نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بتسابه مهدوی» ثبت شده است

خدایا

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ

خُــدایــا... 

میـــــدانَم این روزهـــا از دستـَــــم خستـــه ای

کـــــمی صبـــر کُن خـــــوب میشــــوم....

بُگـــــذار بــــاران بزنــَــــد...

دلـــــم بگیـــــرَد...

میـــــروم زیر آسمــــانَت...

دستــــــهایَم را می‌سپــــارم به دستـَــت...

ســـرم را میـــگیرم به سمتـَت...

قلـــــبَم مال تو اشکــــــهایم که جاری شَــود...

میشــــوم هَمانی کــــه دوســـت داری...

پـــــاک،استــــوار،امیـــــــدوار...

بــُـــــگذار بــــاران بــــــزَنــــد؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛

  • بتسابه مهدوی

یارم

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۲ ق.ظ

یارم به یک لا پیرهن ، خوابیده زیر نسترن

ترسم که بوی نسترن،مست مست وهشیارش کند

 

پروانه امشب پر مزن ، اندر حریم یار من

ترسم صدای پرپرت ، ازخواب بیدارش کند

 

پیراهنی از برگ گل ، بهر نگارم دوختم

بس که لطیف ست آن بدن،ترسم که آزارش کند

 

ای آفتاب ، آهسته نِه پا درحریم یار من

ترسم صدای پای تو ، ازخواب بیدارش کند

 

فائز دشتستانی

  • بتسابه مهدوی

یوسف

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ

خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد...

خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت...

خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد...

خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد...

از نقشه های بشر نباید دلهره داشت...

چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است...

یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا ؛حتی به سوی درهای بسته هم دوید...

و تمام درهای بسته برایش باز شد...

اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد،به دنبال درهای بسته برو

چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست.......

  • بتسابه مهدوی

مناجات زیبایی از خواجه عبدالله انصاری

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ق.ظ

 مناجات زیبایی از خواجه عبدالله انصاری:

 

بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی....

  • بتسابه مهدوی

ما به عشق محتاجیم

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ق.ظ

زبان عارفانه، زبان عشق و زیبایی ست

 

بعضی ها می پندارند که

دین با هرآنچه زیبا و عاشقانه و وجدآور است، مخالف است.

آن ها گمان میکنند که

دین فقط و فقط با غم و غصه و مویه آشناست.

آنها زبان عارفان را درنمی یابند.

زبان عارفان سرشار است از

زیبایی و عشق و کرشمه.

بعضی ها گُلی زیبا را که می بینند،

فوراً رو برمی گردانند.

آنها نغمه ای زیبا را نیز که می شنوند،

از احساس گناه به خود می لرزند.

گور برای آنها جاییست که در آن،

از شرّ گناه خلاصی می یابند و راحت می شوند.

آن ها تعجب می کنند که چرا خداوند آنها را

در گور نیافریده،

بلکه به دنیایی آورده که

به شائبه ی چنین گناهانی آلوده است!

آنها در فهــمِ معنــای گناه دچار گناه شده اند.

آنها گناه را بد تعبیر کرده اند.

گناه هرآن چیزی است که بر دل ما قفل می زند

تا نفهمیم و احساس نکنیم و عشق نورزیم.

گناه چیزی است که جلوی دیدگان ما پرده می کشد تا نبینیم.

گناه چیزی است که در گوش های ما پنبه ی لجاجت فرو میکند تا نشنویم.

گناه چیزی است که از دل، گِل می سازد،

زیرا چشم و گوش و دلِ ما،

تمامیِ توشه ی ما برای رسیدن به خداست.

عشق، تنها کلمه ای است که

نَفَسِ گرم خدا بر آن دمیده است.

عشق تنها ساحتی است که در آن

انسان با ذاتِ هستی دیدار می کند.

 

مسیحا برزگر- ما به عشق محتاجیم

  • بتسابه مهدوی

نیایش روز

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ق.ظ

 خدایا...

شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگ است

بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است

امیدوار کن کسی را که به آستانت ناامید است

بگیر دستانی که اکنون به سوی تو بلند است

مستجاب کن دعای کسی که با اشک هایش تو را صدا میزند

حامی آن دلی باش که تنها شده

دستگیر کسی باش که درمانده است و به آسمانت رو کرده ...

  • بتسابه مهدوی

هنر

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ق.ظ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻫﻨﺮ

ﺍﻭ ﺑﻤﻌﻨﯽ ﭘﺲ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﭘﻴﺸﺘﺮ

ﺭﺍﺟﻌﻮﻥ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺭﺟﻮﻉ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﮔﻠﻪ ﻭﺍ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭﺩ

ﭼﻮﻧﮏ ﻭﺍﮔﺮﺩﻳﺪ ﮔﻠﻪ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ

ﭘﺲ ﻓﺘﺪ ﺁﻥ ﺑﺰ ﮐﻪ ﭘﻴﺶ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﻮﺩ

ﭘﻴﺶ ﺍﻓﺘﺪ ﺁﻥ ﺑﺰ ﻟﻨﮓ ﭘﺴﻴﻦ

ﺍﺿﺤﮏ ﺍﻟﺮﺟﻌﯽ ﻭﺟﻮﻩ ﺍﻟﻌﺎﺑﺴﻴﻦ

ﺍﺯ ﮔﺰﺍﻓﻪ ﮐﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻗﻮﻡ ﻟﻨﮓ

ﻓﺨﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺨﺮﻳﺪﻧﺪ ﻧﻨﮓ

ﭘﺎ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻗﻮﻡ ﺣﺞ

ﺍﺯ ﺣﺮﺝ ﺭﺍﻫﻴﺴﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﻓﺮﺝ

ﺩﻝ ﺯ ﺩﺍﻧﺸﻬﺎ ﺑﺸﺴﺘﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﻳﻖ

ﺯﺍﻧﮏ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺁﻥ ﻃﺮﻳﻖ

ﺩﺍﻧﺸﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻠﺶ ﺯﺍﻥ ﺳﺮﺳﺖ

ﺯﺍﻧﮏ ﻫﺮ ﻓﺮﻋﯽ ﺑﻪ ﺍﺻﻠﺶ ﺭﻫﺒﺮﺳﺖ

ﻫﺮ ﭘﺮﯼ ﺑﺮ ﻋﺮﺽ ﺩﺭﻳﺎ ﮐﯽ ﭘﺮﺩ

ﺗﺎ ﻟﺪﻥ ﻋﻠﻢ ﻟﺪﻧﯽ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ

ﮐﺶ ﺑﺒﺎﻳﺪ ﺳﻴﻨﻪ ﺭﺍ ﺯﺍﻥ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ

ﭘﺲ ﻣﺠﻮ ﭘﻴﺸﯽ ﺍﺯﻳﻦ ﺳﺮ ﻟﻨﮓ ﺑﺎﺵ

ﻭﻗﺖ ﻭﺍ ﮔﺸﺘﻦ ﺗﻮ ﭘﻴﺶ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺵ

ﺁﺧﺮﻭﻥ ﺍﻟﺴﺎﺑﻘﻮﻥ ﺑﺎﺵ ﺍﯼ ﻇﺮﻳﻒ

ﺑﺮ ﺷﺠﺮ ﺳﺎﺑﻖ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﻮﻩٔ ﻃﺮﻳﻒ

ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﺁﺧﺮ ﺁﻳﺪ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ

ﺍﻭﻟﺴﺖ ﺍﻭ ﺯﺍﻧﮏ ﺍﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻮﺩ

ﭼﻮﻥ ﻣﻼﻳﮏ ﮔﻮﯼ ﻻ ﻋﻠﻢ ﻟﻨﺎ

ﺗﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻋﻠﻤﺘﻨﺎ

  • بتسابه مهدوی

انرژی مثبت

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۶ ق.ظ

سلام

 انرژی مثبت امروز

حالم خوبه،چون ناملایمتی های دیروز را فراموش کردم

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ،

ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ،

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ

ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ

ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺠﺴﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳذﺖ

ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﺮ ﻣﺤﺾ،ﺛﺮﻭﺗﯽ ﻻﯾﺰﺍﻝ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻏﯿﺮ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻃﺎﻟﺒﻢ،

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﻢ ....

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺘﻢ .....

ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﺑﺎﺷﯿﻢ ....

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ

ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺳﭙﺎﺱ ....

ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﺮﺩ

ﺳﭙﺎﺱ ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ..

 

 🌻روزتون پر از انرژی وعاقبتتون بخیر🌻

 

😊تبسم را نه می توانیم بخریم، نه می توانیم قرض کنیم...

فقط مى توانیم هدیه بدهیم

میســــپارمت به لبخند ها...

در مسیر باد بمان تا بوى مهربانیت تسخیر کند این شهر را...

سلام

روزگارت خوش

دلت عاشق

دستت بخشننده

زندگیت پربرکت

لبخندبزن دوست من

تنور دلت گرم...

خدایاشکرت

  • بتسابه مهدوی

عقل

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۴ ق.ظ

خواجه عبدالله انصاری می گوید: «خدایا، هرکه را عقل دادی، چه ندادی، و آنکه را عقل ندادی، تو چه دادی؟». یک نگاه به این خردباختگان نشان می دهد که بشر تا چه اندازه می تواند سقوط کند؟. در هرحالی که گفته اند؛« رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند، بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت؟.

  • بتسابه مهدوی

جهالت

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۲ ق.ظ

مزرعه را ملخ ها جویدن... و ما برای کلاغها مترسک ساختیم... و این بود شروع جهالت... ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﯾﻨﯽ ﺷﻮﺩ، ﺩﯾﻨﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺷﺪ. ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻣﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺘﻤﺎﻥ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺷﺩ. ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺎﻩ ﻭ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺁﻗﺎ ﻭ ﺁﻗﺎ ﺯﺍﺩﻩ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ, .... ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ! ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻌﻮﺭ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻤﺎﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻓﻬﻢ ﺍﺳﺖ ! ببار ای آگاهی... ظهور در جمجمه هاست نه در جمعه ها....!

  • بتسابه مهدوی