مفهوم رند و خراباتی مست
مفهوم رند و خراباتی مست
دکتر بتسابه مهدوی
خرابات ، در معنـای لغـوی مـردمان آواره و رسـوای زمانه و همه کاره را می گویند. آنها وجه خوبی پیش مردم ندارند. در عرفان خرابات میخانه الاهی است، محل نیست شدن. خراباتی، سالک عاشق لاابالی است که از قید علایق و دنیا و تعیناتش رهایی یافته و در نهایت از خود خلاص شده تا محو در جمال حقّ شده است. ” وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الاَمْرُ کُلُّهُ ” (هود – آیه 123)
او به کوی نیستی خود را درباخته است و از خود فارغ گشته است، خراباتی شدن از خود رهایی است، خودی کفر است اگر خود پارسایی است، کفر اینجا معنای پوشیدن و حجاب حقّ است به تعیّن و هستی کاذب خود سالک. سالک ابتدا که از مقام کفر نگذشته است و حقّ را همچنان در خود موهومش پوشانیده است و صفات خراباتیان را ندارد.
خراباتی وقتی در صفات حقّ مستغـرق است و آنـرا در جمـال مـولایش می بیند تازه توحیـد و یگانگی حقّ را درک می کند.
خرابات حتّی عالم ملکوت نیست، چرا که فرشتگان به آن راه ندارند، اصلاً عقل بدان راه ندارد، خیمه گاه عشق است.
این خـرابات مقـام عاشقان جانبـاز لاابالی است، یعنـی بدون قید و بند مادّی هستند و حتی گول علم لدنّی خود را هم نمی خورند و در هیچ منزلی از سیر و سلوک باز نمی مانند. کسیکه به یاد باده خواری خود در عهد الست افتاده و فطرت پاکش شوق آن می دارد، روحش بر مرکب عشق سوار می شود تا پرواز کند به آستان لامکانی که باده عشق و می وحدت را قبلاً در آنجا نوشیده است.
می همان شراب محبّت و عشق است که انگار به صورت یک باده شبانه در عهد الست به او دادند. باده شبانه همان عشقی است که ارواح در هنگام میثاق نوشیده اند. روح ما پبش از ورود به این عالم از آن باده نوشیده و مست گشته و پیش از خروج قطعی از این عالم باید عهدش را تجدید کند(با بیعت ایمانی) و دستش به آن می الاهی برسد و خمار باده الست گردد.
سالک در پی همان شرابی است که در ازل نوشیده و خماری آن هنوز از سر نرفته است. حالت خماری، آن احساس نیازی است فطری، برای می خواری مجدد از خمخانه الاهی. عشق ازلی در عالم سِرّ یا جبروتی با می وحدت آدمیان را با ذات باریتعالی آشنا کرده است. سالک قبلاً با معشوق الاهی خود نرد عشق بازی کرده است.
به قول بزرگی: پنداشتم که من او را می خواهم اما او خود مرا خواسته بود.
همین ظهور و تجلّی عاشقانه است در پیر و مولای ما که فطرت ما کاملاً با آن آشناست. و اگر فطرت پاک باشد، تا او را ببینیم عرض می کنیم: آقای من تو چقدر آشنایی با روح من، تو ساقی من نبودی؟ عمری دنبال تو بودم.
بیعت ایمانی که می کنیم، می خواهیم آن صورت خدا یا وجه الله دوباره نظری بیفکند و با همین نظر است که سالک عاشق می شود.
از این شراب زاهد ظاهرپرست خبری ندارد، چرا که فطرت را خراب کرده و مدعی کذّاب سقایت الاهی است. فلذا هر چه در حقّ سالک گوید نباید اکراهش کرد، چون بیچاره مدّعی است که از اسرار عشق و مستی خبر ندارد. این حالت طلب باده نوشی، شوق نامیده میشود. شوق از شرایط و لوازم سلوک است. سالک همیشه باید حال تشنگی و شیفتگی که همو شوق است را حفظ کند.
از مرحله دیدار تا وصال، شوق تمنّای لقاء و وصال در دل عاشق است. خماری هم یعنی مشتاق شوقی است که بار دیگر به حضور معشوق برسد و جمال او را ببیند. شوق هم شیفتگی و جگر سوختگی و دل بریانی است که از اندوه و فراق موقّت معشوق پدید آمده است. آتشی در دل او ایجاد شده که پیوسته به جنب و جوشش و امید دارد. این شعله وری از الست آغاز شد و تا لحظه فنای سالک ادامه دارد.