دکتر بتسابه مهدوی
جغد پرندهای است از
تیره بوفدیسان؛ منزوی، بی صدا، شکارگر، شبرو، با چهرهای خاص و بهیاد ماندنی و صدایی
ویژه. چشمهای جغد بزرگند و در حدقه ثابت، پس او برای اینکه بتواند منظره دید خود
را تغییر دهد، ناچار است کل سرش را بچرخاند. اما برخلاف آنچه شایع است، جغد نمیتواند
سرش را کاملاً به پشت بچرخاند، او میتواند آن را تا ۱۳۵ درجه بگرداند. چشمهای جغد
در صورتی صاف قرار گرفته است و مانند چشمهای پرندگان دیگر در دو سوی چهره قرار ندارد،
به همین دلیل دید جغدها برای شکار، بخصوص در نور کم، بهتر از دیگر پرندگان است.
همین صورت پهن و چشمهای قرار گرفته در یک سطح، به چهره آنان
شیوهای انسانوار داده است. چشمهای آنها از قدرت دوربینی فوقالعادهای برخوردار
است، اما جغدان دید نزدیک بسیار کمی دارند، تا آنجا که در چند سانتیمتری خود را نمیتوانند
دید. جغدها شکارگران تاریکیاند. نمونههای اندکی از آنها در روز هم فعالند.
در کنار پرهای جغد دندانههایی وجود دارد که به دلیل آنها و
همچنین نرم بودن بیش از اندازهی پر جغد، پرواز این پرنده بی صدا انجام میگیرد.
رنگ غالب جغدها تیره و مات است و در شب آنها را نامرئی میکند.
از آنجا که شیوه شکار جغدان، ناگهانی و بیصداست و عمدتاً نیز در شب صورت میگیرد،
پیداست که حمله جغد برای شکارش تا چه حد خطرناک و احیاناً وهمآور است. جغدها علاوه
بر دید خوب در تاریکی، دارای حساسههایی روی منقار و پاهایشان هستند که شبیه به پرهای
کوچک است و به آنها در یافتن شکار یاری میدهد.
صورت دیسک مانند جغد این امکان را به او میدهد تا صدای شکار
را بهتر بشنود. جغدها صداهای مختلفی دارند. صدای جغد به او کمک میکند تا جفت خود را
بیابد و یا حضور خود را به چشم رقیبان احتمالی بکشد. جغدها اگرچه با جفت خود زندگی
میکنند، به عبارتی زندگی خانوادگی دارند؛ اما خودشان لانه نمیسازند.
غالباً لانه خالیماندهای را تصاحب میکنند و یا در سوراخی
در درختان ساکن میشوند و یا در زمین، ساختمان ویرانهای، انباری و یا غاری میمانند.
آنها تعداد کمی تخم میگذارند و ماده و نر با هم از جوجهها مراقبت میکنند. منقار
جغد تیز و بسیار قدرتمند است. جغدان با این منقار، شکار خود را پیش از آنکه یکباره
او را ببلعند، میکشند. استخوان و پر یا پشم احتمالی شکار بلعیده شده، از آنجا که قابل
هضم نیست، چون گلولهای فشرده و یکدست که استخوانها در دل آن است و پر یا پشم رویش
را گرفته، از راه گلو، پس داده میشود.
شکار جغد معمولاً پستانداران کوچک و حشرات، موشها و جوندگان
و گاه پرندگان دیگر است، گونه بزرگ جغد میتواند خرگوش و سنجاب نیز شکار کند. به ندرت
نمونههایی از آنها ماهی شکار میکنند. جغدها به جز نقاط بخصوصی، در سرتاسر کره زمین
وجود دارند. جغدها به دو خانوادهی اصلی تقسیم میشوند که در مجموع ۲۲۰ تا ۲۲۵ گونه
از آنها در این دو خانواده موجودند.
جغد در باورهای مردم جهان
در دایرهًْالمعارف بریتانیکا آمده است که جغد به دلیل حضورش
در شب و صدای جیغ وارش سمبل رازآمیزی و آن جهانی بودن بوده است. عادات مرموز جغدان،
پرواز بیصدا و آمد و شد روح وار است که آنها را به موضوعی برای خرافات و حتی ترس
در بسیاری از نقاط جهان تبدیل کرده است. از سوی دیگر همین آنجهانی بودن جغد، این باور
را تقویت کرده است که جغد میتواند پیشگویی کند، به عبارت دیگر به دلیل ارتباط وهمآورش
با آن جهان، دیدار او میتواند خوش یمن و یا بدشگون باشد. به این ترتیب جغدها مظهر
هوشی خاموش، دانشی ویرانگر و یا برعکس، مظهر خوشیمنی بودهاند. آنان برای انسان که
در سکوت به رفتار و صدای ایشان گوش میداده یادآور شب، ماه و حتی زن بودهاند چه، آنان
رازآمیز و دورویه مینمودهاند. بسیاری در جهان به قدرت درمانگری بزرگ جغد و دارویی
که از بدن و بهویژه چشمهای او تهیه میشود، ایمان داشتهاند.
در باور مردمان یونان باستان، الههای به نام آتنا وجود داشته
که همواره جغدی کوچک تصویر او را همراهی میکرده است. این الهه که ایزدبانوی تمدن،
خرد، قدرت، فنون، مهارت و دادگری بوده، موجب شده است که جغد نیز به نشانهی دانایی
در یونان باستان تبدیل شود. جغد و آتنا چنان به همراهی با یکدیگر مشهور بودهاند که
هم اکنون ضربالمثلی در زبان آلمانی وجود دارد که میگوید: کسی برای آتنا جغد نمیبرد.
مشابهش در زبان فارسی همان زیره به کرمان بردن است. در حال حاضر بر اساس همان باور
قدیمی یونانی، تصویر جغد در لوگوی بسیاری از کتابخانهها و یا دانشگاههای جهان آمده
است.
در روم باستان، مینروا شکل دیگری از ایزدبانوی آتنا محسوب میشده
که همان کارکردهای او را داشته است. او نگاهبان مردم آتن بوده و آتنیها پانتئون آکروپولیس
را به نام او ساختند، پس باورهای یونانی در مورد جغد که به ایزدبانوی آتنا بازمیگشت
در روم نیز پذیرفته شد. از سوی دیگر رومیان جغد را پرندهای در ارتباط با مراسم تدفین
میشناختند و دیدن جغد را در روز، بدیمن میدانستند. در کتاب دوازدهم آنائید ویرژیل،
پیش از آن که ترنس به سوی آخرین مبارزهاش برود، جغدی ظاهر میشود که نشان از مرگ وی
در این مبارزه دارد.
در بینالنهرین باستان اسطوره جالبی در مورد لیلیث وجود دارد.
او یک جور خدای شب بوده است. مؤنثی گاه خونآشام که ظاهراً بعدها هنگامی که در اسطورههای
یهودی نقشی مشابه حوا را بازی میکند، ارتباطی با جغد نیز مییابد. گویا در انجیل شاه
جیمز، از لیلیث به عنوان جغد یاد شده است. بههرحال میتوان گفت که جغد در میان یهودیان
قدیم نماد ویرانی و متروکیت بوده است و بر اساس عهد عتیق گوشت جغد حرام است. (از دایرهًْالمعارف
جودائیکا، به نقل از دانشنامه جهان اسلام)
در میان اعراب پیش از اسلام چنانکه در دانشنامه جهان اسلام
آمده است، جغد خرافات و افسانههایی ویژه خود و در ارتباط با مرگ داشته است. آنان باور
داشتند که وقتی کسی میمیرد روانش به صورت جغد بر بالای گور او شیون میکند (اشاره
به صدای مویهوار جغد). اعراب پس از اسلام نیز، اگرچه نقل است که پیامبر اسلام ایشان
را از این خرافات پرهیز داده بوده است؛ اما همچنان به پرواز و آواز پرندگان بدیمن،
چون کلاغ و بوم، فال بد (طیره) میزدهاند. خرافه دیگری در میان تازیان که در مقاله
دانشنامه به آن اشاره شده است، خونخواهی مقتول است که اگر کسی در پی آن نباشد، «جغدی
از سر آن مقتول درآمده چندان فریاد میکند که: اسقونی، اسقونی»؛ به من آب دهید، تا
این که انتقام آن خون گرفته شود. مشابهت این داستان با داستان قطرات خونی که از گلوی
مرغ حق (نوعی جغد) میریزد و در کتابهای هدایت به آن اشاره شده، قابل توجه است.
جغد در باورهای مردم جهان
در اسطورههای هندو، لکشمی، الهه ثروت، بر جغدی سوار است، بر
این اساس میتوان گفت که جغد پرندهای خوش یمن محسوب میشده است و اگر در کنار خانهای
مسکن میگرفته، نشان اقبال خوب بوده است، اما چنان که در دایرهًْالمعارف جهان اسلام
آمده است، در اساطیر هند و ایرانی، جغد نماینده یمه (همان جم در ایران باستان و خدای
مرگ در میان هندیان) بوده است. در کتاب کلیله و دمنه که ترجمه آزادی از پنچاتنترای
هندی است، داستانی در مورد جغد و زاغ آمده که بعدتر به آن میپردازیم.
در مصر باستان جغد راهنمای ارواح مردگان به جهان زندگان محسوب
میشده است، پس مصریان او را با پای شکسته نشان میدادهاند تا بدین ترتیب از بازگشت
پرنده مرگ به زندگی جلوگیری کنند. در هیروگلیف مصری جغد پاشکسته نشانگر حرف«ام» بوده
است. در کنیا نیز چون مصر بر این باور بودند که جغد نشانهی مرگ است و اگر کسی جغدی
میدید یا صدایش را میشنید، باور داشت که کسی میمیرد.
در قاره امریکا نیز عموماً جغد سمبل مرگ محسوب میشده است.
در قبایل آزتک خدای مرگ معمولاً به شکل جغد نمایش داده میشد. اما مردم باستانی پرو
جغد را پرستش میکردند و او را به تصویر میکشیدند.
در باور مردم فرانسه جغد گوش دار(تالابی) سمبل خرد بوده و جغد
بدون گوش بدیمن محسوب میشده است. مردم ولز در بریتانیای کنونی اسطورهای در مورد جغد
دارند که در این اسطوره جغد زنی جفاکار محسوب میشود که توسط همسرش به صورت جغد درآمده
است و به عنوان مجازات و پادافره مورد نفرت دیگر پرندگان قرار گرفته است. در کشور اسکاندیناوی
فنلاند جغد مظهر دو ضد است هم خرد و دانایی و هم کندذهنی. در فرهنگ ژاپنی نیز جغد بسته
به گونهاش از هر دو جنبه مثبت و منفی دیده شده است.
جغد در فرهنگ لغتها و دانشنامههای فارسی
اسدی طوسی، شاعر قرن پنجم و نخستین گردآورنده واژههای فارسی،
لغت فرس؛ بوم را پرندهای شبپر معرفی می کند که چشمانی فراخ دارد و برای نامهای دیگر
جغد در زیر واژه جغد، از کوچ و کوف و کُنگر یاد میکند. برهان قاطع که در قرن یازدهم
هجری در هندوستان نوشته شده است، نام دیگر بوم را بوف و کوف میداند و از نحوست آن
سخن میگوید و به داستان کلیله و دمنه در مورد جنگ میان زاغ و جغد اشاره دارد.
همو جغد را در ادبیات زرتشتی «بهمن مرغ» خوانده و از «صد در»،
متن پهلوی نقل کرده که نام دیگر بهمن مرغ، اشوزشت بوده است. در برهان تفاوتی میان بوم
و جغد ذکر شده است مبتنی بر اینکه بوم بسیار بزرگتر از جغد است. در فرهنگ فارسی دکتر
معین اما این تفاوت دیده نمیشود. معین بوم، بوف، کوف و کُند را نامهای دیگری برای
جغد ذکر میکند. وی ریشه واژه جغد را از کلمه سغدی چغد میداند. واژه کُند که در فرهنگ
معین نام دیگر جغد محسوب شده است، هم اکنون در یکی از لهجههای گویش کردی، یادآور
این پرنده است. در لغت فرس واژه کُندا به معنای فیلسوف و مهندس آمده و برای شرح واژه
از این بیت عنصری یاری گرفته شده است:
پیلان ترا رفتن با دست و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشه کندا
در صحاح الفرس که فرهنگی فارسی متعلق به قرن هشتم هجری قمری
است، جغد نوعی بوم به شمار آمده و سخنی از شومی آن نرفته است. (به نقل از لغتنامه
دهخدا)
در کتاب تحفه حکیم مومن که در قرن یازدهم هجری قمری برای شاه
سلیمان صفوی در موضوع طب قدیم و ادویه نگاشته شده، نام فارسی جغد، بوم آمده و همچنین
گونهای از آن را به فارسی بوف و به ترکی ساروقوش ذکر کرده است. این طبیب نام آور عصر
صفوی، بوف و یا ساروقوش را از دیگر گونههای جغد، بزرگتر دانسته و گفته است که این
همان است که به آن شاهبوم میگویند. بنابر نوشته او مرغ حق کوچکترین قسم جغدان است
و آن که به اسم جغد موسوم شده، اندازه متوسط این پرنده است و در تنکابن همین گونه متوسط
جغد را «کوره بو»، به معنای بوف کور مینامند. (تحفه حکیم مومن به نقل از لغتنامه
دهخدا)
در فرهنگ آنندراج که در ابتدای قرن چهاردهم هجری قمری در هند
و بر اساس چندین کتاب لغت پیش از خود تألیف شده است؛ جغد را مرغی مشهور به نحوست و
نامبارکی و شومی شناسانده و این پرنده را مأنوس به جاهای خرابه دانسته است. (به نقل
از لغتنامه دهخدا)
در امثالوحکم دهخدا ابیاتی زیر نام بوم و جغد آمده است، موضوع
غالب آن اشعار در مورد به ویرانه نشستن جغد و این عادت نازیبای اوست. در لغتنامه دهخدا
نامهای «چغد، چغو، بوف، کوف، کنگر، بوم، کوچ، کوج، پسک، پش، کوکن، کگران، کوال، نهام،
نهار، بیقوش، بایقوش، قوش، سار و کوره بو» برای جغد یاد شده است.
در دایرهًْالمعارف فارسی مصاحب زیر نام جغد از بوم یاد شده
است. به بدیمن بودن این پرنده اشاراتی رفته و یادی از باور به خردمندی او نیز شده است.
اما کاملترین مقاله موجود در مورد جغد به قلم هوشنگ اعلم در
دانشنامه جهان اسلام آمده و کموبیش همان مقاله با تفاوتهایی در ایرانیکا زیر عنوان
Buf درج
شده است. نویسنده این دو مقاله بر آن است که جغد در نزد ایرانیان، چه پیش از اسلام
و چه پس از آن، منحوس و بدیمن بوده است.
جغد در متون پهلوی
مهمترین متن پهلوی که در مورد این پرنده در آن اطلاعاتی آمده
است، متن بندهشن است که ما در اینجا از ترجمه مهرداد بهار آن استفاده میکنیم. این
کتاب که اساس آن بر ترجمهها و تفسیرهای اوستا بوده، احتمالاً در اواخر دوره ساسانی
گردآوری و تألیف شده است اما تدوین نهایی آن در قرن سوم هجری صورت گرفته است. (تفضلی،
تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام)
در بخش نهم از این کتاب آنجا که در باره شیوه آفرینش مرغان
سخن گفته شده است، آمده که سیزده گونه مرغان، از نوع سیمرغ، کرشفت، الوه (عقاب یا شاهین)،
کرکس، کلاغ، پش (جغد)، خروش (خروس) و گلنگ است. (بندهش، ص. ۷۹) به این ترتیب در این
بخش از کتاب میبینیم که نام جغد جزء جانوران مزدا آفریده و کنار خروس و کرشفت، مرغان
مقدس آمده است. گفتنی است که واژه پوش یا پش همانطور که بهار آن را جغد معنا کرده
است، در کتاب بهرام فرهوشی نیز به معنای جغد و بوم آمده است. (فرهوشی، فرهنگ زبان
پهلوی) پس تردیدی نیست که این واژه اشاره به گونهای جغد دارد.
اما پیش از آن در بخش ششم از کتاب بندهشن، آنگاه که در باره
دشمنی دو مینو سخن میرود، چنین آمده است که هر یک از آفریدگان اهورامزدا دشمنی در
پیشروی دارند که ساخته اهریمن است. در شرح این دوگانهها آنگاه که به گیتی و صورت
مادی آن میرسد از «بوف، با دیگر خرفستران پردار بر ضد مرغان» (بندهش، ص ۵۶) یاد میکند.
به عبارتی بوف را ساخته دست اهریمن و نوعی خرفستر(جانور موذی) محسوب میکند. میدانیم
که نوعی از گونههای جغد، شکارچی پرندگان کوچکتر است و در این بخش بندهشن، این شکارگری
مذموم به حساب آمده است.
سپس باز در کتاب بندهشن
هنگامی که از آفرینش گرگ به دست اهریمن سخن میرود میبینیم که نام بوف، در میان «گرگ
سردگان» یعنی «گونههای گرگ» قید شده است: « در دین گوید که اهریمن آن دزد، گرگ را
آفرید… او (گرگ
سردگان) را به پانزده سرده (گونه) فراز آفرید: … و آن که پردار است
چون بوف» .(بندهش، ص. ۹۹ و ۱۰۰) این بخش از بندهش نشان می دهد که به باور ایرانیان
باستان دستکم نوعی از جغد، احتمالاً همان جغد بزرگ، منفور است، چرا که در میان انواع
گرگ از آن نام برده شده است، و بهدست اهریمن برای آزار آفریدگان اهورایی بهوجود آمده
است. همین قسمت از کتاب بندهشن است که به ویژه مورد اشاره هوشنگ اعلم در دانشنامه جهان
اسلام قرار گرفته و بر اساس آن حکم بر منفور بودن جغد در ایران باستان شده است. این
که دوگانگی گفتار بندهشن در مورد جغد از چه روست، میتواند دلایلی چند داشته باشد.
نخست آن که این دوگانگی باورها در مورد جغد در سرتاسر جهان دیده میشود. در بیشتر فرهنگهایی
که جغد منحوس و منفور و بدیمن است، گونهای دیگر از آن خوشیمن محسوب میشود. دیگر
اینکه در جاهایی نیز که جغد مقدس بوده است، در برخورد با دیگر فرهنگها این دوگانگی
محسوس است. بهویژه در ایران که فرهنگ باستانی آن، در برخی بخشها، تفاوتهای اساسی
با فرهنگ پس از اسلام و به ویژه فرهنگ عامیانه تازی داشته است؛ ممکن بوده است که شاهد
چنین دوگانگیای باشیم. دیگر اینکه همچنان که پیش از این گفتیم، برخی از گونههای
جغد پرندگان کوچک را شکار میکردهاند و این موضوع از دید ایرانیان که آن پرندگان
را از آفریدههای مزدا میدانستهاند، ناپسند بوده است و باز این که تقدس جغد در فرهنگی
کشاورزانه معنادار بوده است، چنانکه پس از این خواهیم دید، اما در یک فرهنگ عشایری
و یا حتی شهری صدای مویهوار و حرکات سریع و رازآمیز این پرنده میتواند حامل باورهایی
متفاوت باشد.
جغد در متون پهلوی
جایی دیگر نیز از کتاب بندهشن که درباره جغد سخن رفته است،
باز بخش نهم کتاب، هنگامی است که در مورد مرغ اشوزشت شرحی آمده است. اشوزشت که ریشه
در واژهای اوستایی دارد، نام دینی جغد بوده است. در اوستا بخشی از این واژه به معنای
دوست داشتن است (یادداشتهای مهرداد بهار در بندهش).
بهاین ترتیب معنای واژه اشوزشت، دوستدار پاکی و پرهیزگاری
(وندیداد، ترجمه هاشم رضی.ج. سوم. ص.۱۵۶۶) است. مطابق این بخش از بندهشن، جغد (نام
سغدی پرنده، چنانکه در یادداشتهای بهار آمده است)؛ مرغی مقدس است.
دانشنامه جهان اسلام متن مربوط به اشوزشت را از کتاب «صد در
نثر» نقل کرده و نه از بندهشن و چنین استدلال کرده است که در «صد در نثر» اشوزشت، دلالت
صریحی بر جغد ندارد به علاوه کتاب صد در نثر به اعتبار و اصالت بندهشن نیست.
در مورد این که آیا اشوزشت همان جغد است یا نه، خواهیم دید
که نام جغد صراحتاً در بندهشن، همتای اشوزشت آمده است. «درباره مرغ اشوزشت که مرغ زوربرک
و مرغ بهمن است که جغد خوانند، گوید که بخشی از اوستا در زبان او آفریده شده است، هنگامی
که بخواند، دیوان از او گریزند و (در) آنجا بنه نکنند و بدان روی (جغد) بنه در بیابان
کند و در ویرانستان باشد تا دیوان آنجا بنه نکنند.» (بندهش، ص. ۱۰۲) پس بنا بر کتاب
بندهشن، به ویژه این صدای جغد است که مقدس است چه، بخشی از اوستا به زبان او آفریده
شده است و این صدای اوست که دیوان را میپراکند. اینکه چرا جغد در ویرانستانها خانه
میکند نیز مطابق باورهای نقل شده در بندهشن، به این دلیل است که دیوان در آنجا خانه
نکنند.
به نظر میرسد همه چیزهایی از این پرنده که موجب شده آن را
بدیمن بدانند، یعنی صدای وی و خانهاش در ویرانهها؛ بدین ترتیب معنایی مقدس یافته
است.
اما چرا جغد در ادبیات اوستایی میبایست که مقدس بوده باشد؟
در همین بخش از بندهشن این معنا نیز شرح داده شده است: «نیز
دیگر ددان مرغان، همه به دشمنی دیوان و خرفستران آفریده شدهاند. چنین گوید که مرغان
دد، دشمن خرفستران و جادواناند.» (بندهش، همانجا) به عبارت دیگر جغد نوعی ددمرغ خوانده
شده که مانند دیگر ددمرغان برای دشمنی با دیوان و جانواران موذی توسط اهورامزدا آفریده
شده است.
میدانیم که خرفستران، جانوارن موذی و حشرات زیانباری هستند
که زندگی را بر کشاورزان تنگ میکنند. در ایران باستان کشتن و از بین بردن خرفستران
از چنان ارزشی برخوردار بوده است که در کتاب ارداویرافنامه از روانهایی سخن میرود
که تنها به این دلیل به بهشت برده شده بودند که «در گیتی بسیار خرفستر کشتند» و به
این دلیل «فره آبها، آذرها و آتشها، گیاهان و نیز فره زمین به بلندی و درخشانی از
آنها میتافت». (ارداویراف نامه. ترجمه ژاله آموزگار. ص. ۵۷) در ضمن میدانیم که جغد
دشمن جوندگان به ویژه موش است.
آمده است که نوعی از گونههای جغد میتواند بیش از سه هزار
جونده را در یک فصل بخورد. پس تقدس آوایی وهمآور چون صدای جغد، در آیین دوستدار طبیعت
و خوشبینانه ایرانیان باستان چندان هم غریب نمینماید. چه این پرنده یاور کشاورزان
بوده است و از دید مردمان باستان دادگرانه نمیبوده اگر تنها به دلیل آوا و ویرانه
نشینیاش، منفور دانسته شود.
در ادامه همین بخش از کتاب بندهشن، داستان ناخن خوردن جغد آمده
است که از دید نویسنده دانشنامه که آن را از «صد در نثر» نقل کرده است؛ این داستان
بوالعجب دیگری است بر این نکته که چه گونه یک مرغ ناخنخوار میتوانسته است «به جنگ
دیوان سهمگینی برود که خود اورمزد از برانداختن آنان عاجز بود».
خوب است در اینجا داستان ناخن خواری جغد را که در کتاب صد در
نثر و صد در بندهشن و در بندهش هندی و در وندیداد و همچنین در کتاب بندهشن آمده است
بیاوریم. در صد در، آمده است که: «اورمزد بر افزونی، مرغی بیافریده است که او را اشوزشت
خوانند و بهمن مرغ نیز خوانند، کوف نیز خوانند؛ ناخن خورد.» (صد در نثر، در چهاردهم).
در بندهش هندی به ترجمه رقیه بهزادی مانند همان مطلب که در بندهش آمده، قید شده است.(بندهش
هندی. ترجمه بهزادی. ص. ۱۰۱) در وندیداد نیز آمده است که پس از گرفتن ناخن باید چنین
گفت: «برای تو ای مرغ اشوزوشت، این ناخنها را نشان میدهم، این ناخنها را پیشکش
میکنم.
برای تو این ناخنها، ای مرغ اشوزوشت هستند، چون نیزهها و
شمشیرها و کمان و خدنگهای شاهین پر، و سنگهای فلاخن پرتاب، برای دیوان مازنی. اگر
نشان ندهند ایشان، ناخنها را به مرغ اشوزوشته، پس آن ناخنها بوند از مازنی- دیوان،
نیزهها و شمشیرها و کمان و خدنگهای شاهین پر، و سنگهای فلاخن پرتاب، ابر مازنی دیوان
را.» (وندیداد. ج. سوم. فرگرد هفدهم. ترجمه هاشم رضی. ص.۱۵۵۳) و در بندهشن در این باره
آمده است: «اگر ناخن (گرفته شده) افسون نشده باشد، دیوان و جادوان (آن را) ستانند،
تیرگونه بر او افگنند و کشند. بدین روی، آن مرغ، ناخن را اگر افسون نشده باشد، ستاند
و خورد تا دیوان و جادوان (آن را) کار نفرمایند. چون افسون شود، (جغد آن را) نخورد
و دیوان بدان وسیله گناه کردن نتوانند.» (بندهش، ص. ۱۰۲)
اما اینکه مفهوم آنچه در متون پهلوی در مورد ناخن و افسانههای
مربوط به آن آمده است چیست، میتوان از اینجا آغاز کرد که زندگی و آنچه به آن مربوط
است در آیین ایران باستان مقدس بوده است، از سوی دیگر مرگ و هرآنچه به آن مربوط میشده،
منحوس و ناپاک به حساب میآمده است.
از همین جاست که دیو نسو که با حلول کردن در بدن موجب مرگ میشود،
از پلیدترین دیوهاست و باز از همین جاست که هرچیزی که از بدن خارج شود، چون ناخن، مو،
پوست، خون، منی، مدفوع، ادرار و دندان- از آنجا که مردار محسوب میشود- بسیار ناپاک
است و لمس آن چیز موجب ناپاکی است. (هاشم رضی، دانشنامه ایران باستان، ج. ۳. ص.
۱۵۰۴) شرعیات زرتشتی، مملو از رویارویی با این نوع ناپاکی است.
از همین است که در این آیین، پراکندن مو و ناخن تراشیده و بریده
شده، گناه محسوب می شود و باید برای دور ریختن آنها از آداب ویژهای پیروی کرد. میبایست
آنا را دور از دسترس در جایی و با آداب و ادعیه ویژهای دفن کرد و یا در کاغذی پیچید.
اینجاست که داستان ناخن خوردن جغد قابل فهم میشود.
جغد در ضدیت با ناپاک شدن آفریدههای مزدایی، ناخنهای دعاخوانده
شده را میخورد تا دیوان نتوانند از آنها که متعلق به دینداران است، به عنوان سلاحهایی
بر ضد اهورا مزدا سود جویند. از سوی دیگر ناخنهای دعا خوانده نشده، به دست دیوان میرسد
تا بتوانند از آنها سلاحهایی بسازند تا بر ضد مزدا و به سود اهریمن از آنها استفاده
کنند، پس دینداران پرهیز داده میشوند تا مبادا ناخنی را بدون ادعیه و آشکارا رها
کنند.
در کتاب نیرنگستان صادق هدایت افسانههایی در ارتباط با ناخن
و جغد آمده است که نشان میدهد تا چه اندازه آداب و باورهای مربوط به این موضوع در
میان ایرانیان حتی معاصر جای داشته است. «هر کس ناخن بخورد جوع [مرض گرسنگی بی پایان]
میگیرد.» (هدایت، نیرنگستان، ص. ۱۱۵) جای دیگر وی در تعریف مرض جوع آورده است که آن
کس که جوع دارد، جغدی در شکمش هست که هر چه میخورد، خوراک آن جغد میشود و سپس هدایت
یادداشتی در این مورد اضافه کرده است که این جوع و جوغ ( که همان تلفظ جغد در نزد عوام
است)، تنها به دلیل اشتباه تلفظی در کنار هم آمدهاند و نه چیز دیگر.
حال آن که به نظر میرسد ارتباط کسی که ناخن خورده است و جوع
گرفته است با جغد – که در باور
پیشینیان، مطابق آنچه آمد، پرندهای ناخن خوار بوده است – بسیار آشکار است.
به عبارت دیگر میتوان گفت که یکی از دیگر مظاهر تقدس جغد در نزد ایرانیان باستان همین
ضدیت پرنده با جلوههای مرگ، چون ناخن بوده است و ناخنخواری او موجب میشده است تا
دیوان نتوانند از سلاحی چنین برنده بر ضد اهورامزدا سود برند.
در تأیید این گفتهها میتوان از باورهای دیگری نیز یاد کرد.
در همان کتاب هدایت آمده است که اگر ناخن گرفته شده را زیر دست و پا بریزند فقر میآورد،
باید آنها را در پاشنه در گذاشت تا روزی که دجال ظهور میکند مانند خار برویند و نگذارند
که اهل خانه به دنبال دجال از خانه خارج شوند. (هدایت، همان. ص. ۷۴) میبینیم که در
این خرافه، باور ناپاکی قسمتهای مرده بدن باقی است اما پس از اسلام، تغییراتی در روش
پاک شدن از ناپاکی پیدا شده است.
در این بخش یک نکته دیگر باقی است که نمیتوان ناگفتهاش گذاشت.
اینکه در مورد جغد گفته شده که بخشی از اوستا به زبان او آمده است و آوای او آوایی
مقدس است؛ در ادبیات و متون پهلوی چندان بیسابقه نیز نیست. در بندهشن و در دیگر متون
پهلوی مرغان مقدس دیگری نیز هستند که دستکم یکی از آنها «سخن داند گفتن و دین به ورجمکرد
او بُرد و رواج بخشید. بدانجا اوستا را به زبان مرغ خوانند.» (بندهش، بهار، ص.
۱۰۰) این مرغ که کرشفت نام دارد، همچنان که آمد دین، یعنی اوستا را به ورجمکرد، جایی
که جمشید ساخته بود؛ برد و میبینیم که گفته شده است که در ورجمکرد به زبان مرغ، اوستا
میخوانند. این اسطوره چنان با اسطوره مربوط به جغد همخوانی دارد که بهزادی در یادداشتی
که در کتاب بندهش هندی آورده است، میپرسد: «آیا میتوان تصور کرد که مرغ جغد همان
بهمن و همان کرشیفت است؟» (بندهش هندی. ترجمه رقیه بهزادی. ص. ۲۷۱) در مورد مرغان مقدس
چون سیمرغ، کرشپتر یا همان کرشفت، اشوزشت یا جغد و چمروش میتوان در اسطورههای ایرانی
نیز خواند. (ویستا سرخوش کرتیس. اسطورههای ایرانی. ص. ۲۳ و ۲۴)
داستان جغد در کلیله و دمنه، شاهنامه و بیت رودکی
در فرهنگ شاهنامه فردوسی نوشته فریتس ولف یک جا به واژه جغد
(فریتس، فرهنگ شاهنامه فردوسی. ص. ۲۷۱) و چندینجا به واژه بوم به معنای جغد اشاره
شده است. (فریتس، همان کتاب. ص. ۱۵۷) یکی از جاهایی که در شاهنامه به بوم اشاره شده
است، بیت ۱۲۳۶ جلد نهم شاهنامه مسکو است.(شاهنامه فردوسی، متن انتقادی. مسکو،
۱۹۷۱) همان بیت در شاهنامه خالقی مطلق در جلد هشتم، ص. ۹۴ آمده است. (شاهنامه، خالقی
مطلق. ۱۳۸۶)
سزد گر بپرسی ز دانای روم
که این بد ز زاغ آمده ست ار ز بوم؟
داستان این است که خسروپرویز در ماجرای بهرام چوبین در گیرودار
نامه نگاری با روم، از این زبانزد (کزازی، نامه باستان، ج. ۹. ص. ۳۴۰) یا ضربالمثل
استفاده میکند که در آن به دشمنی میان زاغ و بوم اشاره شده است و از همتای رومیاش
میپرسد که این دشمنی میان ما و شما از کجا بلند شده است. پیداست که در زمان خسرو پرویز
دشمنی میان زاغ و بوم که ظاهراً باید به داستان این دو در کلیله و دمنه بازگردد، به
صورت ضرب المثل درآمده بوده است.
میدانیم که در دنیای باستان کتابی در اصل هندی، به نام «پنچه
تنتره» وجود داشته است که برزویه طبیب در زمان انوشیروان آن را به پهلوی ترجمه کرده
بود. در دوران فرهنگ اسلامی ابنالمقفع این کتاب را از پهلوی به تازی نقل کرد و نام
آن را به کلیله و دمنه تغییر داد و سپس نصرالله منشی در عصر غزنویان آن را از تازی
به فارسی درآورد. (کلیله و دمنه، مقدمه، ص. ح) در «باب بوف و زاغ» این کتاب آمده است
که پس از شبیخونی که شاه بومان به هزار خانه زاغان زد و بسیاری از آنان را کشت، شاه
زاغان در صدد برآمد تا بداند که ریشهی دعوای میان زاغ و بوف از کجاست. (گویی نکته
نقل شده از خسرو پرویز نیز به همتای رومیاش اشاره به همین جا دارد.)
کسی از مشاوران شاه زاغان، ماجرا را چنین شرح داد: روزی جماعتی
از مرغان گرد هم آمدند تا جغد را بر خویش امیر کنند. زاغی از دور پیدا شد و آنها را
از این کار منع کرد. زاغ در شرحی که داد تا آن جا از بوم بدی گفت که اگر همه مرغان
نامدار هلاک شده بودند و طاووس و باز و عقاب و دیگران از این دست هم نبودند، تا آنجا
که مرغان ناچار میشدند بدون شاه سرکنند؛ باز نمیبایست بوم را به شاهی برگزینند. اما
آنچه زاغ در بدی بوم میگوید تا دیگران را به سخن خویش قانع کند اینهاست: «منظر کریه
و مخبر ناستوده و عقل اندک و سفه بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر؛ و با این همه از جمال
روز عالم افروز محجوب و از نور خورشید جهانآرای، محروم و دشوارتر آن که حدت و تنگ
خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال وی ظاهر» (کلیله و دمنه،
ص. ۲۰۲) به عبارت دیگر وی چنین میگوید که جغد چهرهی زشت و آوای بد و عقل کم و نادانی
بسیار و خشم فراوان و مهربانی اندک دارد و از همه بدتر این که از دیدن زیبایی خورشید
محروم است و خسیس است و بی شرم است و ناسازگار.
میتوان گفت که این بیانیه که از زبان دشمن جغد ارائه شده است،
بدترین صفات نسبت داده شده به این پرنده را در دوران باستان، نقل کرده است. آشکار است
که صفت بدیمنی در این میان نیست. گفتهاند که ترجمه مزبور، از آن جا که از تازی برگردانده
شده و نه از متن پهلوی و یا متن اصلی در زبان هندی؛ نمیتواند نشانگر اصل آن چیزی باشد
که در کتاب بوده است. با این همه آنچه برای گفتار ما مهم است، چیزی است که برای مردم
آن زمان چندان قابل پذیرش بوده است که از آن ضربالمثل ساخته بودهاند.
زاغ پس از آن داستانهایی را شاهد میآورد و در این داستانها
جایی حیلهگری گربه را به غدر بوم نسبت میدهد. «کار بوم و نفاق و غدر او را همین مزاج
است و معایب او بینهایت. و این قدر که تقریر افتاد از دریایی جرعهای و از دوزخ شعلهای
باید پنداشت. و مباد که رای شما برین قرار گیرد چه هرگاه که افسر پادشاهی به دیدار
ناخوب و کردار ناستوده بوم ملوث شد: مهر و ماه از آسمان سنگ اندر آن افسر گرفت.» (کلیله
و دمنه، ص. ۲۰۸) زاغ تا آن جا پیش میرود که شاهی جغد را چنان ناصواب جلوه میدهد که
در صورت وقوع، مهر و ماه نیز از آسمان سنگ بر این افسر شاهی خواهند ریخت. پیداست که
در این بخش از داستان غلو کردن زاغ در دشمنی بی سابقه با جغد تا حدودی طنز آمیز است
و شاید همین طنز است که در بیت شاهنامه از زبان خسرو پرویز نقل شده است. (دکتر کزازی
در شرح خود بر این بیت به این «طنز گزاینده» اشاره داشته اند. کزازی، همانجا) برای
درک بیشتر مطلب باید بر ورود ناگهانی زاغ و پیدا شدنش از دور در میانه بحثی چنان مهم،
چون به شاهی رساندن جغد در میان پرندگان توجه کرد. در واقع ضربالمثل در مورد کسی است
که سرزده و ناآگاه و جوّ زده؛ با دخالت در بحثی بسیار مهم، خود را تا پایان عمر بدبخت
میکند. کسی که از عواقب دل به سخن دادن و بیهوده گفتن، آگاه نیست.
پس از این گفتههای اغراقآمیز زاغ و دشمنی بیدلیل او، مرغان
از به شاهی شناختن جغد سرباز زدند. اینجاست که جغد حیرت زده از این دشمنی سخن میگوید:
«مرا آزرده و کینه ور کردی و میان من و تو وحشتی تازه گشت که روزگار آن را کهن نگرداند.
و نمی دانم از جانب من این باب را سابقهای بودهست یا بر سبیل ابتدا چندین ملاطفت
واجب داشتی!» یعنی که جغد در چرایی این دشمنی درمانده است و نمیداند که زاغ را از
این سخنان چه سودی است.
از این شرح طولانی منظور نگارنده این است که یکی از ضربالمثلهای
باستانی در مورد جغد و زاغ را باز کند، به ویژه که اثر آن در بیت شاهنامه آمده است.
بدینترتیب روشن است که دشمنی میان زاغ و جغد، در مثل، نشاندهنده یک دشمنی بیمعنا
بوده است که روزی به دلیل حماقت زاغ – که تنها برای جلوه کردن در جمع مرغان، به آن دست زده- به وجود
آمده است. کما اینکه سپس زاغ از گفته خود پشیمان میشود و میپذیرد که نادانی کرده
است چه خود را و قوم خود را به خطر انداخته است و بیش از دیگران که از او در این مسئله
داناتر بودهاند، سخن گفته است.
رودکی نیز که یکی از مترجمان کلیله و دمنه از تازی به فارسی
زمان خود بوده و آن را به نظم درآورده است، در بیتی از دشمنی زاغ با بوم سخن گفته است
و این نشان میدهد که دشمنی از روی حماقت زاغ با کسی قدرتمندتر از خویش، در زمان رودکی
نیز مثل بوده است.
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
(دیوان رودکی، ص. ۲۶۰)
آخرین نکتهای که به نظر میرسد لازم است در این مورد گفته
شود این است که اگر حماقت زاغ نبود، چیزی نمانده بود که جغد شاه مرغان شود که در این،
کنایهای از هوش و خرد او پنهان است. گویی در نظر هندیان و ایرانیان آن عصر، جغد چیزی
برای شاهی کم نداشته است؛ گیرم اندکی بدشانسی آورده است که این خود نیز نکتهای است.
پرندهای مقبول که امکان بزرگی و سروری داشته اما بداقبال بوده است. توجه رودکی و فردوسی
نیز به این ضربالمثل نشان میدهد که پس از اسلام نیز آنچه در مورد قابلیت و احیاناً
دانایی جغد گفتیم، محل قبول بوده است.
جغد و صادق هدایت
میتوان گفت که شاهکار هدایت، بوف کور، یکی از موجبات مهمی
بوده که توجه معاصرین را در ایران به این پرنده جلب کرده است. همچنان که نام بوف پس
از هدایت بود که از حالت کتابی خود درآمد و شخصیت مردمی جدیدی به خود گرفت. اینکه
وی واژه معمول جغد را که ریشه در زبان سغدی دارد، کنار گذاشت و نام پهلوی آن را به
کار برد، میتوان به دلیل آشنایی او با زبان پهلوی و سانسکریت باشد.
از سوی دیگر هدایت به قصههای عوام دلبسته بود و میدانیم که
نام محلی جغد در بسیاری از نقاط ایران همان بوم، بوف و یا ترکیبها و شاخههای دیگری
از این واژه است. گفتنی است که شکلی دیگر از نام کتاب هدایت، در شمال ایران «کور بو»
وجود دارد. این تصور که جغد کور است، در بسیاری از نقاط ایران معمول بوده است. جغد
هدایت چندگانگیای در مفهوم دارد که هم شوم است، هم آگاه. شاید بتوان گفت دژآگاه، یعنی
آگاه از خبری بد؛ ویرانهنشین نیز هست، که گفتهاند نویسنده در این تمثیل خود اشارهای
به ویرانه ایران پس از حملهی تازیان داشته است. در بوف کور شکل ظاهری گذشته و حال
چون یکدیگر است، تنها محتوایی ویرانکننده در باطن اتفاق میافتد. مرد خنزرپنزری تبدیل
به راوی میشود و دختر اثیری، لکاته نام میگیرد. در چنین فضایی است که مرغ اساطیری
مقدس نیز شوم و بدیمن است.
در مورد هدایت و دلبستگی او به این پرنده باید گفت که این دلبستگی
تنها در نام شاهکار وی خود را به رخ نمیکشد، بلکه جای پای این پرنده را در سه قطره
خون هدایت و در کتاب پژوهشی نیرنگستان نیز میتوان جستجو کرد. در سه قطره خون میبینیم
که هدایت به قصه رایج مردمی در مورد مرغ حق و یا شباویز اشاره دارد. خود او در نیرنگستان
روایات مختلف از این قصه را نقل کرده است. به نظر میرسد ریشههای این افسانهی عوامانه،
نه در ایران قدیم، بلکه در قصههای اعراب جاهلی بوده است، چنان که پیش از این گفته
شد. به هرحال روایات هدایت از این قصه چنین است که میآید:
مرغ حق: با خواهرش سر ارث دعوایش می شود چون او میخواسته دو
بهره ببرد و یکی بدهد به خواهرش ولی خواهرش قهر کرده فرار مینماید و برادرش مرغ حق
میشود و از آن وقت به انتظار خواهرش میگوید: بی بی جون دو تا تو یکی من.
روایت دیگر – یکدانه گندم از مال صغیر خورده و در گلویش گیر کرده آن قدر
حق حق می گوید تا از گلویش سه چکه خون بچکد. (نیرنگستان،ص. ۱۳۵، نگاه کنید به سه قطره
خون. ص. ۲۲)
او خود در یادداشتی به نقل از فرهنگ جهانگیری چنین آورده است:
مرغ شبآویز همه شب خود را به پای، از شاخ درخت آویزد و حقحق گوید تا زمانی که قطرهای
خون از گلوی او بچکد. در دانشنامه جهان اسلام آمده است که مرغ حق به دلیل شبیه بودن
صدای «حق» – نام خدا
در اسلام- به این اسم معروف شده است. گذشته از افسانه سامی درباره این مرغ، به نظر
میرسد نام اشوزوشت، مرغ مقدس اوستایی که همان جغد است؛ درست هممعنای مرغ حق باشد.
کسی که دوستدار اشه است و صدایش آوای مقدس اوستاست.
گونههای جغد در ایران
در ایرانیکا زیر عنوان Buf مقالهای از هوشنگ اعلم آمده است که در ابتدای آن به
نقل از اسکات یازده گونه جغد در ایران را نام برده است. گونههای مزبور تنها با نام
اروپاییشان یاد شدهاند اما به هرحال برای شناسایی انواع جغد در ایران از اهمیت برخوردارند.
از آن جا که نام فارسی و یا محلی گونههای مزبور بر ما آشکار نیست، بهنظر میرسد اینکه
اسامی اروپایی این انواع در کنار تصویر آنها – که از سایت گوگل
برداشته شده است- قرار بگیرد، راهنمایی است تا دوستداران این پرنده بتوانند نامهای
محلی آنها را بیابند.
اگرچه یافتن نام محلی گونههای جغد در ایران کاری است بزرگ
و این مقاله در آن حد نیست، خوب است آنچه نگارنده در جستجوهای خود یافته است، از نامهای
خاص پرنده در گوشه و کنار ایران، آورده شود.
آذربایجان: در صحاحالفرس آمده است که نوعی از بوم را در زبان
آذربایجانیان کنگر گویند و این همان گونه است که در ویرانهها زیست میکند. (به نقل
از لغتنامه دهخدا)
مازندران: در فرهنگ واژگان تبری آمده است که در گویش محلی جغد
را پیتکله Pitkele
و همچنین پیت کاله. در همان فرهنگ در معنای پیت کاله آمده است گردوی
پوک. نامهای دیگری برای جغد که در مازندران معمول است بر اساس این فرهنگ چنین است:
کوربئو (جغد، کوربی،
کور-بو)
کور-بو: جغد- جغد کوچک
(نگاه کنید به پیکله- پیتکاله)
کوربی: جغد – شاه بوف. (فرهنگ واژگان تبری)
در فرهنگ بیذوی، روستایی نزدیک کاشان، برای نام جغد واژهی
«بَمِنِ» قید شده است. (فرهنگ بیذوی)
در فرهنگ بهدینان برای جغد کنیههایی چون فاطمه سلطونگ، بیبی
کور، کوکوئه و ککووه یاد شده است. (فرهنگ بهدینان)
جغد در زبان بلوچی «بو» گفته میشود و در کردی کُند، چنان که
پیش از این آمد.
در دانشنامه جهان اسلام نیز اطلاعاتی در این باره ذکر شده است.
دکتر بتسابه مهدوی
2 دی 1395
تهران
![](//bayanbox.ir/view/3964664938849120518/watermark2-1.jpg)