نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقش نگاره» ثبت شده است

سلام

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ق.ظ

سلام ، سلام ، سلام،

چشمهایت را آرام بگشا ...

نور خورشید را لمس کن ...

صدای پرنده ها را بشنو ...

و سکوت زمان را

که منتظر نواختن ملودی امروز توست

صبحی دیگر

روزی دیگر ...

خدا را شاکر باش برای فرصت دوباره ای که بتو میدهد

عشقش را باتمام وجودت حس کن

و روزت را عاشقانه و خداگونه بساز

صبح همگی بخیر ، سلامت و شاداب و پایدار باشید

حق نگهدارتان باد !!!!

  • بتسابه مهدوی

عشق بازی

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

عشقبازی به همین آسانی ست...

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حرّاج کنی

رنجها را تخفیف دهی

"مهربانی" را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آنها بزنی

  • بتسابه مهدوی

عشق

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۴ ق.ظ

هرزمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید"هر چند راه اوسخت و ناهموار باشد.

و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید"

و هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید.

هر چند دعوت او رویاهای شما راچون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.

زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد " به صلیب نیز میکشد.

و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هرس می کند.

و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب می رقصند نوازش می کند .

همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین می رود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان می دهد.

 

از کتاب پیامبر-جبران خلیل جبران

  • بتسابه مهدوی

اشتباه

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

دیروز اتفاقی افتاد که تا امروز راجع به آن فکر کردم. اشتباهی که با کمی صبوری و حوصله بخرج دادن می شد نیافتد امّا این اتفاق رخ داد و هیچ کاری بعدش نتوانستم انجام دهم جز پشیمانی. اما افسوس که پشیمانی سودی نداشت و دوستی  و عزیزی که از جان بیشتر دوستش می دارم از من رنجید. آنهم خیلی شدید بطوریکه همه ی حرف ها و فکرهایم و تفسیرهایم را غلط خواند و رفت. چون رابطه ی صمیمانه ای باهاش داشتم و دارم و الان هم در قلبم این رابطه وجود دارد- اگر چه که در ظاهر او قهر کرده است ، ولی می دانم که قهر نیست ، دارد مرا تنبیه می کند که از این اشتباه ها نکنم تصمیم گرفتم مجدد امروز چند خطی برایش بنویسم. اما ترسم این است که دوباره نوشتن کار را ممکن است بدتر کند و اوضاع بدتر شود.( اگرچه چون خیلی دوستش می دارم و می دارد بدتر نخواهد شد). برای اینکه چنین اتفاقی رخ ندهد روز گذشته دو سه ساعت فکر کردم؛ درباره آنچه که گفته بودم و آنچه نباید می گفتم. بعد دو سه ساعت مطالعه کردم تا شاید بتوانم حرف هایی را که مایلم بزنم را در قالب و از زبان دیگران بزنم. شاید این جوری اوضاع کمی بهتر شود یا حداقل ایشان بزرگواری کنند و اشتباه مرا ندیده گرفته و ببخشند. می دانم که ایشان آدم فرهیخته و بزرگواری هستند و من نمی بایست لحن گفتارم بدان گونه می بود. البته هیچ نیتی نداشتم و با خودم فکر می کردم که می توانم با آرامش و با خیالی راحت حرف هایم را با او در میان بگذارم و احساسم را راجع به موضوعات مختلف بیان کنم.

تجربه ای که بارها در زندگی خانوادگی هم مرتکب شده بودم و هر بار همین موضوع اتفاق افتاده بود و برداشت نادرستی از حرف هایم شده بود. همین الان هم می شود. زبانم و قلمم و به شکل خاصی است، شاید تند، شاید سخت و شاید شدید، بی پرده و صریح یا گستاخ است. نمی دانم همین ویژگی های زبانی باعث شده که همیشه تنها باشم و ترجیح بدهیم با سایر افراد کم تر حرف بزنم و اگر حرفی زدم حرف های خنثی باشد، حرف های که برداشت های مختلفی از آن نشود.

زبان به عنوان ابزاری برای بیان اندیشه ها و احساسات آدمی است اما نوع آن بسته به افراد متفاوت است برخی آنچه را که می گویند با آن چیزی که در درونشان هست یکی نیست، برخی آنچه را که در درون احساس می کنند بر زبان می رانند- این افراد بر دو گونه اند یا به شیوه ای زیبا می گویند که به کسی آسیب نمی رسد و یا به شیوه ای بد که باعث رنجش و آزردگی است سعی و تلاش من این بوده که یاد بگیرم زبان و دلم یکی باشد اما در بیانش با همه ی تلاشی که کرده ام موفق نبوده ام و در اکثر مواقع شکست خورده ام و هر بار هم از این شکست ها درسی گرفته و تلاش کرده ام  در سایر موقعیت ها از انها استفاده کنم .

 در برخورد با غریبه ها هیچ مشکلی ندارم اما در برخورد با عزیزترین عزیزانم هنوز که هنوز است دچار مشکلم. من چیزی می گویم و آنها چیز دیگری برداشت می کنند- بی آنکه من قصدم از گفتن آن برداشتی باشد که آنها انجام می دهند.

بسیاری از افراد ؛ حاضر نیستند نه خاطراتشان را بازگو کنند و نه احساساتشان بگویند، اما من یکی از بدی های خودم این است که هم خاطراتم و هم احساساتم را بیان می کنم.

"فیل کلی" می گوید: "کهنه سرباز می خواهد خاطراتی را که برایش درد آور و مقدس اند، از قضاوت بیرونی حفظ کند. اما نتیجه همان است: کهنه سرباز گوشه ای تنها می ماند."»

برای اینکه حرف های آدمی مورد قضاوت قرار نگیرد باید آنها مقدس گونه در درون خویش حفظ کرد و نه برای کسی بازگو نمود و نه برای کسی نوشت. اما دوست عزیز من، من می نویسم و اگر مورد قضاوت بیرونی قرار گیرند ترسی نیست. مخصوصاً اگر قاضی حرف هایم استاد بزرگواری چون شما باشید و حتی اگر همه غلط باشند و شما نمره صفر به من بدهید هیچ اشکالی ندارد، بلکه به نظر من یک شروع عالی در کلاس عشق و برکت و محبت و صمیمیت شماست.

اما شما که عزیزترینی برای من دوست ندارم نوشته هایم موجب رنجش شما بشود. "کلی "در بخش دیگری از مقاله اش می نویسد: "خود را بازشناختن از طریق دیگران فقط یکی از تولیدات جانبی هنر نیست. هدف اصلی هنر همین است."

شما استاد عزیزم هنرمندین و معنای هنر را خوب می دانید؛ اگر نوشتن را هنر بدانیم. همه ی تلاش من شناخت خودم است نه آنکه بخواهم عزیزی چون شما را برنجانم.

می دانید استاد گرامی" کلی"  می گوید: "طبیعت بشر، آدم ها را به توافق با یکدیگر سوق می دهد، و وجود بشریت تنها در گرو آگاهی مشترکی است که از پی ان می آید."

عزیزم الکساندر هلمن می گوید:"نوشتن راهی است برای اتصال به جهان، برای جست و جو و اکتشاف."

و من نوشتن را به عنوان راهی برای ورود به جهان شما و جست و جو و اکتشاف اندیشه های ناب شما انتخاب کرده ام و تو جهان منی. حال اگر در این راه به کج راه ای رفته ام تو کمک کن باز گردم اما قهر نکن، از من نرنج،آزرده خاطر نباش، سکوت نکن، بگذار تو را بهتر بشناسم و بگذار به تو وصل شوم، از راه دل و روح و جان.

گاهی که تنها می شوم به عالم خیال پرواز می کنم و در خیالم گاهی با تو و گاهی با خدا و گاهی با خودم حرف می زنم.

پیمان هوشمند زاده درباره خیال اینگونه می نویسد: ما باخیالمان زنده ایم. به همین دل خوش کنک های ساده، به همین گریزهای کوچک خوشبختی. واقعیت همان خطِ صافِ تکراریِ همیشگی است که فقط راه برگشت ندارد و با همین برگِ برنده یک عمر مشغول مان می کند. اما خیال، پرواز است. ما با خیال جهان را وسیع می کنیم. جهان را قابل تحمل می کنیم.

و باز می گوید:" مارکز عبارت است از جانوری یکه که از تخیلاتش نان می خورد. او درست مثل بچه ها واقعیت و خیال را در یک سطح کنار هم می نشاند. انها را با هم بر می زند، و زمانی که یکی شدند، زمانی که خودش باورش شد، جهان جدیدی می آفریند."

استاد عزیزم؛

قبلاٌ خدمت شما عرض کرده بودم که بودن و همراهی با شما یک خیال، یک رویا بود برای من و هست و برای اینکه بتوانم با این خیال زندگی کنم باید به واقعیت برسم . بودنِ با شما تنها راهِ واقعیتِ شناخت شماست که انهم امکان پذیر نیست، شاید فرصتی پیش امد و توانستم شما را بیشتر بشناسم تا به جهان خیالی خودم واقعیت عینی ببخشم و جهان جدیدی بیافرینم.

بحث دیگری  را مایلم مطرح کنم و ان این است که بین ما و ان چه که هست تفاوت بسیاری وجود دارد، برای آنکه بتوانم واضح تر بگویم عبارتی را از پیمان هوشمند زاده نقل می کنم:

"بسیار ساده است، چیزی می شنویم، چیزی تصور می کنیم، ولی چیز دیگری می بنیم که هیچ ارتباطی با تصورات ما ندارد."

استاد عزیزم

ما هر دو یمان چون هنوز بطور کامل با یکدیگر آشنا نیستیم این برداشت ها اتفاق عادی است؛ چون هرکداممان چیزی تصور می کنیم اما کمی که پیش می رویم گاهی دچار تردید و شک می شویم.

اما بدانید من به هیچ عنوان چیز دیگری از آنچه که در دل دارم نمی بینم من به شما ایمان دارم و امده ام تا جهان جدیدی برای هر دویمان خلق کنیم- اگر بخواهیم و به هم کمک کنیم اما ویژگی های فردی ام کمی با شما متفاوت است که انهم برای بودن با هم لازم و ضروری است. به احترام بزرگی اندیشه های پاکتان و به مقام هنر و هنرمندی تان، برداشت های غلط را از ذهن مبارکتان پاک کنید و مرا ببخشین تا بتوانم بهتر و زیباتر در راهی که استادش شما هستین گام بردارم  و به منزلی و مقصدی برسیم.

اوقات خوش همه آن بود که با دوست بسر شد

مابقی همه بی خبری و بی حاصلی بود

 

  • بتسابه مهدوی

مناجات زیبایی از خواجه عبدالله انصاری

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ق.ظ

 مناجات زیبایی از خواجه عبدالله انصاری:

 

بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی....

  • بتسابه مهدوی

ما به عشق محتاجیم

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ق.ظ

زبان عارفانه، زبان عشق و زیبایی ست

 

بعضی ها می پندارند که

دین با هرآنچه زیبا و عاشقانه و وجدآور است، مخالف است.

آن ها گمان میکنند که

دین فقط و فقط با غم و غصه و مویه آشناست.

آنها زبان عارفان را درنمی یابند.

زبان عارفان سرشار است از

زیبایی و عشق و کرشمه.

بعضی ها گُلی زیبا را که می بینند،

فوراً رو برمی گردانند.

آنها نغمه ای زیبا را نیز که می شنوند،

از احساس گناه به خود می لرزند.

گور برای آنها جاییست که در آن،

از شرّ گناه خلاصی می یابند و راحت می شوند.

آن ها تعجب می کنند که چرا خداوند آنها را

در گور نیافریده،

بلکه به دنیایی آورده که

به شائبه ی چنین گناهانی آلوده است!

آنها در فهــمِ معنــای گناه دچار گناه شده اند.

آنها گناه را بد تعبیر کرده اند.

گناه هرآن چیزی است که بر دل ما قفل می زند

تا نفهمیم و احساس نکنیم و عشق نورزیم.

گناه چیزی است که جلوی دیدگان ما پرده می کشد تا نبینیم.

گناه چیزی است که در گوش های ما پنبه ی لجاجت فرو میکند تا نشنویم.

گناه چیزی است که از دل، گِل می سازد،

زیرا چشم و گوش و دلِ ما،

تمامیِ توشه ی ما برای رسیدن به خداست.

عشق، تنها کلمه ای است که

نَفَسِ گرم خدا بر آن دمیده است.

عشق تنها ساحتی است که در آن

انسان با ذاتِ هستی دیدار می کند.

 

مسیحا برزگر- ما به عشق محتاجیم

  • بتسابه مهدوی

نیایش روز

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ق.ظ

 خدایا...

شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگ است

بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است

امیدوار کن کسی را که به آستانت ناامید است

بگیر دستانی که اکنون به سوی تو بلند است

مستجاب کن دعای کسی که با اشک هایش تو را صدا میزند

حامی آن دلی باش که تنها شده

دستگیر کسی باش که درمانده است و به آسمانت رو کرده ...

  • بتسابه مهدوی

هنر

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ق.ظ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻫﻨﺮ

ﺍﻭ ﺑﻤﻌﻨﯽ ﭘﺲ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﭘﻴﺸﺘﺮ

ﺭﺍﺟﻌﻮﻥ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺭﺟﻮﻉ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﮔﻠﻪ ﻭﺍ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭﺩ

ﭼﻮﻧﮏ ﻭﺍﮔﺮﺩﻳﺪ ﮔﻠﻪ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ

ﭘﺲ ﻓﺘﺪ ﺁﻥ ﺑﺰ ﮐﻪ ﭘﻴﺶ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﻮﺩ

ﭘﻴﺶ ﺍﻓﺘﺪ ﺁﻥ ﺑﺰ ﻟﻨﮓ ﭘﺴﻴﻦ

ﺍﺿﺤﮏ ﺍﻟﺮﺟﻌﯽ ﻭﺟﻮﻩ ﺍﻟﻌﺎﺑﺴﻴﻦ

ﺍﺯ ﮔﺰﺍﻓﻪ ﮐﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻗﻮﻡ ﻟﻨﮓ

ﻓﺨﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺨﺮﻳﺪﻧﺪ ﻧﻨﮓ

ﭘﺎ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻗﻮﻡ ﺣﺞ

ﺍﺯ ﺣﺮﺝ ﺭﺍﻫﻴﺴﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﻓﺮﺝ

ﺩﻝ ﺯ ﺩﺍﻧﺸﻬﺎ ﺑﺸﺴﺘﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﻳﻖ

ﺯﺍﻧﮏ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺁﻥ ﻃﺮﻳﻖ

ﺩﺍﻧﺸﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻠﺶ ﺯﺍﻥ ﺳﺮﺳﺖ

ﺯﺍﻧﮏ ﻫﺮ ﻓﺮﻋﯽ ﺑﻪ ﺍﺻﻠﺶ ﺭﻫﺒﺮﺳﺖ

ﻫﺮ ﭘﺮﯼ ﺑﺮ ﻋﺮﺽ ﺩﺭﻳﺎ ﮐﯽ ﭘﺮﺩ

ﺗﺎ ﻟﺪﻥ ﻋﻠﻢ ﻟﺪﻧﯽ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ

ﮐﺶ ﺑﺒﺎﻳﺪ ﺳﻴﻨﻪ ﺭﺍ ﺯﺍﻥ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ

ﭘﺲ ﻣﺠﻮ ﭘﻴﺸﯽ ﺍﺯﻳﻦ ﺳﺮ ﻟﻨﮓ ﺑﺎﺵ

ﻭﻗﺖ ﻭﺍ ﮔﺸﺘﻦ ﺗﻮ ﭘﻴﺶ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺵ

ﺁﺧﺮﻭﻥ ﺍﻟﺴﺎﺑﻘﻮﻥ ﺑﺎﺵ ﺍﯼ ﻇﺮﻳﻒ

ﺑﺮ ﺷﺠﺮ ﺳﺎﺑﻖ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﻮﻩٔ ﻃﺮﻳﻒ

ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﺁﺧﺮ ﺁﻳﺪ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ

ﺍﻭﻟﺴﺖ ﺍﻭ ﺯﺍﻧﮏ ﺍﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻮﺩ

ﭼﻮﻥ ﻣﻼﻳﮏ ﮔﻮﯼ ﻻ ﻋﻠﻢ ﻟﻨﺎ

ﺗﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻋﻠﻤﺘﻨﺎ

  • بتسابه مهدوی

انرژی مثبت

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۶ ق.ظ

سلام

 انرژی مثبت امروز

حالم خوبه،چون ناملایمتی های دیروز را فراموش کردم

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ،

ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ،

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ

ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺠﺴﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳذﺖ

ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﺮ ﻣﺤﺾ،ﺛﺮﻭﺗﯽ ﻻﯾﺰﺍﻝ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻏﯿﺮ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻃﺎﻟﺒﻢ،

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﻢ ....

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺘﻢ .....

ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﺑﺎﺷﯿﻢ ....

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ

ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺳﭙﺎﺱ ....

ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﺮﺩ

ﺳﭙﺎﺱ ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ..

 

 🌻روزتون پر از انرژی وعاقبتتون بخیر🌻

 

😊تبسم را نه می توانیم بخریم، نه می توانیم قرض کنیم...

فقط مى توانیم هدیه بدهیم

میســــپارمت به لبخند ها...

در مسیر باد بمان تا بوى مهربانیت تسخیر کند این شهر را...

سلام

روزگارت خوش

دلت عاشق

دستت بخشننده

زندگیت پربرکت

لبخندبزن دوست من

تنور دلت گرم...

خدایاشکرت

  • بتسابه مهدوی

عقل

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۴ ق.ظ

خواجه عبدالله انصاری می گوید: «خدایا، هرکه را عقل دادی، چه ندادی، و آنکه را عقل ندادی، تو چه دادی؟». یک نگاه به این خردباختگان نشان می دهد که بشر تا چه اندازه می تواند سقوط کند؟. در هرحالی که گفته اند؛« رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند، بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت؟.

  • بتسابه مهدوی