نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۸۵۱ مطلب با موضوع «دکتر بتسابه مهدوی» ثبت شده است

مفهوم رند و خراباتی مست قسمت 2

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ق.ظ

مفهوم رند و خراباتی مست قسمت 2

 

دکتر بتسابه مهدوی

رندی یک روش روحانی و عرفانی و کاملاً معنوی است، که در چشم ظاهر بینان هیچ نشانی ندارد.

شاه نعمت الله ولی می فرماید: رند از همه عالم مجرّد شده است. بی پروا و سرمست، مست عکس و جمال ساقی که مولایش هست. آنرا در ساغر می قلب خود دیده است. وطن او، کوی خرابات و میکده عشق است، او صوفیی است که خود را از همه قیود رهایی بخشیده است.

شیخ لاهیجی در “شرح گلشن راز” می فرماید: رند آنکس را می گویند که اوصاف و نعوت احکام کثرات و تعیّنات دنیا را مبرّا و دور کرده و همه را به رنده محو و فنا از خود دور ساخته و تقیّد به هیچ قیدی از قیـود دنیا را ندارد. رِنـد و رنده یک ریشه هستند، رنده را نجّــار برای صاف کردن سطح چوب بکار می برد، او می خواهد یک تکّه چوب ناصاف را بتراشد. مولا هم نجّار قلب ناصاف ماست، با واسطه بلا، رند را از همهء بندها و گرفتاریها می رهاند. دل به همین دلیل آیینه اوست و پاک و زدوده از هر ناخالصی می گردد.

نکته ای که بالا هم گفتیم مهم است: اگر بلا برای سالک نباشد، او رند و سرمست نخواهد شد، رند در این بلا صاحب درد خواهد گردید، درد هم واژه مهمی در سلوک است، این درد از یک الم و ناراحتی دنیا نیست، درد از سرخوردگی های دنیا هم نیست، دردی است فطری.

عنصر اصلی رندی بلا و بلا از عصاره عشق، که همو درد است، برآمده است. اینکه می گویند طریق عشق طریق عجیب و خطرناکی است بیراهه نفرموده اند، چرا که اگر ره به مقصد نبریم، در آن هلاکیم، چرا که راه بازگشتی نیست، راهی بی پایان و بیکران است.

سالک دردمند عاشق، دردمند فراق مجنون وار حرکت می کند و از همه چیز خود گذشته است ملامت پذیر هم نیست.

حال خراب سالک وقتی است که از شراب عشق درون بهم ریخته است. شراب و شور عشق او را کاملاً سرمست کرده است. در “رسایل” می فرمایند: با وجود اعمالی که از سالک سر می زند و مستوجب عتاب هم شاید باشد، جذبه حقّ که مخصوص اهل کمال است، به او می دهند تا او را پیوسته عاشق یابند و کارش یکسره باده نوشی باشد. او به منتها درجهء مستی الاهی که رسد، از خود خلاص می گردد. شراب ولایت سکر می آورد، یعنی قیود ظاهری می رود، همه توجّه آنطرف هست، بی اعتنایی به ماسوای او زیاد می شود.

تجلّی یکی از اسماء خداوند است که مستی رند را دوام می بخشد. شورش و جوشش جان سالک به حقّ بیشتر می گردد. اساس دیانت حقّه هم همین است. جوشش در جان که پرواز روح عاشق را به ارمغان دارد.

فرقی است بین زاهد و رند، زاهد تنها اعمال زاهدانه خود را می بیند و همواره از حقیقت محروم و محجوب است، او مغرور به اعمال خود و امیدوار به دریافت پاداش است. اگر هم از دنیا به فرض محال کناره گیری کند بخاطر آخرت است. اما رند نه به این عالم و نه عالم دیگر توجّهی ندارد. او مستغرق مشاهده حقّ در هر صورت و نقشی، بخصوص نقش پیر خود است.

 

به هیچ چیز دیگر التفاتی ندارد، چون غیر حق چیزی وجود ندارد. او حجابهای هر دو عالم را کنار زده است. زمزمه با خود می کند که ما حبابیم و زده ایم خیمه ای بر آب. همّت بالای رند هم اینجا مطرح می شود، همّت و غیرت درویشی از اصول سلوک است. قدر هر کس در مطلوب اوست و همّت او در وصول به مطلوب، معشوق ما در دل مطلوب ماست، اگر معشوق متعالی باشد، همّت هم باید عالی باشد. سالک همّت خود را صرف تمنیات حقیر دنیا نمی کند، چرا که آنچه نپاید دلبستگی را نشاید، پس بنده آنیم که در بند آنیم.


  • بتسابه مهدوی

مفهوم رند و خراباتی مست

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

مفهوم رند و خراباتی مست

دکتر بتسابه مهدوی

خرابات ، در معنـای لغـوی مـردمان آواره و رسـوای زمانه و همه کاره را می گویند. آنها وجه خوبی پیش مردم ندارند. در عرفان خرابات میخانه الاهی است، محل نیست شدن. خراباتی، سالک عاشق لاابالی است که از قید علایق و دنیا و تعیناتش رهایی یافته و در نهایت از خود خلاص شده تا محو در جمال حقّ شده است. ” وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الاَمْرُ کُلُّهُ ” (هود آیه 123)

او به کوی نیستی خود را درباخته است و از خود فارغ گشته است، خراباتی شدن از خود رهایی است، خودی کفر است اگر خود پارسایی است، کفر اینجا معنای پوشیدن و حجاب حقّ است به تعیّن و هستی کاذب خود سالک. سالک ابتدا که از مقام کفر نگذشته است و حقّ را همچنان در خود موهومش پوشانیده است و صفات خراباتیان را ندارد.

خراباتی وقتی در صفات حقّ مستغـرق است و آنـرا در جمـال مـولایش می بیند تازه توحیـد و یگانگی حقّ را درک می کند.

خرابات حتّی عالم ملکوت نیست، چرا که فرشتگان به آن راه ندارند، اصلاً عقل بدان راه ندارد، خیمه گاه عشق است.

این خـرابات مقـام عاشقان جانبـاز لاابالی است، یعنـی بدون قید و بند مادّی هستند و حتی گول علم لدنّی خود را هم نمی خورند و در هیچ منزلی از سیر و سلوک باز نمی مانند. کسیکه به یاد باده خواری خود در عهد الست افتاده و فطرت پاکش شوق آن می دارد، روحش بر مرکب عشق سوار می شود تا پرواز کند به آستان لامکانی که باده عشق و می وحدت را قبلاً در آنجا نوشیده است.

می همان شراب محبّت و عشق است که انگار به صورت یک باده شبانه در عهد الست به او دادند. باده شبانه همان عشقی است که ارواح در هنگام میثاق نوشیده اند. روح ما پبش از ورود به این عالم از آن باده نوشیده و مست گشته و پیش از خروج قطعی از این عالم باید عهدش را تجدید کند(با بیعت ایمانی) و دستش به آن می الاهی برسد و خمار باده الست گردد.

سالک در پی همان شرابی است که در ازل نوشیده و خماری آن هنوز از سر نرفته است. حالت خماری، آن احساس نیازی است فطری، برای می خواری مجدد از خمخانه الاهی. عشق ازلی در عالم سِرّ یا جبروتی با می وحدت آدمیان را با ذات باریتعالی آشنا کرده است. سالک قبلاً با معشوق الاهی خود نرد عشق بازی کرده است.

به قول بزرگی: پنداشتم که من او را می خواهم اما او خود مرا خواسته بود.

همین ظهور و تجلّی عاشقانه است در پیر و مولای ما که فطرت ما کاملاً با آن آشناست. و اگر فطرت پاک باشد، تا او را ببینیم عرض می کنیم: آقای من تو چقدر آشنایی با روح من، تو ساقی من نبودی؟ عمری دنبال تو بودم.

بیعت ایمانی که می کنیم، می خواهیم آن صورت خدا یا وجه الله دوباره نظری بیفکند و با همین نظر است که سالک عاشق می شود.

از این شراب زاهد ظاهرپرست خبری ندارد، چرا که فطرت را خراب کرده و مدعی کذّاب سقایت الاهی است. فلذا هر چه در حقّ سالک گوید نباید اکراهش کرد، چون بیچاره مدّعی است که از اسرار عشق و مستی خبر ندارد. این حالت طلب باده نوشی، شوق نامیده میشود. شوق از شرایط و لوازم سلوک است. سالک همیشه باید حال تشنگی و شیفتگی که همو شوق است را حفظ کند.

از مرحله دیدار تا وصال، شوق تمنّای لقاء و وصال در دل عاشق است. خماری هم یعنی مشتاق شوقی است که بار دیگر به حضور معشوق برسد و جمال او را ببیند. شوق هم شیفتگی و جگر سوختگی و دل بریانی است که از اندوه و فراق موقّت معشوق پدید آمده است. آتشی در دل او ایجاد شده که پیوسته به جنب و جوشش و امید دارد. این شعله وری از الست آغاز شد و تا لحظه فنای سالک ادامه دارد.

  • بتسابه مهدوی

معرفی کتاب های دکتر بتسابه مهدوی

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ




















  • بتسابه مهدوی

ماهنامه دلشیفتگان شماره 3-2 مهر 1394

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ

شماره جدید ماهنامه دلشدگان با سردبیری دکتر بتسابه مهدوی منتشر گردید 

این ماهنامه حاوی مطالب به اشتراک گذاشته شده گروه دلشدگان می باشد

فایل این ماهنامه را به دو صورت word  و pdf  می توانید دانلود کنید

جهت دریافت فایل به صورت   word لطفا کلیک کنید

دریافت
حجم: 631 کیلوبایت
توضیحات: ماهنامه دلشیفتگان شماره 3-2 مهر 1394 

دربافت فایل بصورت pdf

دریافت
حجم: 2.33 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشیفتگان شماره 3-2 مهر 1394 

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته ها 002

بتسابه مهدوی | جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

ماهنامه دلشدگان شماره 3-1 مهر 1394

بتسابه مهدوی | جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ

شماره جدید ماهنامه دلشدگان با سردبیری دکتر بتسابه مهدوی منتشر گردید

این ماهنامه حاوی مطالب به اشتراک گذاشته شده گروه دلشدگان می باشد

فایل این ماهنامه را به دو صورت word  و pdf  می توانید دانلود کنید

جهت دریافت فایل به صورت   word لطفا کلیک کنید

 دریافت
حجم: 595 کیلوبایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان مطالب هفته اول مهر

جهت دریافت فایل به صورت   pdf لطفا کلیک کنید

 دریافت
حجم: 8.55 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان مطالب هفته اول مهر


  • بتسابه مهدوی

ماهنامه دلشدگان شماره 3 مهر 1394

بتسابه مهدوی | جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

 شماره جدید ماهنامه دلشدگان با سردبیری دکتر بتسابه مهدوی منتشر گردید

این ماهنامه حاوی مطالب به اشتراک گذاشته شده گروه دلشدگان می باشد

فایل این ماهنامه را به دو صورت word  و pdf  می توانید دانلود کنید

جهت دریافت فایل به صورت   word لطفا کلیک کنید

دریافت
حجم: 3.5 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان شماره 3 مهر 1394

جهت دریافت فایل به صورت   pdf لطفا کلیک کنید

دریافت
حجم: 1.96 مگابایت
توضیحات: ماهنامه دلشدگان شماره 3 مهر 1394

  • بتسابه مهدوی

لحظه های ناب زندگی

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ب.ظ

خانم "باربارا دی آنجلس" در کتاب لحظه‌های ناب زندگی مطلب جالبی به شرح زیر بیان می‌کند :

اول دلم لک زده بود که بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم.

بعد داشتم می‌مردم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم.

بعد آرزویم این بود که ازدواج کنم و بچه‌دار شوم.

بعد همیشه منتظر بودم که بچه‌هایم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول کار شوم.

بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم

و حالا دارم می‌میرم که یک دفعه متوجه شدم: « اصلاً یادم رفته بود زندگی کنم! »

شاد باشیم و احساس خوشبختی را به "اگر" هایمان موکول نکنیم

زیرا "اگر"ها پایان ناپذیرند و عمر ما فانی... و به یاد داشته باشیم زندگی یک سفر است ، هدف نیست... تنها دو روز در سال است که نمیتوانی هیچ کاری انجام دهی:

یکی دیروز !

یکی فردا !

پس همه امروزها را زندگی کن و از آن لذت ببر.

  • بتسابه مهدوی

عشق 002

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ب.ظ

 

 

مولانا

 

عشق اول می کند دیوانه ات...

تا ز ما و من کند بیگانه ات...

 

عشق چون در سینه ات مأوا کند...

عقل را سرگشته و رسوا کند...

 

می‌شوی فارغ ز هر بود و نبود...

نیستی در بند اظهار وجود...

 

عشق رامِ مردم اوباش نیست...

دام حق ،صیاد هر قلاش نیست...

 

در خور مردان بود این خوان غیب...

نیست هر دل، لایق احسان غیب...

 

عشق کِی همگام باشد با هوس...

پخته کِی با خام گردد همنفس...

 

عشق را با کفر و با ایمان چه کار...

عشق را با دوزخ و رضوان چه کار...

 

عشق سازد پاکبازان را شکار...

کِی به دام آرد پلید و نابکار...

 

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست...

مرده دل کی عشق را آرد به دست...

 

عشق را با نیستی سودا بود...

تا تو هستی، عشق کی پیدا بود...

 

عشق می‌جوید حریفی سینه چاک...

کو ندارد از فنای خویش باک...

 

عشق در بند آورد عقل تو را...

تا نماند در دلت چون و چرا...

 

عشق اگر در سینه داری الصلا...

پای نِه در وادی فقر و فنا...

 

عاشق و دیوانه و بی خویش باش...

در صف آزادگان درویش باش....

  • بتسابه مهدوی

صبحت بخیر

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ب.ظ

داستان یک ترانه

 

معین خواننده  تعریف میکند روزی از ایران نامه ای دستم رسید که داستان زندگی یک فرد از ابادان بود ، داستان نوشته شده از این قرار بود ...

شخصی تعریف میکرد که 16 ساله بودم عاشق دختری شدم ، چنان دیوانه وار عاشق ان دختر شدم که پس از اصرار و پافشاری بسیار زیاد توانستم در همان سن پدرم را راضی کنم که به خواستگاری دختر برویم ، وقتی به خواستگاری رفتیم پدر دختر بنای مخالفت گذاشت و برای اینکه مرا از سر. باز کند اصرار داشت باید درس بخوانم و حداقل دیپلم داشته باشم ، پس از ان با جدیت درس را ادامه دادم تا دیپلم گرفتم ، بعد ان دوباره به خواستگاری رفتیم ، ولی پدر دختر گفت حتما باید به سربازی بروم و بدون داشتن کارت پایان خدمت هرگز به دخترش فکر نکنم ، در بیست سالگی به سربازی رفتم و در بیست و دوسالگی دوباره به خواستگاری رفتم ولی پدر دختر اصرار داشت که باید کار مناسب داشته باشم ، به هر حال بعد پیدا کردن کار مناسب و خواستگاری رفتن و امدن هایم و بهانه های مختلف باعث میشد که بروم و به خواسته جدید عمل کنم و دوباره بیایم ، جالب اینکه در این مدت ان دختر هم به پایش نشسته بود و خواستگاران دیگر را رد میکرد ، ان شخص تعریف میکند پس از این خواستگاری رفتن ها و نا امید شدن ها بالاخره پدر دختر در 32 سالگی راضی به ازدواجمان شد و دست از بهانه های خود برداشت ، جشن بزرگی بر پا کردیم و در انتهای مراسم در حالی که خودم را خوشبخت ترین ادم روی زمین میدانستم به خانه ی خودمان رفتیم ، وقتی به خانه رسیدیم همسرم به قدری خسته شده بود بر روی مبل دراز کشید و خوابش برد ، من هم برای اینکه اذیت نشود فقط پیشانی اش را بوسیدم و در یک گوشه خوابم برد ، صبح اول وقت شاد و سرخوش از اینکه بالاخره پس از سالها معشوقه ام را در کنارم میبینم از خواب بیدار شدم و وقتی او را در خواب دیدم تصمیم گرفتم به تهیه وسایل صبحانه بپردازم ، صبحانه را تهیه کردم و مدتی منتظر بیدار شدنش بودم که نگران شدم ، کمی ترسیدم ولی نزدیک که شدم دیدم دختر نفس نمیکشد ، سریعا پزشکی اوردم و پزشک بعد از معاینه گفت این دختر شب گذشته از فرط خوشحالی دچار حمله قلبی شده و ایست قلبی کرده است و فهمیدم پس از سال ها تلاش  برای بدست اوردنش او را برای همیشه  از دست داده ام

 

صبحت بخیر عزیزم با آنکـه گفتـه بودی دیشـب خـدانگهدار ...

 

با آنکه دست سردت از قـلـب خـستـه تـو گویـد حدیث بـسـیـار ...

 

صـبـحت بـخـیـر عزیزم بـا آنکه در نگاهـت حرفی برای من نیست ...

 

بـا آنکه لـحظه لـحظه می خوانم از دو چشمت تـن خسته ای ز تـکـرار ...

 

عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست ...

این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست ...

  • بتسابه مهدوی