نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

مزد کار خدا ...بسی برتر است

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۳ ق.ظ

مزد کار خدا ...بسی برتر است

دکتر بتسابه مهدوی

حبیب عجمی که از بزرگترین مشایخ روزگار خویش بود .درابتدای امر مردی بود نزول خوار ...بود ...

روزی به درب خانه بدهکار خود رفت و پول ربای ماهیانه خود را طلبید .مرد آن خانه نبود و از زن آن صابخانه گوشت گوسفندی را که کشته بودند به جای سود ربا برگفت و به خانه ببرد .و به زنش داد تا غذا بپزد .زن چون غذا بپخت ..خواست در کاسه بریزد دید که کل دیگ خون شده است. زن به حبیب نشان داد و گفت از شومی ربای تو ..ما بایست خون جگر آه و ناله مردم بخوریم ببین کار به کجا رسیده ...حبیب چون آن بدید آتشی در جانش پدید آمد که هرگز آن آتش خاموش نگشت. گفت :ای زن

بدان هر چه بود توبه کردم .🌹

روز دیگر به بیرون رفت .کودکان تا اورا بدیدند فریاد زدند که حبیب ربا خوار آمد. دور شوید ..این سخن بر حبیب سخت گران آمد .روی به مجلس شیخ حسن بصری نهاد .آنچنان در مجلس شیخ بر زبان شیخ برفت که گویی او را خطاب میکند و سخنان فقط از برای اوست .پس به دست شیخ حسن بصری توبه نمود پس چون از آن مجلس خارج گشت .بدهکاری را بدید تا حبیب را دید خواست تا بگریزد ..حبیب فریاد زد ..مگریز ...تا کنون تو از من میگریختی ..اکنون من میبایست از تو بگریزم ..و میگریست و میگفت خدایا العفو ...العفو ...در راه بازگشت کودکان را دید چون بار دیگر حبیب را دیدند گفتند حبیب توبه کننده آمد ...حبیب باور نمینمود که این سخنان از کودکان شنیده

گفت الهی ..یک روز با تو آشتی نمودم نامم را به نیکویی بساختی .

پس رفت در میدان شهر  و بانگ بر زد هر کس از من طلبی دارد یا چیزی از او ستانده ام بیاید پس گیرد که من توبه نموده ام .

کل رباهایی که خورده بود داد تا مفلس شد .تا بر لب رود فرات برفت و صومعه ای مخروبه بیافت و آنجا به عبادت و توبه از گناهان خویش مشغول گشت .

و شیخ حسن به دیدارش میرفت و او علم از حسن می آموخت .شب ها به منزل میزفت .زنش از او خرجی و نفقه میخواست .و میگفت :ای حبیب کجا کار میکنی که هیچ به منزل نمی آوری ...

حبیب میگفت :من نزد اربابی کار میکنم که کریم است و از کرم او شرم دارم که از وی چیزی خواهم ..او خود چون وقتش آمد بدهد و میگوید هر ده روز مزد میدهم .پس چون روز دهم تمام شد و با خود در اندیشه شد که امشب از من زنم نفقه خواهد چه کنم ؟؟👇🏼

در همان حال حمالی با طبقی آرد و حمالی دیگر با طبقی گوشت سلاخی شده و حمالی دیگر با حوایج دیگر و کیسه ای زر به درب خانه او رفتند و به زنش دادند و گفتند این مزد حبیب است

گفتند این را ارباب ما فرستاده و گفته به حبیب بگو :👈🏼 تو در کار ما بیفزای تا ما در مزدت بیافزاییم .

حبیب چون خجل و سرافکنده به خانه برفت .پس زنش گشاده روی از وی استقبال نمود و گفت ...این مرد که نزدش کار مینمایی بس کریم است و مشفق چنین و چنان فرستاده ..و پیغام ارباب را به حبیب داد .حبیب متحیر شد و گفت ای عجب ده روز از برای او بودم این کرد با من رباخوار اگر همه عمر بندگی اش کنم با من چه خواهد نمود .

این بگفت و باز به صومعه رفت و به کل دست از دنیا بشست. و به کار خداوند بپرداخت .تا از مستجاب الدعوه گان شد .

زندگی حبیب عجمی و بسیاری از بزرگان راه دین چنین بوده ...که از خداوند روزی میگرفتند و جملگی با اعتماد به این آیه زندگی مینمودند 👇🏼👇🏼👇🏼

ذلکم یوعظ به من کان یومن بالله والیوم الاخر و من یتق الله یجعل مخرجا *و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکا علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شئی مخرجا *

سوره طلاق 👈🏼آیات ۲ و ۳

بدین وعظ الهی آن کس که به خداو روز قیامت ایمان آورد بهره مند خواهد گشت و هر کس خداترس و پرهیزکار از گناه شد .خداوند راه خروج از گناهان را بر او میگشاید و از جایی که گمان نمیکند به او روزی عطا میکند که هر که بر خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد و خداوند بر همه عالم حکمش روان است و برای هر چیز قدر و مرتبتی مقرر داشته است .@naghshnegareh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی