی به گونه سوریک صفت اسـت چون سـور به معـنی سـرخ و « یکِ» پسوند صفت میباشد به معنی سرخ و سرخرنگ، و شب سوری یعنی شب سرخ، چرا که عنصر اصلی این مراسم برافروختن آتش سرخ بوده است. در اوستا کلمه سور با واژه سوئیریه یا« suirya » به معنی چاشت آمده است ،که ان را در معنی مهمانی بزرگ گرفته و بکار برده اند؛ البته کردهای امروزی هنوز هم به آذر(واژه اوستایی) آگِر و به شب سرخ، شَوِْ سور میگویند و آگِرَه سوره همان آتش سُرخ و یا آذر سوئیریه اوستایی میباشد.
بسیاری از مراسم کنونی که در پایان سال یا چهارشنبه سوری باقی مانده است کنایه از اهدای نذور و فدیه ارواح و فروهرها میباشد ودر این شب سال، به زیارت اهل قبور رفتن و نذری جهت اموات دادن و مراسم آتش افروختن بر بامها؛هنوز میان زرتشتیان و بسیاری از مردم روستاها جهت راهنمایی فروهرها مرسوم می باشد؛ اهدای آجیلِ مشکل گشا که همان لُرْک lork یا آجیل هفت مغز زرتشتان است ،و مراسم فال کوزه و کجاوه بازی و شال اندازی و ... میان مردم آذربایجان و ...، جای پای مشخصی در رسوم ایرانیان قدیم دارد.
برخی آیین های سوری
سال نو - کوزه نو، ایرانیان در شب چهارشنبه سوری کوزه های سفالی کهنه را بالای بام خانه برده، به زیر افکنده و آن ها را می شکستند و کوزهٔ نویی را جایگزین می ساختند. که این رسم اکنون نیز در برخی از مناطق ایران معمول است و بر این باورند که در طول سال بلاها و قضاهای بد در کوزه متراکم می گردد که با شکستن کوزه، آن بلاها دور خواهد شد.
آجیل مشگل گشای، چهارشنبه سوری
در گذشته پس ار پایان آتش افروزی، اهل خانه و خویشاوندان گرد هم می آمدند و آخرین دانه های نباتی مانند: تخم هندوانه، تخم کدو، پسته، فندق، بادام، نخود، تخم خربزه، گندم و شاهدانه را که از ذخیره زمستان باقی مانده بود، روی آتش مقدس بو داده و با نمک تبرک می کردند و می خوردند. آنان بر این باور بودند که هر کس از این معجون بخورد، نسبت به افراد دیگر مهربان تر می گردد و کینه و رشک از وی دور می گردد. امروزه اصطلاح نمک گیرشدن و نان و نمک کسی را خوردن و در حق وی خیانت نورزیدن، از همین باور سرچشمه گرفته است.
یکی از مراسم قابل توجه در شب چهارشنبه سوری و سایر مراسم زرتشتیان، فراهم آوردن آجیل مشکل گشاست. زرتشتیان به این آجیل هفت مغزینه لرک می گویند. این آجیل که به آجیل گهنبار هم معروف است شامل هفت مغزینه یا میوه خشک است: پسته، بادام، سنجد، کشمش، گردو، انجیر و خرما که گاهی در لابه لای این آجیل تکه های کوچک نبات و نارگیل هم دیده می شود. این آجیل در مراسم مختلف زرتشتیان از جمله: آفرین گان ها، گهنبارها، جشن خوانی، جشن نوزادی و در مراسم سدره پوشی و سایر اعیاد به مدعوین داده می شود
فال گوشی
فال گوشی و گره گشایییکی از رسم های چهارشنبه سوری است که در آن دختران جوان نیت می کنند، پشت دیواری می ایستند و به سخن رهگذران گوش فرامی دهند و سپس با تفسیر این سخنان پاسخ نیت خود را می گیرند.
قاشق زنی
در این رسم دختران و پسران جوان، چادری بر سر و روی خود می کشند تا شناخته نشوند و به در خانهٔ دوستان و همسایگان خود می روند. صاحبخانه از صدای قاشق هایی که به کاسه ها می خورد به در خانه آمده و به کاسه های آنان آجیل چهارشنبه سوری، شیرینی، شکلات، نقل و پول می ریزد. دختران نیز امیدوارند زودتر به خانه بخت بروند.
شال انداختن
شال اندازی از دیگر مراسم شب سوری است که تاکنون اعتبار خود را در شهرها و روستاهای همدان و زنجان حفظ کرده است. پس از خاموشی آتش و کوزه شکستن و فالگوشی و گره گشایی و قاشق زنی جوانان نوبت به شال اندازی می رسد. جوانان چندین دستمال حریر و ابریشمی را به یکدیگر گره زده، از آن طنابی رنگین به بلندی سه متر می ساختند. آنگاه از راه پلکان خانه ها یا از روی دیوار، آنرا از روزنه دودکش وارد منزل می کنند و یک سر آن را خود در بالای بام در دست می گرفتند، آنگاه با چند سرفه بلند صاحبخانه را متوجه ورودشان می سازند.
صاحبخانه که منتظر آویختن چنین شال هایی هستند، به محض مشاهده طناب رنگین، آنچه قبلاً آماده کرده، در گوشه شال می ریزند و گره ای بر آن زده، با یک تکان ملایم، صاحب شال را آگاه می سازند که هدیه سوری آماده است. آنگاه شال انداز شال را بالا می کشد. آنچه در شال است هم هدیه چهارشنبه سوری است و هم فال. اگر هدیه نان باشد آن نشانه نعمت است، اگر شیرینی نشانه شیرین کامی و شادمانی، انار نشانه کسرت اولاد در آینده و گردو نشان طول عمر، بادام و فندق نشانه استقامت و بردباری در برابر دشواری ها، کشمش نشانه پرآبی و پربارانی سال نو و اگر سکه نقره باشد نشانه سپیدبختی است.
چهارشنبه سوری در شهرهای گوناگون
هفت میوة خشک زرتشتیها شباهت زیادی به آجیل چهارشنبهسوری دارد که خوردنش در این شب واجب است. در بسیاری از شهرها آش ترشی هم به نام این شب با چند نوع سبزی درست میشود.
تهران
در تهران قدیم، بوتههای خشک را از بیابانهای اطراف جمع میکردند و با شتر به شهر میآوردند و در محلات مختلف میچرخاندند. پس از غروب خورشید، بوتههای خشک و اسباب و اثاثیة کهنه و شکستهای را که پس از خانهتکانی بیرون گذاشته شده بود جمع میکردند و با آنها آتشی درست میکردند که همه باید از روی آن میپریدند و میخواندند: «سرخی تو از من، زردی من از تو.» فشفشه و هفتترقه هم بود اما از بمبها و نارنجکهای دستی که نوجوانان امروزی میسازند و با انفجار آنها شیشههای ساختمانها به لرزه میافتد، خبری نبود.
شیراز
در شیراز به دو شب چهارشنبهسوری گفته میشود: یکی چهارشنبه آخر ماه اسفند (چهارشنبه آخر سال) و دیگری چهارشنبه آخر ماه صفر.
با توجه به ارادتی که شیرازیان به حافظ دارند، در شب چهارشنبه سوری دور هم جمع شده و از دیوان حافظ فال میگیرند.
شیرازیان چهارشنبه آخر سال را همانند دیگر شهرهای کشور چهارشنبه سوری میگویند و غروب سه شنبه مرسوم است که هفت کپه و یا سه کپه خار تهیه میکنند. آنها را آتش زده و از آتش میپرند و میگویند: زردی من از تو ، سرخی تو از من.
در قدیم برخی از زنان و دختران شیراز به سعدیه رفته و در آب حوض ماهی آبتنی میکنند و با جام دعا و چهل کلید آب به سر میکنند. این کار هم به خاطر سلامتی و هم به خاطر مهدگرمی انجام میشود.
همچنین رسم است که دختران دم بخت در این شب برای بخت گشایی به زیارت حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) میروند. شاه چراغ (ع) از امامزادههای واجبالتکریم است. مردم شیراز نیز به شاه چراغ علاقه زیادی دارند و شب زیارتی شاه چراغ شب جمعه میباشد.
فال گوش ایستادن در چهارشنبه سوری نیز نزد زنان شیرازی مرسوم است و زنی که بخواهد فال گوش بایستد چادر سر کرده، نیت میکند و در گوشهای در کوچه میایستد و بر اساس گفته عابران تفأل میزند. اگر گفته را مطابق میلش دید، خود را به مراد رسیده میداند.
رسم است که بعضی از زنان برای برآورده شدن حاجت در زیر منبر مسجد جامع شیراز حلوا درست میکنند. به این منبر، مرتضی علی میگویند. از جمله مراسم دیگری که شیرازیان دارند پخت آشی است به نام “آش ابودردا”؛ بعضی معتقدند که وسایل اولیه این آش باید حتما از راه گدایی تأمین شود. این آش را هم به خاطر درمان بیماری و هم به خاطر بخت گشایی میپزند.
در شب چهارشنبه سوری در شیراز رسم است که دختران دم بخت ابریشم هفت رنگ به کمر بسته و صبح روز چهارشنبه کودک نابالغی را وامیدارند که ابریشم را باز کند به این نیت که گره از بختشان باز شود.
باز رسم است در شیراز دخترهای بخت بسته به محل معروفی به نام “خانه سید ابوتراب” که در داخل شهر در کوچه “شیشهگرها” واقع شده است میروند و زیر درخت کهنسالی که در آن خانه وجود دارد حلوا میپزند و بین فقرا تقسیم میکنند و از صاحب آن خانه یعنی “سید ابوتراب” که گویا سید بزرگواری بوده و ششصد سال قبل از این میزیسته و صاحب کرامت بوده حاجت میخواهند.
در این شب شیرازیان “بوخوش اسفند” را در آتش میریزند که خانه را معطر کند. بوی “بوخوش” خاصیت گندزدایی هم دارد و از گذشتههای دور مورد توجه مردم بوده است.
ازجمله خوردنیهایی که شب چهارشنبه سوری شیرازیها میل میکنند آجیل چهارشنبه سوری است که بدان آجیل شیرین هم میگویند. این آجیل مخلوطی است از کشمش، نخودچی، مغز بادام، مغز گردو، انجیر، مویز، توت خشک، کنجد بوداده، شاهدانه، تخمک یا تخمه، گندم برشته، بدنجک، قصب، خارک (نوعی خرمای خشک) و قیسی.
در شیراز به دو شب چهارشنبه سوری گفته میشود یکی چهارشنبه آخر ماه اسفند (آخر سلا) و دیگری چهارشنبه آخر ماه صفر. در هر دو شب مراسمی به عمل میآید که کاملاشبیه به هم است؛ ولی در چهارشنبه آخر سال مفصلتر میباشد.
مردان و زنان شیراز معتقدند که هرگاه عصر روز سه شنبه آخر سال در آب سعدی (آبی که از قنات آرامگاه سعدی یا حوض ماهی جریان دارد) شستوشو کنند، تا سال دیگر بیمار نمیشوند. از این رو عصر سه شنبه آخر سال ازدحام غریبی در اطراف جدول مزبور دیده میشود.
گیلان
در آخرین سهشنبه سال، در گیلان هم مانند سایر استانها آیینهای خاصی اجرا میشود.
در شب چهارشنبهسوری، اسپند و کندر و گلاب و شمع حتما باید در خانه باشد.
اسپند و کندر را دود میکنند، گلاب را به صورت خود میزنند و شمع را به نیت روشنایی روشن میکنند.
آجیل مخصوص چهارشنبه سوری هم که در همه جای ایران مرسوم است، فسلفه عمیقی دارد. اجزاء این آجیل رنگارنگ و زیبا همه از دانههای خودردنی و رستنیهایی است که بیش از هزاران سال پیش از زمین و طبیعت میگیرد. در واقع مجموعه آجیل چهارشنبه سوری طبقی است آراسته از هدایا و دهشهای خاک که رابطه انسان و طبیعت را تایید و تاکید میکند.
در بسیاری از ایلها و نیز در نقاط کوهستانی ایران از جمله دهکدههای کوهستانی گیلان و مازندران که به آداب و سنن ایرانیان باستان دلبستگی بیشتری دارند، در استقبال از سال نو، مراسم آتشافروزی را در شب چهارشنبه برگزار میکنند. دور ریختن وسیلههای کهنه و فرسوده زندگی در قریب باتفاق مناطق ایران معمول است. رسم کوزه شکستن یا کوزه پرت کردن به کوچه به نیت دور کردن بلا در همه ایران عمومیت دارد.
در گیلان دخترانِ دم بخت را غروب چهارشنبه سوری با جارو میزنند و از خانه بیرون میاندازند به این امید که تا سال بعد ازدواج کنند.
مازندران
رسم چهارشنبه سوری در مازندران با برپایی هفت بوتهی آتش به نشانهی هفت فرشته و امشاسپند اجرا میشود و مردم باور دارند که آتش تطهیرکننده است و بدی و مرگ را میسوزاند.
مردم مازندران سرخی آتش را نشانهی سلامت و گرمایش را زندگی بخش میدانند.
مردم در هنگام پریدن از آتش با این عبارتها با آتش سخن میگویند: ”زردی من از تو، سرخی تو از من، سرخی آتش مال ما، زردی ما مال شما، چهارشنبهسوری میکنیم، سینه بلوری میکنیم. گل چهارشنبه سوری، درد و بلا رو ببری” سپس آش “چهل گیاه” میپزند که دوا و درمان است. صدای برخورد قاشق و کاسه نیز نشان دهندهی شروع مراسم قاشقزنی است و دختر و پسر با پوشیدن چارقد و چادر در کوچهها قاشقزنی میکنند و میگویند: ”ای اهل محل، اهل در این منزل شگون امشب است، هدیه بریزید داخل پیمانه و کاسه”.
در هنگام غروب دختران دم بخت به کوچهها میروند و در پشت پنجره یا دکهی کسب فال گوش میایستند تا ببینند پدری با دخترش چه میگوید، آن سخن را به فال خوب یا بد ازدواج خود تعبیر میکنند.
استان مرکزی
یکی از آیینهای ایرانی که سالیان بسیار طولانی در قلمرو فرهنگی ایران برگزار شده است، آیین چهارشنبهسوری است؛ به عبارت دیگر گستره برگزاری جشن چهارشنبهسوری، حوزه حضور فرهنگ ایرانی را نشان میدهد.
در بسیاری از روستاهای استان مرکزی رسم بر این است که جوانانی که نامزد دارند از روی بام خانه دختر، شال خود را پایین میاندازند و دختران در گوشه شال، شیرینی و تخمه میپیچند. این رسم را شالاندازی میگویند. از دیگر رسمهای چهارشنبه سوری، مراسم قاشق زدن است که مردم و بعضا کودکان کاسه و قاشق را به هم کوبیده و در پشت در نهان میشوند و صاحبخانه نیز تخممرغ یا تنقلاتی داخل کاسه میگذارد.
آشتیان
در آشتیان از توابع استان مرکزی، مرسوم است که کوزهای خالی را از بالای بام در شب چهارشنبه سوری به پایین میاندازند. اهالی این کار را به این نیت انجام میدهند که قضا و بلای خانه و اهل آن با شکستن کوزه از خانه بیرون برود.
از دیگر رسمهایی که در شب چهارشنبه سوری در آشتیان مرسوم است، رسم قاشق زنی است که در این رسم عمدتا دختران، چادری به سر کرده و بر در خانه اهالی محل رفته و با قاشق به کاسه میکوبند. صاحب خانه که مقصود آنان را خوب میداند، به آنها آجیل و شیرینی میدهد.
فالگوش ایستادن به وسیله دختران دم بخت نیز در غروب چهارشنبه سوری بین اهالی آشتیان مرسوم است.
آذربایجان
خرید چهارشنبه آخر سال ازجمله سنتهای قدیمی مردم تبریز در این روز محسوب میشود.
کودکان نیز چهارشنبه سوری را به خاطر ترقهها، آتش افروختنها و خریدهایش دوست دارند. چرا که بخشی از خرید سنتی این روز مخصوص کودکان میباشد و مردم برای بچههای خود اسباببازی میخرند. پسربچهها به خرید (ماشون) ماشین اسباببازی و تفنگ علاقه زیادی نشان میدهند و اکثر دختر بچهها اسباب بازی چهارشنبه آخر سال را “قولچاخ” یعنی عروسک میخرند.
خانمهای خانهدار هم به خرید “آینا” و “دراخ” (یعنی آیینه و شانه) و همچنین “سوپورگه” (یعنی جارو) میپردازند و میخواهند سال جدید را با آیینه و جارو و شانه جدید آغاز کنند.
خرید آجیل چهارشنبه سوری از دیگر بخشهای خرید سنتی این روز در تبریز میباشد. شهر تبریز که به خاطر آجیلهای متنوع و مرغوبش شهره است، برای این روز سنتی نیز آجیل مخصوص را دارد.
«شال ساللاماق» یا «باجالئق» از جمله سنتهای قدیمی آذربایجانیها در چهارشنبهی آخر سال محسوب میشود. برخی از جوانان و نوجوانان آذربایجانی با برداشتن شال یا توبرهای در چهارشنبه سوری خود را برای اجرای این رسم قدیمی آماده میکنند و اغلب با تاریکی هوا به خانهی دوست و آشنا و فامیل و حتی دیگران میروند و شال خود را آویزان میکنند؛ به طوریکه دیده نشوند.
در گذشته اکثر خانهها در سقف دریچهای برای تهویه داشتند و معمولا شال از آن قسمت آویزان میشد؛ تا صاحبخانه هدیهای را در آن بپیچد. اما امروزه این رسم حالتی دیگر یافته است. برای مثال در را میکوبند و وقتی صاحبخانه در را باز کرد بدون دیده شدن بخشی از شال را به داخل خانه در حالیکهی گوشهی شال را در دست دارند، در را به روی صاحبخانه میبندند و بعد از گرفتن هدیه شال را برداشته فرار میکنند.
هدیه گذاشته شده در داخل شال میتواند چیزهای مختلفی باشد که از آن جمله میتوان به انواع شیرینی و آجیل چهارشنبه سوری و میوه و ... اشاره کرد.
در شب چهارشنبه گروهی از جوانان در کوچهها یا پشتبام منازل خود مخصوصا در روستاها اقدام به افروختن آتش میکنند و سپس از روی آن پریده و میگویند
”اتیل باتیل چارشنبه
بختیم آچیل چارشنبه
باش آغدیم دیش آغدیم
بوردا قالسین”
در همین شب گروهی از دختران دم بخت و آرزومند از روزنه بامها یا کنار پنجرهها به فال گوش ایستاده و بعضی نیز بر سر چهار راه ها میایستند تا به صحبتهای عابرین گوش داده و نیت و حاجت خود را با توجه به گفتههای آنها تفسیر و تعبیر نمایند.
صبح روز چهارشنبه دم دمای طلوع آفتاب مردم شهرها و روستاها از بزرگ گرفته تا افراد کوچک، دسته دسته بر سر انهار و چشمهسازها رفته و ضمن شادی و ترکاندن ترقه سه یا هفت بار از روی آب میپرند و برای خود در سال جدید آرزوی سلامتی میکنند.
گروهی نیز با اعتقاد بر این که آبها هنگام تحویل سال از نو متولد میشوند، کوزههای کهنه خود را شکسته و کوزههای تازه را با آب پر میکنند تا بعدا در سال جدید به کنج اتاقها بپاشند یا در مشک بریزند یا چایی دم کنند و به این ترتیب ضمن دور کردن قضا و قدر الهی برای آنها در سال جدید مایه برکت باشد.
اصفهان
افروختن آتش در معابر، کوزه شکستن، فالگوشی، گره گشایی و غیره کاملاً متداول است و تمام آن آدابی که در تهران معمول است در اصفهان نیز رواج دارد. شکوه شب چهارشنبه سوری در اصفهان از تمام شهرهای ایران بیشتر است.
تبریز
آتش بازی و گره گشایی از قدیم معمول بوده است. آتش افروختن در این اواخر متداول شده است. آجیل و میوه خشک خوردن از ضروریات است و ترک نمی شود اگر دوست یا مهمان و تازه واردی داشته باشند باید حتماً شب چهارشنبه سوری خوانچه ای از آجیل و میوه خشک برای او بفرستند. در تبریز آب پاشی از بام خانه ها بر سر عابرین نیز رایج است که از آداب دوران ساسانیان بوده و هنوز در میان ارمنیان و زردشتیان ایران معمول است که در یکی از جشن های خود بر یکدیگر آب می ریزند.
دکتر بتسابه مهدوی
5 دی 1395
تهران
با ما همراه باشید
دادار عشق ..... گروه شعر و ادبیات ، فرهنگ و هنر
پذیرایهستیمhttps://telegram.me/joinchat/BfjElAcc-CEDWCGrSXI5I
دکتر بتسابه مهدوی
خوان نوروزی (سفره هفت سین) باید سفید باشد چرا که نشانه پاکی و سفید بختی و روشنایی است و نیز نشانه جهان بی پایان است که بارگاه یزدان در آن است. در سفره و یا همان خوان نوروزی مواد و چیدنیهایی گذاشته میشود که هرکدام نشانه و نمادی از سلامتی، رزق و روزی، زایش، برکت و … است.
سبزه
شاید زیباترین ویژگی سفره هفت سین را میتوان به وجود سبزه آن دانست، به این دلیل که سبزه با رنگ و طراوت خود دلها را شادمان می سازد و با نگریستن به آن طلوع سال جدید را زیباتر میکند. در ایران باستان رسم بر این بود که بیست و پنج روز قبل از نوروز در کاخ پادشاهان دوازده ستون از خشت خام برپا میساختند و بر هر کدام یک نوع غله میکاشتند و معتقد بودند اگر سبزهها خوب بروید سال پر برکتی است.
در ایران باستان دانههای گندم، جو، برنج، لوبیا، عدس، ارزن، باقلا، نخود و کنجد را بر این ستونهای خشتی میکاشتند و روز ششم فروردین آنها را برمی چیدند و به نشان برکت و باروری در تالارها پخش میکردند و معمولا سه قاب از سبزه به نماد اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک بر خوان میگذاشتند و اغلب کنار آنها گندم، جو و ارزن که نقش مهمی در خوراک مردم داشتند سبز می کردند تا سبب فراوانی این دانهها در سال جدید گردد.
امروزه نیز آن چیزی که وجودش بر سر سفره هفت سین ضرورت دارد، سبزه است. مردم یزد از نیمه اسفند به سبز کردن سبزه در کاسه و بشقاب و حتی بر روی کوزههای سفالی میپردازند. زرتشتیان رویش سبزه را در نوروز نشان تازه شدن زندگی و فصل رویش دانهها که خود برکت زندگی محسوب میشود، میدانند. در گذشته زرتشتیان یزد بیشتر “تره تیزک” را که در گویش خود بدان “ششه” میگویند بر روی کوزههای سفالی سبز میکردند.
دانههایی که امروزه کشت میشود بیشتر گندم و عدس است ولی ماش و تره تیزک را نیز سبز میکنند. معمولا تره تیزک را یک شبانه روز خیس میکنند سپس آن را در کیسههای پارچهای نازک می ریزند و در جایی گرم قرار میدهند تا جوانه بزند، جوانه زدن دانهها را در گویش زرتشتیان یزد روز آمدن میگویند، بعد از آن که دانههای روز آمده را در بشقابهای پهن بی لبه که معمولا سه عدد و مخصوص کاشتن سبزه هستند، ریختند، روی جوانهها را پردهای از ماسه نرم میریزند و آب میدهند تا سبز شود.
آتشدان (مجمر)
بر سر سفره هفت سین زرتشتیان وجود آتشدان، نماد اردی بهشت امشاسپند، اهمیت خاصی دارد. آتش این مجمر از آتش مقدس مایه میگیرد معمولا در کنار آتشدان دانههای اسفند کندر اشتره و نیز چوبهای خوشبو چون عود و صندل وجود دارد. روشنایی تجلی اهورا مزدا است و نماد درستی و نیک اندیشی و راستی بنابراین باید بر سر سفره هفت سین باشد. در ایران باستان در دو سوی آتشدان شمعدانهای گرانبها یا چراغ مینهادند و آنها را میافروختند و این نشانی از دنیای پرفروغ بی پایان بود که اهریمن بدانجا راه ندارد.
کتاب مقدس
یکی دیگر از چیدنیهای خوان نوروزی وجود کتاب مقدس به عنوان نماد اهورا مزدا است. در دوران ساسانیان کتاب اوستا را برخوان می گذاشتند و قبل از فرا رسیدن سال قسمتی از آن را که معمولا “فروردین یشت” است، می خواندند و از فرورهای شاهان، پاکان، پارسایان، دلاوران و شهسواران که در “فروردین یشت” نام آنها آمده، یاد میکردند.
امروز بر سر سفره نوروزی ما مسلمانان قرآن گذاشته میشود و هر کس قسمتی از کتاب دینی خود را میخواند تا سال نو را با آیههای مبارک الهی شروع کرده باشد.
کوزه آب
در گذشته کوزه آب که توسط دختران نابالغ از چشمهها پر میشد با زینتی از گردنبندها بر سر خوان نوروزی نهاده میشد. امروزه کوزه سفالی را پر از آب میکنند و به جای جواهرات با سبزه و روبان تزیین میکنند و همراه با تاس مسین پر از آب و برگهای آویشن در حالی که یک عدد انار سرخ هم در آن نهادهاند، بر سفره می گذارند.
نان
نان که نمادی از برکت است، چه در گذشته و چه در حال بر سر سفره نوروزی میگذاشتند و اکنون نیز یا نان سنگک بزرگی می پزند و برای برکت سفره بر آن میگذارند یا اینکه نان را به صورت کماج شیرین درآورده بر خوان نوروزی مینهند. در زمان ساسانیان گرده نانهایی به اندازه یک کف دست یا اندکی کوچکتر می پختند که به آنها “درون” میگفتند و گاهی بر آن نوعی نیایش میخواندند و بدین ترتیب نانهای نوروزی را برکت میبخشیدند. امروزه زرتشتیان علاوه بر نان معمولی نانهای دیگری مانند کماج، نان شیر و چند نوع شیرینی خانگی که بیشتر جنبه تشریفاتی دارد، میگذارند.
بر سر سفره هفت سین یزدیها شیرینیهای معروف یزدی هم به چشم میخورد که معمولا در دیسهای بزرگ به طرز زیبایی چیده میشود و در اعیاد و جشنها و به ویژه عید نوروز مصرف فراوان دارد.
تخم مرغ
تخم مرغ بن مایه خوان نوروزی است و به صورت رنگ کرده میبایست بر سر سفره هفت سین جلوه نمایی کند، زیرا که تخم و تخمه نمادی است از نطفه و نژاد و در روز جشن تولد آدمیان که تخمه و نطفه پدیدار میگردد. تخم مرغ تمثیلی است از نطفه باروری که به زودی باید جان بگیرد و زندگی یابد و زایش کیهانی انجام پذیرد. پوست آن هم نمادی است از آسمان و طاق کیهان.
آیینه
به اعتقاد زرتشتیها چون آخرین ماه سال زمان تولد آدم ابوالبشر است، بنابراین باید نمادی از آن در خوان نوروزی باشد تا شکل پذیری آسان شود. از این رو آیینهای در بالای خوان نهاده میشود و در اطراف آن شمع یا چراغی میگذارند. اغلب تعداد شمعها با تعداد فرزندان خانواده ارتباط دارد و نیز آیینهای دیگر در زیر تخم مرغ گذاشته میشود تا انعکاس وجود آدمی در آیینه دیده شود و نیز آیینه زیر تخم مرغ هم نمایانگر تحویل سال است. وقتی که گاو آسمانی، کره زمین را از شاخی به شاخ دیگر میافکند در آن زمان تخم مرغ بر روی آیینه خواهد جنبید، در جلوی آیینه هم مشتی گندم به نشانه روزی فراخ میپاشند.
سمنو
سمنو که از جوانههای تازه رسیده گندم تهیه میشود، نماد فراوانی خوراک و غذاهای خوب و پر نیرو است و نیز نمادی برای زایش گیاهی و بارور شدن گیاهان توسط فرورهاست.
سنجد
سنجد که عطر برگ و شکوفههای آن محرک عشق و مهر است و از مقدمات اصلی زایندگی به شمار میآید، باید بر سر خوان نوروزی نمایان باشد. وجود سنجد در سفره نوروزی انگیزه زایش کیهانی است گاه زرتشتیان دانههای سنجد را با آویشن در هم میآمیزند و همراه با نقل و سکه بر سر سفره نوروزی میگذارند.
سیر
نماد میکروب زدایی و پاکیزگی محیط زیست و سلامت بدن و نیز زدودن چشم زخم است که باید حتما بر سر سفره نهاده شود. به اعتقاد زرتشتیان بوی سیر دیوان را میگریزاند. زرتشتیان سیر را با تکههای نان که در آن ترید کردهاند، در مراسم پرسه با سداب به کار میبرند و بر سر سفره نیایش میگذارند. پوست سیر را هرگز در جایی نمیگذارند زیرا معتقدند از سحر هم بدتر است، به همین جهت برای کندن پوست آن ابتدا سیر را در آب میخیسانند و بعد پوستش را میکنند، همچنین معتقدند اگر پوست سیر را با پیاز گلپر و اسفند در خانه بسوزانند، به خصوص در صبح روز پنجشنبه، بویش، خانه را پاک میکند.
سرکه
همانند سیر نمایانگر پاکی محیط، زدودن آلودگی و باطل کردن سحر و جادو است.
سماق
سماق نماد عشق مهر و پیوند دلها است که بر سر سفره هفت سین نهاده میشود.
سپند(اسفند)
اسفند نیز نشانهای است از دفع چشم زخم که در زمانهای کهن مقدس بوده، است و در مراسم نیایشی به کار می رفته است. امروزه نیز ار آن برای دفع چشم زخم و به نیت درود فرستادن برای عزیزان از دست رفته و همچنین ضد عفونی کردن محیط استفاده میشود. زرتشتیان اسفند را در خوانچه مخصوصی مینهند چراکه نشانه همه امشاسپندان و مقدسان است. اسفند همراه با کندر و دیگر خوشبوهای مخصوص آتش همیشه در خانه زرتشتیان وجود دارد و روزی 2 تا 3 بار آنها را برآتش می ریزند به خصوص در مراسم سوگواری و شادی اسفند دود کردن امری رایج است.
سکه
پول زرد و سفید در خوان نوروزی نمادی است از شهریور امشاسپند که موکل است بر فلزات و بودن آن بر سر خوان که موجب برکت و سرشاری کیسه است. بر سر خوان نوروزی زرتشتیان و گاه غیر زرتشتیان چیدنیهای دیگر هم نهاده میشود؛ شیرینی و نقل که نماد شیرین کامی است؛ گلابدان پر از گلاب و همچنین سبزی خوردن، پنیر و کاهو که طراوت و نیز زیبایی سفره را دو چندان میکند.در برخی از سفرهها آرد هم وجود دارد که آن هم نمادی است از برکت نوروزی اما دو چیز مهم دیگر بر سر سفره هفت سین نمادین است، یکی انار و دیگری تنگ ماهی.
انار
انار از مقدس ترین درختان است که تقدسش را همچنان تا به امروز حفظ کرده است. درخت انار به سبب رنگ سبز تند برگهایش و نیز به جهت رنگ و شکل غنچه و گل مانندش، همانند آتشدان است و همیشه مقدس بوده است. پردانگی انار نماینده برکت و باروری و رزق فراوان است و نمادی است از باروری ناهید. زرتشتیان معمولا در تاس مس پر از آب یک عدد انار هم میگذارند با این باور که این میوه پردانه در سال جدید برکت و رزق فراوان برای خانواده به همراه داشته باشد، به ویژه انارهای خوش آب و رنگ و آبدار شهر کویری یزد که اکثرا برای استفاده در سفرههای هفت سین در پوششی از کاه در گودالهای زمینی نگه داری می شود تا در سال نو به زیبایی سفره هفت سین بیفزاید.
ماهی
یکی دیگر از زینت دهندگان سفره هفت سین، ماهی است، اسفند ماه در برج حوت است و حوت یعنی ماهی. در هنگام نوروز برج حوت به برج حمل تحویل میگردد و از این رو نمادی از آخرین ماه سال در خوان نوروزی گذاشته میشود. علاوه بر آن ماهی یکی از نمادهای آناهیتا فرشته آب و باروری است که وظیفه اصلی نوروز را که باروری است بر عهده دارد. خوردن سبزی پلو با ماهی نیز در شب عید از این روست و ظرف پر از آب با چند ماهی قرمز نمادیست از روزی حلال.
گل بیدمشک
گل بیدمشک نمادی است از اسپندارمذامشاسپند و گل نیز ویژه اسفند ماه است به خصوص گل بیدمشک که از عطر خاصی نیز برخوردار است و در معطر ساختن فضای خانه نقش بسزایی دارد.
نارنج
نمادی است از گوی زمین و هنگامیکه در ظرف آبی نهاده شده باشد، نمادی است از گوی زمین در کیهان و گردش آن بر روی آب نمودار گذاشتن برجهای دوازده گانه و تحویل سال است. علاوه بر اینها بر سر سفره زرتشتیان کاسهای پر از پالوده خانگی و نیز کاسهای از خشکبار ترش مزه مانند برگه شفتالو، برگه زردآلو، آلبالو و آلوچه را که قبلا در آب خیساندهاند، نیز میگذارند و نیز مقداری پسته، فندق، بادام زمینی و تخمه را که قبلا خندان کرده و بو دادهاند، داخل کیسهای به نام دولک میریزند و به عنوان آجیل نوروزی بر سر سفره مینهند.
علاوه بر آن بر سر سفره هفت سین گلهای زیبا و خوشبویی چون گل نرگس، گل سنبل و گل شب بو که نوید بخش بهار هستند، دیده میشود. زمانیکه سفره چیده شد همه اهل خانه حمام رفته و لباس نو پوشیده، گرد سفره هفت سین مینشینند و چند دقیقه مانده به تحویل سال همگی با هم خواندن سرودهایی، خداوند را سپاس و نیایش میکنند.
سال که تحویل شد جملگی با شادی وصف ناپذیری سال جدید را تبریک گفته، روبوسی میکنند؛ بانوی خانه آینه و گلاب پاش را از سر سفره برداشته و گلاب را در دست هر کدام می ریزد و همزمان آیینه را رو به روی چهره آنها میگیرد تا روی خود را ببیند. این کار از سالخورده ترین فرد خانواده شروع می شود. آنگاه همگی به وسیله نقل خوشمزه یزدی(معمولا نقل بیدمشکی، نقل بادام و یا نقل پسته) که در قنادیهای یزد تهیه میشود و نیز سایر شیرینیها پذیرایی شده، دهانشان را شیرین می کنند. سپس پدر خانواده به همه اعضای خانواده عیدی میدهد و بعد از آن مقداری از غذاهای درون سفره با شادی صرف میشود.
عدد "هفت" نزد ایرانیان قدیم مقدس بوده است و عدد هفت را گرامی می داشتند. ایرانیان باستان، اعتقاد داشتند که عقل مقدس یعنی " اهورامزدا " که به او "سپند مینو" نیز می گفتند ، شش وزیر بزرگ به نام "امشاسپندان" دارد (مقدسان جاویدان )و این شش امشاسپند با "سپندمینو" تشکیل (هفت سپند) می دهند.هفت امشاسپندان مقدس عبارت بودند از :
اهورامزدا(به معنى سرور دانا) ، و هومن (اندیشه نیک ) ، اردیبهشت (پاکى وراستى ) ، شهریور (شهریارى آرزو شده با کشور جاودانى ) ، سپندارمزد (عشق و پارسایى ) ، خرداد (رسایى و کمال ) و امرداد (نگهبان گیاهان) .
امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند که هر کدام دارای مفهومی است که بخشی از عظمت خداوند یکتا را به آدمی میشناسانند و با شناخت و پیروی از این ایزدان میتوان اهورا مزدا را درک کرد. همچنین گفته شدهاست به این شش ایزد(فرشته) + اهورا مزداخداگفته میشود. مطابق باورهای مذهبی زرتشتی، امشاسپندان، خداوند را در زمین برای گسترش صلح و عدالت یاری میکنند (نقطه مقابل توحید افعالی )و هرکدام مسئولیت محافظت از چیزی را بر عهده دارند .
در دین زرتشتی دربرابر امشاسپندان ردیفی از دیوان نیز وجود دارد که صفات انگره مینو بوده و به جنگ علیه امشاسپندان و کلیه مخلوقات آفرینش خدایی میپردازند. اهریمن که خالق شر است خلقت زیان بار دارد و گروهی از دیوها که صفات اهریمن هستند وظیفهٔ مقابله با تمامی آفرینش اهورایی را دارند. پایینتر ازاین دیوهاگروهی دیگر از دیوان نیز وجود دارند که برابر ایزدان دیگر میایستند.
علت این که هفت سین به راستی هفت سین است ، اشاره به هفت "امشاسپند" است و چون کلمه "سپند" با سین شروع می شده ، روی این اصل به علامت آن هفت مقدس جاودانی ، چیزهائی در نظر گرفته شده که هم با حرف سین شروع شده باشند و هم مورد استفاده مثبت بشر واقع شوند.
سفره هفت سینی که امروزه بیشتر مرسوم است داری هفت مورد از چیزهای مانند:
سبزه : نماد خرمی
سرکه : نماد شادی ( میوه تاک )
سمنو : نماد خیر و برکت
سیب : نماد مهر و مهرورزی
سیر : نگهبان سفره ( محافظت کننده از شر )
سماق: نماد مزه زندگی
سنجد : نماد حیات
سپند : (اسفند)
سمنو: نماد زایش و بارورى گیاهان است و از جوانه هاى تازه رسیده گندم تهیه مى شود.
سیب: نماد بارورى، زایش و سلامتی است.
سنجد: نماد عشق و دلباختگى است و از مقدمات اصلى تولد و زایندگى.
سبزه: نماد شادابى و سرسبزى و نشانگر زندگى بشر و پیوند او با طبیعت است.
سماق، سرکه و سیر: نماد چاشنى و محرک شادى و سلامتی در زندگى به شمار مى روند.
سکه: به نیت برکت و درآمد زیاد انتخاب و بر سفره هفت سین می نشیند .
اما غیر از این گیاهان و میوه هاى سفره نشین، خوان نوروزى اجزاى دیگرى هم داشته است، در این میان تخم مرغ نماد زایش و آفرینش است و نشانه اى از نطفه و نژاد.
آینه: نماد روشنایى است و حتماً باید در بالاى سفره جاى بگیرد.
آب: نشانه برکت و پاکی در زندگى است .
اسپند، شاخه هاى سرو، دانه هاى انار، گل بیدمشک، شیر نارنج، نان و پنیر، شمعدان و... را هم مى توان جزو اجزاى دیگر سفره هفت سین دانست.
وامروزه ایرانیان به هنگام چیدن سفره هفت سین اولین و مهمترین موردی را که بر سفره قرار می دهند، قرآن کریم است . ایرانیان مسلمان به نشانه توکل و توسل به خداوند متعال در آغاز سال و درخواست بهترینها از خالق خویش قرآن را در بهترین جای سفره قرار داده و پس از آن اجزای دیگر را می چینند . وبا خواندن دعای یا مقلب القلوب والابصار ازخداوند ی که تدبیر کننده امور است دگرگونی حال خود به بهترین حالات و تازه شدن وتغیر یافتن را همراه بهار می خواهند.
هفت شینها
شمع، شیرینى، شهد (عسل)، شمشاد، شربت و شقایق یا شاخه نبات، اجزاى تشکیل دهنده سفره هفت شین بودند. برخى دیگر به وجود "هفت چین" در ایران پیش از اسلام اعتقاد دارند. در زمان هخامنشیان در نوروز به روى هفت ظرف چینى غذا مى گذاشتند که به آن هفت چین یا هفت چیدنى مى گفتند.
بعدها در زمان ساسانیان هفت شین رسم متداول مردم ایران شد و شمشاد در کنار بقیه شینهاى نوروزى، به نشانه سبزى و جاودانگى بر سر سفره قرارگرفت. بعد از سقوط ساسانیان وقتى مردم ایران اسلام را پذیرفتند، سعى کردند سنتها و آیینهاى باستانى خود را نیز حفظ کنند.
در روزگار ساسانیان، قابهاى زیباى منقوش و گرانبها از جنس کائولین از چین به ایران وارد مى شد. یکى از کالاهاى مهم بازرگانى چین و ایران همین ظرفهایى بود که بعدها به نام کشورى که از آن آمده بودند "چینى" نامگذارى شد و به گویشى دیگر به شکل سینى و به صورت معرب "سینى" در ایران رواج یافتند.
دکتر بتسابه مهدوی
4 دی 1395
تهران
با ما همراه باشید
دادار عشق ..... گروه شعر و ادبیات ، فرهنگ و هنر
پذیرای فرهیختگان هستیم
https://telegram.me/joinchat/BfjElAcc-CEDWCGrSXI5Ig
دکتر بتسابه مهدوی
این نماد یین یانگ (Yin-Yang) نام دارد و اساس فلسفه و عرفان شرق دور است.در فلسفه چینی واقعیت عبارت است از یک فرآیند تغییر مداوم و پیوسته که تائو (Tao) نامیده می شود.
از نظر این فلسفه تمامی پدیده ها یک فرآیند تغییر مداوم یا تائو هستند. اساسی ترین مشخصه تائو دوره ای (پریودیک) بودن آن است. در این نمودار یک طرف یین و طرف دیگر یانگ است. یین-یانگ هر دو چیز متضاد ( که در عین حال با هم هماهنگ و مکمل اند) می باشد. نه یین و نه یانگ هیچکدام بدون وجود دیگری معنایی ندارد و این دو با هم که باشند "یک" را به وجود می آورند.
یین در کمترین مقدار خود قرین با یانگ در بیشترین مقدار است و به تدریج که یین زیاد می شود از یانگ کاسته می گردد و در نهایت وقتی یین ماکزیمم است در حقیقت یانگ به مینیمم رسیده است. نقطه سفید درون یکی و سیاه درون دیگری نشان وجود جوهری از هر کدام درون آن دیگری است. این شکل در نقاشی کاملترین صورتی است که می تواند بیانگر تضاد و تقابل (contrast) باشد. همانطوریکه می دانید بعضی رنگها با بعضی دیگر تضاد دارند و اینگونه رنگها در حضور همدیگر جلوه ای بیشتر پیدا می کنند. مثلا در کاشیکاریهای مساجد نوشتن با رنگ سفید بر روی زمینه آبی لاجوردی به همین دلیل است.
می دانیم که برای شناخت پدیده ها دو راه وجود دارد: یکی شناخت آنها از روی همانندشان و دیگر شناخت آنها از روی متضادشان و هر چیزی در این دنیا حتما برای وجود یافتن محتاج ضد خویش است. مثلا شادی بدون غم معنایی ندارد و ... تنها استثنای این قاعده خداست که جامع جمیع اضداد است.
یین و یانگ لازم و ملزوم یکدیگرند و مثل دو روی یک سکه هستند. مسلما نمی توان سکه ای با یک رو تصور کرد. دم بدون بازدم معنایی ندارد. نمونه های دیگری از یین و یانگ:
عقل و عشق - زن و مرد- مطلق و نسبی - جاذبه و دافعه - مثبت و منفی - فاز و نول - روح و جسم - دنیا و آخرت - نور و ظلمت - جمال و جلال - روز و شب - طبیعت و ماوراء طبیعت - ماده و معنی - وجود و عدم - موسیقی و سکوت
در آیین حضرت زرتشت جهان هستی میدان مبارزه و کشمکش دائم دو نیروی ضدین یعنی سپنتا مینو (با نماد سیمرغ در مینیاتور ایرانی ) و انگره مینو (با نماد اژدها در مینیاتور) است و این دو گوهر همزاد در عین حال که با هم مخالف و در ستیزند لازم و ملزوم یکدیگر نیز هستند. در بند سوم هات 30 یسنا می خوانیم:
آن دو گوهر همزادی که در آغاز در عالم تصور پدیدار شدند یکی نیکی است و دیگری بدی در اندیشه و گفتار و کردار.
همه می دانیم که نور دارای دو نوع رفتار است: ذره ای و موجی. از دیدگاه فیزیک کوانتم این موضوع الان قبول شده است که نور (فوتون) و الکترون و دیگر ذرات بنیادی اتم هم ذره هستند و هم موج. این نظریه مکمل نیلزبوهر است و بدین معنیست که یک الکترون هم ذره است و هم موج و یکی بدون دیگری بی معنی است و یک حالت تکمیل کننده حالت دیگر است. این نظریه از همین یین-یانگ الهام گرفته شده و خود بوهر هم به این موضوع معترف بود و سخت شیفته این نمودار.
و به قول هرمان هسه در کتاب سیذارتا:
واقعیت شامل مجموعه حقایق و ضد حقایق است. در مقابل هر حقیقتی یک ضد حقیقت وجود دارد که آن نیز به نوبه خود یک حقیقت است . وقتی تنها حقیقت یا ضد حقیقت را در نظر می گیریم فقط نیمی از واقعیت در بر گرفته می شود که از کمال و وحدانیت بی بهره است. تمام آوازها آرزوها رنجها لذت ها بدی ها خوبی ها همه با همدیگر جهان را تشکیل می دهند وهمه با هم جویبار جودث و آوای زندگی را می سازند.
دکتر بتسابه مهدوی
3 دی 1395
تهران
با ما همراه باشید
دادار عشق ..... گروه شعر و ادبیات ، فرهنگ و هنر
پذیرای فرهیختگان هستیم
دکتر بتسابه مهدوی
جغد پرندهای است از تیره بوفدیسان؛ منزوی، بی صدا، شکارگر، شبرو، با چهرهای خاص و بهیاد ماندنی و صدایی ویژه. چشمهای جغد بزرگند و در حدقه ثابت، پس او برای اینکه بتواند منظره دید خود را تغییر دهد، ناچار است کل سرش را بچرخاند. اما برخلاف آنچه شایع است، جغد نمیتواند سرش را کاملاً به پشت بچرخاند، او میتواند آن را تا ۱۳۵ درجه بگرداند. چشمهای جغد در صورتی صاف قرار گرفته است و مانند چشمهای پرندگان دیگر در دو سوی چهره قرار ندارد، به همین دلیل دید جغدها برای شکار، بخصوص در نور کم، بهتر از دیگر پرندگان است.
همین صورت پهن و چشمهای قرار گرفته در یک سطح، به چهره آنان شیوهای انسانوار داده است. چشمهای آنها از قدرت دوربینی فوقالعادهای برخوردار است، اما جغدان دید نزدیک بسیار کمی دارند، تا آنجا که در چند سانتیمتری خود را نمیتوانند دید. جغدها شکارگران تاریکیاند. نمونههای اندکی از آنها در روز هم فعالند.
در کنار پرهای جغد دندانههایی وجود دارد که به دلیل آنها و همچنین نرم بودن بیش از اندازهی پر جغد، پرواز این پرنده بی صدا انجام میگیرد.
رنگ غالب جغدها تیره و مات است و در شب آنها را نامرئی میکند. از آنجا که شیوه شکار جغدان، ناگهانی و بیصداست و عمدتاً نیز در شب صورت میگیرد، پیداست که حمله جغد برای شکارش تا چه حد خطرناک و احیاناً وهمآور است. جغدها علاوه بر دید خوب در تاریکی، دارای حساسههایی روی منقار و پاهایشان هستند که شبیه به پرهای کوچک است و به آنها در یافتن شکار یاری میدهد.
صورت دیسک مانند جغد این امکان را به او میدهد تا صدای شکار را بهتر بشنود. جغدها صداهای مختلفی دارند. صدای جغد به او کمک میکند تا جفت خود را بیابد و یا حضور خود را به چشم رقیبان احتمالی بکشد. جغدها اگرچه با جفت خود زندگی میکنند، به عبارتی زندگی خانوادگی دارند؛ اما خودشان لانه نمیسازند.
غالباً لانه خالیماندهای را تصاحب میکنند و یا در سوراخی در درختان ساکن میشوند و یا در زمین، ساختمان ویرانهای، انباری و یا غاری میمانند. آنها تعداد کمی تخم میگذارند و ماده و نر با هم از جوجهها مراقبت میکنند. منقار جغد تیز و بسیار قدرتمند است. جغدان با این منقار، شکار خود را پیش از آنکه یکباره او را ببلعند، میکشند. استخوان و پر یا پشم احتمالی شکار بلعیده شده، از آنجا که قابل هضم نیست، چون گلولهای فشرده و یکدست که استخوانها در دل آن است و پر یا پشم رویش را گرفته، از راه گلو، پس داده میشود.
شکار جغد معمولاً پستانداران کوچک و حشرات، موشها و جوندگان و گاه پرندگان دیگر است، گونه بزرگ جغد میتواند خرگوش و سنجاب نیز شکار کند. به ندرت نمونههایی از آنها ماهی شکار میکنند. جغدها به جز نقاط بخصوصی، در سرتاسر کره زمین وجود دارند. جغدها به دو خانوادهی اصلی تقسیم میشوند که در مجموع ۲۲۰ تا ۲۲۵ گونه از آنها در این دو خانواده موجودند.
جغد در باورهای مردم جهان
در دایرهًْالمعارف بریتانیکا آمده است که جغد به دلیل حضورش در شب و صدای جیغ وارش سمبل رازآمیزی و آن جهانی بودن بوده است. عادات مرموز جغدان، پرواز بیصدا و آمد و شد روح وار است که آنها را به موضوعی برای خرافات و حتی ترس در بسیاری از نقاط جهان تبدیل کرده است. از سوی دیگر همین آنجهانی بودن جغد، این باور را تقویت کرده است که جغد میتواند پیشگویی کند، به عبارت دیگر به دلیل ارتباط وهمآورش با آن جهان، دیدار او میتواند خوش یمن و یا بدشگون باشد. به این ترتیب جغدها مظهر هوشی خاموش، دانشی ویرانگر و یا برعکس، مظهر خوشیمنی بودهاند. آنان برای انسان که در سکوت به رفتار و صدای ایشان گوش میداده یادآور شب، ماه و حتی زن بودهاند چه، آنان رازآمیز و دورویه مینمودهاند. بسیاری در جهان به قدرت درمانگری بزرگ جغد و دارویی که از بدن و بهویژه چشمهای او تهیه میشود، ایمان داشتهاند.
در باور مردمان یونان باستان، الههای به نام آتنا وجود داشته که همواره جغدی کوچک تصویر او را همراهی میکرده است. این الهه که ایزدبانوی تمدن، خرد، قدرت، فنون، مهارت و دادگری بوده، موجب شده است که جغد نیز به نشانهی دانایی در یونان باستان تبدیل شود. جغد و آتنا چنان به همراهی با یکدیگر مشهور بودهاند که هم اکنون ضربالمثلی در زبان آلمانی وجود دارد که میگوید: کسی برای آتنا جغد نمیبرد. مشابهش در زبان فارسی همان زیره به کرمان بردن است. در حال حاضر بر اساس همان باور قدیمی یونانی، تصویر جغد در لوگوی بسیاری از کتابخانهها و یا دانشگاههای جهان آمده است.
در روم باستان، مینروا شکل دیگری از ایزدبانوی آتنا محسوب میشده که همان کارکردهای او را داشته است. او نگاهبان مردم آتن بوده و آتنیها پانتئون آکروپولیس را به نام او ساختند، پس باورهای یونانی در مورد جغد که به ایزدبانوی آتنا بازمیگشت در روم نیز پذیرفته شد. از سوی دیگر رومیان جغد را پرندهای در ارتباط با مراسم تدفین میشناختند و دیدن جغد را در روز، بدیمن میدانستند. در کتاب دوازدهم آنائید ویرژیل، پیش از آن که ترنس به سوی آخرین مبارزهاش برود، جغدی ظاهر میشود که نشان از مرگ وی در این مبارزه دارد.
در بینالنهرین باستان اسطوره جالبی در مورد لیلیث وجود دارد. او یک جور خدای شب بوده است. مؤنثی گاه خونآشام که ظاهراً بعدها هنگامی که در اسطورههای یهودی نقشی مشابه حوا را بازی میکند، ارتباطی با جغد نیز مییابد. گویا در انجیل شاه جیمز، از لیلیث به عنوان جغد یاد شده است. بههرحال میتوان گفت که جغد در میان یهودیان قدیم نماد ویرانی و متروکیت بوده است و بر اساس عهد عتیق گوشت جغد حرام است. (از دایرهًْالمعارف جودائیکا، به نقل از دانشنامه جهان اسلام)
در میان اعراب پیش از اسلام چنانکه در دانشنامه جهان اسلام آمده است، جغد خرافات و افسانههایی ویژه خود و در ارتباط با مرگ داشته است. آنان باور داشتند که وقتی کسی میمیرد روانش به صورت جغد بر بالای گور او شیون میکند (اشاره به صدای مویهوار جغد). اعراب پس از اسلام نیز، اگرچه نقل است که پیامبر اسلام ایشان را از این خرافات پرهیز داده بوده است؛ اما همچنان به پرواز و آواز پرندگان بدیمن، چون کلاغ و بوم، فال بد (طیره) میزدهاند. خرافه دیگری در میان تازیان که در مقاله دانشنامه به آن اشاره شده است، خونخواهی مقتول است که اگر کسی در پی آن نباشد، «جغدی از سر آن مقتول درآمده چندان فریاد میکند که: اسقونی، اسقونی»؛ به من آب دهید، تا این که انتقام آن خون گرفته شود. مشابهت این داستان با داستان قطرات خونی که از گلوی مرغ حق (نوعی جغد) میریزد و در کتابهای هدایت به آن اشاره شده، قابل توجه است.
جغد در باورهای مردم جهان
در اسطورههای هندو، لکشمی، الهه ثروت، بر جغدی سوار است، بر این اساس میتوان گفت که جغد پرندهای خوش یمن محسوب میشده است و اگر در کنار خانهای مسکن میگرفته، نشان اقبال خوب بوده است، اما چنان که در دایرهًْالمعارف جهان اسلام آمده است، در اساطیر هند و ایرانی، جغد نماینده یمه (همان جم در ایران باستان و خدای مرگ در میان هندیان) بوده است. در کتاب کلیله و دمنه که ترجمه آزادی از پنچاتنترای هندی است، داستانی در مورد جغد و زاغ آمده که بعدتر به آن میپردازیم.
در مصر باستان جغد راهنمای ارواح مردگان به جهان زندگان محسوب میشده است، پس مصریان او را با پای شکسته نشان میدادهاند تا بدین ترتیب از بازگشت پرنده مرگ به زندگی جلوگیری کنند. در هیروگلیف مصری جغد پاشکسته نشانگر حرف«ام» بوده است. در کنیا نیز چون مصر بر این باور بودند که جغد نشانهی مرگ است و اگر کسی جغدی میدید یا صدایش را میشنید، باور داشت که کسی میمیرد.
در قاره امریکا نیز عموماً جغد سمبل مرگ محسوب میشده است. در قبایل آزتک خدای مرگ معمولاً به شکل جغد نمایش داده میشد. اما مردم باستانی پرو جغد را پرستش میکردند و او را به تصویر میکشیدند.
در باور مردم فرانسه جغد گوش دار(تالابی) سمبل خرد بوده و جغد بدون گوش بدیمن محسوب میشده است. مردم ولز در بریتانیای کنونی اسطورهای در مورد جغد دارند که در این اسطوره جغد زنی جفاکار محسوب میشود که توسط همسرش به صورت جغد درآمده است و به عنوان مجازات و پادافره مورد نفرت دیگر پرندگان قرار گرفته است. در کشور اسکاندیناوی فنلاند جغد مظهر دو ضد است هم خرد و دانایی و هم کندذهنی. در فرهنگ ژاپنی نیز جغد بسته به گونهاش از هر دو جنبه مثبت و منفی دیده شده است.
جغد در فرهنگ لغتها و دانشنامههای فارسی
اسدی طوسی، شاعر قرن پنجم و نخستین گردآورنده واژههای فارسی، لغت فرس؛ بوم را پرندهای شبپر معرفی می کند که چشمانی فراخ دارد و برای نامهای دیگر جغد در زیر واژه جغد، از کوچ و کوف و کُنگر یاد میکند. برهان قاطع که در قرن یازدهم هجری در هندوستان نوشته شده است، نام دیگر بوم را بوف و کوف میداند و از نحوست آن سخن میگوید و به داستان کلیله و دمنه در مورد جنگ میان زاغ و جغد اشاره دارد.
همو جغد را در ادبیات زرتشتی «بهمن مرغ» خوانده و از «صد در»، متن پهلوی نقل کرده که نام دیگر بهمن مرغ، اشوزشت بوده است. در برهان تفاوتی میان بوم و جغد ذکر شده است مبتنی بر اینکه بوم بسیار بزرگتر از جغد است. در فرهنگ فارسی دکتر معین اما این تفاوت دیده نمیشود. معین بوم، بوف، کوف و کُند را نامهای دیگری برای جغد ذکر میکند. وی ریشه واژه جغد را از کلمه سغدی چغد میداند. واژه کُند که در فرهنگ معین نام دیگر جغد محسوب شده است، هم اکنون در یکی از لهجههای گویش کردی، یادآور این پرنده است. در لغت فرس واژه کُندا به معنای فیلسوف و مهندس آمده و برای شرح واژه از این بیت عنصری یاری گرفته شده است:
پیلان ترا رفتن با دست و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشه کندا
در صحاح الفرس که فرهنگی فارسی متعلق به قرن هشتم هجری قمری است، جغد نوعی بوم به شمار آمده و سخنی از شومی آن نرفته است. (به نقل از لغتنامه دهخدا)
در کتاب تحفه حکیم مومن که در قرن یازدهم هجری قمری برای شاه سلیمان صفوی در موضوع طب قدیم و ادویه نگاشته شده، نام فارسی جغد، بوم آمده و همچنین گونهای از آن را به فارسی بوف و به ترکی ساروقوش ذکر کرده است. این طبیب نام آور عصر صفوی، بوف و یا ساروقوش را از دیگر گونههای جغد، بزرگتر دانسته و گفته است که این همان است که به آن شاهبوم میگویند. بنابر نوشته او مرغ حق کوچکترین قسم جغدان است و آن که به اسم جغد موسوم شده، اندازه متوسط این پرنده است و در تنکابن همین گونه متوسط جغد را «کوره بو»، به معنای بوف کور مینامند. (تحفه حکیم مومن به نقل از لغتنامه دهخدا)
در فرهنگ آنندراج که در ابتدای قرن چهاردهم هجری قمری در هند و بر اساس چندین کتاب لغت پیش از خود تألیف شده است؛ جغد را مرغی مشهور به نحوست و نامبارکی و شومی شناسانده و این پرنده را مأنوس به جاهای خرابه دانسته است. (به نقل از لغتنامه دهخدا)
در امثالوحکم دهخدا ابیاتی زیر نام بوم و جغد آمده است، موضوع غالب آن اشعار در مورد به ویرانه نشستن جغد و این عادت نازیبای اوست. در لغتنامه دهخدا نامهای «چغد، چغو، بوف، کوف، کنگر، بوم، کوچ، کوج، پسک، پش، کوکن، کگران، کوال، نهام، نهار، بیقوش، بایقوش، قوش، سار و کوره بو» برای جغد یاد شده است.
در دایرهًْالمعارف فارسی مصاحب زیر نام جغد از بوم یاد شده است. به بدیمن بودن این پرنده اشاراتی رفته و یادی از باور به خردمندی او نیز شده است.
اما کاملترین مقاله موجود در مورد جغد به قلم هوشنگ اعلم در دانشنامه جهان اسلام آمده و کموبیش همان مقاله با تفاوتهایی در ایرانیکا زیر عنوان Buf درج شده است. نویسنده این دو مقاله بر آن است که جغد در نزد ایرانیان، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، منحوس و بدیمن بوده است.
جغد در متون پهلوی
مهمترین متن پهلوی که در مورد این پرنده در آن اطلاعاتی آمده است، متن بندهشن است که ما در اینجا از ترجمه مهرداد بهار آن استفاده میکنیم. این کتاب که اساس آن بر ترجمهها و تفسیرهای اوستا بوده، احتمالاً در اواخر دوره ساسانی گردآوری و تألیف شده است اما تدوین نهایی آن در قرن سوم هجری صورت گرفته است. (تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام)
در بخش نهم از این کتاب آنجا که در باره شیوه آفرینش مرغان سخن گفته شده است، آمده که سیزده گونه مرغان، از نوع سیمرغ، کرشفت، الوه (عقاب یا شاهین)، کرکس، کلاغ، پش (جغد)، خروش (خروس) و گلنگ است. (بندهش، ص. ۷۹) به این ترتیب در این بخش از کتاب میبینیم که نام جغد جزء جانوران مزدا آفریده و کنار خروس و کرشفت، مرغان مقدس آمده است. گفتنی است که واژه پوش یا پش همانطور که بهار آن را جغد معنا کرده است، در کتاب بهرام فرهوشی نیز به معنای جغد و بوم آمده است. (فرهوشی، فرهنگ زبان پهلوی) پس تردیدی نیست که این واژه اشاره به گونهای جغد دارد.
اما پیش از آن در بخش ششم از کتاب بندهشن، آنگاه که در باره دشمنی دو مینو سخن میرود، چنین آمده است که هر یک از آفریدگان اهورامزدا دشمنی در پیشروی دارند که ساخته اهریمن است. در شرح این دوگانهها آنگاه که به گیتی و صورت مادی آن میرسد از «بوف، با دیگر خرفستران پردار بر ضد مرغان» (بندهش، ص ۵۶) یاد میکند. به عبارتی بوف را ساخته دست اهریمن و نوعی خرفستر(جانور موذی) محسوب میکند. میدانیم که نوعی از گونههای جغد، شکارچی پرندگان کوچکتر است و در این بخش بندهشن، این شکارگری مذموم به حساب آمده است.
سپس باز در کتاب بندهشن هنگامی که از آفرینش گرگ به دست اهریمن سخن میرود میبینیم که نام بوف، در میان «گرگ سردگان» یعنی «گونههای گرگ» قید شده است: « در دین گوید که اهریمن آن دزد، گرگ را آفرید… او (گرگ سردگان) را به پانزده سرده (گونه) فراز آفرید: … و آن که پردار است چون بوف» .(بندهش، ص. ۹۹ و ۱۰۰) این بخش از بندهش نشان می دهد که به باور ایرانیان باستان دستکم نوعی از جغد، احتمالاً همان جغد بزرگ، منفور است، چرا که در میان انواع گرگ از آن نام برده شده است، و بهدست اهریمن برای آزار آفریدگان اهورایی بهوجود آمده است. همین قسمت از کتاب بندهشن است که به ویژه مورد اشاره هوشنگ اعلم در دانشنامه جهان اسلام قرار گرفته و بر اساس آن حکم بر منفور بودن جغد در ایران باستان شده است. این که دوگانگی گفتار بندهشن در مورد جغد از چه روست، میتواند دلایلی چند داشته باشد. نخست آن که این دوگانگی باورها در مورد جغد در سرتاسر جهان دیده میشود. در بیشتر فرهنگهایی که جغد منحوس و منفور و بدیمن است، گونهای دیگر از آن خوشیمن محسوب میشود. دیگر اینکه در جاهایی نیز که جغد مقدس بوده است، در برخورد با دیگر فرهنگها این دوگانگی محسوس است. بهویژه در ایران که فرهنگ باستانی آن، در برخی بخشها، تفاوتهای اساسی با فرهنگ پس از اسلام و به ویژه فرهنگ عامیانه تازی داشته است؛ ممکن بوده است که شاهد چنین دوگانگیای باشیم. دیگر اینکه همچنان که پیش از این گفتیم، برخی از گونههای جغد پرندگان کوچک را شکار میکردهاند و این موضوع از دید ایرانیان که آن پرندگان را از آفریدههای مزدا میدانستهاند، ناپسند بوده است و باز این که تقدس جغد در فرهنگی کشاورزانه معنادار بوده است، چنانکه پس از این خواهیم دید، اما در یک فرهنگ عشایری و یا حتی شهری صدای مویهوار و حرکات سریع و رازآمیز این پرنده میتواند حامل باورهایی متفاوت باشد.
جغد در متون پهلوی
جایی دیگر نیز از کتاب بندهشن که درباره جغد سخن رفته است، باز بخش نهم کتاب، هنگامی است که در مورد مرغ اشوزشت شرحی آمده است. اشوزشت که ریشه در واژهای اوستایی دارد، نام دینی جغد بوده است. در اوستا بخشی از این واژه به معنای دوست داشتن است (یادداشتهای مهرداد بهار در بندهش).
بهاین ترتیب معنای واژه اشوزشت، دوستدار پاکی و پرهیزگاری (وندیداد، ترجمه هاشم رضی.ج. سوم. ص.۱۵۶۶) است. مطابق این بخش از بندهشن، جغد (نام سغدی پرنده، چنانکه در یادداشتهای بهار آمده است)؛ مرغی مقدس است.
دانشنامه جهان اسلام متن مربوط به اشوزشت را از کتاب «صد در نثر» نقل کرده و نه از بندهشن و چنین استدلال کرده است که در «صد در نثر» اشوزشت، دلالت صریحی بر جغد ندارد به علاوه کتاب صد در نثر به اعتبار و اصالت بندهشن نیست.
در مورد این که آیا اشوزشت همان جغد است یا نه، خواهیم دید که نام جغد صراحتاً در بندهشن، همتای اشوزشت آمده است. «درباره مرغ اشوزشت که مرغ زوربرک و مرغ بهمن است که جغد خوانند، گوید که بخشی از اوستا در زبان او آفریده شده است، هنگامی که بخواند، دیوان از او گریزند و (در) آنجا بنه نکنند و بدان روی (جغد) بنه در بیابان کند و در ویرانستان باشد تا دیوان آنجا بنه نکنند.» (بندهش، ص. ۱۰۲) پس بنا بر کتاب بندهشن، به ویژه این صدای جغد است که مقدس است چه، بخشی از اوستا به زبان او آفریده شده است و این صدای اوست که دیوان را میپراکند. اینکه چرا جغد در ویرانستانها خانه میکند نیز مطابق باورهای نقل شده در بندهشن، به این دلیل است که دیوان در آنجا خانه نکنند.
به نظر میرسد همه چیزهایی از این پرنده که موجب شده آن را بدیمن بدانند، یعنی صدای وی و خانهاش در ویرانهها؛ بدین ترتیب معنایی مقدس یافته است.
اما چرا جغد در ادبیات اوستایی میبایست که مقدس بوده باشد؟
در همین بخش از بندهشن این معنا نیز شرح داده شده است: «نیز دیگر ددان مرغان، همه به دشمنی دیوان و خرفستران آفریده شدهاند. چنین گوید که مرغان دد، دشمن خرفستران و جادواناند.» (بندهش، همانجا) به عبارت دیگر جغد نوعی ددمرغ خوانده شده که مانند دیگر ددمرغان برای دشمنی با دیوان و جانواران موذی توسط اهورامزدا آفریده شده است.
میدانیم که خرفستران، جانوارن موذی و حشرات زیانباری هستند که زندگی را بر کشاورزان تنگ میکنند. در ایران باستان کشتن و از بین بردن خرفستران از چنان ارزشی برخوردار بوده است که در کتاب ارداویرافنامه از روانهایی سخن میرود که تنها به این دلیل به بهشت برده شده بودند که «در گیتی بسیار خرفستر کشتند» و به این دلیل «فره آبها، آذرها و آتشها، گیاهان و نیز فره زمین به بلندی و درخشانی از آنها میتافت». (ارداویراف نامه. ترجمه ژاله آموزگار. ص. ۵۷) در ضمن میدانیم که جغد دشمن جوندگان به ویژه موش است.
آمده است که نوعی از گونههای جغد میتواند بیش از سه هزار جونده را در یک فصل بخورد. پس تقدس آوایی وهمآور چون صدای جغد، در آیین دوستدار طبیعت و خوشبینانه ایرانیان باستان چندان هم غریب نمینماید. چه این پرنده یاور کشاورزان بوده است و از دید مردمان باستان دادگرانه نمیبوده اگر تنها به دلیل آوا و ویرانه نشینیاش، منفور دانسته شود.
در ادامه همین بخش از کتاب بندهشن، داستان ناخن خوردن جغد آمده است که از دید نویسنده دانشنامه که آن را از «صد در نثر» نقل کرده است؛ این داستان بوالعجب دیگری است بر این نکته که چه گونه یک مرغ ناخنخوار میتوانسته است «به جنگ دیوان سهمگینی برود که خود اورمزد از برانداختن آنان عاجز بود».
خوب است در اینجا داستان ناخن خواری جغد را که در کتاب صد در نثر و صد در بندهشن و در بندهش هندی و در وندیداد و همچنین در کتاب بندهشن آمده است بیاوریم. در صد در، آمده است که: «اورمزد بر افزونی، مرغی بیافریده است که او را اشوزشت خوانند و بهمن مرغ نیز خوانند، کوف نیز خوانند؛ ناخن خورد.» (صد در نثر، در چهاردهم). در بندهش هندی به ترجمه رقیه بهزادی مانند همان مطلب که در بندهش آمده، قید شده است.(بندهش هندی. ترجمه بهزادی. ص. ۱۰۱) در وندیداد نیز آمده است که پس از گرفتن ناخن باید چنین گفت: «برای تو ای مرغ اشوزوشت، این ناخنها را نشان میدهم، این ناخنها را پیشکش میکنم.
برای تو این ناخنها، ای مرغ اشوزوشت هستند، چون نیزهها و شمشیرها و کمان و خدنگهای شاهین پر، و سنگهای فلاخن پرتاب، برای دیوان مازنی. اگر نشان ندهند ایشان، ناخنها را به مرغ اشوزوشته، پس آن ناخنها بوند از مازنی- دیوان، نیزهها و شمشیرها و کمان و خدنگهای شاهین پر، و سنگهای فلاخن پرتاب، ابر مازنی دیوان را.» (وندیداد. ج. سوم. فرگرد هفدهم. ترجمه هاشم رضی. ص.۱۵۵۳) و در بندهشن در این باره آمده است: «اگر ناخن (گرفته شده) افسون نشده باشد، دیوان و جادوان (آن را) ستانند، تیرگونه بر او افگنند و کشند. بدین روی، آن مرغ، ناخن را اگر افسون نشده باشد، ستاند و خورد تا دیوان و جادوان (آن را) کار نفرمایند. چون افسون شود، (جغد آن را) نخورد و دیوان بدان وسیله گناه کردن نتوانند.» (بندهش، ص. ۱۰۲)
اما اینکه مفهوم آنچه در متون پهلوی در مورد ناخن و افسانههای مربوط به آن آمده است چیست، میتوان از اینجا آغاز کرد که زندگی و آنچه به آن مربوط است در آیین ایران باستان مقدس بوده است، از سوی دیگر مرگ و هرآنچه به آن مربوط میشده، منحوس و ناپاک به حساب میآمده است.
از همین جاست که دیو نسو که با حلول کردن در بدن موجب مرگ میشود، از پلیدترین دیوهاست و باز از همین جاست که هرچیزی که از بدن خارج شود، چون ناخن، مو، پوست، خون، منی، مدفوع، ادرار و دندان- از آنجا که مردار محسوب میشود- بسیار ناپاک است و لمس آن چیز موجب ناپاکی است. (هاشم رضی، دانشنامه ایران باستان، ج. ۳. ص. ۱۵۰۴) شرعیات زرتشتی، مملو از رویارویی با این نوع ناپاکی است.
از همین است که در این آیین، پراکندن مو و ناخن تراشیده و بریده شده، گناه محسوب می شود و باید برای دور ریختن آنها از آداب ویژهای پیروی کرد. میبایست آنا را دور از دسترس در جایی و با آداب و ادعیه ویژهای دفن کرد و یا در کاغذی پیچید. اینجاست که داستان ناخن خوردن جغد قابل فهم میشود.
جغد در ضدیت با ناپاک شدن آفریدههای مزدایی، ناخنهای دعاخوانده شده را میخورد تا دیوان نتوانند از آنها که متعلق به دینداران است، به عنوان سلاحهایی بر ضد اهورا مزدا سود جویند. از سوی دیگر ناخنهای دعا خوانده نشده، به دست دیوان میرسد تا بتوانند از آنها سلاحهایی بسازند تا بر ضد مزدا و به سود اهریمن از آنها استفاده کنند، پس دینداران پرهیز داده میشوند تا مبادا ناخنی را بدون ادعیه و آشکارا رها کنند.
در کتاب نیرنگستان صادق هدایت افسانههایی در ارتباط با ناخن و جغد آمده است که نشان میدهد تا چه اندازه آداب و باورهای مربوط به این موضوع در میان ایرانیان حتی معاصر جای داشته است. «هر کس ناخن بخورد جوع [مرض گرسنگی بی پایان] میگیرد.» (هدایت، نیرنگستان، ص. ۱۱۵) جای دیگر وی در تعریف مرض جوع آورده است که آن کس که جوع دارد، جغدی در شکمش هست که هر چه میخورد، خوراک آن جغد میشود و سپس هدایت یادداشتی در این مورد اضافه کرده است که این جوع و جوغ ( که همان تلفظ جغد در نزد عوام است)، تنها به دلیل اشتباه تلفظی در کنار هم آمدهاند و نه چیز دیگر.
حال آن که به نظر میرسد ارتباط کسی که ناخن خورده است و جوع گرفته است با جغد – که در باور پیشینیان، مطابق آنچه آمد، پرندهای ناخن خوار بوده است – بسیار آشکار است. به عبارت دیگر میتوان گفت که یکی از دیگر مظاهر تقدس جغد در نزد ایرانیان باستان همین ضدیت پرنده با جلوههای مرگ، چون ناخن بوده است و ناخنخواری او موجب میشده است تا دیوان نتوانند از سلاحی چنین برنده بر ضد اهورامزدا سود برند.
در تأیید این گفتهها میتوان از باورهای دیگری نیز یاد کرد. در همان کتاب هدایت آمده است که اگر ناخن گرفته شده را زیر دست و پا بریزند فقر میآورد، باید آنها را در پاشنه در گذاشت تا روزی که دجال ظهور میکند مانند خار برویند و نگذارند که اهل خانه به دنبال دجال از خانه خارج شوند. (هدایت، همان. ص. ۷۴) میبینیم که در این خرافه، باور ناپاکی قسمتهای مرده بدن باقی است اما پس از اسلام، تغییراتی در روش پاک شدن از ناپاکی پیدا شده است.
در این بخش یک نکته دیگر باقی است که نمیتوان ناگفتهاش گذاشت. اینکه در مورد جغد گفته شده که بخشی از اوستا به زبان او آمده است و آوای او آوایی مقدس است؛ در ادبیات و متون پهلوی چندان بیسابقه نیز نیست. در بندهشن و در دیگر متون پهلوی مرغان مقدس دیگری نیز هستند که دستکم یکی از آنها «سخن داند گفتن و دین به ورجمکرد او بُرد و رواج بخشید. بدانجا اوستا را به زبان مرغ خوانند.» (بندهش، بهار، ص. ۱۰۰) این مرغ که کرشفت نام دارد، همچنان که آمد دین، یعنی اوستا را به ورجمکرد، جایی که جمشید ساخته بود؛ برد و میبینیم که گفته شده است که در ورجمکرد به زبان مرغ، اوستا میخوانند. این اسطوره چنان با اسطوره مربوط به جغد همخوانی دارد که بهزادی در یادداشتی که در کتاب بندهش هندی آورده است، میپرسد: «آیا میتوان تصور کرد که مرغ جغد همان بهمن و همان کرشیفت است؟» (بندهش هندی. ترجمه رقیه بهزادی. ص. ۲۷۱) در مورد مرغان مقدس چون سیمرغ، کرشپتر یا همان کرشفت، اشوزشت یا جغد و چمروش میتوان در اسطورههای ایرانی نیز خواند. (ویستا سرخوش کرتیس. اسطورههای ایرانی. ص. ۲۳ و ۲۴)
داستان جغد در کلیله و دمنه، شاهنامه و بیت رودکی
در فرهنگ شاهنامه فردوسی نوشته فریتس ولف یک جا به واژه جغد (فریتس، فرهنگ شاهنامه فردوسی. ص. ۲۷۱) و چندینجا به واژه بوم به معنای جغد اشاره شده است. (فریتس، همان کتاب. ص. ۱۵۷) یکی از جاهایی که در شاهنامه به بوم اشاره شده است، بیت ۱۲۳۶ جلد نهم شاهنامه مسکو است.(شاهنامه فردوسی، متن انتقادی. مسکو، ۱۹۷۱) همان بیت در شاهنامه خالقی مطلق در جلد هشتم، ص. ۹۴ آمده است. (شاهنامه، خالقی مطلق. ۱۳۸۶)
سزد گر بپرسی ز دانای روم
که این بد ز زاغ آمده ست ار ز بوم؟
داستان این است که خسروپرویز در ماجرای بهرام چوبین در گیرودار نامه نگاری با روم، از این زبانزد (کزازی، نامه باستان، ج. ۹. ص. ۳۴۰) یا ضربالمثل استفاده میکند که در آن به دشمنی میان زاغ و بوم اشاره شده است و از همتای رومیاش میپرسد که این دشمنی میان ما و شما از کجا بلند شده است. پیداست که در زمان خسرو پرویز دشمنی میان زاغ و بوم که ظاهراً باید به داستان این دو در کلیله و دمنه بازگردد، به صورت ضرب المثل درآمده بوده است.
میدانیم که در دنیای باستان کتابی در اصل هندی، به نام «پنچه تنتره» وجود داشته است که برزویه طبیب در زمان انوشیروان آن را به پهلوی ترجمه کرده بود. در دوران فرهنگ اسلامی ابنالمقفع این کتاب را از پهلوی به تازی نقل کرد و نام آن را به کلیله و دمنه تغییر داد و سپس نصرالله منشی در عصر غزنویان آن را از تازی به فارسی درآورد. (کلیله و دمنه، مقدمه، ص. ح) در «باب بوف و زاغ» این کتاب آمده است که پس از شبیخونی که شاه بومان به هزار خانه زاغان زد و بسیاری از آنان را کشت، شاه زاغان در صدد برآمد تا بداند که ریشهی دعوای میان زاغ و بوف از کجاست. (گویی نکته نقل شده از خسرو پرویز نیز به همتای رومیاش اشاره به همین جا دارد.)
کسی از مشاوران شاه زاغان، ماجرا را چنین شرح داد: روزی جماعتی از مرغان گرد هم آمدند تا جغد را بر خویش امیر کنند. زاغی از دور پیدا شد و آنها را از این کار منع کرد. زاغ در شرحی که داد تا آن جا از بوم بدی گفت که اگر همه مرغان نامدار هلاک شده بودند و طاووس و باز و عقاب و دیگران از این دست هم نبودند، تا آنجا که مرغان ناچار میشدند بدون شاه سرکنند؛ باز نمیبایست بوم را به شاهی برگزینند. اما آنچه زاغ در بدی بوم میگوید تا دیگران را به سخن خویش قانع کند اینهاست: «منظر کریه و مخبر ناستوده و عقل اندک و سفه بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر؛ و با این همه از جمال روز عالم افروز محجوب و از نور خورشید جهانآرای، محروم و دشوارتر آن که حدت و تنگ خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال وی ظاهر» (کلیله و دمنه، ص. ۲۰۲) به عبارت دیگر وی چنین میگوید که جغد چهرهی زشت و آوای بد و عقل کم و نادانی بسیار و خشم فراوان و مهربانی اندک دارد و از همه بدتر این که از دیدن زیبایی خورشید محروم است و خسیس است و بی شرم است و ناسازگار.
میتوان گفت که این بیانیه که از زبان دشمن جغد ارائه شده است، بدترین صفات نسبت داده شده به این پرنده را در دوران باستان، نقل کرده است. آشکار است که صفت بدیمنی در این میان نیست. گفتهاند که ترجمه مزبور، از آن جا که از تازی برگردانده شده و نه از متن پهلوی و یا متن اصلی در زبان هندی؛ نمیتواند نشانگر اصل آن چیزی باشد که در کتاب بوده است. با این همه آنچه برای گفتار ما مهم است، چیزی است که برای مردم آن زمان چندان قابل پذیرش بوده است که از آن ضربالمثل ساخته بودهاند.
زاغ پس از آن داستانهایی را شاهد میآورد و در این داستانها جایی حیلهگری گربه را به غدر بوم نسبت میدهد. «کار بوم و نفاق و غدر او را همین مزاج است و معایب او بینهایت. و این قدر که تقریر افتاد از دریایی جرعهای و از دوزخ شعلهای باید پنداشت. و مباد که رای شما برین قرار گیرد چه هرگاه که افسر پادشاهی به دیدار ناخوب و کردار ناستوده بوم ملوث شد: مهر و ماه از آسمان سنگ اندر آن افسر گرفت.» (کلیله و دمنه، ص. ۲۰۸) زاغ تا آن جا پیش میرود که شاهی جغد را چنان ناصواب جلوه میدهد که در صورت وقوع، مهر و ماه نیز از آسمان سنگ بر این افسر شاهی خواهند ریخت. پیداست که در این بخش از داستان غلو کردن زاغ در دشمنی بی سابقه با جغد تا حدودی طنز آمیز است و شاید همین طنز است که در بیت شاهنامه از زبان خسرو پرویز نقل شده است. (دکتر کزازی در شرح خود بر این بیت به این «طنز گزاینده» اشاره داشته اند. کزازی، همانجا) برای درک بیشتر مطلب باید بر ورود ناگهانی زاغ و پیدا شدنش از دور در میانه بحثی چنان مهم، چون به شاهی رساندن جغد در میان پرندگان توجه کرد. در واقع ضربالمثل در مورد کسی است که سرزده و ناآگاه و جوّ زده؛ با دخالت در بحثی بسیار مهم، خود را تا پایان عمر بدبخت میکند. کسی که از عواقب دل به سخن دادن و بیهوده گفتن، آگاه نیست.
پس از این گفتههای اغراقآمیز زاغ و دشمنی بیدلیل او، مرغان از به شاهی شناختن جغد سرباز زدند. اینجاست که جغد حیرت زده از این دشمنی سخن میگوید: «مرا آزرده و کینه ور کردی و میان من و تو وحشتی تازه گشت که روزگار آن را کهن نگرداند. و نمی دانم از جانب من این باب را سابقهای بودهست یا بر سبیل ابتدا چندین ملاطفت واجب داشتی!» یعنی که جغد در چرایی این دشمنی درمانده است و نمیداند که زاغ را از این سخنان چه سودی است.
از این شرح طولانی منظور نگارنده این است که یکی از ضربالمثلهای باستانی در مورد جغد و زاغ را باز کند، به ویژه که اثر آن در بیت شاهنامه آمده است. بدینترتیب روشن است که دشمنی میان زاغ و جغد، در مثل، نشاندهنده یک دشمنی بیمعنا بوده است که روزی به دلیل حماقت زاغ – که تنها برای جلوه کردن در جمع مرغان، به آن دست زده- به وجود آمده است. کما اینکه سپس زاغ از گفته خود پشیمان میشود و میپذیرد که نادانی کرده است چه خود را و قوم خود را به خطر انداخته است و بیش از دیگران که از او در این مسئله داناتر بودهاند، سخن گفته است.
رودکی نیز که یکی از مترجمان کلیله و دمنه از تازی به فارسی زمان خود بوده و آن را به نظم درآورده است، در بیتی از دشمنی زاغ با بوم سخن گفته است و این نشان میدهد که دشمنی از روی حماقت زاغ با کسی قدرتمندتر از خویش، در زمان رودکی نیز مثل بوده است.
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
(دیوان رودکی، ص. ۲۶۰)
آخرین نکتهای که به نظر میرسد لازم است در این مورد گفته شود این است که اگر حماقت زاغ نبود، چیزی نمانده بود که جغد شاه مرغان شود که در این، کنایهای از هوش و خرد او پنهان است. گویی در نظر هندیان و ایرانیان آن عصر، جغد چیزی برای شاهی کم نداشته است؛ گیرم اندکی بدشانسی آورده است که این خود نیز نکتهای است. پرندهای مقبول که امکان بزرگی و سروری داشته اما بداقبال بوده است. توجه رودکی و فردوسی نیز به این ضربالمثل نشان میدهد که پس از اسلام نیز آنچه در مورد قابلیت و احیاناً دانایی جغد گفتیم، محل قبول بوده است.
جغد و صادق هدایت
میتوان گفت که شاهکار هدایت، بوف کور، یکی از موجبات مهمی بوده که توجه معاصرین را در ایران به این پرنده جلب کرده است. همچنان که نام بوف پس از هدایت بود که از حالت کتابی خود درآمد و شخصیت مردمی جدیدی به خود گرفت. اینکه وی واژه معمول جغد را که ریشه در زبان سغدی دارد، کنار گذاشت و نام پهلوی آن را به کار برد، میتوان به دلیل آشنایی او با زبان پهلوی و سانسکریت باشد.
از سوی دیگر هدایت به قصههای عوام دلبسته بود و میدانیم که نام محلی جغد در بسیاری از نقاط ایران همان بوم، بوف و یا ترکیبها و شاخههای دیگری از این واژه است. گفتنی است که شکلی دیگر از نام کتاب هدایت، در شمال ایران «کور بو» وجود دارد. این تصور که جغد کور است، در بسیاری از نقاط ایران معمول بوده است. جغد هدایت چندگانگیای در مفهوم دارد که هم شوم است، هم آگاه. شاید بتوان گفت دژآگاه، یعنی آگاه از خبری بد؛ ویرانهنشین نیز هست، که گفتهاند نویسنده در این تمثیل خود اشارهای به ویرانه ایران پس از حملهی تازیان داشته است. در بوف کور شکل ظاهری گذشته و حال چون یکدیگر است، تنها محتوایی ویرانکننده در باطن اتفاق میافتد. مرد خنزرپنزری تبدیل به راوی میشود و دختر اثیری، لکاته نام میگیرد. در چنین فضایی است که مرغ اساطیری مقدس نیز شوم و بدیمن است.
در مورد هدایت و دلبستگی او به این پرنده باید گفت که این دلبستگی تنها در نام شاهکار وی خود را به رخ نمیکشد، بلکه جای پای این پرنده را در سه قطره خون هدایت و در کتاب پژوهشی نیرنگستان نیز میتوان جستجو کرد. در سه قطره خون میبینیم که هدایت به قصه رایج مردمی در مورد مرغ حق و یا شباویز اشاره دارد. خود او در نیرنگستان روایات مختلف از این قصه را نقل کرده است. به نظر میرسد ریشههای این افسانهی عوامانه، نه در ایران قدیم، بلکه در قصههای اعراب جاهلی بوده است، چنان که پیش از این گفته شد. به هرحال روایات هدایت از این قصه چنین است که میآید:
مرغ حق: با خواهرش سر ارث دعوایش می شود چون او میخواسته دو بهره ببرد و یکی بدهد به خواهرش ولی خواهرش قهر کرده فرار مینماید و برادرش مرغ حق میشود و از آن وقت به انتظار خواهرش میگوید: بی بی جون دو تا تو یکی من.
روایت دیگر – یکدانه گندم از مال صغیر خورده و در گلویش گیر کرده آن قدر حق حق می گوید تا از گلویش سه چکه خون بچکد. (نیرنگستان،ص. ۱۳۵، نگاه کنید به سه قطره خون. ص. ۲۲)
او خود در یادداشتی به نقل از فرهنگ جهانگیری چنین آورده است: مرغ شبآویز همه شب خود را به پای، از شاخ درخت آویزد و حقحق گوید تا زمانی که قطرهای خون از گلوی او بچکد. در دانشنامه جهان اسلام آمده است که مرغ حق به دلیل شبیه بودن صدای «حق» – نام خدا در اسلام- به این اسم معروف شده است. گذشته از افسانه سامی درباره این مرغ، به نظر میرسد نام اشوزوشت، مرغ مقدس اوستایی که همان جغد است؛ درست هممعنای مرغ حق باشد. کسی که دوستدار اشه است و صدایش آوای مقدس اوستاست.
گونههای جغد در ایران
در ایرانیکا زیر عنوان Buf مقالهای از هوشنگ اعلم آمده است که در ابتدای آن به نقل از اسکات یازده گونه جغد در ایران را نام برده است. گونههای مزبور تنها با نام اروپاییشان یاد شدهاند اما به هرحال برای شناسایی انواع جغد در ایران از اهمیت برخوردارند. از آن جا که نام فارسی و یا محلی گونههای مزبور بر ما آشکار نیست، بهنظر میرسد اینکه اسامی اروپایی این انواع در کنار تصویر آنها – که از سایت گوگل برداشته شده است- قرار بگیرد، راهنمایی است تا دوستداران این پرنده بتوانند نامهای محلی آنها را بیابند.
اگرچه یافتن نام محلی گونههای جغد در ایران کاری است بزرگ و این مقاله در آن حد نیست، خوب است آنچه نگارنده در جستجوهای خود یافته است، از نامهای خاص پرنده در گوشه و کنار ایران، آورده شود.
آذربایجان: در صحاحالفرس آمده است که نوعی از بوم را در زبان آذربایجانیان کنگر گویند و این همان گونه است که در ویرانهها زیست میکند. (به نقل از لغتنامه دهخدا)
مازندران: در فرهنگ واژگان تبری آمده است که در گویش محلی جغد را پیتکله Pitkele و همچنین پیت کاله. در همان فرهنگ در معنای پیت کاله آمده است گردوی پوک. نامهای دیگری برای جغد که در مازندران معمول است بر اساس این فرهنگ چنین است:
کوربئو (جغد، کوربی، کور-بو)
کور-بو: جغد- جغد کوچک (نگاه کنید به پیکله- پیتکاله)
کوربی: جغد – شاه بوف. (فرهنگ واژگان تبری)
در فرهنگ بیذوی، روستایی نزدیک کاشان، برای نام جغد واژهی «بَمِنِ» قید شده است. (فرهنگ بیذوی)
در فرهنگ بهدینان برای جغد کنیههایی چون فاطمه سلطونگ، بیبی کور، کوکوئه و ککووه یاد شده است. (فرهنگ بهدینان)
جغد در زبان بلوچی «بو» گفته میشود و در کردی کُند، چنان که پیش از این آمد.
در دانشنامه جهان اسلام نیز اطلاعاتی در این باره ذکر شده است.
دکتر بتسابه مهدوی
2 دی 1395
تهران
دکتر بتسابه مهدوی
حلقه ای که کمر پیرمرد را دربرگرفته است
در میان کمر پیرمرد ایرانی در آرم فروهر یک چنبره (حلقه) بزرگ دیده می شود که اشاره به "دایره روزگار" و جهان هستی دارد که انسان در این میان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در میان این چنبره روزگار روشی را برای زندگی برگزینند که پس از مرگ روحشان شاد و قرین رحمت و آمرزش الهی قرار بگیرد.
دو سر حلقه که به پایین آویزان گشته است
در نماد فروهر دو رشته از چنبره (حلقه) به راست (خیر) و چپ (شر) کشیده شده است که نشان از دو عنصر باستانی ایران دارد. یکی سوی راست و دیگری سوی چپ. نخست " سپنته مینو" که همان نیروی الهی اهورامزدا است و دیگری "انگره مینو" که نشان از نیروی شر و اهریمنی است.
انسان در میان دو نیروی خیر و شر قرار گرفته است که با کوچکترین لرزشی به تباهی کشیده می شود و نابود خواهد شد. پس اگر از کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک پیروی کند همیشه نیروی سپنته مینو در کنار وی خواهد بود و او به کمال خواهد رسید و هم در این دنیا نیک زندگی خواهد کرد و هم در دنیای پسین روحش شاد و آمرزیده خواهد بود.
قسمت دم که سه ردیف پر دارد
قسمت دم نشان فروهر نیز همانند قسمت بالها به سه ردیف پر تقسیم شده. انتهای لباس پیرمرد سالخورده باستانی ایران به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک دارد.
پس تنها و زیباترین راه و روش نیک زندگی کردن و به کمال رسیدن از دید "اشو زرتشت" همین سه فرمان است که دیده می شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهای زرتشت بوده است، برای خود برگزیده است و خرافات و عقاید پوچ را به دور ریخته است.
دکتر بتسابه مهدوی
2 دی 1395
تهران