نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیر و سلوک» ثبت شده است

نشانه خدا

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

آن چه که ما مشاهده می کنیم همگی نشانه های خداست. زمین و آسمان و خود ما و همه موجودات آیه و نشانه خدا هستند و اینها همه تجلی اسماء و صفات خداوند متعال هستند. خالقشان خداست بنابراین مشکل در نبود نشانه نیست. مشکل در دقت نکردن و خوب نگاه نکردن است. خیلی ها می گویند من ندیدم، چنین چیزی دلیل نمی شود که، وجود نداشته که ایشان ندیده است. جهان پر است از آثار مخلوقات و آثار ذات باریتعالی ولی نگاه می خواهد، که انسان این مخلوقات را ببیند.

خداوند علاوه بر آن نشانه های تکوینی که ما از آن نشانه های تکوینی خدا هستیم. همه ابعاد وجودی ما، همه ی آن آثار و عظمتی که در انسان هست همه بیان گر عظمت و ویژگی های خالقش است. علاوه بر اینها خداوند سفرائی هم برای من و شما فرستاده، صدوبیست وچهار هزار پیغمبر فرستاده است. آنها همگی آمدند تا یک  حرف را بزنند. همه گفتند ما از طرف خدا آمده ایم. یکی نگفته من از طرف دیگری آمدم. یکی نگفته من شما را به دیگری دعوت می کنم.

انسان از چند راه خدا را می بیند، مخصوصاً از طریق قلب انسان لحظه لحظه خدا را می بیند. خداوند شهود همیشگی انسان است. همه انسان ها یعنی هر انسانی اعم از مومن و کافر همواره خدا را با چشم قلب می بینند ، منتها باید دقت و عنایت کرد

نشانه فراوان است ، از بس زیاد است دقیقاً مثل این می ماند که انسان در دریا باشد بعد بگوید من آب نمی بینم. علّت، زیادی آب است نه این که آب نیست بلکه واقعاً انسان نمی بیند. کثرت آب که اجازه نمی دهد انسان آب را ببیند. اگر از ماهی بپرسید که آب چیست می گوید آب کو، آب وجود ندارد، کدام آب؟ نور هم که زیاد می شود دیگر انسان نمی تواند ببیند و از فرط زیادی و کثرت قابل مشاهده نیست.

 

به تعبیر حافظ:

تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را       درین دیده در آیید و ببینید خدا را

به تعبیر سعدی:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

 

نکته دوم: این که اگر مراد این است که خداوند برای ما هم فرشته وحی را بفرستد و برای ما هم یک پیام خصوصی بفرستد. باید گفت پیام های عمومی هست، هر شب که می خوابیم، هر روز که بلند می شویم، هر لحظه که غذا می خوریم. لحظه لحظه ی عمر، خدا را می بینیم.

ممکن است حتّی خداوند تجلی های خاصی بکند، به تعبیر دیگر ممکن است الطاف موردی هم، خداوند داشته باشد منتها دقت نمی شود، قطعاً این کار شده است.

اگر عنایت و توجه شود قطعاً خداوند توجهات خاصی و الطاف خاصی هم دارد. اما اینکه بخواهد به آن شکلی که در ذهن هست آن انتظار، انتظار معقولی نیست و توصیه می شود که از آن تفکرات بیرون بیایید و بیشتر مطالعه شود در همین دلایل عمومی که  در اطراف هست.

آیا خود خدا بودن خدا، کافی نیست که او شهود همه موجودات است.

انسان از چند راه خدا را می بیند، مخصوصاً از طریق قلب انسان لحظه لحظه خدا را می بیند. خداوند شهود همیشگی انسان است. همه انسان ها یعنی هر انسانی اعم از مومن و کافر همواره خدا را با چشم قلب می بینند، منتها باید دقت و عنایت کرد.

نشانه های خدا را می توان دید، فراوان هم هست و این هم که گفته می شود چرا یک نشانه خاصی را برای ما نفرستاده است، این هم توقع و انتظار معقولی نیست زیرا این همان نبوت و رسالت الهی است که خاص افراد خاصی است که گذشته و تمام شده است.

دکتر بتسابه مهدوی

19 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

ویژگیهای سالک برای کسب آگاهی

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

1. جنگجویی:  سالکی که به دنبال دانش می رود, مانند جنگجویی باید باشد که به میدان جنگ می رود; هوشیار, ترسان, محتاط و با اطمینان. رفتن به سوی دانش, یا جنگ, به هر شکل دیگری, اشتباه است و ندامت و تأسف به دنبال دارد. این همانندی, نشان می دهد که جوینده حقیقت نیز دشمنانی فرا روی خود دارد که باید به سان جنگجویی مبارز گام در راه نهد. اما تفاوت او با جنگجوی واقعی در نوع دشمنی است که در کمین آنان نشسته است. جنگجوی واقعی را دشمنی خارجی و رو در روست, اما سالک را چهار دشمن است که هر چهار دشمن به گونه ای به خود سالک راجع است. اینان دشمنان طبیعی هر انسانی هستند; اما سالک مبارز, هماوردی با آنان را یاد می گیرد و در عمل می آزماید.

 

این چهار دشمن عبارتند از: ترس, وضوح ذهنی, قدرت, کهولت. ترس اولین دشمنی است که در کمین سالک است. ترک عادت و رها کردن حالتها و چگونگیهای مأنوس پیشین و رویاروی با حالتهای پیش بینی نشده وحشت آور است. ذهن ما گرایش دارد تا به جهان عادی که برابر با توصیف همنوعان ماست وفادار بماند و از آن نگهداری کند. بی توجهی به صدای ذهن و قرار گرفتن در وضعیت تازه, موجب آشفتگی ما می شود.

 

قصد ترس آن است که ما را از رسیدن به واقعیت دور کند. ترس, نقش اسلحه ذهن را بازی می کند و در تمام راه معرفت, می تواند برای سالک مشکل آفرینی کند. مبارزه ای طولانی لازم است تا برای همیشه بر ترس فایق آییم. تنها با (دید) و (وضوحی) روزافزون می توانیم ترس را از خود برانیم.

 

دومین دشمن (وضوح) است. وضوح سلاح دیگر ذهن است و مراد از آن این است که سالک با اندک پیروزی بپندارد که به هدف رسیده است و تجربه های خود را قطعی بینگارد و از ادامه راه باز ایستد. وضوح سعی دارد, سالک را در (دامنه) گرفتار کند و از صعود بر قله معرفت باز دارد. بسیاری از طالبان معرفت, بر ترس خویش فایق آمده اند, ولی قربانی وضوح شده اند. ترس دشمن روبه رو است, در حالی که وضوح شبیخون می زند. این خودبینی و از خود راضی بودن, از کسب تجربه های نوین, جلوگیری می کند. برای آن که سالک (وضوح) را مغلوب خود سازد, نیاز به کسب اقتدار دارد; اما این اقتدار می تواند نقش دشمن سوم را برای سالک داشته باشد. و آن وقتی است که از اقتدار برای آزهای مادی استفاده کند. دون خوان بر ساحران قدیم خرده می گیرد که آنان به جای آن که اقتدار را دستمایه معرفت شهودی قرار دهند, در جهت هدفهای شخصی خویش آن را به هدر دادند. پیروزی در معرفت, در گرو صداقت سالک است. هنگامی که (معرفت) تنها هدف ما باشد, دشمنی اقتدار به ما آسیبی نمی زند.

 

چهارمین دشمن, کهولت و مرگ است. این دشمن را چاره ای نیست. زمانی خواهد آمد که پیری و مرگ نیروی ما را می رباید. کاری که سالک می تواند انجام دهد این است که پیش از آن که پیری نیروی او را فرسایش دهد, گامهای دشوار را بردارد و از شادابی و بی باکی جوانی بهره گیرد, تا گردنه های دشوار راه معرفت را بپیماید و چون نشانه های پیری فرا رسد, در صرف (نیرو و وقت) مقتصدانه عمل کند.

 

2. سالک یک شکارچی است: سالک برای آن که میدان را بر دشمنان تنگ کند, باید به سان شکارچی عمل کند. شکار او (اقتدار) است. برای شکار اقتدار, باید اصول کمین و شکار را رعایت کند. این اصول او را قادر می سازد تا از هر موقعیت تصور ناپذیری بهترین استفاده را بکند.

 

این اصول عبارتند از:

 

1. سالک مبارز, خودش میدان مبارزه را برگزیند و در ابتدا میدان را خوب شناسایی کند.

 

2. به سادگی خو کند و چیزهای غیر ضرور را رها سازد.

 

3. تمام تمرکز خویش را برای تصمیم جدی به مبارزه یا ترک آن به کار گیرد.

 

4. در حالت ریلکس قرار گرفته و خود را رها سازد تا (اقتدار) تنها راهبر او باشد.

 

5. فکر را از چیزهای عجیب و غریب منصرف سازد.

 

6. فشرده نمودن وقت و اهمیت دادن به لحظه ها.

 

7. مراقبت دورادور از صحنه و خودداری از پیش افتادن متهورانه در صحنه.27

 


رعایت اصول بالا, نتیجه های زیر را نیز به دنبال دارد:

 

1. شکارچی یاد می گیرد خود را جدی نگیرد, می آموزد که به خودش هم بخندد.

 

2. صبر بی انتها دارد و هرگز شتابی ندارد.

 

3. توانایی نامحدود در بالبداهه ساختن چیزها.28
3. بی نیازی

 

ویژگی سالک شکارچی نیاز اندک اوست. او به کم ترین مواهب مادی رضایت می دهد. او آرمان و مقصدی والا دارد و منتظر است و تا زمانی که انتظار می کشد, چیزی نمی خواهد. بنابراین, هر اندک چیزی هم که به دست می آورد, بیش از آن است که می خواهد. اگر نیاز به خوردن باشد, راهی برای آن می یابد; چرا که گرسنه نیست. اگر چیزی تنش را بیازارد, راه چاره ای برای آن خواهد یافت; چرا که درد نمی کشد. گرسنه بودن یا درد کشیدن بدان معناست که او سالکی مبارز نیست و نیروهای درد و گرسنگی او را نابود خواهند کرد.

همچنین سالک مبارز می پندارد که مرده است. به همین علت چیزی ندارد که از دست بدهد.

این ویژگی در سالک, سبب می شود که هیچ گاه نگران نباشد و علتی برای این نگرانی وجود نداشته باشد و چون چنین است او انسانی برتر است و از (دسترس بودن) همنوعانش خارج است.

دکتر بتسابه مهدوی
1 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

منازل سیر و سلوک

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

منازل سیر و سلوک

دکتر بتسابه مهدوی

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

اولین منزل سیر و سلوک عارفان آن چیزى است که آنان را «اراده » مى نامند.

آن عبارت است از نوعى شوق و رغبت که در اثر برهان یا تعبد و ایمان در انسان براى چنگ زدن به دستگیره با استحکام حقیقت پدید مى آید، آنگاه روح و ضمیر به جنبش مى آید تا به اتصال به حقیقت دست یابد.

بدیهى است که اگر بخواهد نهایت عین بدایت باشد دو فرض ممکن است.

یکى اینکه حرکت روى خط مستقیم باشد و شى ءمتحرک پس از آنکه به نقطه خاصى رسید تغییر جهت دهد و عینا از همان راهى که آمده است بازگردد.

در فلسفه ثابت شده است که چنین تغییر جهتى مستلزم تخلل سکون است ولو غیر محسوس، به علاوه این دو حرکت با یکدیگر متصاد مى باشند.

فرض دوم این است که حرکت روى خط منحنى باشد که همه فواصل آن خط با یک نقطه معین برابر باشد.

یعنى حرکت روى قوس دایره باشد.

بدیهى است که اگر حرکت روى دایره صورت گیرد طبعا به نقطه مبدا منتهى مى شود.

شى ء متحرک در حرکت روى دایره، اول از نقطه مبدا دور مى شود و به نقطه اى خواهد رسید که دورترین نقطه ها از نقطه مبدا است.

آن نقطه همان نقطه اى است که اگر قطرى در دایره ترسیم شود از نقطه مبدا، به همان نقطه خواهد رسید.

و همین که به آن نقطه برسد، بدون آنکه سکونى متخلل شود بازگشت به مبدا (معاد) آغاز مى شود.

عرفا مسیر حرکت از نقطه مبدا تا دورترین نقطه را «قوس نزول »

و مسیر از دورترین نقطه را تا نقطه مبدا «قوس صعود»

مى نامند.

 

حرکت اشیاء از مبدا تا دورترین نقطه یک فلسفه دارد.

آن فلسفه به تعبیر فلاسفه اصل علیت است و در تعبیر عرفا اصل تجلى است.

به هر حال حرکت اشیاء در قوس نزول مثل این است که از عقب رانده مى شوند، ولى حرکت اشیاء از دورترین نقطه تا نقطه مبدا فلسفه اى دیگر دارد.

آن فلسفه اصل میل و عشق هر فرع به بازگشت به اصل و مبدا خویش است.

به عبارت دیگر اصل فرار هر جدا شده و تنها و غریب مانده به سوى وطن اصلى خودش است.

عرفا معتقدند که این میل در تمام ذرات هستى و از آن جمله انسان هست ولى در انسان گاهى «کامن » و مخفى است، شواغل مانع فعالیت این حس است، در اثر یک سلسله تنبهات این میل باطنى ظهور مى کند.

ظهور و بروز همین میل است که از آن به «اراده» تعبیر مى شود.

این اراده در حقیقت نوعى بیدارى یک شعور خفته است.

عبدالرزاق کاشانى در رساله «اصطلاحات» که در حاشیه شرح منازل السایرین چاپ شده است در تعریف اراده مى گوید:

جمرة من نار المحبة فى القلب المقتضیة لاجابة دواعى الحقیقة

اراده پاره آتشى است از آتش محبت که در دل مى افتد و ایجاب مى کند که انسان به بانگهاى حقیقت پاسخ اجابت دهد.

خواجه عبد الله انصارى در «منازل السائرین» در تعریف اراده مى گوید:

و هى الاجابة لدواعى الحقیقة طوعا

 اراده پاسخگوئى (پاسخگوئى عملى) است که انسان با آگاهى و اختیار به دواعى حقیقت مى دهد.

نکته اى که لازم است یادآورى شود این است که اراده در اینجا اول منزل خوانده شده است.

مقصود بعد از یک سلسله منازل دیگر است که آنها را بدایات و ابواب و معاملات و اخلاق مى نامند.

یعنى از آنجا که در اصطلاح عرفا «اصول» خوانده مى شود و حالت عرفانى حقیقى پدید مى آید، اراده اول منزل است.

مولوى «اصل النهایات هى الرجوع الى البدایات» را اینچنین بیان کرده است:

جزءها را رویها سوى کل است

بلبلان را عشق با روى گل است

آنچه از دریا به دریا مى رود

از همانجا کامد آنجا مى رود

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

از سر که سیلهاى تندرو وز تن ما جان عشق آمیز رو مولوى در دیباچه مثنوى سخن خود را با دعوت به گوش فرا دادن به درد دلهاى «نى» آغاز مى کند که از جدائى و دور شدن از نیستان مى نالد و شکایت مى کند.

مولوى در حقیقت در اولین ابیات مثنوى اولین منزل عارف یعنى «اراده» به اصطلاح عرفا را طرح مى کند که عبارت است از شوق و میل به بازگشت به اصل که توام با احساس تنهائى و جدائى است.

مى گوید:

بشنو از نى چون حکایت مى کند

از جدائیها شکایت مى کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

 از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر که او مهجور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

بر اصحاب ذوق و معرفت روشن است که عرفا در عدد و ترتیب منازل سلوک متفق القول نیستند:

برخى یک، برخى دو، بعضى سه، برخى دیگر هفت، بعضى هفتاد و کسانى یکصد منزل بر شمرده اند و بعضى تا هزار و حتى هفتاد هزار نیز ادعا کرده اند.

شاید معروف‌ترین آن‌ها «منازل السائرین» باشد که یکصد منزل را تعیین کرده است.

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کز صد هزار منزل بیش است در بدایت

البته غالبا این راه را از یقظه آغاز و به وحدت منتهى دانسته اند و بى گمان بسیارى از نظرات باهم قابل جمع هستند هر چند راههاى سلوک و وصال به شماره آفریدگان است.

الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق

 (منسوب به پیامبر (ص)، علم الیقین، ج 1، ص 14)

خواجه نصیر الدین طوسى در اوصاف الاشراف منازل را از ایمان آغاز و با توحید به پایان برده است.

اما خواجه عبد الله انصارى در منازل السائرین یکصد منزل را مطرح نموده که عبارتند:

1ـ یقظه. 2ـ توبه. 3ـ محاسبه. 4ـ انابه. 5ـ تفکر. 6ـ تذکر. 7ـ اعتصام. 8ـ فرار. 9ـ ریاضت . 10ـ سماع. 11ـ حزن. 12ـ خوف. 13ـ اشفاق. 14ـ خشوع.  15ـ اخبات. 16ـ زهد. 17ـ ورع. 18ـ تبتل. 19ـ رجاء. 20ـ رغبت.  21ـ رعایت. 22 مراقبت. 23ـ حرمت. 24ـ اخلاص. 25ـ تهذیب. 26ـ استقامت. 27ـ توکل. 28ـ تفویض. 29ـ ثقه. 30ـ تسلیم. 31ـ صبر. 32ـ رضا. 33ـ شکر. 34ـ حیاء. 35ـ صدق. 36ـ ایثار. 37ـ خلق. 38ـ تواضع. 39ـ فتوت. 40ـ انبساط. 41ـ قصد. 42ـ عزم. 43ـ اراده. 44ـ ادب. 45ـ یقین. 46ـ انس.  47ـ ذکر. 48ـ فقر. 49 غنا. 50ـ مقام مراد . 51ـ احسان. 52ـ علم. 53ـ حکمت.  54ـ بصیرت. 55ـ فراست. 56ـ تعظیم. 57ـ الهام. 58ـ سکینه . 59ـ طمأنینه.  60ـ همت. 61ـ محبت. 62ـ غیرت. 63ـ شوق. 64ـ قلق. 65ـ عطش. 66ـ وجد.  67ـ دهشت. 68ـ هیمان. 69ـ برق. 70ـ ذوق. 71ـ لحظ. 72ـ وقت. 73ـ صفا.  74ـ سرور. 75ـ سر. 76ـ نفس. 77ـ غربت. 78ـ غرق. 79ـ غیبت. 80ـ تمکن.  81ـ مکاشفه. 82ـ مشاهده. 83ـ معاینه. 84ـ حیات. 85ـ قبض. 86ـ بسط.  87ـ سکر. 88ـ صحو. 89ـ اتصال. 90ـ انفصال. 91ـ معرفت. 92ـ فنا . 93ـ بقا. 94ـ تحقیق. 95ـ تلبیس. 96ـ وجود. 97ـ تجرید. 98ـ تفرید. 99ـ جمع..100-توحید.

 

محقق طوسى در باب اول کتاب، به ترتیب درباره ایمان، ثبات، نیت، صدق، انابه، و اخلاق بحث مى کند و این امور شش گانه را از مقدمات و مبادى سیر و سلوک مى داند نه خود آن.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

اولین مرحله و منزل، مرحله «یقظه» است.

یقظه به معناى بیدارى و مقابل آن، «غفلت» است.

انسان ابتدا باید از غفلت بیرون بیاید، وگرنه مادامى که غافل است از این‌که مشکل و مسأله و کمبودى دارد به طور طبیعى حرکتى هم نخواهد کرد.

هنگامى که از غفلت بیرون آمد و به یقظه و بیدارى رسید؛ قدم به قدم پیش مى‌رود و «حالاتى» براى انسان پیش مى‌آید، آن حالات نیز به تدریج «ثبات» پیدا مى‌کند و به صورت «ملکه» در مى‌آید و تبدیل به «مقام» مى‌شود.

به همین ترتیب، از مقام اول که عبور کرد حالت جدیدى براى او پیش مى‌آید، آن حالات جدید نیز کم‌کم ثبات پیدا مى‌کند و در اثر تکرار، راسخ مى‌گردد و به صورت ملکه در مى‌آید و مقام دوم مى‌شود، و این سیر به همین ترتیب ادامه پیدا مى‌کند.

در هر صورت، بزرگانى زحماتى کشیده‌اند و منزل‌ها و مراحلى را براى پیمودن مسیر عرفان و سیر الى الله تعیین کرده‌اند؛ ولى باید توجه داشت که این‌ ها وحى مُنزل نیست که قابل تغییر نباشد.

چنان نیست که گفته شود «این است و جز این نیست».

اگر منازل ‌السائرین یکصد منزل شمرده است، بزرگان دیگرى چهل منزل ذکر کرده‌اند و برخى نیز هفت منزل و مرحله را برشمرده‌اند.

در هر حال منظور این بوده که به این مسأله توجه داده شود که انسان باید از چه چیزهایى بگذرد، چه چیزهایى را باید کسب کند و چه تلاش‌هایى باید انجام دهد تا به کمالات و مقامات انسانى و معنوى دست پیدا کند.

البته هر مقام نیز خود درجاتى دارد و بر حسب شدت و ضعف مى‌توان مراتب مختلفى براى آن در نظر گرفت.

ما در این‌جا قصد آن نداریم که تک‌تک این مراحل را با خصوصیات و مطالبى که پیرامون آن‌ها وجود دارد ذکر کنیم. در عین حال، زحماتى را که بزرگان در این راه کشیده‌اند ارج مى‌نهیم.

 آنان ساعت‌ها و روزها و بلکه سال‌ها روى این مطالب تأمل کرده‌اند و فکر و ذهنشان را به کار گرفته‌اند و ان‌شاء‌الله تلاش آنان در نزد خداى متعال مأجور و مشکور است.

مطالب آنان یادآورى خوبى است براى کسانى که مى‌خواهند در این راه قدم بردارند؛ بسته به این ‌که انسان چه مقیاسى را در نظر بگیرد و چه فواصلى را تعیین کند، مى‌توان منازل و مراحل سیر و سلوک را به طرق مختلفى اعتبار کرد.

👇👇👇👇👇👇👇👇

نظیر این است که براى تعیین فاصله یک مسیر مى‌توانیم بگوییم: «سه» فرسخ، یا «هیجده» کیلومتر یا «ده» مایْل.

این‌که چه عددى را ذکر کنیم بسته به این است که چه واحد و مقیاسى را در نظر بگیریم.

در ذکر منازل و مراحل سیر عرفانى نیز همین‌گونه است.

بنابراین در ذکر اعداد مختلف براى تعیین منازل و مراحل، تناقضى بین فرمایشات بزرگان نیست و بستگى دارد که مراحل و منازل را بر چه اساسى بخواهیم تقسیم کنیم.

 

از جمله تقسیماتى که در مباحث تصوف و عرفان بسیار مشهور است، تقسیم «هفت‌گانه» مقامات و مراحل عرفان و سیر و سلوک بدین ترتیب است:

 

مقام توبه:

عبارت است از شعور به گناه و پشیمانى از آن و عزم راسخ بر ترک آن.

مقام ورع:

عبارت است از دورى سالک از ستم گرى هاى مردم، به حدى که کسى را بر او دعوى و ادعایى نباشد.

مقام زد:

عبارت است از مذمت دنیا و بى اعتنایى و بى پروایى نسبت به دنیا پرستان.

مقام فقر:

عبارت است از ساختن به کمترین حد از نیازهاى زندگى و پرداختن به فرایض و زیاد کردن نوافل.

مقام صبر:

عبارت است از تحمل شداید و بلاها و ناپسندیده ها و از سر گذرانیدن آن ها بدون شکوِه.

مقام توکل:

عبارت است از ترک و فرو گذاشتن تدبیر نفس و بریدن از قدرت و قوّت خود، و واگذارى همه چیز به خدا تا هرچه خواهد بکند.

مقام رضا:

عبارت است از آرام یافتن دل بنده به احکام و دستورهاى خدا و موافقت او به آنچه وى پسندیده و براى او اختیار کرده است.

گاهى نیز از منازلى که سالک باید از آن ها عبور کند به «احوال» تعبیر مى کنند. مشهورترین احوال هفت گانه عبارتند از:

 حال قرب:

آن تقرب سالک است به پروردگارش به وسیله اطاعت و دوام ذکر در نهان و آشکار.

حال محبت:

آن عبارت است از جایگزین شدن صفات محبوب و دوست در صفات محب و دوست دار؛ یعنى این که ذکر محبوب بر دل او غالب باشد.

حال خوف:

آن عبارت است از ترس از عذاب در دنیا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بردن از همه است و در نهایت، پناه دادن خود در سایه خدا است.

 

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

حال رجاء:

آن عبارت است از تعلّق و آویزش دل به محبوبى که در آینده به او توان رسید، به امید رحمت واسعه خدا، خواه با کسب سودى یا به دفع زیانى.

حال شوق:

آن شوریدگى دل عاشق و دوست دار است در زمان ذکر محبوب و طلب دیدار او؛ و آن وابسته به اندازه محبت محب است و نیز بازداشتن اعضا و جوارح از شهوات.

حال مشاهده:

آن عبارت است از پیوستن و نزدیکى است، و وصلى است میان رؤیت عینى و رؤیت قلبى؛ یعنى محبوب را در دل چنان ببیند که گویى در برابر دیدگانش است.

حال یقین:

آن مکاشفه است، و خشنودى بنده بدان چه خدا او را قسمت کرده است.

گاه نیز از سیر و سلوک به «سَفَر» تعبیر مى کنند.

ابن عربى در تعریف «سَفَر» مى نویسد:

السَّفَرُ عبارةٌ عن القلب اذا اَخَذَ فی التوجّه الى الحق تعالى بالذکر.

جرجانى نیز در تعریف «سفر» مى گوید:

السَّفَرُ لغةً قطع المسافة و عند اهل الحقیقة عبارة عن سیر القلب عند اخذه الى التوجه الى الحق بالذکر.

سفر در لغت عبارت است از قطع مسافت، و نزد اهل حقیقت عبارت است از سیر دل آن گاه که به حق تعالى از راه ذکر توجّه یابد.

معمولا اسفار را به چهار سفر به ترتیب زیر تقسیم مى کنند:

سَفَرٌ مِنَ الخلق الى الحق:

سفر از خلق به حق واز کثرت به وحدت.

که آغاز آن توبه، یعنى رجوع از حیوانیت به انسانیت حقیقى و الهى است و نهایت آن اتصال به ملکوت و ظهور سکینه و آرامش.

سَفَرٌ من الحق الى الحق:

سیر از حق به حق و سفر در دریاى وحدت و شهود اسماء و اوصافِ همان.

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

 

 

 این سفر به نحوى ادامه سفر اول و نهایت یافتن آن است؛ بدین معنى که وقتى بنده سالک به صفات و اسماى الهى اتصاف یابد، به حالت نخستین باز مى گردد و براى اصلاح اجتماع به سوى خلق مى آید، که مشابهت با مرتبه پیامبرى و رسالت دارد.

مراحل یاد شده عهده دار ترسیم خطوط کلى ولایت وآثار ولایى آن مى باشد و همسفران این سفر اعم از زن و مردند.

در این وَفْد به سوى حقّ هیچ فرقى بین مذکر و مؤنث نیست، وآنچه در سفر سوم و چهارم مطرح است همانا درجات گوناگون ولایت است که هرگز بین زن و مرد در آن تفاوتى راه نداشته، چه این که لازمه وصول به این درجات یا ملزوم آن، نبوت و رسالت تشریعى نیست.

یعنى سفر سوم و چهارم بدون نبوت و رسالت هم تامین مى شود، چون رجوع از حق به خلق و برگشت از وحدت به کثرت، گرچه نبوت اِنبائى و تعریفى را به همراه دارد ولى مستلزم نبوّت و رسالت تشریعى نمى باشد.

بنابراین آنچه زن از آن محروم است یعنى نبوت و رسالت تشریعى، لازمه برگشت از حقّ به سوى خلق نیست وآنچه لازمه این برگشت است، یعنى نبوّت اِنبائى و تعریفى بین زن و مرد فرقى نیست.

همین عدم تمییز بین این دو مطلب عمیق مایه داورى محرومیت زن از سفر سوم و چهارم شده است.

غرض آن که پشتوانه نبوت و رسالت همانا ولایت است و در ولایت هیچ امتیازى بین زن و مرد نیست گرچه در برخى از آثار اجرایى آن که همان نبوّت و رسالت تشریعى است بین این دو صنف فرق است.

اساس عرفان که شهود واقع و کشف حقیقت است هم از سیر و سلوک در درجات هستى نشات مى گیرد و هم راهیان کوى وصال را مى نگرد و هم مسیر سفرهاى گوناگون را مشاهد مى نماید.

بسیارى از ره آورد هاى عرفان را برهان تایید مى کند، چنانکه عصاره هر دو را قرآن که هماهنگ با برهان متین و عرفان راستین است روا و سزا مى داند.

آنچه عارف مى نگرد این است که تمام اشیاء هر لحظه تازه مى شوند.

در این تجدّد امتیازى بین ثابت و سیّال، مجرد و مادى نیست، وهدف همه سالکان، دیدار خداست، چنانکه سیر همه کاروانیان نیز تجلى هاى گوناگون حق است.

تفاوت راهیان در انتخاب تجلّى خاص و نیل به اسم مخصوصى است که هرکدام مظهر ویژه آن هستند.

گروهى با اسماء جمال ولطف و مهر اُنس دارند و برخى با اسماء جلال و قهر خو گرفته اند.

لذا حشر جمالیان با بهشت و حشر جلالیان با دوزخ، و سرانجام، هرکدام نام خاصى از اسماى الهى را دیدار نموده و در تحت ولایت آن نام به سر مى برند.

«تا یار که را خواهد و میلش به که باشد».

🌹🌹🌹🌹🌹🌹

 

  • بتسابه مهدوی

سیر و سلوک

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۶ ق.ظ

سیر و سلوک

دکتر بتسابه مهدوی

 

عرفا براى رسیدن به مقام عرفان حقیقى، به منازل و مقاماتى قائلند که عملا باید طى شود و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقیقى را غیر ممکن مى دانند.عرفان با حکمت الهى وجه مشترکى دارد و وجوه اختلافى. وجه مشترک این است که هدف هر دو «معرفة الله » است. اما وجه اختلاف این است که از نظر حکمت الهى، هدف خصوص معرفة الله نیست، بلکه هدف معرفت نظام هستى است آنچنانکه هست. معرفى که هدف حکیم است نظامى را تشکیل مى دهد که البته معرفة الله رکن مهم این نظام است، ولى از نظر عرفان هدف منحصر به معرفة الله است. از نظر عرفان معرفة الله معرفت همه چیز است، همه چیز در پرتو معرفة الله و از وجهه توحیدى باید شناخته شود و اینگونه شناسائى فرع بر معرفة الله است.

ثانیا معرفت مطلوب حکیم، معرفت فکرى و ذهنى است، نظیر معرفتى که براى یک ریاضیدان از تفکر در مسائل ریاضى پیدا مى شود. ولى معرفت مطلوب عارف، معرفت حضورى و شهودى است، نظیر معرفتى که براى یک آزمایشگر در آزمایشگاه حاصل مى شود. حکیم، طالب علم الیقین است و عارف، طالب عین الیقین.

ثالثا وسیله اى که حکیم به کار مى برد عقل و استدلال و برهان است، اما وسیله اى که عارف به کار مى برد قلب و تصفیه و تهذیب و تکمیل نفس است حکیم مى خواهد دوربین ذهن خود را به حرکت آورد و نظام عالم را با این دوربین مطالعه کند، اما عارف مى خواهد با تمام وجودش حرکت کند و به کنه حقیقت هستى برسد و مانند قطره اى که به دریا مى پیوندد، به حقیقت بپیوندد. .کمال فطرى و مترقب انسان از نظر حکیم در فهمیدن است، و کمال فطرى و مترقب انسان از نظر عارف در رسیدن است. از نظر حکیم انسان ناقص مساوى است با انسان جاهل، و از نظر عارف، انسان ناقص مساوى است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خویش.

عارف که کمال را در رسیدن مى داند نه در فهمیدن، براى وصول به مقصد اصلى و عرفان حقیقى، عبور از یک سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضرورى مى داند و نام آن را «سیر و سلوک » مى گذارد.

سیر و سلوک عبد به سوى خدا، سیرى عمودى است; نه افقى و منظور از «عمودى » در این جا، عمودى در هندسه الهى است، نه در هندسه طبیعى; یعنى به «مکانت برتر» راه یافتن است، نه به «مکان برتر» رفتن. از این رو زاد و توشه اى طلب مى کند تا انسان رادر سیربه مکانت برتر کمک کند.

خداوند از سیروسلوک به عنوان یک سفر صعودى وعمودى یاد مى کند و در سوره «مجادله » مى فرماید: «یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات » (سوره مجادله، آیه 11):

کسى که سیر صعودى کند، «مرتفع » مى شود و ذات اقدس اله از این سیر به «رفع » یاد مى کند، چنانکه در سوره «فاطر» از این سیر به «صعود» تعبیر شده است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه »سوره فاطر، آیه 10.

بنابراین، از این دو تعبیر «رفع » و «صعود» ، معلوم مى شود که سیر و سلوک، عمودى و مکانت طلبى است، نه افقى و مکان خواهى، چون سیر به طرف مکان، گرچه مکان برتر باشد باز افقى است; نه عمودى و خدا از رفعت کسانى مانند حضرت ادریس (علیه السلام) که این سفر را پشت سر گذاشته اند، چنین یاد مى کند:«و رفعناه مکانا علیا» (سوره مریم، آیه 57) که منظور از آن، مکانت عالیه است، نه مکان صورى و ظاهرى، و ذات اقدس خداوند در وصف خود نیز به عنوان کسى که داراى درجات رفیعه است یاد مى کند:«رفیع الدرجات ذو العرش » (سوره غافر، آیه 15) .

بنابراین،سیر الى الله یعنى سیر به طرف درجات رفیعه، و مؤمنان، از درجات رفیعه و عالمان، از درجات برتر و بیشترى برخوردارند و «کلمه طیب » هم به آن سمت صعود مى کند، و چون کلمه طیب که همان معرفت و عقیدت صائب است، با روح عارف معتقد عجین مى گردد، بازگشت صعود عرفان و عقیده صائب به صعود عارف معتقد است.

همان طور که در تبیین اخلاق مصطلح، مسالک گوناگونى وجود دارد، در تبیین مراتب سیر و سلوک اخلاقى نیز انظار متفاوت است: «محدثان » که اسلام شناسى آنان بر محور نقل است، مسائل اخلاقى و سلوکى را با برداشتهاى خاصى که از قرآن و احادیث عترت (علیهم السلام) دارند تبیین مى کنند، «متکلمان » نیز چون نسبت به اصول دین بینش کلامى دارند، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به روش متکلمان تشریح مى کنند; اما «حکیمان » چون بینششان بر مبناى حکمت متعالیه الهى است، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به روال خاص حکمت تبیین مى کنند و «عارفان » که جهان را بر اساس ظهور اسماى الهى مشاهده مى کنند، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به گونه اى دیگر تبیین مى کنند، ولى اگر حکیم بخواهد بیانهاى عارفان را به قالب فنى در آورد که هم از آیات و روایات دور نماند و هم از براهین عقلى مهجور نباشد، راهى را که محقق طوسى طى کرده است مى تواند معیار قرار دهد; خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب «اوصاف الاشراف » براى مراحل سیر و سلوک، شش باب و براى هر باب، شش اصل ذکر کرده است، به استثناى آخرین باب که فناى در حق است و درجات و فصول آن نامحدود و ناپیدا کرانه است.

از آن جا که تخلق، سیرى باطنى و عمودى است و سیر باطنى و عمودى نیز مانند سیر ظاهرى و افقى، مسافت و مسیرى دارد و مسافت و مسیر را مى شود به درجات گوناگون تقسیم کرد، سالکان این راه سفرنامه خود را به صورت رساله سیر و سلوک، بازگو کرده اند و در حقیقت، این آداب و سنن که در ابتدا به عنوان «زاد المسافر» مطرح است، نتیجه ره آورد سالکان واصل است که به مقصد رسیده اند، و بهترین ارمغانى که سالکان این راه آورده اند این است که «نشانه » هر منزلى را به خوبى ارائه داده اند. کسى که براى اولین بار این راه را طى مى کند آن را بدون نام و نشان مى پیماید و علایم آن را در خود مى بیند و آنچه را که یافت به عنوان علامت و منزلگاه ذکر مى کند تا براى دیگران پیمودن آن راه آسان باشد; مثلا، کوه نوردى که قله اى را فتح مى کند براى اولین بار با سختى، راه ناهموار آن را طى مى کند و هرجا که براى قدم گذاشتن مناسب ببیند علامت مى نهد تا دیگران با آشنایى با این نشانه ها و علامتها این راه را پیموده، آن قله را فتح کنند. اولیا و انبیا (علیهم السلام) بدون تعلیم بشرى مبتکران سیر و سلوکند و این راه را بدون معلم بشرى با دشوارى پیموده و راههاى بسته را باز و علامت گذارى کرده اند و سالکان عارف همه شاگردان آنها هستند.

گرچه سلوک به یک معنا راه یک کلمه است، یک قدم است، یک مفهوم و یک عنوان است و آن «بندگى کردن» است، ولى مى‌توان به حسب حالات مختلفِ دورى و نزدیکى انسان، همین یک قدم را به منزل‌ها و مراحلى تقسیم کرد. برخى از بزرگان در این راه زحمت‌هایى کشیده‌اند و از هنگامى که انسان مى‌خواهد به طرف خداى متعال حرکت کند تا آن هنگام که به کمال نهایى مى‌رسد، منازلى تعیین کرده‌اند.

همان طور که در تبیین اخلاق مصطلح، مسالک گوناگونى وجود دارد، در تبیین مراتب سیر و سلوک اخلاقى نیز انظار متفاوت است: «محدثان » که اسلام شناسى آنان بر محور نقل است، مسائل اخلاقى و سلوکى را با برداشتهاى خاصى که از قرآن و احادیث عترت (علیهم السلام) دارند تبیین مى کنند، «متکلمان » نیز چون نسبت به اصول دین بینش کلامى دارند، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به روش متکلمان تشریح مى کنند; اما «حکیمان » چون بینششان بر مبناى حکمت متعالیه الهى است، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به روال خاص حکمت تبیین مى کنند و «عارفان » که جهان را بر اساس ظهور اسماى الهى مشاهده مى کنند، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به گونه اى دیگر تبیین مى کنند، ولى اگر حکیم بخواهد بیانهاى عارفان را به قالب فنى در آورد که هم از آیات و روایات دور نماند و هم از براهین عقلى مهجور نباشد، راهى را که محقق طوسى طى کرده است مى تواند معیار قرار دهد; خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب «اوصاف الاشراف » براى مراحل سیر و سلوک، شش باب و براى هر باب، شش اصل ذکر کرده است، به استثناى آخرین باب که فناى در حق است و درجات و فصول آن نامحدود و ناپیدا کرانه است.

از آن جا که تخلق، سیرى باطنى و عمودى است و سیر باطنى و عمودى نیز مانند سیر ظاهرى و افقى، مسافت و مسیرى دارد و مسافت و مسیر را مى شود به درجات گوناگون تقسیم کرد، سالکان این راه سفرنامه خود را به صورت رساله سیر و سلوک، بازگو کرده اند و در حقیقت، این آداب و سنن که در ابتدا به عنوان «زاد المسافر» مطرح است، نتیجه ره آورد سالکان واصل است که به مقصد رسیده اند، و بهترین ارمغانى که سالکان این راه آورده اند این است که «نشانه » هر منزلى را به خوبى ارائه داده اند. کسى که براى اولین بار این راه را طى مى کند آن را بدون نام و نشان مى پیماید و علایم آن را در خود مى بیند و آنچه را که یافت به عنوان علامت و منزلگاه ذکر مى کند تا براى دیگران پیمودن آن راه آسان باشد; مثلا، کوه نوردى که قله اى را فتح مى کند براى اولین بار با سختى، راه ناهموار آن را طى مى کند و هرجا که براى قدم گذاشتن مناسب ببیند علامت مى نهد تا دیگران با آشنایى با این نشانه ها و علامتها این راه را پیموده، آن قله را فتح کنند. اولیا و انبیا (علیهم السلام) بدون تعلیم بشرى مبتکران سیر و سلوکند و این راه را بدون معلم بشرى با دشوارى پیموده و راههاى بسته را باز و علامت گذارى کرده اند و سالکان عارف همه شاگردان آنها هستند.

گرچه سلوک به یک معنا راه یک کلمه است، یک قدم است، یک مفهوم و یک عنوان است و آن «بندگى کردن» است، ولى مى‌توان به حسب حالات مختلفِ دورى و نزدیکى انسان، همین یک قدم را به منزل‌ها و مراحلى تقسیم کرد. برخى از بزرگان در این راه زحمت‌هایى کشیده‌اند و از هنگامى که انسان مى‌خواهد به طرف خداى متعال حرکت کند تا آن هنگام که به کمال نهایى مى‌رسد، منازلى تعیین کرده‌اند.

 

 

 

 

 

  • بتسابه مهدوی