تلنگر
تلنگر
بتسابه مهدوی
خداوند ...گاهی در خانه ی دل آدم غافل را باز میکند .و خود را آشکارا نشان میدهد ...اما به جا آورده نمیشود ..
گاهی ...پنجره دل مان به دشت ماورا گشوده میشود ..اما بر میخیزیم و دوباره پنجره را میبندیم .در یک لحظه نگاهمان به دیگر سو می افتد .اما باورمان نمیشود ...خداوند ...بارها و بارها ...
در کنار ما و با ما گام برداشته است .
نگاه در نگاهمان دوخته است .به ما لبخند زده است. گاه در سیمای یک دوست کتابی دستمان داده است که بیدارمان نماید 🐚🌹🐚🌹
و گاهی در قالب یک رهگذر سخنی به گوش ما میگوید و میرود ...
او گاهی ...در سیمای یک کودک ژنده پوش ...با کلاهی بر سر ...در انتهای یک جاده سطل های تمشک را که از جنگل چیده است .و دستان قرمز شده اش خود گواه آنند ..امیدوار است که تو او را ببینی ...اتومبیل خود را نگه داری و سطل او را بخری ...که قیمت یک بسته سیگار تو نمیشود. اما تو بر سرعت اتومبیل خود می افزایی . ...
ما بارها و بارها از حکمت بر سر راه قرار دادن افراد بر سریمان به آسانی و بی توجه میگذریم ...
وقوف نداریم ...وقوف نداریم .....
خداوند با صد جلوه بیرون می آید تا تو را متوجه نماید ..اما ما تمام دیده هایمان را میبندیم .🐚🌹🐚🌹
گاهی خداوند حلاج میشود و بر سر دار میشود و بر زبان او اناالحق جاری میسازد ...تا نشان دهد ناسپاسی و شقاوت و بی دقتی مردم را ....
آه که چقدر ما پرستنده ی مفاهیم هستیم .نه خداوند زنده و حاضر ...
خدای زنده و حاضر زنده است و حضور دارد و در کنار ماست. ما در جست و جوی او نبوده ایم ...برای دیدن چیزی باید او را جست و جو کرد .باید دیدن اورا خواست .بسیاری از مردم در این مرتبه زندگی میکنند :👇🏼🐚🌹
مرتبه ی خواب ...بسیاری از مردم موجودند ...اما وجود ندارند.
بین موجود بودن و وجود داشتن..تفاوتی عظیم است 🌹🐚🌹
وجود داشتن...خود آگاهیست...سنگ موجود است .اما خود نمیداند که هست
سنگ فقط برای ما هست .اما برای خودش نیست. سنگ در آگاهی ما حضور دارد .اما در آگاهی خود حضور ندارد.
نسبت بعضی آدم ها با خودشان ..نسبت سنگ است با سنگ ...
آن ها در اگاهی خویش حضور ندارند .آن ها اصلا خبر ندارند .که هستند .آن ها به هستی خویش آگاهی ندارند .
آن ها اصلا خبر ندارند .که هستند .فشار سائقه هاست که آنها را به پیش میراند .آن ها نیستند که زندگی را به پیش میبرند .🐚🌹🐚🌹
بین رانده شدن در زندگی و پیش بردن زندگی نیز تفاوتی عظیم است .انسانی که خود آگاهی ندارد .به درشکه ای میماند که در آن ...مسافر در خواب است ..درشکه چی مست است .و اسب ها نیز هر کدام ..رو به سویی دارند و همسو نیستند. کسی باید پیدا شود که افسار اسب ها را در دست گیرد .و آن ها را آرام و هدایت کند .این حکایت زندگی بسیاری از آدم هاست .دانه را که خداوند در دل آدم ها کاشته است .و صد باغ و گلستان را در دل آن دانه پنهان کرده است .اکنون زیر لایه های برف و یخ به خواب رفته اند. 🌹
عزیزا ...❤️
دانه هایت را با طلوع بیداری ات گرم کن
بدیهی است مسافری که سرنوشت خویش را به دست درشکه چی مست و اسبان رمیده سپرده است .زندگی را جز لذت طلبی گذرا بیشتر نمیبیند .او خود را به دست بخت و اقبال سپرده است .او خود را به هوی سپرده است .
اسب های رمیده همان تمایلات ما هستند.تمایلاتی که خواهان آنند که ما را به تمامی تحت سلطه ی خویش در آورند هر میلی که مالک تو شود .بر تو سروری خواهد کرد ..بیدار شو ..و ارباب تمایلات خویش باش. هسته ی مرکزی انسانیت تو هنوز دست نخورده باقی است ..خدا را دریاب ..بیدار شو ...بیدار