عقل از دیدگاه مولانا
دکتر بتسابه مهدوی
یکی از موضوعاتی که حضرت مولانا در آثار خود به آن تجه ویژه ظاهر کرده است موضوع عقل می باشد. نگاه خاص حضرت مولانا به این موضوع باعث شده است که برخی افراد با شناخت جزعی و سطحی اندیشه های آن بزرگوار به بیراهه رفته و از سر شک و گمان باطل مولانارا به غقل ستیزی متحم کنند.این گونه برداشت نادرست برخاسته از کم توجهی این افراد به کلی آثار مولانا و عدم شناخت صحیح آنان از رویش و و مکتب آن حضرت می باشد.البته نه هر که قادر به درک مطالب و مسایلیست،که حضرت مولانا در آثار خود به طور شگفت انگیزی مطرح کرده است.آثار مولانا از مجموع تضادهای ترکیب یافته است که خاص دید و برداشت او از عالم هستی است. این تضاد های ظاهری موجب شده تا برخی افراد به حقیقت حال پی نبرند و از عمق اندیشه های آن حضرت بی نصیب گردند.
در حالی که به نظر مولانا جهان بر مبنای اضداد آفریده شده است و شناخت بشر از طریق همین اضداد حاصل می شود.پس اضداد وسیله ی شناخت جهان هستی می باشند.
* * *
شب نبود نور ی ندیدی رنگ را،
پس به ضد نور پیدا شد ترا.
رنج و غم را حق پی آن آفرید،
تا بدین ضد خوشدلی آید پدید.
پس نهانی ها به ضد پیدا شود،
چنکه حق را نیست ضد پنهان بود.
که نظر بر نور بود آنگه به رنگ،
ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ.
پس به ضد نور دانیستی تو نور،
تا به ضد او ترا پیدا نمود.
بد ندانی تا ندانی نیک را،
ضد را به ضد توان دید ای فتی!
* * *
از این گونه ابیات در مثنوی فراوان است که مولانا برای اثبات نظریه ی خود مطرح کرده است.پس بر اساس نظریه ی مولانا ظهور موجودات در عالم هستی بدون وجود اضداد غیرامکان است اما مولانا معتقید است که این تضاد ها که اساس شناخت هستی و معلم اول بشر محسوب می شوند تعارضشان تنها در ظاهر امر است در باطن این اضداد یکی هستند و تقویت کننده ی یکدیکر بوده از یک سرچشمه آب می خورند.
* * *
زندگانی آشتی ضد هاست،
مرگ آن کندر میانشان جنگ خواست.
* * *
یعنی از نظر مولانا نظم هستی بر پایه ی همین اضداد اساس یافته است و اگر اضداد نبود هستی ای نیز وجود نداشت.موضوعی دوگانگی در آثار حضرت مولانا به مساعیل جبر و اختیار،کفر و ایمان، دنیا و آخرت،زندگی و مرگ،بهشت و دوزخ، قضا و قدر و دیگر موضوعات بحثبرانگیز نیز مربوط می شود.اما با این مقدمه ای که در باره ی اضداد در نزد مولانا بیان گردید به راحتی می توان به حقیقت حال کلی موضوعات نامبرده پی برد.
بر اساس نظریه ی اضداد موضوع عقل نیز در آثار حضرت مولانا ظاهرا دوگانه و تناقض امیز می نماید. خواجه عبد الله انصاری می فرماید:«الاهی هر کرا عقل دادی چه ندادی!؟و هر کرا عقل ندادی چه دادی!؟» به اعتقاد اکثر مولانا پژوهان حضرت مولانا در آثار خود از سه نوع عقل سخن گفته است. اول. عقل جزعی یا عقل بحثی که سطحی نگر است و خودبینی و ستیزه جویی و شتاب در داوری از خصوصیات اینگونه عقل است.عقل جزعی در شناخت حقایق نهان واسرار جهان نارسا و سطرون است. دوم،عقل کل یا عقل کلی که از خدا نور می گیرد و حقایق امور را به طور صحیح درک می کند. سوم،عقل ایمانی یا عقل عرشی و به تعبیر دیگر عقل لدونی که حقیقت نهان جهان هستی است و پدیده های طبعی صورت آن عقل به شمار می آیند.
حالا آنچه که از سوی حضرت مولانا مورد مزمت قرار گرفته است همین عقل جزوی است فقط در صورتی که طابع نفس عماره و اخلاق رضیله باشد.برای روشن کردن این موضوع به کتاب «فیهی ما فیهی» مراجعت می کنیم.حضرت مولانا در آنجا می گوید:«آخر می گویند که الادم حیوان الناطق پس آدمی دو چیز است:آنچه در این عالم قوت حیوانیت اوست این شهوت است و آرزوها،اما آنچه خلاصه ی اوست و خراک او علم وحکمت و دیدار حق است.آدمی را آنچه حیوانیت اوست از حق گریزان است و انسانیتش از دنیا گریزان»همچنین مولانا در «مثنوی»عقل طابع هواو هوس را به لاشخور تشبیه می کند:
* * *
عقل جزوی کرکس آمد ای مقیل!
پر او با جیفخواری متسیل.
ترک کرکس کن که من باشم کست،
یک پر من بهتر از صد کرکست.
هم مزاج خر شده ست این عقل پست،
فکر اینکه چون علف آرد به دست.
* * *
در همین راستا جایی دیگر حضرت مولانا در «فیهی ما فیهی» می گوید:«یک صنف دیگر بهایمند که ایشان شهوت محزند عقل زاجر ندارند بر ایشان تکلیف نیست.ماند آدم مسکین که مرکب است از عقل و شهوت،نیمش فریشته و نیمیش مار است ونیمش ماهی،ماهیش به سوی آب می کشاند و مارش سوی خاک.در کشاکش و جنگ است...و بعضی را شهوت بر عقلشان غالب گشت تا به کلی حکم حیوان گرفتند...»
پس به راحتی آشکار شد که آنچه مورد مزمت حضرت مولانا قرار گرفته است افرادی هستند که شهوت بر عقلشان غالب گشته است و صفت این طایفه کبر و غرور،طلم و فساد،ستیزه جویی،جنگ و جدال و خودبینی و حق کشی می باشد:
* * *
عقل ضد شهوت است ای پهلوان،
آنکه شهوت می تپد عقلش مخوان.
وهم خوانش آنکه شهوت را گداست،
وهم قلب و نقد زر عقل هاست.
* * *
در مقابل نظر حضرت مولانا در باره ی عقل سالم و سازنده کاملا دیگر است.در یک کلام مولانا عقل را حقیقت نهان جهان هستی می داند:
* * *
عقل و دین ها بی گمانی عرشیند،
در حجاب از نور عرشی می زیند.
همچو حارت چو مارت آن دو پاک،
بسته اند اینجا به چاه سحم ناک.
* * *
این عارف وارسته می گوید عقل کل که حقیقت اصیل جهان هستی است همچون دریا یست که پدیده های مخصوص در سطح آن مانند کاسه های خالی و شناورند:
* * *
تا چه عالم هاست در سودای عقل،
تا چه بی پهناست این دریای عقل.
صورت ما اندرین بهر عذاب،
می رور چون کاسه ها بر روی آب.ع
قل پنهان است و ظاهر عالمی.
صورت ما موج یا از آن نمی.
کل عالم صورت عقل کل است،
کوست بابای هر آنک اهل کل است.
* * *
حضرت مولانا در جای دیگر در رابطه به عقل جزوی و عقل کلی می فرماید:«عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آن را و جنس آن را ندیده باشد و اینکه مردم تصنیف ها کرده اند و حندسه ها و بنید های نو نهاده اند،ت صنیف نو نیست جنس آن را دیده اند بر آنجا زیادت می کنند.آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کل باشند.عقل جزوی قابل آموختن است محتاج است به تعلیم.عقل کل معلم است محتاج نیست...»
حضرت مولانا عقل جزوی یا به تعبیر دیگر عقل معاش را که مدبیر و منظیم حیات روزمره و امور اجتماعی انسان ها هست تا زمانی که از محدوده ی وظایف و فعالیت خودش تجاوز نکرده است سودمند و راه گشا می داند.وی عقل جزوی را وسیله ی کسب رزق و روزی و تنظیمگر امور اجتماعی انسانیت ارزیابی می کند.
* * *
غیر این عقل تو حق را عقل هاست،
که بدان تدبیر اصباب سماست.
که بدین عقل آوری ارزاق را،
زان دیگر مفرش کنی اطباق را.
* * *
طبق نظریه ی حضرت مولانا عقل جزوی یا مکسبی از طریق سعی و کوشش و تعلیم و آموزش بدست می آید اما عقل سوم یا عقل لدونی عطای الاهی برای بندگان خاص پارسا و پاکمناش می باشد.
* * *
عقل دو عقل است عقل مکسبی،
که دراموزی چو در مکتب سبی.
از کتاب و استاد و فکر و ذکر،
از معانی وز علوم خوب و بکر.
عقل دیگر بخشیش یزدان بود،
چشمه ی آن در میان جان بود،
چون ز سینه آب دانیش جوش کرد،
نی شود گنده نه دیرینه نه زرد.
* * *
در حقیقت آن دانیشی که در مکتب و دانشگاه ها بدست می آید اگر تکرار نشود بلافاصله فراموش می گردد.اگر علم مکتبی اساس می بود باید شاگردان یک مکتب همه دانشمند می شدند ولی اکثریت چون قلب مونیر و خرد فطری ندارند از میان صد شاگرد شاید یک و دو نفرشان دانشمند و عالم شوند.
عقل جزوی از نظر مولانا چند مشکل لاینحل دارد:
* * *
-منکر شهود حقیقت است
-گرفتار عافت و وهم و خیال است.
-در درک مسایل لاهوتی ناقص است.
-مستقل و مختریع نیست.
-فقط به علیت و قانون های ظاهری طبعت سر و کار دارد.
-عشق را درک نمی کند.
* * *
اما عقل کلی دارای صفات زیرین است:
* * *
-به منزله ی بال و پر انسان است.
-ضد شهوت و ظلم و نادانی است.
-عقل ایمانیست اخبار الاهی را تصدیق می کند و هر چه پیامبران گویند به آن عمل می کند.
-تدبیر امور باطنی کند.
-از شناخت خدا عاجز است اما سرکس نیست.
-حقیقت نهان جهان هستی است.
* * *
و در نهایت با توجه به ابیات «مثنوی» و دلایلی که از کتاب «فیهی ما فیهی» در باره ی عقل آمده است به خوبی آشکار می شود که حضرت مولانا نه تنها عقل ستیز نبوده بلکه به اصالت عقل اعتقاد داشته است.
* * *
بس نکو گفت آن رسول خوش جواز،
ذره ای عقلت به از صوم و نماز.
زانکه عقلت جوهر است این دو عرض.
این دو در تکمیل آن شد مفترض.
تا جلا باشد مر آن آیینه را،
که صفا آید ز تاعت سینه را.
لیک گر آیینه از بن فاسد است،
صیقل اورا دیر باز آرد به دست...
عقل عبدالان چو پر جبریل،
می پرد تا ضل صدره میل-میل.
- ۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۴