در عشق چه چیز مهم است ؟
در عشق چه چیز مهم است ؟ عاشق از عشق چه میخواهد ؟
بتسابه مهدوی
آیا عاشق ، عشق را حقیقتی والا دیده که داشتن آن خصلت اوج لذت و اوج بودن است ؛ و معشوق در واقع فردیست یا چیزیست که مرجع کامل آن نماد محسوب میشود .
آیا عاشق ، عشق را یک احتیاج دیده ؛ و معشوق را برطرف کننده این احتیاج و شاید عادت . در اینصورت بهتر نیست عاشق را معتاد بنامیم ؟ و آیا این احتیاج را خود عاشق تشخیص باید دهد یا یک طبیب ؟ (بهتر نیست نیاز به معشوق را طبیب تشخیص دهد و نوع و چیستی معشوق را عاشق ؟)
آیا عاشق ، عشق را خلا ئی در خود یافته و معشوق را پرکننده خلا درونی خود ؟ این خلا در عقل است یا در احساس و روح . اگر خلا در عقل نیست چرا اولین جائی که بعد از ورود عشق تغییرات اساسی میکند ، عقل است ؟
آیا عاشق ، عشق را وظیفه ای درونی نسبت به شخص یا شئی که معشوق نام میگیرد میبیند ؟ دراینصورت معشوق چه حکمی را برای عاشق دارد ؟ مثلا فرزند یعنی خود تکامل یافته ما و ما با عشق میخواهیم آنرا رشد دهیم . آیا با نوعی از خودخواهی جهش یافته طرفیم ؟
و شاید معشوق حکم ، خالق عاشق را داشته باشد . در اینصورت چگونه من از جز عاشق کل شوم ؟ مگر از روی نمونه وجودی خودم . پس باز با نوعی از خودعاشقی پیشرفته طرفم . و من عاشق خودم نه او . و من اورا آنطور که خود میخواهم میبینم نه آنطور که هست .
چه ظلم بزرگی را با نا آگاهی در حق خالق دارم انجام میدهم . در سایر عشق ها من ذوب معشوق میشدم . اما اینجا دارم معشوق را با اینکه برتر هم هست در خود غرق میکنم . چاره چیست ؟( در مطلب مفصل دیگری بررسی میکنم )
آیا عاشق ، مغلوب است یا پیروز ؟ اگر عشق را فتح میدانید به این دلیل که عاشق ذوب و محو در معشوق میشود زیرا حقیقتی بالاتر ازآن نیست . با این طرز تفکر شما عشق را با ایثار اشتباه گرفتید . شاید ایثار بخشی از عشق باشد اما عشق نیست . و اگر مغلوب مینامیدش بهتر نیست مقلوب بگوئیم تا مغلوب .
آیا عشق با ارزش است یا معشوق ؟ بهتر است بگوئیم در بعضی جاها عشق در بعضی جاها معشوق . اگر معشوق ارزشی کمتر از عشق داشته باشد ، ما در واقع در حال گول زدن خودمان هستیم . چون نماد حقیقی عشق را به اشتباه انتخاب کردیم ، و این سرآغاز تحریف عشق است . میتوان با عشق زیست تا به معشوق رسید . اما در اینصورت باز معشوق موجود است و آن آرمانی که ما از عشق ایجاد کردیم . شاید شبیه عده ای که آرمانی از عشق به خالق ساخته اند .
مثل این میماند که بگوییم فرآیند مهم است و محصول مهم نیست .و این جاست که انحرافات شکل میگیرد .
و اما نشانه هایی از آنچه عشق هست و آنچه عشق نیست
شاید یک نشانه برای عشق عادت باشد . عشق عادت پذیر هست اما محتاج عادت نیست . با ندیدن و لمس نکردن کمرنگ نمیشود ولی آنچه عشق نیست ، عادت است و با دوری از بین میرود .
در عشق ، عاشق بازیچه دست عشق و معشوق نیست ، عاشق تحقیر نمیشود . اما در آنچه عشق نیست ، تحقیر ( نه صرفا از طرف معشوق ، بلکه محدود کردن هم خود میتواند جز تحقیر محسوب شود ) بخشی از عشق میشود .
در عشق حقیقی، عشق باعث تعالی است ، معشوق میخواهد عاشقش هر روز بزرگ و بزرگتر شود . اما در آنچه عشق نیست ، معشوق از رشد عاشق خود میترسد ، میخواهد او ساکن بماند چرا که میترسد عاشق از معشوق بزرگتر شود یا رشدش باعث شود معشوقی والاتر را بیابد .