نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۱۰۱ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

درخت در اسطوره ها و ادبیات

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۲ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی


هر زمان سخن از درخت به میان می آید، اغلب افراد به سودمندی این نعمت خدادادی می اندیشند و این که درخت درکنار داشتن ثمرات مختلفی چون میوه، چوب و... می تواند یکی از عوامل مهم در رفع آلودگی هوا باشد. این تصور کاملا درست است و چه بسا در میان فواید مختلف درخت، بسیاری از فایده ها با توجه به محدودیت دانش بشری هنوز کشف نشده اند. اما جدای از منافع مادی درخت، این دوست دیرین طبیعت کارکردهای دیگری نیز دارد و اگر بخواهیم این کارکردها را بشماریم، لازم است سیری در فرهنگ، عقاید، ادبیات، هنر و... داشته باشیم تا به نکاتی در خور توجه دست یابیم.

 

بی تردید درخت و حضورش در زندگی بشر امری فراتر از این جهان است، زیرا هرگاه از درخت سخن گفته می شود و این که قدمت حضورش در کنار آدمیزاد تا چه اندازه است، اولین نکته ای که به ذهن خطور می کند، سخن از درخت ممنوعه و به همراهش میوه ممنوعه است.

 

انسان های بدوی و اعصار کهن تصورشان این بود که درخت موجودی زنده است، روح و روان دارد وجالب آن که درکنار مقدس شمردن آن، به اموری چون پرستش درخت روی می آوردند. البته این مقدس شمردن درخت منوط به قوم یا ملتی خاص نمی شود، بلکه در نزد همه اقوام جهان درختان قداست و ارزش خاص خودشان را دارند. به عنوان مثال نزد ایرانیان از هزاران سال پیش درختی چون چنار احترام خاص دارد.

 

این درخت در نزد مردمان ایران نماد حکومت و سرزندگی بوده است و به خاطر پوست اندازی که هر ساله دارد، نماد حیات دوباره و به دست آوردن جوانی تلقی می شود. البته این قداست درخت چنار در نزد ایرانیان حتی بعد از اسلام هم حائز اهمیت است و مبین این نکته حضور درختان چنار در کنار امام زاده های اقصی نقاط کشور است. جالب است که در اعصار گذشته هرزمان می خواستند انسانی مومن در نزد همگان جایگاه معنوی یابد، او را در کنار و یا زیر درخت چنار به خاک می سپاردند. البته ناگفته نماند برای مردمان ایران، درخت سرو هم اهمیت خاصی داشته و نه تنها این درخت همیشه سر به فلک کشیده را نماد جوانمردی وبخشند گی می دانند، بلکه به خاطر حضور این درخت در بهشت، آن را به ابنیه مقدسی چون مساجد آورده اند و تصویرش را هم درکاشی کاری های مساجد و امام زاده ها عینیت بخشیده اند.

 

باید گفت هر ملتی برای خود درختان مقدسی داشته و دارد این درختان در سراسر آثار ادبی آن ملت حضوری فعال دارد. مثلا درختی چون نخل برای مردمان مصر، بین النهرین و شبه جزیره عربستان از دیرباز جایگاه خاصی داشته است و چون این درخت همیشه می روید و هرگز شاخ و برگش نمی ریزد و سبز است، از آن تحت عنوان نماد حیات و شادابی یاد می شود.

 

این همان چیزی است که اغلب در اشعار شاعران عرب به خوبی عیان است. همچنین درختی چون زیتون برای مردمان حاشیه دریای مدیترانه، درختی مقدس است، زیرا از یک طرف روزی رسان است، از طرفی به خاطر حضورش درجنگ هایی که منجر به صلح و یا پیروزی شده، نماد صلح و دوستی است. پس بی دلیل نیست هر زمان به ادبیات مردمانی چون مردم کشور فلسطین نگاه می کنیم، ردپای بسیار برجسته ای از حضور زیتون و باغ های آن را به خوبی مشاهده می کنیم.هر چند بسیاری از ادیان به درخت با دیده تقدس نگاه می کنند اما دین مبین اسلام نگاه جامع و گسترده ای به این آفریده خداوندگار دارد.

 

اسلام به تمام پدیده های مفید و تمام آفریده های خداوند به چشم پدیده ای قابل تأمل، محترم و حتی آیه و وسیله ای برای شناخت خداوند و نزدیکی به حق تعالی می نگرد و از تمام عناصر طبیعت به عنوان وسیله ای جهت شناخت کامل تر خداوند و نزدیک شدن به ساحت ایشان یاد می کند. پس بر همین اساس در فرهنگ اسلامی درخت نماد زندگی، معرفت و نعمت الهی است و خداوند در قرآن کریم هرگاه از درختان یاد می کند، آنها را نماد قدرت خداوندی و نشانه ای برای تدبر آدمیان معرفی کرده است، چنانچه در سوره مبارکه انعام، آیه ۹۹ چنین آمده است:

 

«اوست خدایی که از آسمان باران فرو بارد تا هر نبات در آن برویانیم و سبزه ها را از زمین بیرون آوریم و در آن سبزه ها دانه هایی که روی هم چیده شده پدید آوریم و از نخل خوشه هایی پیوسته به هم برانگیزیم و نیز بستان هایی از تاک ها، زیتون و انار که برخی مشابه و برخی نامشابه هم اند، خلق کنیم. به میوه هایش آن گاه که پدید می آیند و آن گاه که می رسند، بنگرید که در آنها عبرت هاست برای آنان که ایمان می آورند.»

 

به جرات می توان گفت درخت نماد عشق ایرانی است و حضورش در پهنه ادبیات فارسی نه تنها گسترده است، بلکه به آن زیبایی و جلایی خاص داده است. پس بی دلیل نیست در واژه واژه و در بیت بیت اشعار نغز فارسی، عباراتی چون «درخت مهربانی، درخت بیداری، درخت معرفت، درخت کیهانی، درخت جاودانه و... را مشاهده می کنیم؛ آن طور که در «ویس و رامین» اسعد گرگانی بارها می خوانیم.

 

تو را در دل درخت مهربانی

 

به چه ماند؟ به گلزار خزانی

 

مرا در دل درخت مهربانی

 

به چه ماند؟ به سرو بوستانی

 

ناگفته نماند این توجه و اهتمام به درخت در ادبیات فارسی ریشه در این موضوع دارد که در فرهنگ وباور ایرانی درخت نمادی مینویی و بهشتی است، زیرا ریشه در خاک دارد. اما رو به آسمان قد می کشد شاخه هایش هماره رو به بالاست و این خود می تواند نشانه ای از روح تشنه انسان در رسیدن به خداوند باشد و به آن مرتبه نمی رسد، مگر با نیایش کردن. پس به همین جهت است در اغلب ابیات و اشعار غنی شعر فارسی هر زمان فرصتی پیش می آید، درختان با اقتدار خودشان را نشان می دهند؛ آن طور که درخت و به تبع آن باغ و بوستان محل رسیدن به معشوق است و همانا تداعی کننده وصال. مثلاً حافظ در جایی می گوید:

 

شد چمان در چمن حسن و لطافت، لیکن

 

درگلستان وصالش نچشیدیم و برفت

 

و گاهی هم این درخت وسیله ای می شود برای نشان دادن عظمت انسان و این که انسان می تواند زندگی طولانی داشته باشد، آن طور که فردوسی در پایان رزم رستم و اسفندیار، آن زمان که تیر به چشمانش می خورد، زمین خوردن اسفندیار را چنین ترسیم می کند؛

 

خم آورد اسفندیار سروسهی

 

از او دور شد دانش و فرهی

 

پس بر همین اساس است که شعر و ادب فارسی مملو شده از حضور درختان که هر کدام از آنها نمادی هستند، به عنوان نمونه بید مجنون در ادب فارسی نماد و نشانه ای سوگواری، عشق بدون شادی است و خود به خود تداعی کننده عاشق دل شکسته و یا درخت انار نماد زایش، ثروت، عشق و جریان یافتن رگ های زندگی است. جالب آن که در این میان درخت گردو به عنوان خرد مکتوم، باروری، طول عمر و مظهر پایداری به هنگام بداقبالی است. اما جدای از آنچه عنوان شد تمام این دوست داشتن ها و آوردن درختان مختلف در پهنه ادبیات فارسی یک نکته را دنبال می کند و آن هم این است که حضور درختان و به تبع آن طبیعت در شعر فارسی، علاوه بر زیبا کردن شعر و استفاده از آرایه هایی چون تشبیه و استعاره، در دل خودش نشان از زایش دوباره دارد و این که حیات دوباره طبیعت و بارور شدن آن، نماد و نشانه ای از قیامت است و خود به خود به انسان موضوع معاد را القا می کند، باشد که همگان از آن درس بگیرند.

دکتر بتسابه مهدوی

27 خرداد 96

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 14 آبان 1395

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۱۷ ق.ظ



  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 12 آبان 1395

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۰۸ ق.ظ


  • بتسابه مهدوی

شعری زیبااز شیخ بهائی

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ق.ظ

شعری زیبااز شیخ بهائی

دکتر بتسابه مهدوی

نزد اهل دل بود دین کاستن

در عبادت مزد از حق خواستن

رو حدیث ما عبدتک ای فقیر

از کلام شاه مردان یاد گیر

چشم بر اجر عمل از کوری است

طاعت از بهر مزد،مزدوری است .

خادمان مزد گیرند این گروه

خدمت با مزد کی دارد شکوه

عابدی کو اجرت طاعت خواست

گر که عابد مینهی نامش خطاست .

دکتر بتسابه مهدوی

20 شهریور 1395

تهران

 

 

  • بتسابه مهدوی

پیر دانا، پیر جاهل

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۷ ق.ظ

پیر دانا، پیر جاهل

دکتر بتسابه مهدوی

پیران- اغلب- با تکیه بر تجربیات خود- به نصیحت و ارشاد جوانان می پردازند. اما در این میان پند دانا خاصیت دیگری دارد و جوانان با گوش سپردن به پند پیر داناست که به خوشبختی و بهروزی راه می یابند و اساساً جوانان پند پیر دانا را از جان بیشتر دوست می دارند:

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند

جوان سعادتمند پند پیر دانا را

اما آیا همه پیران، به صرف پیری و سالخوردگی و برخورداری از تجربه دانا هستند؟ یا پیران نیز ممکن است جاهل باشند؟ بله، پیرانی که حقیقت را در منیت می بینند  جاهلند، همانند پیران جاهلی که به جهت کبر و غرور و حسد اتهامی به حافظ می زنند که حافظ خود بصراحت به آنها معترف است. حافظ خود بصراحت می گوید که شاهد و رند و نظرباز و خراباتی است و ابایی از بیان حقیقت ندارد اما پیران جاهل پیوسته پشت سر او سخن می گویند و بر او خرده می گیرند، اما با این کار فقط به شهرت حافظ دامن می زنند:

ما را به رندی افسانه کردند

شیخان گمراه پیران جاهل

باری کلمه پیر در دیوان خواجه شیراز در معنای لغوی آن، یعنی به عنوان صفتی در مقابل صفت جوان کار رفته است یا به عنوان صفت جانشین اسم که در هر صورت به معنای لغوی کلمه مراد است و نه معنای اصطلاحی آن. با ذکر ابیاتی که کلمه پیر در آنها کاربرد وصفی دارد به این مقال پایان می دهیم:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

 

آن جوانبخت که می زد رقم خیر و قبول

بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

 

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پیر زنده پوش

 

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هر گه که باد روی تو کردم جوان شدم

من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست

بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم

 

قدح پر کن که من در دولت عشق

جوانبخت جهانم گرچه پیرم

 

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو

رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

 

 

  • بتسابه مهدوی

پرواز عشق

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۵ ق.ظ

پرواز عشق

دکتر بتسابه مهدوی

حکایت مرگ شیخ عطار نیشابوری ...

شیخ از عمر گرانبهایش ۷۷ سال میگذشت

در سال ۶۱۷ هجری ..به دنبال فتنه ی سراسری چنگیز خان مغول سردار او

ثغاجغار به قصد تصرف نیشابور به آنجا حمله برد و نیشابور را به خاک و خون کشید .همسر چنگیز خان که برادرش خود تولی خان در نیشابور توسط مردم کشته شده بود . دستور داده بود در نیشابور یک تن را زنده نگذارید و چنان خراب نمایید که قابل زراعت نباشد . اما در میان سرداران مغول سرداری بود که طماع بود و میدانست دانشمندان و عالمان و هنرمندان را میشود اسیر نمود و به بهایی بالا در بازار برده فروشان فروخت .  💎🌹💎

او دستور داد :چهل نفر از بهترین شهر نیشابور شامل معمار و موسیقی دان و شاعر و منجم و جواهرساز و غیره را زنده نگاه دارند . از جمله آن اسیران شیخ فرید الدین عطار نیشابوری بود .که سردار مغول خود دید که شیخ علیرغم تن نحیف و ریش سفید در مقابل مغولان ایستاده و جوانان را مقابله فرا میخواند .🌹

آن مغول کمندی انداخته ،شیخ را بسته و به طرف خود کشید .🌻🍃

آن قامت رعنای عشق و عبادت....بر خاک کشیده شد...🌹🌹🌹

آن پیشانی درخشانی که سالها بر سجده عشق عبادت کرده بود به سنگ و کلوخ بر میخورد ..،خون از سراپای شیخ میریخت و او به یاد آن روز آرزوی خویش افتاد که سالیان پیش گفته بود 👇🏼😭😭😭

خدایا جانم آن گه خواه کاندر سجده گه باشم ..

ز گریه کرده خونین روی و خاک آلوده پیشانی 😭😭😭

شیخ عطار را به سبب پیری و زخم هایش چون حدس میزدند کسی بابتش بهای خوبی نمیدهد و ممکن است فوت کند . به جمع اسیران برای فروش در بازارهای برده داران فرستادند .

شیخ که جراحات عمیق داشت روزهای سختی را میگذرانید ...در این میان حادثه ای رخ داد در خیل بازار برده فروشان چشم یکی از شاگردان شیخ که متمول بود به استادش افتاد ..به نزد مغول برده فروش رفت و گفت :

این شخص را چند میفروشی ..

مغول گفت بابتش چه قدر میپردازی ؟؟

شاگرد گفت هزار دینار طلا دارم .میدهم

شیخ فریاد زد. ..ای مرد مرا به این قیمت مفروش که من بیشتر از این می ارزم .

مرد مغول به طمع افتاد و گفت برو ..

چند روزی بگذشت و کسی خریدار شیخ نگشت .تا که روزی شاگرد دیگر شیخ عطار که مرد فقیری بود در بازار برده فروشان استاد را بشناخت و آمد تا جان استاد را بخرد ...🌸🍃🌸

مرد مغول گفت :چند میخری ؟؟

آن مرد گفت تمام دارایی ام اکنون یک کیسه کاه است ...که به تو میدهم از برای ایشان ...🌸🍀🌸

شیخ ناگهان فریاد زد ...مرا بفروش ..که بیش از این نمی ارزم ...

مغول خونخوار که متوجه شد چه کلاهب برسرش رفته عصبانی گشت و شمشیر برکشید و بر گردن شیخ بزد اما چون شیخ پیر بود ضربه را محکم نزد .

شیخ بر زمین افتاد و در حالی که از سر مبارکش خون میریخت در لحظات پرواز ملکوتی و جان کندن با خون خود این دو بیت شعر را بر زمین با انگشت نوشت

👇🏼😭😭😭👇🏼🌹🌹🌹🌹

در کوی تو رسم سرفرازی این است

مستان تو را کمینه بازی این است ..

با این همه رتبه ،هیچ نتوانم گفت

شاید که تو را بنده نوازی این است .

🌹️🌹️🌹️🌹

 

  • بتسابه مهدوی

تهمت برای تکفیر عطار

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ق.ظ

تهمت برای تکفیر عطار

دکتربتسابه مهدوی

 

حکایتی بسیار زیبا  و خواندنی ...

یکی از فقیهان و علمای متعصب زمان زندگی عطار که از فرقه های مختلف تصوف و دراویش متنفر بود .از طریق یکی از نزدیکان عطار این غزل را به دست آورد ...👇🏼️👇🏼

ز عشقت سوختم ای جان کجایی ؟

بماندم بی سر و سامان کجایی ؟

نه جانی و نه غیر از جان ،چه چیزی ؟

نه در جان ،نه برون از جان ،کجایی ؟

ز پیدایی خود ،پنهان بماندی

چنین پیدا ،چنین پنهان کجایی ؟

هزاران درد دارم لیک بی تو

ندارد درد من درمان ،کجایی ؟

چو تو حیران خود را دست گیری

ز پا افتاده ام حیران ،کجایی ؟

ز بس کز عشق تو در خون بگشتم

نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی ؟

بیا تا در غم خویش ببینی

چو گویی در خم چوگان کجایی ؟

بیا تا در غم خویشم ببینی

ندانم تا در این چوگان کجایی ؟

ز شوق آفتاب طلعت تو

شدم چون ذره سرگردان کجایی ؟

شد از طوفان چشمم غرقه کشتی

ندانم تا در این توفان کجایی ؟.

چنان دلتنگ شد عطار ،بی تو

که شد بر وی جهان زندان کجایی ؟

حکایت ما از اینجا آغاز میشود ..

ادامه دارد ...در پارت بعدی 👇🏼👇🏼👇🏼

🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹

 

آن فقیه متعصب این غزل را بهانه ای ساخت .تا علیه عطار مدارک بی ایمان بودن عطار را اثبات نموده و حکم تکفیر بگیرد .او در یکی از مدارس علمیه بر سر منبر رفت و برای جوانان بی اطلاع شروع به سخنرانی نمود .و تمامی ابیات غزل را با حوصله ی کافی برای جوانان تند و کم صبر و پر شور و احساساتی به شرح زیر تفسیر کرد و اعتراضات فقهی اش را بر این تعبیرات خود این طور بیان نمود :👇🏼😃😃👇🏼

۱-اولا هیچ معلوم نیست که واقعا چنین عشقی مجازی نباشد و این بنده ی خدا دلباخته ی زن یا دختری نیست .

۲-ثانیا مگر میتوان برای خداوند (کجایی )را به کار برد ؟مگر خداوند نیز (کم و کیف این متی ) دارد که کسی بخواهد بداند خداوند کجاست ؟جا و مکان برای اشیا است نه خداوند ،برای مخلوقات است نه خالق یکتا . بنابر این شاعر قائل به این شعر مشرک است و فاسق چون برای خداوند جسم در نظر گرفته است و خداوند جسم نیست .

۳-ثالثا :میگوید :از پیدایی خود پنهان مانده ای ...و این تناقض واضح دارد و مطابق دلایل عقلی این حرف حرفی نامربوط است .چون هر چیزی یا پنهان است یا پیدا ...بنابراین نمیتواند هم پیدا و هم پنهان باشد ..مگر جمع ضدین محال نیست ؟؟؟؟پس این شاعر شعور و منطق درست و حسابی نداشته

۴-رابعا میگوید :بدون تو من هزار ها درد دارم .این مرد بی دین نمیدانسته که اصلا بدون خداوند امکان ندارد تصوری کرد .

او بوده است و همیشه خواهد بود ..بنابراین کسی که میگوید بی خداوند بودن هم ممکن است او کافر است و خداوند را محدود تصور کرده است .😃

ادامه دارد .....

🔮🌻🔮🌻🔮🌻

 

۵-خامسا :این شاعر مجنون میگوید از بس که در عشق او در خون افتاده ..و خون که نجاست است ..ایمانی برایش نمانده ..از این ابیات میفهمیم که عشق او چون آغشته به نجاست است یک عشق خاکی بوده و از آن مهم تر اینکه خودش میگوید :برای من ایمانی نمانده است .

یعنی همه ایمانم را به پای این عشق از دست داده ام .و این اعتراف شاعر بر علیه خودش کافیست که ما حکم کنیم که او کافر است .چون بر طبق اصل فقهی و حقوقی (اقرار العقلا علی انفسهم جائز )؛خودش رسما اقرار کرده است که ایمانی برایش نمانده ..پس کافر است .

۶-سادسا :این شاعر بی عقل میگوید :از شوق آفتاب طلعت تو من چون ذره ای سرگردان شده ام حالا کجایی ؟؟؟این نابخرد که بالاخره برایش معلوم نشده است .که خدا پنهان است یا پیدا ،ناگهان میگوید :از شوق تو من سرگردان شده ام

خوب یک عاقلی نبوده به این بگوید آخر بیچاره سفیه اگر خدا پنهان است .چگونه آفتاب طلعت او را تو دیده ای .از آن مهم تر این که خداوند را به خورشید تشبیه کرده و نمیدانسته که طبق صراحت قرآن کریم میفرماید :لیس کمثله شیئ ؟پس چگونه چنین جراتی کرده ؟؟؟

۷-آخرا :این که این بیچاره که خدا را دیده بود آنهم به وضوح آفتاب ..باز در بیت آخر میگوید (بی تو جهان برایم زندان شده است )و معلوم نشد که اصلا در چه حالی این شعر را گفته ،بنابراین آنهایی که میگویند دراویش در خانقاه ها حشیش میکشند و حواسشان پرت است راست میباشد .و گرنه آدم عاقل هیچ موقع اینقدر بی ربط سخن نمیگوید

مطالبی که آن فقیه متعصب بی بصیرت برای جوان های بی تجربه میگفت :کافی بود تا اولین حرکت های علیه عطار را بوجود آورد و کم کم او را به بی دینی یا شرک متهم کنند. البته چون موقعیت مالی و شغلی و اعتباری عطار آن موقع بسیار خوب بود نمیتوانستند او را به طور علنی و وضوح متهم نمایند .

خلاصه شایعاتی ساختند و بدتر از این سخنرانی را در مسجد عقیل بزرگ نیشابور گفتند و عطار را متهم نمودند که گفته حتی حاکم شهر مردی فاسد الایمان است .از آنجا که مشیت الهی قرار نگرفته بود که عطار مورد اذیت قرار گیرد .

👇🏼 🐚🌹🐚🌹👇🏼

اتفاقا برای حاکم شهر حادثه ای ناگوار رخ داد و مشاور او که مردی دیندار بود به حاکم گفت علاوه بر نذورات و صدقات برای رفع بلا بایست خودت هم برای خداوند کاری انجام دهی ..تا خدا تورا یاری رساند .حاکم گفت چه کنم گفت اکنون ماه جمادی الاثانی است .رجب و شعبان را روزه بگیر ..

حاکم گفت بسیار خوب ..و اعلام نمود که وسایل خلوت فراهم نمایید ما میخواهیم روزه بگیریم و به ماه مبارک وصل نماییم

این خبر دهان به دهان پیچید. عطار که از خبر چینی و دسایس و حیله های فقها نسبت به خود خبر داشت .به منظور تشویق و مدح یک عمل نیک از حاکم و به منظور خنثی نمودن سعایت و بدگویی های مخالفان غزل زیر را سرود و توسط شخصی مطمین در روز عید فطر به دست حاکم فرستاد :👇🏼 🌻🌹

مکن مدار ،برای من ای پسر روزه

که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه

ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت

چگونه ماهی ماهی بود پسر روزه

دل از فراق روزه ی تو در وصال بماند

بجان تو که بنگشاد او دگر روزه

سه ماه روزه گرفت و ز نور روزه ی او

مدام در جهان گشت نامور روزه

ز بهر روزه ی شه نه سپهر جشنی ساخت

که بو که شه بگشاید بدین قدر روزه

کسی که روزه گرفتست از شفاعت او

اگر چه هیچ شماری توان شمار روزه

خدایگانا شعر لطیف را عطار

ردیف کرد بمدح تو سر به سر روزه

همیشه تا شب و روز است عید روزی باد

هزار عیدت و عیدت باد هر روزه ....

🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃👇🏼

وصول این شعر به دارالحکومه آن چنان حاکم را از وی خشنود ساخت که دیگر کسی جرات نکرد تهمت بی دینی به وی زند .حاکم عطار را برای دادن پاداش و خلعت به نزد خود دعوت نمود. اما عطار به دلایل استغنای طبع و مناعت فراوان از این امر سر باز زد و با نوشتن رقعه ای ضمن تشکر از عدم حضور در مجلس حاکم عذر خواهی نمود و اجازه خواست تا به خلوت و گوشه ی فقر معنوی خود مشغول باشد .

🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻

 

  • بتسابه مهدوی

پیر دانا، پیر جاهل

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ

پیر دانا، پیر جاهل

دکتر بتسابه مهدوی

پیران- اغلب- با تکیه بر تجربیات خود- به نصیحت و ارشاد جوانان می پردازند. اما در این میان پند دانا خاصیت دیگری دارد و جوانان با گوش سپردن به پند پیر داناست که به خوشبختی و بهروزی راه می یابند و اساساً جوانان پند پیر دانا را از جان بیشتر دوست می دارند:

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند

جوان سعادتمند پند پیر دانا را

اما آیا همه پیران، به صرف پیری و سالخوردگی و برخورداری از تجربه دانا هستند؟ یا پیران نیز ممکن است جاهل باشند؟ بله، پیرانی که حقیقت را در منیت می بینند  جاهلند، همانند پیران جاهلی که به جهت کبر و غرور و حسد اتهامی به حافظ می زنند که حافظ خود بصراحت به آنها معترف است. حافظ خود بصراحت می گوید که شاهد و رند و نظرباز و خراباتی است و ابایی از بیان حقیقت ندارد اما پیران جاهل پیوسته پشت سر او سخن می گویند و بر او خرده می گیرند، اما با این کار فقط به شهرت حافظ دامن می زنند:

ما را به رندی افسانه کردند

شیخان گمراه پیران جاهل

باری کلمه پیر در دیوان خواجه شیراز در معنای لغوی آن، یعنی به عنوان صفتی در مقابل صفت جوان کار رفته است یا به عنوان صفت جانشین اسم که در هر صورت به معنای لغوی کلمه مراد است و نه معنای اصطلاحی آن. با ذکر ابیاتی که کلمه پیر در آنها کاربرد وصفی دارد به این مقال پایان می دهیم:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

 

آن جوانبخت که می زد رقم خیر و قبول

بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

 

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پیر زنده پوش

 

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هر گه که باد روی تو کردم جوان شدم

من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست

بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم

 

قدح پر کن که من در دولت عشق

جوانبخت جهانم گرچه پیرم

 

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو

رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

 

 

  • بتسابه مهدوی

پیرمغان کیست؟

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ق.ظ

پیرمغان کیست؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

پیر مغان، مرشد و رهبری است که خود سالک راه عشق بوده و اینک به مقصود رسیده است و بنابراین از تمامی پیچ و خمها و فراز و نشیبهای طریقت آگاه است و «راه و رسم منزلها» را نیک می داند. به همین جهت مرید باید دستورات او را بی هیچ شک و تردیدی اجرا کند. حتی اگر بگوید: سجاده را- که دارای جنبه تقدس و پاکی است- با شراب رنگین کن!

در حالیکه شراب از مسکرات است و از محرمات شرعی:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید        که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها

پیر مغان کسی است که مرید و سالک سر ارادت بر آستان او نهاده است و خوشبختی و سعادت را و گشایش و رهایش را در این آستان می بنید و به همین سبب هیچگاه از این درگاه روی برنمی تابد.

از آستان پیر مغان سر چرا کشیم               دولت درین سرا و گشایش در آن در است

سالکی که ارادتی خالص و اطاعتی مطلق نسبت به مراد خود- پیر مغان- دارد و گوشه میخانه را خانقاه خود قرار داده است، به هنگام سحرگاهان، چه وردی بر زبان دارد؟ چه راز و نیاز می کند؟ و چه درخواستی در دعای مداوم خود می گنجاند؟ جز دعا به جان پیر مغان؟ آری سلامت پیر مغان نهایت آرزوی اوست.

منم که گوشه میخانه خانقاه منست                دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست

همه عاشقان و عارفان یک مقصد و مقصود دارند و محبوب و مطلوب نهایی شان اوست. و پیر راستین کسی است که سالک را به سوی او، به سوی حضرت حق- به منزلگاه نهایی عاشقان- هدایت کند. زیرا که در نهاد هر سالکی سر حق نهفته است. بنابراین چه تفاوت دارد که نام این پیر، پیر مغان باشد یا جز آن؟

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟            در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست

به راستی این پیر مغان کیست؟ چگونه پیر و مرشدی است؟ چه عنصری در وجود او نهفته است و به رازی است که او را این چنین محبوب و مراد و مطاع سالک قرار می دهد؟ پیر مغان اوست که «به تایید نظر، هر گونه معما را حل می کند.»

آنهم نه چون فیلسوفان، متفکر و عبوس بلکه خرم و خندان و در حالیکه قدح باده در دست دارد و به صدگونه در آن به تماشا مشغول است:

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش                کو به تایید نظر حل معما می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست               وندر آن آینه صدگونه تماشا می کرد

#بتسابه #مهدوی

@naghshnegareh
betsabehmahdavi.ir

Delshiftegan.ir

  • بتسابه مهدوی

شور_درویش

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ق.ظ

 

شور_درویش

دکتر بتسابه مهدوی

شور درویش و شه از عشق است عشق 💚

نور خورشید و مه از عشق است عشق. 💚

استاد کائنات که این کارخانه بساخت ..

مقصود عشق بود جهان را بهانه ساخت

#بتسابه #مهدوی

  • بتسابه مهدوی