حکایتی از مولانا
بتسابه مهدوی | شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ق.ظ
حکایتی از مولانا
دکتر بتسابه مهدوی
روزی حضرت مولانا جلال الدین رومی کنار جویی نشسته بود و سنگی بزرگ در میان آب پیدا بود. فرمود که: یاران، عجبا، این سنگ سخت کی گل شود؟ گفتند: مگر بعد از مرور ادوار و کرور اطوار. فرمود که: بلی، این گل شود، اما دلهای گلین را سالها بگذرد که مبدل نشود، و همچنان در آن سنگی و تنگی و ننگی، میرود و میرود. و مرا میلی میشود که او را قابلیت بخشم، و تبدیلش کنم و سرخوشش گردانم. (مناقب العارفین)