نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۱۵۸ مطلب با موضوع «دکتر بتسابه مهدوی :: عرفان و خداشناسی» ثبت شده است

شناخت ورع

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ق.ظ

شناخت ورع

دکتر بتسابه مهدوی

 

ورع چه بود ؟

دوری از آنچه خدای را ناخوش بود ! که مردان عرب را یک مثال است که گویند ؟

از شتر سرکش بپرهیز (دوری کن )

➕➕➕➖

هان ،ای بنده ...🔴

تقوا برترین مقام و منزلت عابدان بود ،چرا که عابدان با تقوا به مقام عالی عبدانیت رسند .

و به تقوا کردار پاکیزه سازند ...

که خدای تنها و تنها کردار خالص را پذیرد...🔵

و به خدای قسم که خود با عزتش در قرآنش گفته :

چه بسیار از پرهیزکاران که برای قبولی طاعات و عبادات و خشنودی خداوند از جان و دل میکوشند بی مزد و مواجب ⚫️

و در راه قبولی آن جان و مال دهند و چه بسا هجرت نمایند و به خطر افتند . 🔵

پس ای عزیز بنگر که در کجای کاری ....و برای خشنودی خالقت تا کنون چه نموده ای ؟؟؟؟🔴

⚫️🔵🔴⚪️👇🏼

آه ،بیم دارم که عموم مردم روزگار ما از پارسانمایانمان باشند !

چه بسیار کسانی که جامه پارسایی به تن دارند ...و در گوشه ای ریاضت میکشند و گمنامندو به اندکی از خوراک دنیوی بسنده میکنند !!!!!

و چه بسیارند از نمازگزار و حج گزار و روزه دار و رزمنده و مقدس گرایان و واعظ نمایان اندرزگو که متظاهرند به زهد در دنیا ....🔵🔴 بی آنکه در این راه اخلاص و صداقت داشته باشند و هدفی به غیر از رضایت الله دارند ...

نفس چنین افرادی میگوید ای .....هی تو ...با توام ....

هم در نزد خلایق عزیز میشوی هم کسب و کارت میگیرد هم اعتبار خواهی داشت ...اگر دنیای دیگری هم در کار بود آنجا هم جز عابدان خواهی بود ...و دوسره برنده خواهی بود هم در دنیا و هم در آخرت...🔵🔴🔵🔴

ای بسا صد افسوس و صد غفلت که خداوند عالم مکر را نمیپذیرد و اندک حسنه ای دهد ...

چه ساده انگارند این افراد که می انگارند خداوندی که از رگ گردن به آنان نزدیک تر است نیاتشان را متوجه نمیگرد و ریای آنها را تشخیص نمیدهد ...🔵🔴

زهی افسوس که مردم خدا را فقط برای حاجات دنیوی خود صدا میزنند ....و مردم نیز می انگارند که این بندگان زاهد و عابدند .... 🔵🔴🔵

پارسا نمایان فریبکار ....در نفس خود،خود میرانند که چه اند .

نشانه چنین افرادی این است که به 👇🏼

 مکروهات خداوند همیشه چشم و دل دارند ...و کارشان از ریاست .

هر چه که مکروه است را انجام میدهند ....

ای عزیز .....

بدان که ورع چیزی جز تقوای باطنی در عمق نفس خود نیست ...و تقوای ظاهری ورع نیست .

تقوا (صورت ظاهر رفتار است )

و تقوای باطنی را ورع گویند .

⚫️🔴🔵⚪️

دکتر بتسابه مهدوی

7 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

فضایل و رذایل اخلاقی

بتسابه مهدوی | شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ق.ظ

فضایل و رذایل اخلاقی

دکتر بتسابه مهدوی

👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼

رذائل اخلاقی شامل:

خود خواهی...ذلت و خواری...تملق و چاپلوسی...کبر... خشم... بی غیرتی...افشا گری...غیبت...نمّامی...فحاشی...چشم پوشی از حق...تجسس...سادگی و بلاهت...جلع و برهنگی...حمیت (جانبداری از باطل)...بی تفاوتی نسبت به حق و باطل...عاطفه غریزی...بی عاطفگی... نفاق و دوروئی‏...حفظ ظاهر برای جلوه گری و فریب مردم...هتک آبروی اسلام و مسلمین...نامجوئی و شهرت‏طلبی برای خویشتن...انزوا و گوشه‏گیری...ترس...افشاء راز...یأس از خدا...خوف نداشتن از خدا (جرأت و بی باکی)...تجری به خدا...یأس...سکوت در مقابل ظلم...ناشکیبائی در برابر سختی‏ها... جزع...تنبلی و از خدا توفیق خواستن...به خود متکی بودن ... غرور...رضا به رضای خلق...خشم و سخط نسبت به رویدادها...سکوت در مقابل ظلم...حقد و کینه در مقابل مؤمن ... حسد...بی خیالی نسبت به کسب کمالات...خیر خواهی برای دشمنان خدا...بد خواهی برای دوستان خدا...جسارت و تهور...جبن و ترسویی...کبر و نخوت...سبکی و جلفی...ستمکاری...دست مجرم را برای جرم گشودن...سوء ظن...حرص و ولع نسبت به مال و جاه...بی رغبتی نسبت به کسب علم و کمال...بخل و تنگ چشمی...اسراف و تبذیر...محرومیت...دوستی سوداگرانه...دشمنی و عداوت...بدرفتاری = خرق...مساوات منفی...تعدی و تجاوز = بی انصافی...آزادی حیوانی ... لاقیدی...اسارت...صدق و راستی بیجا...دروغگویی...دمدمی مزاج...لغو ... بیهوده گویی...بدخوئی ... بدخلقی...فضل فروشی ... علم نمائی...جهل...ناسپاسی = کفران...رهبانیت...رغبت به دنیا...خاموشی ناشی از کم روئی‏...پرگویی = بیهوده گویی...غیبت...بهتان...تهمت...توهین...وووو

😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳

فضایل اخلاقی:

عزت نفس***تواضع***غیرت***تحقیق و ارزیابی***حیاء و آزرم***تعصب (جانبداری از حق)***عاطفه عقلانی***اخلاص در برابر خدا***حفظ ظاهر برای تعظیم اسلام***مطرح ساختن خویش بقصد خدمت به اسلام***خوف از خدا***امید به خدا***صبر در مقابل سختی‏ها***توکل به خدا***حلم و بردباری در مقابل مؤمن***غبطه***خیر خواهی برای دوستان خدا***شجاعت***وقار*** مجازات و عقوبت *** قصاص***حسن ظن***صرفه جویی***ایثار***دوستی خالصانه***خوشرفتاری***انصاف‏***ازادی انسانی *** حریت‏***صدق و راستی بجا***علم***شکر***زهد***کم گوئی***وووو

😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

در این راه باید آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاتبه، معاقبه را فراموش نکند; یعنى، صبحگاهان با خود شرط کند که گرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سرکش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشیند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به وسیله ترک انواع لذائذ مجازات و عقوبت کند.

مشارطه:

منظور از آن شرط کردن با نفس خویش است با تذکرات و یادآوری هایی که همه روز تکرار شود، و بهترین وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانیت به انوار این عبادت بزرگ الهی دانسته اند.

مراقبه:

«مراقبه » از ماده «رقبه » به معنی «گردن »، گرفته شده و از آنجا که انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چیزی گردن می کشد، و اوضاع را زیر نظر می گیرد، این واژه بر معنی نظارت و مواظبت و تحقیق و زیر نظر گرفتن چیزی، اطلاق شده است.

این واژه در تعبیرات علمای اخلاق در مورد «مراقبت از خویشتن » به کار می رود، و مرحله ای است بعد از «مشارطه » یعنی انسان بعد از عهد و پیمان با خویش برای طاعت فرمان الهی و پرهیز از گناه باید مراقب پاکی خویش باشد، چرا که اگر غفلت کند، ممکن است تمام شرط و پیمانها به هم بریزد.

محاسبه:

منظور این است که هر کس در پایان هر سال یا ماه و هفته و یا در پایان هر روز به محاسبه کارهای خویشتن بپردازد، و عملکرد خود را در زمینه خوبیها و بدیها، اطاعت و عصیان، خدا پرستی و هوا پرستی دقیقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشکاف و دقیقی که همه روز یا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسی تجارتخانه خود می پردازد و سود و زیان خویش را از دفاتر تجاری بیرون می کشد و ترازنامه و بیلان تنظیم می کند، به یک محاسبه الهی و معنوی دست زند و همین کار را در مورد اعمال و اخلاق خویش انجام دهد.

 معاتبه و معاقبه (سرزنش کردن و کیفر دادن):

مساله معاتبه و معاقبه یعنی سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهایی که از او سرزده است; زیرا اگر انسان حساب کند، و در مقابل کارهای خلاف، هیچ واکنشی نشان ندهد، نتیجه معکوس خواهد شد; و به تعبیر دیگر، باعث جرات و جسارت نفس است.

مبارزه با هواى نفس که بزرگترین سد این راه است از واجب ترین واجبات مى باشد

هوای نفس:

هوای نفس یک میل درونی است که ، در صورت توجه و بها دادن زیاد به آن و اجرای فرامین لذت جویانه اش ، ما را در دام خود گرفتار میکند!

عمل به دستورات نفس ، ما را در یک پیله نامرئی گرفتار میکند! وقتی ما به غرایض طبیعی خود بیش از حد اهمیت بدهیم و برای سر پوش گذاشتن بر روی مشکلات دیگرمان ، از آنها سوء استفاده کنیم ، به اصطلاح می گویند که بنده هوای نفس مان هستیم! در زندگی ما الکلیها ، عدم توانایی کنترل هوای نفس زیاد به چشم میخورد: مشروب ، سکس ، راحت طلبی...متاسفانه ( و با عرض پوزش باید گفت بر خلاف بخش روحانی و انسانی ما ، بخش حیوانی مان ، خیلی خوب رشد کرده است!

در افراد متعادل همیشه بین بخش حیوانی و انسانی فرد تعادل و بالانس وجود دارد ، اما متاسفانه ما ، همیشه می خواهیم ته هر چیزی را در آوریم و در کارهایی که از آنها لذت میبریم ، به شدت افراط می کنیم...

دکتر بتسابه مهدوی

6 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

سکوت تقرب زبان خداوند

بتسابه مهدوی | شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۳۲ ق.ظ

((سکوت تقرب زبان خداوند ))

دکتر بتسابه مهدوی

 

علم خداوند ،به کلی با بشر متفاوت است .علم او ،واردات خاطر نیست ..

علم ما ...حاصل اندیشه ها و مطالعات ماست .اما اندیشه در خداوند راه ندارد .علم خداوند مرکب نیست ،بسیط است ...علم ذات اوست . او میداند همین و بس ...

عزیزا ...،آیینه صرفا منعکس میکند ..آیینه برای انعکاس اشیا ،اندیشه نمیکند ..علم خداوند؛به خورشید میماند .خورشید بالا می آید ،بی آنکه اندیشه ی روشن کردن و گرم کردن را در سر بپروراند ..روشن کردن و گرم کردن عزیزا در ذات خورشید است .،عرضی نیست .🍃️🍃

خدا ذات عالم است..ذات او علم مطلق است ..همه چیز در او اتفاق می افتد ...

اگر میخواهی قطره ی دانش تو به این چنین دریایی متصل شود تو نیز خاصیت آیینه گی پیدا کن و اشیا را در خود بتابان ..فقط اینگونه است که میتوان خدا را شناخت ..

اگر میخواهی خدا را بشناسی ...باید متخلق به نوع علم خداوند شوی ..

یعنی به شیوه ی او بدانی و ببینی ..

او چگونه میداند و چگونه میبیند ؟؟

با حضور در ذات اشیا و نیز تابانیدن اشیا در ذات خویشتن ؛چنین حضوری ،مستلزم عشق و مراقبه است .

اوست مر فطرت تو را فاطر

دانش او منزه است از خاطر

او ز تو داند آنچه در دل توست

زآنکه او خالق دل و گل توست

چون تو دانی که او همی داند

خر طبع تو در گلت ماند ......

دانش خداوند منزه از واردات خاطر است برای رسیدن به این دریا ...رمز تقرب به خداست ...🍃️🍃

تقرب ...تنها زبانی است که میتوان با آن با خداوند سخن گفت ..بی زبانی و سکوت ..او با زبان چینی و ترکی و فرانسه و روسی کاری ندارد .. در حضور حضرت دوست 🌹...کسی زبان دان است که بی زبان است .سکوت زبان الهی ست .

 

بندگسلی ،یعنی رهایی دانه از اسارت و ظلمت خاک ...و قد کشیدن در پرتو خورشید ،یعنی رستن و رستن ؛یعنی رستگاری آدمی از زندان الهه های هوی و بندیان هوس ...

این جهاد مشکل تر و طاقت فرسا تر است ..💛🍃

بنابراین ..همان طور که یک برگ در انتهای دورترین شاخه ی یک درخت ،بدون آگاهی خاموش آن درخت به زردی نمیگراید ..در اجتماع انسانی ما نیز هیچ لغزشی بدون تایید خاموش و پنهان ما صورت نمیگیرد .گر چه هر کدام از ما ،تنها در حضور حضرت حق می ایستیم ،اما همچنان اعضای یک پیکر در غم و شادی هم سهیم هستیم .

از زندگی خویش لنگری برای ماندن نسازیم .بلکه از آن بادبانی بسازیم برای سفری دور و دراز.

ما همه مسافریم ..مقصد خداست ...

همه به دریای او میریزیم .اگر از راه بمانیم ،به خواب پر ملال مرداب دچار میشویم ...

مبادا امکاناتتان را مدفنی برای استعداد های وآرزوهای بلند انسانی و قفسی برای پرنده ی بی قرار روح خویش کنید ...

عزیزا ..زبان خداوند ...زبان سکوت است

اما این سکوت از هر جان پاکی که بگذرد ،رنگ محلی آن جان را میگیرد ...

این زبان وقتی از جان محمد رسول الله میگذرد عربی میشود ...وقتی از بودا در روشن شدگی میگذرد پالی میشود وقتی از زرتشت میگذرد اوستایی میشود وقتی از مسیح میگذرد عبری و آرامی  میشود ...🍃️🍃

یک سکوت در جان های پاک جاری میشود ..اما صورتک های گوناگون به خود میگیرد ...

زبان محلی جان های پاک ترجمان ملفوظ سکوت خداوند است .

اگر میخواهی به خداوند تقرب جویی شیوه ی سکوت در نیایش را بیاموز

سکوت برترین نیایش است ؛سکوتی سرشار که از خدا سرشار است .

بی زبانی ،برش زبانی دانیست

قوت جانت ز خوان بی نانیست

عزیزا ....💛

خدا نیازی به زبان تو ندارد ...نیازی به سخنان تو ندارد ...او ناگفته های تو را نیز میشنود...

👇🏼️👇🏼

من گروهی را میشناسم ز اولیا

که دهانشان بسته باشد از دعا

پیش از آنکه تو چیزی بر زبان جاری کنی ،او زبان تو را شنیده است ...او بر ضمیر هشیار ...ناهشیار ...و ناهشیار جمعی تو وقوف دارد ...💠

در پیشگاه او ...خضوع و خشوع کافی است ..آنگاه کار تمام میشود..

عزیزا ...خدا شخص نیست. ..حضور است ...همه چیز است . به همین دلیل است که نمیتوانی صورتی از خدا ترسیم کنی ..هیچ بتی قادر به بازنمایی صورت او نیست .او حضور ناب است .

برای اینکه تفاوت حضور و شخص را بدانی عزیزا مثالی میزنم :👇🏼

بعضی ها هستند اما حضور ندارند ..

اما بعضی ها نیستند و حضور دارند ...

کسانی مانند محمد رسول الله و امام علی ع و زرتشت و  مسیح و بودا و چه در زمان بودنشان و چه نبودشان حضوردارند ..و گاه احساس میکنی آنها از جنسی دیگرند ...کلامشان که از آنان برجای مانده نیز منقلبت میکند ...بیدارت میکند ..تلنگرت میزند ...

گاه خنده و امید را بر دلت مینشانند و گاه اشک از چشمانت جاری میسازند

گاه بی آنکه کلمه ای از آنان بخوانی در مناجات و نیایشت و زندگی ات حضورشان را اعلام میکنند ...در سکوت

ادامه دارد.  ...

️🍃️🍃️🍃

 

 

عزیزا ....

خدا صورت ندارد .دنبال صورت او نگرد .خدا جایی ندارد دنبال جا و مکان و دیر و خانقاه و مسجد و کنشت نباش

تو نمیتوانی خدا را ببینی.  

اما اگر حاضر باشی ...🌹🌻

حضور او را در همه جا و هر زمان و همه ی پدیده ها حس میکنی ..

اگر حضور او را احساس کنی ..آن را در همه ی زوایای زندگی ات نیز احساس خواهی کرد .و صدایش را همه جا خواهی شنید .

عزیزا ...🌹🌻ما در حضور خداوند شناوریم .احساست را قوی تر کن

قرابتت را بیشتر کن چگونه ؟؟؟؟

👇🏼👇🏼👇🏼🌹🌻🌹🌻

نخست :ذره بین نفس و محاسبات را کنار بگذار 🌹

دوم :خود را تسلیم خداکن .خود را به دستان او بسپار ..او خود روش بنده پروری را میداند .🌹

سوم :به درون خویش نظر کن و چشمه های لطف او را در درون خویش و زندگی ات پیدا کن 🌹

چهارم :صادق باش ..ماسک هایی که از خودت ساختی کنار بگذار 🌹

پنجم :شیوه ی علم خداوند را بیاموز و به آن متخلق شو ..بی پیرایگی پیشه کن و زنگار ها را از آیینه ی جانت پاک نما ...هر آدم را چه بد و چه خوب از حق بدان ...🌹

ششم :سکوت پیشه کن ...با نیایشی عاشقانه ..زیرا سکوت زبان خداوند است

گردد از حس پای مور آگاه

مور و سنگ و شب و زمانه سیاه

مطلع بر ضمایر است مدام

تو براندیش و کار گشت تمام

👇🏼شاه کلید اخر 👇🏼

هفتم : همچون اولیای خدا باش که دهانشان از دعا و درخواست های مکرر بسته شده است .از او چیزی جز او نخواه ..این را نیز بر زبان نیاور....

او در دسترس توست ..او آگاه بر ضمیر توست .او سمیع است و بصیر بر زبان دلت و احوال زندگی ات ..

او میداند تو چه میخواهی...فقط خاشع باش ...خاضع باش ..

او حضوری ناب است .که تو در آن شناوری ...وقتی تعظیم فرود می اوری و تسلیمی او خواسته ات را پیشاپش از بر زبان راندن اگر مصلحتت باشد اجابت میکند ...به اصرار وابرام تو نیست عزیزا

در درگاه او همه چیز از قبل بوده ...

خدا قدیم است ..همه ی مقدرات را پیشاپیش نوشته ...

همه ی هستی معبد اوست . .نه تنها مسجد و کلیسا و . .همه ی هستی ..

او صورت ندارد.  و در عین حال همه ی صورت ها ..صورت اویند .همه ی هستی صورت اوست .او جایی ندارد و در عین حال همه جا است  ..

سکوت کن . .سکوت. ...

سکوتی سرشار از اعتماد به خداوند سمیع و بصیر و حکیم و علیم و خبیر

این کافیست ...

دکتر بتسابه مهدوی

5 شهریور 1395

تهران

 

  • بتسابه مهدوی

منازل سیر و سلوک

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

منازل سیر و سلوک

دکتر بتسابه مهدوی

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

اولین منزل سیر و سلوک عارفان آن چیزى است که آنان را «اراده » مى نامند.

آن عبارت است از نوعى شوق و رغبت که در اثر برهان یا تعبد و ایمان در انسان براى چنگ زدن به دستگیره با استحکام حقیقت پدید مى آید، آنگاه روح و ضمیر به جنبش مى آید تا به اتصال به حقیقت دست یابد.

بدیهى است که اگر بخواهد نهایت عین بدایت باشد دو فرض ممکن است.

یکى اینکه حرکت روى خط مستقیم باشد و شى ءمتحرک پس از آنکه به نقطه خاصى رسید تغییر جهت دهد و عینا از همان راهى که آمده است بازگردد.

در فلسفه ثابت شده است که چنین تغییر جهتى مستلزم تخلل سکون است ولو غیر محسوس، به علاوه این دو حرکت با یکدیگر متصاد مى باشند.

فرض دوم این است که حرکت روى خط منحنى باشد که همه فواصل آن خط با یک نقطه معین برابر باشد.

یعنى حرکت روى قوس دایره باشد.

بدیهى است که اگر حرکت روى دایره صورت گیرد طبعا به نقطه مبدا منتهى مى شود.

شى ء متحرک در حرکت روى دایره، اول از نقطه مبدا دور مى شود و به نقطه اى خواهد رسید که دورترین نقطه ها از نقطه مبدا است.

آن نقطه همان نقطه اى است که اگر قطرى در دایره ترسیم شود از نقطه مبدا، به همان نقطه خواهد رسید.

و همین که به آن نقطه برسد، بدون آنکه سکونى متخلل شود بازگشت به مبدا (معاد) آغاز مى شود.

عرفا مسیر حرکت از نقطه مبدا تا دورترین نقطه را «قوس نزول »

و مسیر از دورترین نقطه را تا نقطه مبدا «قوس صعود»

مى نامند.

 

حرکت اشیاء از مبدا تا دورترین نقطه یک فلسفه دارد.

آن فلسفه به تعبیر فلاسفه اصل علیت است و در تعبیر عرفا اصل تجلى است.

به هر حال حرکت اشیاء در قوس نزول مثل این است که از عقب رانده مى شوند، ولى حرکت اشیاء از دورترین نقطه تا نقطه مبدا فلسفه اى دیگر دارد.

آن فلسفه اصل میل و عشق هر فرع به بازگشت به اصل و مبدا خویش است.

به عبارت دیگر اصل فرار هر جدا شده و تنها و غریب مانده به سوى وطن اصلى خودش است.

عرفا معتقدند که این میل در تمام ذرات هستى و از آن جمله انسان هست ولى در انسان گاهى «کامن » و مخفى است، شواغل مانع فعالیت این حس است، در اثر یک سلسله تنبهات این میل باطنى ظهور مى کند.

ظهور و بروز همین میل است که از آن به «اراده» تعبیر مى شود.

این اراده در حقیقت نوعى بیدارى یک شعور خفته است.

عبدالرزاق کاشانى در رساله «اصطلاحات» که در حاشیه شرح منازل السایرین چاپ شده است در تعریف اراده مى گوید:

جمرة من نار المحبة فى القلب المقتضیة لاجابة دواعى الحقیقة

اراده پاره آتشى است از آتش محبت که در دل مى افتد و ایجاب مى کند که انسان به بانگهاى حقیقت پاسخ اجابت دهد.

خواجه عبد الله انصارى در «منازل السائرین» در تعریف اراده مى گوید:

و هى الاجابة لدواعى الحقیقة طوعا

 اراده پاسخگوئى (پاسخگوئى عملى) است که انسان با آگاهى و اختیار به دواعى حقیقت مى دهد.

نکته اى که لازم است یادآورى شود این است که اراده در اینجا اول منزل خوانده شده است.

مقصود بعد از یک سلسله منازل دیگر است که آنها را بدایات و ابواب و معاملات و اخلاق مى نامند.

یعنى از آنجا که در اصطلاح عرفا «اصول» خوانده مى شود و حالت عرفانى حقیقى پدید مى آید، اراده اول منزل است.

مولوى «اصل النهایات هى الرجوع الى البدایات» را اینچنین بیان کرده است:

جزءها را رویها سوى کل است

بلبلان را عشق با روى گل است

آنچه از دریا به دریا مى رود

از همانجا کامد آنجا مى رود

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

از سر که سیلهاى تندرو وز تن ما جان عشق آمیز رو مولوى در دیباچه مثنوى سخن خود را با دعوت به گوش فرا دادن به درد دلهاى «نى» آغاز مى کند که از جدائى و دور شدن از نیستان مى نالد و شکایت مى کند.

مولوى در حقیقت در اولین ابیات مثنوى اولین منزل عارف یعنى «اراده» به اصطلاح عرفا را طرح مى کند که عبارت است از شوق و میل به بازگشت به اصل که توام با احساس تنهائى و جدائى است.

مى گوید:

بشنو از نى چون حکایت مى کند

از جدائیها شکایت مى کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

 از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر که او مهجور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

بر اصحاب ذوق و معرفت روشن است که عرفا در عدد و ترتیب منازل سلوک متفق القول نیستند:

برخى یک، برخى دو، بعضى سه، برخى دیگر هفت، بعضى هفتاد و کسانى یکصد منزل بر شمرده اند و بعضى تا هزار و حتى هفتاد هزار نیز ادعا کرده اند.

شاید معروف‌ترین آن‌ها «منازل السائرین» باشد که یکصد منزل را تعیین کرده است.

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کز صد هزار منزل بیش است در بدایت

البته غالبا این راه را از یقظه آغاز و به وحدت منتهى دانسته اند و بى گمان بسیارى از نظرات باهم قابل جمع هستند هر چند راههاى سلوک و وصال به شماره آفریدگان است.

الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق

 (منسوب به پیامبر (ص)، علم الیقین، ج 1، ص 14)

خواجه نصیر الدین طوسى در اوصاف الاشراف منازل را از ایمان آغاز و با توحید به پایان برده است.

اما خواجه عبد الله انصارى در منازل السائرین یکصد منزل را مطرح نموده که عبارتند:

1ـ یقظه. 2ـ توبه. 3ـ محاسبه. 4ـ انابه. 5ـ تفکر. 6ـ تذکر. 7ـ اعتصام. 8ـ فرار. 9ـ ریاضت . 10ـ سماع. 11ـ حزن. 12ـ خوف. 13ـ اشفاق. 14ـ خشوع.  15ـ اخبات. 16ـ زهد. 17ـ ورع. 18ـ تبتل. 19ـ رجاء. 20ـ رغبت.  21ـ رعایت. 22 مراقبت. 23ـ حرمت. 24ـ اخلاص. 25ـ تهذیب. 26ـ استقامت. 27ـ توکل. 28ـ تفویض. 29ـ ثقه. 30ـ تسلیم. 31ـ صبر. 32ـ رضا. 33ـ شکر. 34ـ حیاء. 35ـ صدق. 36ـ ایثار. 37ـ خلق. 38ـ تواضع. 39ـ فتوت. 40ـ انبساط. 41ـ قصد. 42ـ عزم. 43ـ اراده. 44ـ ادب. 45ـ یقین. 46ـ انس.  47ـ ذکر. 48ـ فقر. 49 غنا. 50ـ مقام مراد . 51ـ احسان. 52ـ علم. 53ـ حکمت.  54ـ بصیرت. 55ـ فراست. 56ـ تعظیم. 57ـ الهام. 58ـ سکینه . 59ـ طمأنینه.  60ـ همت. 61ـ محبت. 62ـ غیرت. 63ـ شوق. 64ـ قلق. 65ـ عطش. 66ـ وجد.  67ـ دهشت. 68ـ هیمان. 69ـ برق. 70ـ ذوق. 71ـ لحظ. 72ـ وقت. 73ـ صفا.  74ـ سرور. 75ـ سر. 76ـ نفس. 77ـ غربت. 78ـ غرق. 79ـ غیبت. 80ـ تمکن.  81ـ مکاشفه. 82ـ مشاهده. 83ـ معاینه. 84ـ حیات. 85ـ قبض. 86ـ بسط.  87ـ سکر. 88ـ صحو. 89ـ اتصال. 90ـ انفصال. 91ـ معرفت. 92ـ فنا . 93ـ بقا. 94ـ تحقیق. 95ـ تلبیس. 96ـ وجود. 97ـ تجرید. 98ـ تفرید. 99ـ جمع..100-توحید.

 

محقق طوسى در باب اول کتاب، به ترتیب درباره ایمان، ثبات، نیت، صدق، انابه، و اخلاق بحث مى کند و این امور شش گانه را از مقدمات و مبادى سیر و سلوک مى داند نه خود آن.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

اولین مرحله و منزل، مرحله «یقظه» است.

یقظه به معناى بیدارى و مقابل آن، «غفلت» است.

انسان ابتدا باید از غفلت بیرون بیاید، وگرنه مادامى که غافل است از این‌که مشکل و مسأله و کمبودى دارد به طور طبیعى حرکتى هم نخواهد کرد.

هنگامى که از غفلت بیرون آمد و به یقظه و بیدارى رسید؛ قدم به قدم پیش مى‌رود و «حالاتى» براى انسان پیش مى‌آید، آن حالات نیز به تدریج «ثبات» پیدا مى‌کند و به صورت «ملکه» در مى‌آید و تبدیل به «مقام» مى‌شود.

به همین ترتیب، از مقام اول که عبور کرد حالت جدیدى براى او پیش مى‌آید، آن حالات جدید نیز کم‌کم ثبات پیدا مى‌کند و در اثر تکرار، راسخ مى‌گردد و به صورت ملکه در مى‌آید و مقام دوم مى‌شود، و این سیر به همین ترتیب ادامه پیدا مى‌کند.

در هر صورت، بزرگانى زحماتى کشیده‌اند و منزل‌ها و مراحلى را براى پیمودن مسیر عرفان و سیر الى الله تعیین کرده‌اند؛ ولى باید توجه داشت که این‌ ها وحى مُنزل نیست که قابل تغییر نباشد.

چنان نیست که گفته شود «این است و جز این نیست».

اگر منازل ‌السائرین یکصد منزل شمرده است، بزرگان دیگرى چهل منزل ذکر کرده‌اند و برخى نیز هفت منزل و مرحله را برشمرده‌اند.

در هر حال منظور این بوده که به این مسأله توجه داده شود که انسان باید از چه چیزهایى بگذرد، چه چیزهایى را باید کسب کند و چه تلاش‌هایى باید انجام دهد تا به کمالات و مقامات انسانى و معنوى دست پیدا کند.

البته هر مقام نیز خود درجاتى دارد و بر حسب شدت و ضعف مى‌توان مراتب مختلفى براى آن در نظر گرفت.

ما در این‌جا قصد آن نداریم که تک‌تک این مراحل را با خصوصیات و مطالبى که پیرامون آن‌ها وجود دارد ذکر کنیم. در عین حال، زحماتى را که بزرگان در این راه کشیده‌اند ارج مى‌نهیم.

 آنان ساعت‌ها و روزها و بلکه سال‌ها روى این مطالب تأمل کرده‌اند و فکر و ذهنشان را به کار گرفته‌اند و ان‌شاء‌الله تلاش آنان در نزد خداى متعال مأجور و مشکور است.

مطالب آنان یادآورى خوبى است براى کسانى که مى‌خواهند در این راه قدم بردارند؛ بسته به این ‌که انسان چه مقیاسى را در نظر بگیرد و چه فواصلى را تعیین کند، مى‌توان منازل و مراحل سیر و سلوک را به طرق مختلفى اعتبار کرد.

👇👇👇👇👇👇👇👇

نظیر این است که براى تعیین فاصله یک مسیر مى‌توانیم بگوییم: «سه» فرسخ، یا «هیجده» کیلومتر یا «ده» مایْل.

این‌که چه عددى را ذکر کنیم بسته به این است که چه واحد و مقیاسى را در نظر بگیریم.

در ذکر منازل و مراحل سیر عرفانى نیز همین‌گونه است.

بنابراین در ذکر اعداد مختلف براى تعیین منازل و مراحل، تناقضى بین فرمایشات بزرگان نیست و بستگى دارد که مراحل و منازل را بر چه اساسى بخواهیم تقسیم کنیم.

 

از جمله تقسیماتى که در مباحث تصوف و عرفان بسیار مشهور است، تقسیم «هفت‌گانه» مقامات و مراحل عرفان و سیر و سلوک بدین ترتیب است:

 

مقام توبه:

عبارت است از شعور به گناه و پشیمانى از آن و عزم راسخ بر ترک آن.

مقام ورع:

عبارت است از دورى سالک از ستم گرى هاى مردم، به حدى که کسى را بر او دعوى و ادعایى نباشد.

مقام زد:

عبارت است از مذمت دنیا و بى اعتنایى و بى پروایى نسبت به دنیا پرستان.

مقام فقر:

عبارت است از ساختن به کمترین حد از نیازهاى زندگى و پرداختن به فرایض و زیاد کردن نوافل.

مقام صبر:

عبارت است از تحمل شداید و بلاها و ناپسندیده ها و از سر گذرانیدن آن ها بدون شکوِه.

مقام توکل:

عبارت است از ترک و فرو گذاشتن تدبیر نفس و بریدن از قدرت و قوّت خود، و واگذارى همه چیز به خدا تا هرچه خواهد بکند.

مقام رضا:

عبارت است از آرام یافتن دل بنده به احکام و دستورهاى خدا و موافقت او به آنچه وى پسندیده و براى او اختیار کرده است.

گاهى نیز از منازلى که سالک باید از آن ها عبور کند به «احوال» تعبیر مى کنند. مشهورترین احوال هفت گانه عبارتند از:

 حال قرب:

آن تقرب سالک است به پروردگارش به وسیله اطاعت و دوام ذکر در نهان و آشکار.

حال محبت:

آن عبارت است از جایگزین شدن صفات محبوب و دوست در صفات محب و دوست دار؛ یعنى این که ذکر محبوب بر دل او غالب باشد.

حال خوف:

آن عبارت است از ترس از عذاب در دنیا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بردن از همه است و در نهایت، پناه دادن خود در سایه خدا است.

 

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

حال رجاء:

آن عبارت است از تعلّق و آویزش دل به محبوبى که در آینده به او توان رسید، به امید رحمت واسعه خدا، خواه با کسب سودى یا به دفع زیانى.

حال شوق:

آن شوریدگى دل عاشق و دوست دار است در زمان ذکر محبوب و طلب دیدار او؛ و آن وابسته به اندازه محبت محب است و نیز بازداشتن اعضا و جوارح از شهوات.

حال مشاهده:

آن عبارت است از پیوستن و نزدیکى است، و وصلى است میان رؤیت عینى و رؤیت قلبى؛ یعنى محبوب را در دل چنان ببیند که گویى در برابر دیدگانش است.

حال یقین:

آن مکاشفه است، و خشنودى بنده بدان چه خدا او را قسمت کرده است.

گاه نیز از سیر و سلوک به «سَفَر» تعبیر مى کنند.

ابن عربى در تعریف «سَفَر» مى نویسد:

السَّفَرُ عبارةٌ عن القلب اذا اَخَذَ فی التوجّه الى الحق تعالى بالذکر.

جرجانى نیز در تعریف «سفر» مى گوید:

السَّفَرُ لغةً قطع المسافة و عند اهل الحقیقة عبارة عن سیر القلب عند اخذه الى التوجه الى الحق بالذکر.

سفر در لغت عبارت است از قطع مسافت، و نزد اهل حقیقت عبارت است از سیر دل آن گاه که به حق تعالى از راه ذکر توجّه یابد.

معمولا اسفار را به چهار سفر به ترتیب زیر تقسیم مى کنند:

سَفَرٌ مِنَ الخلق الى الحق:

سفر از خلق به حق واز کثرت به وحدت.

که آغاز آن توبه، یعنى رجوع از حیوانیت به انسانیت حقیقى و الهى است و نهایت آن اتصال به ملکوت و ظهور سکینه و آرامش.

سَفَرٌ من الحق الى الحق:

سیر از حق به حق و سفر در دریاى وحدت و شهود اسماء و اوصافِ همان.

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

 

 

 این سفر به نحوى ادامه سفر اول و نهایت یافتن آن است؛ بدین معنى که وقتى بنده سالک به صفات و اسماى الهى اتصاف یابد، به حالت نخستین باز مى گردد و براى اصلاح اجتماع به سوى خلق مى آید، که مشابهت با مرتبه پیامبرى و رسالت دارد.

مراحل یاد شده عهده دار ترسیم خطوط کلى ولایت وآثار ولایى آن مى باشد و همسفران این سفر اعم از زن و مردند.

در این وَفْد به سوى حقّ هیچ فرقى بین مذکر و مؤنث نیست، وآنچه در سفر سوم و چهارم مطرح است همانا درجات گوناگون ولایت است که هرگز بین زن و مرد در آن تفاوتى راه نداشته، چه این که لازمه وصول به این درجات یا ملزوم آن، نبوت و رسالت تشریعى نیست.

یعنى سفر سوم و چهارم بدون نبوت و رسالت هم تامین مى شود، چون رجوع از حق به خلق و برگشت از وحدت به کثرت، گرچه نبوت اِنبائى و تعریفى را به همراه دارد ولى مستلزم نبوّت و رسالت تشریعى نمى باشد.

بنابراین آنچه زن از آن محروم است یعنى نبوت و رسالت تشریعى، لازمه برگشت از حقّ به سوى خلق نیست وآنچه لازمه این برگشت است، یعنى نبوّت اِنبائى و تعریفى بین زن و مرد فرقى نیست.

همین عدم تمییز بین این دو مطلب عمیق مایه داورى محرومیت زن از سفر سوم و چهارم شده است.

غرض آن که پشتوانه نبوت و رسالت همانا ولایت است و در ولایت هیچ امتیازى بین زن و مرد نیست گرچه در برخى از آثار اجرایى آن که همان نبوّت و رسالت تشریعى است بین این دو صنف فرق است.

اساس عرفان که شهود واقع و کشف حقیقت است هم از سیر و سلوک در درجات هستى نشات مى گیرد و هم راهیان کوى وصال را مى نگرد و هم مسیر سفرهاى گوناگون را مشاهد مى نماید.

بسیارى از ره آورد هاى عرفان را برهان تایید مى کند، چنانکه عصاره هر دو را قرآن که هماهنگ با برهان متین و عرفان راستین است روا و سزا مى داند.

آنچه عارف مى نگرد این است که تمام اشیاء هر لحظه تازه مى شوند.

در این تجدّد امتیازى بین ثابت و سیّال، مجرد و مادى نیست، وهدف همه سالکان، دیدار خداست، چنانکه سیر همه کاروانیان نیز تجلى هاى گوناگون حق است.

تفاوت راهیان در انتخاب تجلّى خاص و نیل به اسم مخصوصى است که هرکدام مظهر ویژه آن هستند.

گروهى با اسماء جمال ولطف و مهر اُنس دارند و برخى با اسماء جلال و قهر خو گرفته اند.

لذا حشر جمالیان با بهشت و حشر جلالیان با دوزخ، و سرانجام، هرکدام نام خاصى از اسماى الهى را دیدار نموده و در تحت ولایت آن نام به سر مى برند.

«تا یار که را خواهد و میلش به که باشد».

🌹🌹🌹🌹🌹🌹

 

  • بتسابه مهدوی

رند

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ق.ظ

رند

دکتر بتسابه مهدوی

رندی یک روش روحانی و عرفانی و کاملاً معنوی است، که در چشم ظاهر بینان هیچ نشانی ندارد.

شاه نعمت الله ولی می فرماید: رند از همه عالم مجرّد شده است. بی پروا و سرمست، مست عکس و جمال ساقی که مولایش هست. آنرا در ساغر می قلب خود دیده است. وطن او، کوی خرابات و میکده عشق است، او صوفیی است که خود را از همه قیود رهایی بخشیده است.

شیخ لاهیجی در “شرح گلشن راز” می فرماید: رند آنکس را می گویند که اوصاف و نعوت احکام کثرات و تعیّنات دنیا را مبرّا و دور کرده و همه را به رنده محو و فنا از خود دور ساخته و تقیّد به هیچ قیدی از قیـود دنیا را ندارد. رِنـد و رنده یک ریشه هستند، رنده را نجّــار برای صاف کردن سطح چوب بکار می برد، او می خواهد یک تکّه چوب ناصاف را بتراشد. مولا هم نجّار قلب ناصاف ماست، با واسطه بلا، رند را از همهء بندها و گرفتاریها می رهاند. دل به همین دلیل آیینه اوست و پاک و زدوده از هر ناخالصی می گردد.

نکته ای که بالا هم گفتیم مهم است: اگر بلا برای سالک نباشد، او رند و سرمست نخواهد شد، رند در این بلا صاحب درد خواهد گردید، درد هم واژه مهمی در سلوک است، این درد از یک الم و ناراحتی دنیا نیست، درد از سرخوردگی های دنیا هم نیست، دردی است فطری.

عنصر اصلی رندی بلا و بلا از عصاره عشق، که همو درد است، برآمده است. اینکه می گویند طریق عشق طریق عجیب و خطرناکی است بیراهه نفرموده اند، چرا که اگر ره به مقصد نبریم، در آن هلاکیم، چرا که راه بازگشتی نیست، راهی بی پایان و بیکران است.

سالک دردمند عاشق، دردمند فراق مجنون وار حرکت می کند و از همه چیز خود گذشته است ملامت پذیر هم نیست.

حال خراب سالک وقتی است که از شراب عشق درون بهم ریخته است. شراب و شور عشق او را کاملاً سرمست کرده است. در “رسایل” می فرمایند: با وجود اعمالی که از سالک سر می زند و مستوجب عتاب هم شاید باشد، جذبه حقّ که مخصوص اهل کمال است، به او می دهند تا او را پیوسته عاشق یابند و کارش یکسره باده نوشی باشد. او به منتها درجهء مستی الاهی که رسد، از خود خلاص می گردد. شراب ولایت سکر می آورد، یعنی قیود ظاهری می رود، همه توجّه آنطرف هست، بی اعتنایی به ماسوای او زیاد می شود.

تجلّی یکی از اسماء خداوند است که مستی رند را دوام می بخشد. شورش و جوشش جان سالک به حقّ بیشتر می گردد. اساس دیانت حقّه هم همین است. جوشش در جان که پرواز روح عاشق را به ارمغان دارد.

فرقی است بین زاهد و رند، زاهد تنها اعمال زاهدانه خود را می بیند و همواره از حقیقت محروم و محجوب است، او مغرور به اعمال خود و امیدوار به دریافت پاداش است. اگر هم از دنیا به فرض محال کناره گیری کند بخاطر آخرت است. اما رند نه به این عالم و نه عالم دیگر توجّهی ندارد. او مستغرق مشاهده حقّ در هر صورت و نقشی، بخصوص نقش پیر خود است.

 

به هیچ چیز دیگر التفاتی ندارد، چون غیر حق چیزی وجود ندارد. او حجابهای هر دو عالم را کنار زده است. زمزمه با خود می کند که ما حبابیم و زده ایم خیمه ای بر آب. همّت بالای رند هم اینجا مطرح می شود، همّت و غیرت درویشی از اصول سلوک است. قدر هر کس در مطلوب اوست و همّت او در وصول به مطلوب، معشوق ما در دل مطلوب ماست، اگر معشوق متعالی باشد، همّت هم باید عالی باشد. سالک همّت خود را صرف تمنیات حقیر دنیا نمی کند، چرا که آنچه نپاید دلبستگی را نشاید، پس بنده آنیم که در بند آنیم.

دکتر بتسابه مهدوی

2 شهریور 95

تهران

 

  • بتسابه مهدوی

ذهن و زمان

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۷ ق.ظ

ذهن و زمان

دکتر بتسابه مهدوی

دری که به روی خدا گونگی گشوده می شود،

خود جوشی ست.

خود جوش و خود انگیخته بودن،

خدا گونه بودن است.

🌹👇🌹👇🌹👇🌹

ذهن هرگز نمی تواند خودجوش و خودانگیخته باشد.

ذهن،

یا در گذشته پرسه می زند یا در آینده.

ذهن،

یا در آنچه دیگر نیست می گردد یا در آنچه هنوز نیامده است.

ذهن،

در این میانه، از آنچه هست غافل می ماند.

💐🌸🌼🌷🌹

دری که به روی امکانات بی پایان تو گشوده می شود،

در اکنون و اینجا تعبیه شده است.

لحظه ای اکنون،

بخشی از زمان نیست.

به همین دلیل است که لحظه ای اکنون،

در دسترس ذهن نیست.

ذهن و زمان،

مترادف اند.

️🌤⛅️🌥🌦️🌧

ذهن،

زمانی ست که در درون توست.

اما ذهن و زمان،

دو نام یک پدیده اند.

لحظه ای اکنون،

نه بخشی از زمان است و نه بخشی از ذهن.

🌟⭐️🌙🌞🌜🌛🌝

وقتی در لحظه اکنون به سر می بری،

در ساحت قدسی به سر می بری.

معنای واقعی خودشناسی،

نیایش و عشق نیز همین است؛

بودن در لحظه اکنون.

عملی که در لحظه اکنون انجام می گیرد و از دغدغه های گذشته و آینده فارغ است،

عملی ست که خداوند بواسطه انسان آنرا انجام می هد.

چنین عملی،

گذر نفس پاک و خلاق خداوند از نی وجود انسان است.

چنین عملی ست که خلاقه است و به شعر و ترانه و سرود تبدیل میشود.

🌎🌍🌏🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓

وقتی در لحظه اکنون به سر می بری،

در ساحت قدسی به سر می بری.

 

دکتر بتسابه مهدوی

2 شهریور 95

تهران

  • بتسابه مهدوی

ذهن و حجاب

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ق.ظ

ذهن و حجاب
بتسابه مهدوی

هر کدام از ما احساس میکنیم که جدا افتادیه ایم. احساس می کنیم که پاره ای از هستی نیستیم، این احساس بی اساس نیست ذهن ما حجاب بین ما و هستی است. ذهن ما همچون دیواری قطور ما را احاطه کرده.

️👇🏼

هستی ازما غایت نیست ما از هستی در حجابیم. هستی ازما دور نیست. ما به دور خویش دیواری کشیده ایم. این دیوار شفاف است. ما آن سوی دویوار رامی بینیم، اما نمی توانیم از دیوار حجاب های دنیا عبور کنیم، و آن سوی دیوار را لمس کنیم.

🕊🌹🕊👇🏼

ذهن، مدام در آنچه هست دخل و تصرف می کند. زیرا هر آنچه که هست باید از صافی ذهن عبور کند و به ما برسد. پدیده ها بیش از آنکه به ما برسند. به وسیله ذهن دستکاری می شوند.

👇🏼🕊🌹🕊

رنگ شان و صورت شان تغییرمی کند. ذهن هر چیزی را با خود سازگارمیکند، فقط در این صورت اجازه میدهد قرآن رادرک کنی...

👇🏼🌹🕊🌹

دانشمندان عقیده دارند که فقط دو درصد پیام ها به ما می رسد و 98 درصد پیام ها توسط ذهن کنار گذاشته می شوند. ذهن به آنها اجازه ورود نمی دهد.

👇🏼

آن ها امنیت ذهن را به خطر می اندازند. این ذهن بدفرجام را باید انداخت و انداختن ذهن وظیفه سالک است. سالک می خواهد به مرحله خالی از ذهنی برسد اگر حضور نا میمون ذهن در میان نباشد...

مرزی هم درمیان نیست...🌹

آنگاه سالک می تواند به راحتی پلی بزند. پلی برفراز اشراف و قربت. پلی بر فراز شرق و غرب، در این مرحله سالک درکل و کل درسالک حل می شود...🕊

👇🏼🌹🕊🌹

قطره دریاست، اگربا دریاست،💧 ورنه او قطره و دریا دریاست،💧

 این همان تجربه اُرگازمیک نهایی است که سمادی نیز نامیده می شود.🌹

شرق باید قدری علم بیاموزد و غرب نیز باید قدری عرفان را تجربه کند. زیرا فقط تلاقی علم و عرفان است که می تواند شرق و غرب را به هم نزدیک کند. آینده به ترکیب علم و عرفان بسته است.

🌹🌹💥👇👇

 ترکیبی که در آن منطق ضدیتی با عشق ندارد و عشق نیز ضدیتی با منطق ندارد، اینجاست که عشق و منطق دست دردست هم می گذارند، و به هم می پیوندند.

💦💧💧💦

کار اساسی این است...🌹

ترکیبی از علم و دین به دست دادن...🕊

اندیشه تیز و پویا داشتن و صاحب قلبی لطیف و حساس نیز بودن، در غیراینصورت بشریت محکوم به نابودی است. تحقق این ترکیب شدنی است.

️✨️✨

انسان با استعداد به دنیا می آید، عدم تعادل، ذاتی انسان نیست، ذهن غربی باید تا آنجایی که می تواند به عرفان رو کند، آنگاه بشر غربی متعادل خواهد شد و ذهن شرقی نیز باید تا آنجا که می تواند به علم رو کند. آنگاه انسان شرقی متعادل خواهد شد،

🌹️🌹

ذهن تشکیک می کند، محکوم می کند، سرکوب می کند، کنار می گذارد، گوش نمی دهد، بدین سان گسستی در تو ایجاد می شود...

به صدای دل گوش بسپار...

آنگاه همه این ترسها و لرزش ها برطرف خواهند شد .

️💥🌹️👇

 همه کاستی های روانی تو...

معلول گسست روحی توست.

ترس زایل شدنی است اما برای خلاصی از چنگ آن شتاب نکن، در غیراینصورت شرطی اش می کنی...

️🌹🙏💥

هیچ احساسی را بلکه بد از خودت دور نکن...

روانشناسان می گویند به حال دیگری خود را دل مشغول کن، این اشتباه است، احساسات خود را از خود نفی نکن...🕊

زیرا احساس تو پاره ای از عناصر سازنده توست،...

البته یک احساس را نباید گنده کرد، این احساس را باید در یک کل همبسته لحاظ کرد. همه اجزای تو باید مانند یک ارکستر هماهنگ عمل کند، هیچ احساس منفردی نباید بر تو چیره شود، اما هیچ احساسی را هم نباید نفی بکنی.

مثلاترس و نگرانی به آینده جایگاه خود را دارد لازم است.

️🌹👇

 

بدون آن چیزی را از دست خواهی داد. اما باید مراقب باشی جلوی توکلت را نگیرد جلوی ریسک هایت را نگیرد که در آن صورت به بیماری در درونت و تشویش مادام در ذهن تبدیل می شود.

🍀️🍀👇🏼

همیشه تعادل خود را نسبت به آینده با توکل حفظ کن...🌹

آدمهایی هستند که چنان آکنده از ترس اند که ترس همه وجودشان را فرا گرفته است. این دیگر نوعی بیماریست وسواس نیز نوعی ترس است.  🕊🌹

آدم هایی نیز هستند ازترس آنقدر می ترسند که ترس را سرکوب می کنند،سرزنش می کنند، نادیده می گیرند، و خود تبدیل به سنگ می شوند.🌹🕊👇🏼

این هم زشت و بیمار گونه است، ترس در معیشت درون جایگاه ویژه خود را دارد.

ترس به تو کمک هم می کند.

ترس را باید در یک هم آهنگی مناسب با سایر احساساتت قرار بدهی...

دکتر بتسابه مهدوی

2 شهریور 1395

تهران

 

  • بتسابه مهدوی

داستان خناس

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۱۳ ق.ظ

داستان خناس

بتسابه مهدوی

 

شیخ حکیم ترمذی نقل مینماید که :

چون آدم و حوا به هم رسیدند و توبه آنها قبول افتاد ...روزی آدم به کاری رفت .ابلیس بچه ی خود را که خناس نام داشت ..پیش حوا آورده و گفت :

برای من کار مهمی پیش آمده است .خواهش میکنم بچه ی مرا نزد خود مدتی نگاه دار....تا باز آیم💠

حوا قبول کرد .ابلیس برفت و پس از زمانی آدم در رسید ...

پرسید این کیست ؟حوا گفت :این خناس بچه ی ابلیس است ..که به من سپرده ..

آدم او را ملامت کرد که چرا قبول نمودی این ابلیس بود که مرا گول زد تا از بهشت رانده شدیم .🍃️🍃

و با خشم آن بچه را بکشت و آن را قطعه قطعه نمود و هر پاره ای را به شاخه های درخت بیاویخت ...💠💠💠

بار دیگر ابلیس رسید و به حوا گفت که فرزند من کجاست ؟حوا شرح داستان را گفت :ابلیس فرزند خود خناس را صدا زد و همه قطعات از شاخه جدا شدند و به هم آویختند و خناس زنده گشت .

و پیش او آمد ..ابلیس گفت :حوا اورا نگاه دار چند ساعتی بر میگردم .حوا از ترس آدم قبول نمیکرد و با اصرار فراوان پذیرفت .پس ابلیس رفت و تعمدا دیر نمود ..تا بار دیگر آدم در رسید .

آدم بار دیگر خناس را دید و بر آشفت و بر حوا غرید و گفت :👇🏼️🍃

نمیدانم این چه سری است در اینکه فرمان من را نمیبری و از آن دشمن خدا اطاعت میکنی و فریفته ی سخن او میشوی ؟؟؟🌹

پس آدم خناس را بکشت و بسوزاند و خاکستر آن را نیمی در آب رودخانه انداخت و نیمه را در هوا پراکنده ساخت .🍃️🍃🍃🍃🍃🍃

ابلیس پس از این ماجرا باز آمد و فرزند خود را از حوا طلبید و حوا بار دیگر داستان را تعریف نمود ..

ابلیس خناس را صدا زد و تمامی خاکستر خناس از رود و هوا جمع گشتند و جمله اعضای وجود خناس شدند و خناس زنده گشت .🍃️🍃

ابلیس گفت :برای آخرین بار به تو قول میدهم اگر خناس را چند ساعت قبول کنی تا کارهایم را انجام داده باز گردم پاداشی عظیم به تو دهم ...

و آن مکر و فریب و اغوای من نسبت به تو و خصلت زن بودن تو باشد. ..

بار دیگر حوا گفت اگر من بپذیرم آدم این بار مرا هلاک میکند .ابلیس گفت او تازه رفته و تا شب باز نمیگردد من تا ظهر باز خواهم گشت و آنقدر وعده و قول داد ک اصرار نمود تا حوا پذیرفت .

اما باز ابلیس که مقصود داشت خلف وعده نمود تا که آدم بازگشت .پس بار دیگر خناس را بکشت و قلیه نمود و خورشتی ساخت و بپخت...و نیمی خود بخورد و نیمی را به حوا داد که بخورد .

بار دیگر ابلیس باز رسید و خناس را طلبید ..حوا گفت :آدم اورا کشت و قلیه نمود و نمی بداد من بخوردم و نیمی خودش بخورد ..💠👇🏼👇🏼

ابلیس گفت :حال مقصود من حاصل شد .هدف من این بود که تا از خودم در درون شما راه دهم .و چون سینه آدم مقام من شد ...دیگر هوی و نفس بر آدم و فرزندانش غالب شود .

جایگاه نفس وسط شقاف سینه است ..و جایگاه خدا و نیکی دل

اما بسیاری از افراد آنچه از نفس و سمت سینه اشان بر حال و احوال و تمایلاتشان غالب میگردد را با دل اشتباه میگیرند .

آنچه از سمت سینه احساس مینمایند میگویند ...دلم این را گفت ...یا این حس را داشت ...که تمایز این دو کاریست بسیار ظریف و سخت ...که مراقبات و شناخت و معرفتی بس عظیم میخواهد تا انسان دچار خطا و لغزش نشود .

️💠️💠️💠️💠

 

  • بتسابه مهدوی

هفت کلید خواجه عبدالله انصاری

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۳۲ ق.ظ

هفت کلید خواجه عبدالله انصاری

دکتر بتسابه مهدوی

الهی ...اگر ابلیس آدم را بد آموزی کرد ؟گندم را که روزی کرد ؟؟...🌹

الهی ...اگر با تو سازم گویند که دیوانه است .و اگر با خلق در سازم گویند که با خدا بیگانه است. تو خود دانی ....که اینها ترانه است . پس هدایت فرما که عذرها بهانه است .🌳🌹🌳

الهی ..فرمایی که بجوی ومیترسانی که بگریز ...مینمایی که بخواه و میگویی بپرهیز ...🌹🌹🌹

الهی...گریخته بودم ..تو خواندی.   ترسان بودم.  بر خوان لا تنقطو نشاندی

( لا تنقطو یعنی از رحمت خدا ناامید مشوید )🌹

الهی ...ابتدا میترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش .  اکنون میترسم که مرا بفریبی به عطای خویش 🌳🌹

الهی ...علمی را که خود افراشتی ؛

نگونسار مساز ...و چون به آخر عفو خواهی نمود در اول شرمسار مکن .

الهی ...تنی ندارم که بار خدمت بردارد .

دستی ندارم که تخم دولت بکارد ،چشمی دارم که هر زمان از آن فتنه ببارد .

الهی ...🌹ما را پیراستی چنان که خود خواستی ...

الهی ....🌳نه خرسندم نه صبور ،نه تندرستم نه رنجور ..نه نزدیکم نه دور

الهی ...🌹تا با تو آشنا شدم از خلایق جدا شدم و در جهان شیدا شدم ..نهان بودم پیدا شدم .🌳🌹🌳

الهی مکش ..این چراغ افروخته را ...و مسوز این دل سوخته را.....و مدر این پرده ی دوخته را و مران این بنده ی

نو آموخته را ....🌹🌳🌹🌳

ای جامع هر پراکنده ...

و ای رافع هر سرافکنده ...

ای چاره ی هر بی چاره .....

و ای پناه هر آواره ................

ای آنکه غریبان با تو راز کنند و یتیمان بر تو عرض نیاز کنند کاشکی عبدالله با این همه گناه خاک شدی ...

تا نامش از دفتر وجود پاک شدی ...

الهی 👇🏼🌹

تا توانستم ...ندانستم

و چون دانستم ،،نتوانستم .

مرا از درگاهت مران ....

آمین یا رب العالمین ....🌹🌳🌹🌳

دکتر بتسابه مهدوی

1 شهریور 1395

تهران

 

 

 

  • بتسابه مهدوی

پیرمغان کیست

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ق.ظ

پیرمغان کیست؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

پیر مغان، مرشد و رهبری است که خود سالک راه عشق بوده و اینک به مقصود رسیده است و بنابراین از تمامی پیچ و خمها و فراز و نشیبهای طریقت آگاه است و «راه و رسم منزلها» را نیک می داند. به همین جهت مرید باید دستورات او را بی هیچ شک و تردیدی اجرا کند. حتی اگر بگوید: سجاده را- که دارای جنبه تقدس و پاکی است- با شراب رنگین کن!

در حالیکه شراب از مسکرات است و از محرمات شرعی:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید        که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها

پیر مغان کسی است که مرید و سالک سر ارادت بر آستان او نهاده است و خوشبختی و سعادت را و گشایش و رهایش را در این آستان می بنید و به همین سبب هیچگاه از این درگاه روی برنمی تابد.

از آستان پیر مغان سر چرا کشیم               دولت درین سرا و گشایش در آن در است

سالکی که ارادتی خالص و اطاعتی مطلق نسبت به مراد خود- پیر مغان- دارد و گوشه میخانه را خانقاه خود قرار داده است، به هنگام سحرگاهان، چه وردی بر زبان دارد؟ چه راز و نیاز می کند؟ و چه درخواستی در دعای مداوم خود می گنجاند؟ جز دعا به جان پیر مغان؟ آری سلامت پیر مغان نهایت آرزوی اوست.

منم که گوشه میخانه خانقاه منست                دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست

همه عاشقان و عارفان یک مقصد و مقصود دارند و محبوب و مطلوب نهایی شان اوست. و پیر راستین کسی است که سالک را به سوی او، به سوی حضرت حق- به منزلگاه نهایی عاشقان- هدایت کند. زیرا که در نهاد هر سالکی سر حق نهفته است. بنابراین چه تفاوت دارد که نام این پیر، پیر مغان باشد یا جز آن؟

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟            در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست

به راستی این پیر مغان کیست؟ چگونه پیر و مرشدی است؟ چه عنصری در وجود او نهفته است و به رازی است که او را این چنین محبوب و مراد و مطاع سالک قرار می دهد؟ پیر مغان اوست که «به تایید نظر، هر گونه معما را حل می کند.»

آنهم نه چون فیلسوفان، متفکر و عبوس بلکه خرم و خندان و در حالیکه قدح باده در دست دارد و به صدگونه در آن به تماشا مشغول است:

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش                کو به تایید نظر حل معما می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست               وندر آن آینه صدگونه تماشا می کرد

#بتسابه #مهدوی

@naghshnegareh
betsabehmahdavi.ir

Delshiftegan.ir

  • بتسابه مهدوی