عکس نوشته 27 شهریور 95
- ۰ نظر
- ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۳۷
تمرکز روی یک ایده
دکتر بتسابه مهدوی
اگر میخواهی از قدرت تمرکز بسیار خوبی برخوردار شوی، این تمرین را بکن:
یک ایده را در نظر بگیر و بکوش به آن جان ببخشی. طرحی از آن بکش و بر دیوار درست روبروی چشمهای خودت بزن. اگر دیدی برایت دشوار است، به جای یک ایده میتوانی یک شی را برداری و به جای آن، به دیوار بزنی. چشمهایت را باز نگاه دار. همیشه بهتر است با چشمهای باز، خود را تمرکز دهی. به آن چیز بنگر و تمرکز را آغاز کن. سپس به درون آن چیز راه پیدا کن. باید همهی توجه خود را به کار گیری و از میان آن چیز بگذری و به آن سوی برسی. به پشتش که رسیدی، خود را روی همان سویش متمرکز کن. تو در یک سو هستی و تن و پیکرت در سوی دیگر. خود را از سوی دیگر متمرکز کن و از آنجا به تن خودت نگاه کن.
نخست بکوش توجه خود را به چیزی معین بدهی، سپس به درون آن ره یاب و بیدرنگ از سوی دیگرش بیرون بزن. در چنین دمی، تو گواه، یا ساتشپوروشا میشوی. این تمرکز راستین است. این راز آدمی است. اگر این راه را بیاموزی، خواهی توانست خود را تا اندازهای خوب و به گونهای راستین متمرکز سازی.
هنگامی که میخواهی روی قرص ماه مراقبه کنی، احساس کن آگاهی در تو همانند گلی شکفته. نیلوفر برگهای بسیاری داردمیتوانی به نیلوفری که در درونت شکفتهی شکفته شده بیندیشی. میتوانی از زیبایی آن نیلوفر به شگفتی درآیی. زمانی که روی قرص ماه مراقبه میکنی باید احساس کنی که یک برگگل باز شده و برگگلهای بسیار دیگری هم هستند که باز خواهند شد. در اینجا باز شادی را احساس کن، چون تو امیدواری که فردا هم یکی دیگر از برگگلها شکفته شود و باز پسفردا هم یکی دیگر. از این راه پیشرفت پیوستهی خود را خواهی دید. هنگامی که چیزی از پیشرفت را دیدی، احساس کن که گل بزودی باز باز خواهد شد. قرص ماه به تو شادی کمال را خواهد بخشید و ماه نو شادی شناخت پیشرفت گامبهگام را به تو خواهد داد.
صلح و آرامش
مرکز فرق سر بالای کف سر جای دارد، آن را ساهاسراها چاکرا مینامند. تصور کن که این چاکرا هفت بار باز میشود- این تصور را بکن اما باز شدنها را نشمار. در هر بار باز شدن، دایرهای گردنده را تصور کن. هنگامی که آن میچرخد، "صلح" یا "اوم" یا "سوپریم" را ذکر بگو. نیز میتوانی دو تا از این مانتراها را بیازمایی.
روشنایی
تصور کن صفحهای در برابر چشم سومت ( کمی بالاتر از میان دو چشمت) هست و در جهت عقربههای ساعت میگردد و همراه آن هفت بار "روشنایی"، "اوم" یا "سوپریم" را ذکر بگو، هر کدام را که خودت میخواهی.
آنگاه در این صفحهی گردنده، هفت شعلهی بسیار فروزان را تصور کن. بکوش تصور کنی من دارم با آن هفت شعله بازی میکنم. و بکوش گاهی ببینی که من به جای آنکه با آن هفت شعلهی کوچک بازی کنم، با آنها یکی شدهام.
نیکبختی
اکنون میخواهیم روی مرکز دل مراقبه کنیم، این جایگاهی است که آوای بیآوا- آناهاتا نادا- از آن میآید. اینک خواهش میکنم صفحهای را تصور کن که دور مرکز دلت میچرخد. آنگاه "نیکبختی"، "اوم" یا "سوپریم" را چندین بار بازگوی. گلستانی بیکرانه را در این دایره، در دلت تصور کن. بکوش در این گلستان بزرگ و بسیار زیبا برکهی کلانی را ببینی. آب آن برکه نقرهای است. در آن شنا کن، غوطه خور و هر کاری را که به تو شادی میدهد بکن. آنگاه قایقی طلایی را روی برکه ببین. سوار آن قایق طلایی بشو و در آن دمی که سوارش میشوی، تصور کن که همهی هستی تو یکسره طلایی شده است.
مراقبه روی سادگی، خلوص، پاکی و امنیت
خواهش میکنم آرام و باآرامش در ذهن خود واژهی "سادگی" را تکرار کنید. ما برای انجام این روش مراقبه باید دستمان را بر بالاترین بخش سرمان بگذاریم، یعنی روی ساهاسراها چاکرا یا همان مرکز فرق سر. اکنون خواهش میکنم باآرامش هفت بار واژهی "سادگی" را بازگویید و خود را تنها و تنها روی همین یک جای تنتان تمرکز بدهید.
اینک خواهش میکنم با آرامش هفت بار واژهی "اخلاص" را پرشور بازگویید. خود را روی دلتان متمرکز کنید و هفت بار باآرامش واژهی "اخلاص" را بازگویید.
اکنون خواهش میکنم واژهی "پاکی" را در مرکز نافتان یا در دور و بر ناف خود بازگویید ]تصور کنید که در آنجا بازگفته میشود[. خواهش میکنم باآرامش هفت بار واژهی "پاکی" را با بیشترین شوری که میتوانید در این کار داشته باشید، بازگویید.
اینک روی چشم سومتان مراقبه کنید، روی جایی از پیشانیتان که میان دو ابرو ]و کمی بالاتر[ جای دارد. خواهشمندم واژهی "اطمینان" را هفت بار بر زبان آورید.
(شری چینموی انگشت میانی دست راست خود را روی چشم سومش میگذارد، روی آجنا چاکرا)
"خواهش میکنم در اینجا باآرامش هفت بار واژهی "اطمینان" را بازگویید.
اکنون خواهشمندم دستتان را بر روی فرق سرتان بگذارید و سه بار به سادگی بگویید: "من سادهام، من سادهام، من سادهام."
اینک خواهشمندم دستانتان را روی قلبتان بگذارید و ساده سه بار بگویید: "من اخلاصمندم، من اخلاصمندم، من اخلاصمندم."
حالا خواهش میکنم دستتان را روی نافتان بگذارید و بگویید: "من پاکم، من پاکم، من پاکم."
اینک دستهایتان را روی چشم سومتان بگذارید و سه بار بگویید: "من مطمئنم، من مطمئنم، من مطمئنم."
دکتر بتسابه مهدوی
27 شهریور 1395
تهران
دکتر بتسابه مهدوی
اکنون بیا مراقبه کنیم. خواهش میکنم چشمهایت را نیمهباز نگه دار و آسمان بیکران را تصور کن. در آغاز تصور کن که آسمان درست در برابر تو جای دارد. سپس بیدرنگ بکوش احساس کنی که خود، به بزرگی آسمانی و خود آسمان بزرگی.
خواهش میکنم پس از چند دقیقه چشمهایت را ببند و بکوش آسمان را در دل خود ببینی و احساس کنی. خواهش میکنم حس کن قلب کیهانی هستی و آسمان در درون توست، تو با ان مراقبه میکنی و خود را با آن یکی میسازی. دل معنوی تو بسیار بزرگتر از آسمان است، ای اینجاست که به سادگی میتوانی آسمان را به درون خود بیاوری.
برای مراقبه به یک چیز بسیار دور بیندیش، به آسمان، به دریا، به کوه، و با آن بزرگی که نیروی ناب است، یکی شو.
هنگامی که نیروی لگامگسیخته آمد، بگذار مانند رودی از سر انگشتان تا به فرق سرت روان شود. نکوش آن را بازداری. بگذار در جایی ویژه جمع شود. بگذار شکل نیروی روان را به خود بگیرد. آنگاه خواهی دید که خودبهخود و از درون باز آرام خواهی شد. اگر آگاهانه بکوشی نیرو را از جایی از تنت به جایی دیگر روان کنی، خواهی توانست از شادی این نیروی یزدانی برخوردار گردی.
خواهش میکنم در این گونهی مراقبه احساس کنی بدون زور و زحمت در رود مراقبه پا میگذاری و در آن روان میشوی. بگذار آگاهی یزدانی در درونت روان گردد. این رود، مراقبهی راستین است و تو شاید پیشتر هم بارها در آن گام گذاشته بوده باشی. هر زمان که بگذاری رود آگاهی در تو روان شود، مراقبهای راستین توانی داشت.
*
بکوش تصور کنی که در میان قلبت ستون سپیدی سرافراخته. تصور کن که این ستون سپید روشن از فرق سرت بیرون زده و اینک هفت سانتیمتر از آن بالاتر است. اکنون میتوانی آغاز به مراقبه کنی. چند دم احساس کن که چیزی به جز همان روشنایی نیستی. احساس کن که آن یکسره، هستی خود توست. اگر بتوانی احساس کنی که آن، همان هستی خودت است، بیشک همهی دشواریهای تو زدوده خواهند شد.
دکتر بتسابه مهدوی
27 شهریور 1395
تهران
مراقبه کردن مانند آن است که در ته دریایی غوطهور باشی، در جایی که همه چیز آرام و برخوردار از آرامش است. در سطح آن شاید موجها و خیزابهایی باشد، اما ته دریا به آن بستگی ندارد. ژرفای دریا آرام آرام است. هنگامی که آغاز به مراقبه میکنی، نخست بکوش به هستی دورنی خود، به هستی راستین خود-یعنی کف دریا برسی. اگر موجهایی از جهان دیگر بیایند، به تو نخواهند رسید. ترس، دودلی، اندوه و همهی آشفتگیهای زمینی به سادگی زدوده میشوند، چون صلح و آرامی پایدار بر ما چیره شده است. دست اندیشهها به ما نمیرسد، چون خرد ما صلح و آشتی ناب، آرامش ناب، یگانگی ناب است. آنها مانند ماهیها در دریا میپرند و شنا میکنند، اما هیچ نشانی از خود بر جا نمیگذارند. به بالاترین گامهی مراقبه که برسیم، احساس میکنیم که خود دریا هستیم و جانوران دریایی بر ما کارگر نیستند. احساس میکنیم که آسمان هستیم و هیچ کدام از پرندگانی که پروازکنان میگذرند، بر ما کارگر نمیافتند. خرد ما آسمان است و دلمان دریای بیکرانه. این همان مراقبه است.
دکتر بتسابه مهدو ی
24 شهریور 1395
تهران
مراقبه روی قلب (برای آغازگران)
بتسابه مهدوی
آغازگر باید تصور کند بچه است، فرقی نمیکند که چند سالش باشد. خرد یک بچه رشدی نکرده. خرد وی از دوازدهسیزدهسالگی آغاز به کار در قلمرو اندیشه میکند. اما پیش از آن، بچه تنها دل است و بس. هر چه را که میبیند، احساس میکند از آن خودش است. خودبهخود خویش را با چیز دیگر یکی میبیند. این کار دل است.
هنگامی که احساس کردی بچه هستی، زود تصور کن در یک گلستانی. این گلستان همان قلب توست. بچه میتواند ساعتها در گلستان بازی کند. از سر این گل سر ان گل برود، اما از گلستان بیرون نخواهد رفت، چون زیبایی و بوی گلها وی را شاد میکند. در درون تو هم گلستانی هست و تو میتوانی تا هر زمان که بخواهی در آن بمانی. از این راه میتوانی خود را خوب روی قلب متمرکز کنی.
*
بکوش احساس کنی همهی توان، همهی نیروی تصمیم و ارادهات در جایی ویژه است، در قلبت. احساس کن که هیچ جایی نیستی مگر در آن جای کوچک. چشم نداری، بینی نداری، هیچ چیزی نداری. اگر احساس کنی همهی هستیات در جایی معین تمرکز یافته و پراکنده نیست، تاثیر این تمرین را خواهی دید.
اکنون خواهش میکنم احساس کن در برابر در قلبت ایستادهای و همراه شادی-دلباختگی، صلح و آرامش، روشنایی، خوشبختی، نیرو و دیگر دوستانی که بر آنها ارج مینهی و برایشان ارزش قائلی هستی. همانجا جلوی در قلبت بایست و چشمبراه آمدنش بمان. هنگامی که دیدی دارد میآید، بگذار به درون آید. اما اگر آنهایی امدند که تو فرایشان نخواندهای، نگذار به درون بیایند. پیچیدگی، عدم صمیمیت، ناپاکی، عدم اطمینان، دودلی، رشک و دیگر نیروهای منفی، همه میهمانان ناخواندهاند. اگر آنها را دم در قلب دیدی، خواهش میکنم نگذار به درون بیایند. خواهش میکنم احساس کن که عشق پیکری انسانی یافته، صلح پیکر انسان به خود گرفته، روشنایی مانند یک آدم شده و خوشبختی هم به پیکر یک انسان درآمده. همچنین رشک، عدم اطمینان، دودلی، ناپاکی، پیچیدگی و دیگر نیروهای منفی، قواره و شکل انسان را به خود گرفتهاند و تو میتوانی آنها را با چشمهای انسانی خود ببینی. سپس بگذار دوستان فراخواندهشدهات به درون بیایند. اما آنهایی که دوستت نیستند، که ناخواندهاند را وادار کن در بیرون بمانند. نگذار آنها از در قلبت به دورن راه پیدا کنند. اگر بتوانی هر روز تنها به یک دوست خود بیندیشی و همان دوست را فراخوانی که جلوی در قلبت بایستد، این سرآغاز دوستی خدایی خواهد بود. به خود بگو: "من امروز تنها دوست خود، عشق را راه خواهم داد، نه هیچ کسی به جز او را. فردا دوستم، شادی را راه خواهم داد و پسفردا دوستم، صلح را به دورن خانه فراخواهم خواند." نیز میتوانی بگویی: "من به پیشرفتهای بزرگی دست یافتهام. میتوان بیش از یک دوست را فراخوانم. بیشک میتوان همهی دوستانم-عشق، شادی، صلح، روشنایی و خوشبختی – را فراخوانم. تا اینک این توان را نداشتم که بیش از یک میهمان را بپذیرم. تنها میتوانستم یک دوست را فراخوانم.اینک میتوان همهی دوستان خدایی خود را فراخوانم و بگذارم در اتاق قلبم پا گذارند.
دکتر بتسابه مهدوی
23 شهریور 1395
تهران
دکتر بتسابه مهدوی
اگر بتوانی خود را روی سر انگشت، روی شمع یا هر شی دیگر متمرکز کنی، خواهی توانست روی قلبت هم تمرکز کنی. برای این کار میتوانی چشمهایت را ببندی یا نگاهت را به دیوار بدوزی، اما به هر روی قلبت را در این هنگام، دوست عزیز خود بدان. زمانی که این تصور چنان شدتی پذیرد که همهی هوش و حواست را بردارد، از قلمرو اندیشههای معمولی گام را فراتر گذاشتهای و به تمرکز درآمدهای. تو از نگاه فیزیکی نمیتوانی قلب معنویت را بنگری. اما میتوانی همهی توجه خود را همراه آن سازی. آنگاه نیروی تمرکزت اندک اندک به قلبت راه پیدا میکند و خود را یکسره از قلمرو خرد تو میکند.
اگر به اندازهی بسنده پاک نباشی، اگر خواستهای خاکی بیشماری قلبت را فراگرفته باشند، باید پیش از تمرکز بر قلب، خواستار پاکی شوی. پاکی، احساس هستی محرابی زنده در ژرفای گوشههای قلب توست. اگر حضور خدایی محراب درونی را احساس کنی، از درون خود پاک خواهی شد. آنگاه است که تمرکز روی قلب، بسیار بر تو کارگر خواهد افتاد.
*
راه موثر دیگری هم هست که برای انجامش باید کمی کوشاتر باشی. در آغاز احساس کن که دست و بینی و چشم و گوش نداری. جز قلبت هیچ چیزی نداری. این قلب نباید حتما در میان سینهی تو باشد. میتواند در پیشانی یا هر کجای دیگر باشد. همین بس است که تصور کنی یگانه چیزی که داری همان قلب است و قلب.
پس از گذشت زمانی قلبت را گیر میآوری. میگویی چگونه آن را گیر میآوری؟ آگاهیات به تو خواهد گفت که قلب کجاست. روشن است که دانش پزشکی این را نادرست خواهد خواند و خواهد گفت که قلب تنها در میان سینه است و بس. اما قلب برای انسانهای معنوی میتواند در هر کجایی باشد، چون قلب معنوی جایگاه روشنایی است. هنگامی که هستی یزدان در تو، سوپریمی که در درونت هست، بخواهد حضور روشنایی را از راه چشم سوم تو نشان بدهد، همان روشنایی بیکران و نیروی بیکران را، آنگاه با تو در میان خواهد گذاشت که: قلبت اینجاست. پس آنگاه چشم سوم برای تو نشستگاه روشنایی خواهد شد. این یعنی سوپریم جایی ویژه را خواهد جست و آنجا خانه خواهد کرد.
هنگامی که رهسپار میشوی باید احساس کنی که قلبی داری، احساس کنی که خود قلبت هستی. پس از گذشت زمانی آگاهی بر تو روشن خواهد کرد قلبت کجاست و یا اینکه چه کسی قلب است. در آن دم، خود را روی آن نقطه متمرکز کن و احساس کن که تنها در همانجا قلبت را احساس میکنی و قلب بشو. قلب یعنی روشنایی و روشنایی یعنی نیرو. تو هر چه روشنایی بیشتری داشته باشی، نیروی بیشتری هم خواهی داشت. یزدان، روشنایی ناب است. از همین جاست که یزدان به درون هر چیزی راه مییابد، از همین جاست که وی نیروی ناب است. روشنایی و نیرو نمیتوانند از هم جدا شوند. ما در اینجا میتوانیم این لامپ را ببینیم و پریزی را که به آن وصل شده. اما در زندگی معنوی نمیتوانیم روشنایی را از نیرو جدا کنیم. روشنایی، خود نیروست. و روشنایی چیست؟ یگانگی با کیهان.
دکتر بتسابه مهدوی
22 شهریور 1395
تهران