نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار زیبا» ثبت شده است

عشق 002

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ب.ظ

 

 

مولانا

 

عشق اول می کند دیوانه ات...

تا ز ما و من کند بیگانه ات...

 

عشق چون در سینه ات مأوا کند...

عقل را سرگشته و رسوا کند...

 

می‌شوی فارغ ز هر بود و نبود...

نیستی در بند اظهار وجود...

 

عشق رامِ مردم اوباش نیست...

دام حق ،صیاد هر قلاش نیست...

 

در خور مردان بود این خوان غیب...

نیست هر دل، لایق احسان غیب...

 

عشق کِی همگام باشد با هوس...

پخته کِی با خام گردد همنفس...

 

عشق را با کفر و با ایمان چه کار...

عشق را با دوزخ و رضوان چه کار...

 

عشق سازد پاکبازان را شکار...

کِی به دام آرد پلید و نابکار...

 

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست...

مرده دل کی عشق را آرد به دست...

 

عشق را با نیستی سودا بود...

تا تو هستی، عشق کی پیدا بود...

 

عشق می‌جوید حریفی سینه چاک...

کو ندارد از فنای خویش باک...

 

عشق در بند آورد عقل تو را...

تا نماند در دلت چون و چرا...

 

عشق اگر در سینه داری الصلا...

پای نِه در وادی فقر و فنا...

 

عاشق و دیوانه و بی خویش باش...

در صف آزادگان درویش باش....

  • بتسابه مهدوی

چرا گل شقایق را شقایق عاشق نامیدند ؟

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۰ ق.ظ

 

چرا گل شقایق را شقایق عاشق نامیدند ؟

    

شقایق گفت : با خنده ، نه بیمارم ، نه تب دارم 

اگر سُرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم 

گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی 

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی

 

یکی از روزهایی که، زمین تبدار و سوزان بود 

و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه 

ومن بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت 

ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته 

و عشق از چهره اش ، پیدای پیدا بود ،

ز آنچه زیر لب می گفت ، شنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود

طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد 

از آن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند 

شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد 

چنانچه با خودش می گفت : بسی کوه و بیابان را 

بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده 

و یک دم هم نیاسوده ؛ که افتاد چشم او ناگه 

به روی من ، بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من 

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد 

و او می رفت و من در دست او بودم 

و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد 

پس از چندی هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت 

و دیگر داشت در دستش ، تمام ریشه ام می سوخت 

به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد ؟ 

در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست 

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من 

برای دلبرم هرگز دوایی نیست 

از این گل که جایی نیست ؛

خودش هم تشنه بود اما!! نمی فهمید حالش را

چنان می رفت و من در دست او بودم 

وحالا من تمام هست او بودم 

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ 

نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟ 

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت 

که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد 

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه - 

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت 

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت زهم بشکافت 

اما ! آه 

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد 

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد 

و هر چیزی که هرجا بود، با غم رو به رو می کرد 

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را 

به من می داد و بر لب های او فریاد :

بمان ای گل

که تو تاج سرم هستی 

دوای دلبرم هستی 

بمان ای گل 

ومن ماندم 

نشان عشق و شیدایی 

و با این رنگ و زیبایی 

و نام من شقایق شد 

گل همیشه عاشق شد.🌹🌹🌹

  • بتسابه مهدوی

مطالب خواندنی

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ

 

می گویند عمر بعضی پروانه ها فقط یک روز است. اما همان یک روز آن قدر بال بال می زنند و از نعمت زندگی لذت می برند که وقتی از دنیا می روند از زندگی خود ناراضی نیستند!

بسیاری از اوقات اگر ما بپذیریم که مثل همون پروانه برای چشم برهم زدنی فرصت زندگی یافته ایم خیلی از کارها و رفتارهایمان عاقلانه تر ومحبت آمیزتر و هیجاناتمان مهارتر و زندگیمان شیرین تر می شود.

 

زندگیتون پر از لحظه های پروانه ای!

29 (شنبه 7 شهریور 94)

 

امروز ، صادقانه در جستجوی حقیقت وجود خویش و در آرزوی پاکی و شفافیت افکارم در حرکتم و این هدیه ای ارزشمند از سوی معبودم است . خداوندا سپاسگزارم .

 

(این مراقبه را 7 مرتبه با صدای بلند برای خود تکرار نمایید.)

چه شنبه زیبایی خواهد بود 😀

وقتی بهترین ها وا برای دیگران بخواهید...

افکارتان بکر است و زلال!  

افکار از جنس انرژی اند و انرژی کار انجام می دهد.

در کلام آسمانی آمده است:

دعا قضا را برمی گرداند،هر چند آنرا محکم کرده باشند.

به همین سادگی،

کمترین مهربانی این است!

که برای هم دعا کنیم...

با تموم وجود....🙏

خلاصه کتاب آخرین راز شاد زیستن

اندرو متیوس

 

 

ما برای یادگیری به دنیا آمده ایم و جهان معلم ماست

طوری رفتار کنید که گویی در ورای هر حادثه ای ، هدف و مقصودی نهفته است و در مقابل هر حادثه ای از خود بپرسید که چرا به این نیاز داشته ایم و چه درسی از آن می گیریم .

هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است . حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است .

 

در جهان هستی ، تبعیض وجود ندارد

موفقیت و سعادت شما به مجموعه ای از اصول و قوانین طبیعی و چگونگی بهره گیری از آنها بستگی دارد :

قانون کاشت و برداشت : اول باید بکاری بعد درو کنی

 

قانون علت و معلول : اگر هیچ اتفاق خوبی در زندگی تان روی نمی دهد ، مقصر شما هستید .

هر چه شما بهتر می شوید بازی هم بزرگتر می شود .

هر مسئله ای به مسئله دیگر می انجامد : اگر پیشنهاد بزرگی وجود ندارد از پیشنهادهای کوچک شروع کنید .

اصل قورباغه ای : حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد بلکه ذره ذره مثل چاق شدن یا برشکستگی

انضباط : خود را مکلف به انجام کارهای کوچک مثل سه جلسه ورزش در هفته کنید .

هیچ تلاشی بی نتیجه نمی ماند .

امواج : زندگی به شکل موج اتفاق می افتد

انعطاف پذیر باشید : همه چیز دنیا در حال تغییر است .

 

زندگی شما بازتاب کامل اعتقادات شماست

هنگامی که عمیق ترین باورهای خود را درباره زندگی تغییر می دهید ، زندگی شما هم به همان ترتیب دستخوش تغییر می گردد.

 

درست از همان لحظه ای که بیش از حد وابسته می شوید همه چیز را به نابودی می کشید

دلیل اصلی ثروتمند تر شدن ثروتمندان ریال عدم وابستگی آنها به پول است

!اگر چیزی را می خواهی ، آن را ببخش

 

به هرچه بیندیشید وسعتش می دهید

از مغز هر انسان ، روزانه در حدود پنجاه هزار اندیشه گذر می کند . پس مثبت بیاندیشید .

وقتی که نسبت به مسئله ای بی خیال می شوید و رهایش می کنید ، آن مسئله هم شما را رها می کند .

 

پیرو قلب خود باشید

ماموریت شما در زندگی بی مشکل زیستن نیست با انگیزه زیستن است . به دو دلیل باید در هر کاری ، حداکثر تلاش خود را به کار ببندیم : اول به خاطر شادی خودمان ، دوم به خاطر اینکه جهان هستی تنبلی وتکبر را به طریقی تنبیه می کند .

کاری را که دوست دارید انجام دهید .

 

کسی که باید مجوز را صادر کند ، خود شما هستید

انسان پس از آغاز کردن هر کار ، انگیزه لازم را بدست می آورد .

 

اگر با زندگی بجنگید ، همیشه بازنده می شوید

اگر به دنبال آرامش ذهن هستید به پیشامدهای زندگی برچسب خوب یا بد نزنید .

 

دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید

پذیرفتن کامل یعنی عشق بدون قید و شرط .

 

ماموریت تو در زندگی ، تغییر دادن جهان نیست . تو مامور تغییر خویشتنی🍅🍅🍅🍅

مثل خدا باش

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه ...

 

💕

"تقدیر"

یعنى پرنده اى باشى,

خسته از هزار مهاجرت باران دیده

وحوالى مقصد!

آنقدر خسته باشى

که چشمانت جایی را نبیند وآرام،

ارتفاعت را کم کنى،

و یک شکارچى،

اولین شلیک زندگى اش،

آنقدر خطا برودکه با تو مشترک شود..

و توسقوط کنى،

 تا مدال افتخار سینه کسى باشی..

زیباترین شعر مولانا :🌹

 

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو

خوب و بد می گذرد وای به حال من وتو

 

قرعه امروز به نام من و فردا دگری

می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو

 

مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی

گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو

 

هر مرد شتربان اویس قرنی نیست

هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست

 

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد

هر احمد و محمود رسول مدنی نیست

 

بر مرده دلان پند مده خویش میازار

زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست

 

جایی که برادر به برادر نکند رحم

بیگانه برای تو برادر شدنی نیست*

در قلب انسان موسیقی عظیمی آرمیده است و منتظر لحظه ایست تا نواخته شود.

و آن لحظه فرا نمیرسد مگر با جاری شدن عشق ٬آنگاه که پای عشق در کار است ناگهان احساس هارمونی و هماهنگی عمیقی به تو دست میدهد و دیگر چون اصوات ناموزون نیستی هرج و مرج و آشوب از میان میرود و جای خود را به نظمی همچون نظم کیهانی‌میدهد . زندگی تازه از آن لحظه آغاز میشود.

(وین دایر)

چقد زیبااست. . . . .از شیخ بهایی پرسیدند: "سخت میگذرد"

چه باید کرد؟

گفت: خودت که میگویی

سخت "میگذرد"

سخت که "نمیماند"!

پس خدارو شکر که "میگذرد" و "نمیماند"

دیروزت خوب یا بد "گذشت"

و امروز روز دیگری است...

قدری شادی با خود به خانه ببر...

راه خانه ات را که یاد

گرفت

فردا با پای خودش می آید...

آغاز با حافظ🌱🌱

گلبرگ را زسنبل مشکین نقاب کن

یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

بفشان عرق زچهره  و اطراف باغ را

چون شیشه ها ی دیده ما پر گلاب کن

ایام گل چو عمر برفتن شتاب کرد

ساقی بدور باده ی گلگون شتاب کن

آغاز هفته خوش🙏

خـدا جدا از شما نیست. خـدا نهایت هستی شماست، درونی ترین موجودیت تان است، روح شماست. او صدای پنهانی ست که در عمق وجودتان آرمیده؛ همانند یک رقاص که از رقص اش جدا نیست...

صدای خدا .

 

 

 

گاه خداوند از طریق صوت با ما سخن می گوید

 

و آن می تواند صدای یک ساز موسیقی ، و یا چندین ساز همراه با هم باشد.

 

می تواند صدای طوفان ، یا رعد و برق ، یا صدای یک طبل یا آواز پرنده ایی باشد.

 

و یا صدای ملایم یک آه.

 

تقریباً هر صدایی می تواند صدای خدا باشد.

 

به شرطی که بتواند تو را با نشاط و شاد سازد ،

 

یا احساسی از عشق و خوبی در تو بوجود بیاورد،

 

آنوقت مطمئن باش که این صدا، نعمت خداوند است.

 

صدای خداوند که برای تعالی معنوی تو فرستاده شده است.

 

و چون موسی به وعده گاه آمد عرض کرد:

پروردگارا ! "خود را به من بنمای".

 پروردگار فرمود: " هرگز مرا نخواهی دید"؛

لیکن به کوه نگاه کن پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید. پس پروردگارش آن را متلاشی ساخت و موسی مدهوش بر زمین افتاد...

* "أرنی": خودت را به من نشان بده

*"لن ترانی ": هرگز مرا نخواهی دید

 

سعدی:

چو رسی به کوه سینا "أرِنی" مگو و بگذر

که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"

 

حافظ:

چو رسی به طور سینا "أرِنی" بگو و بگذر

تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

 

مولانا:

"أرنی" کسی بگوید که تو را ندیده باشد

تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی"

 

ای نور ما! ای سور ما! ای دولت منصور ما!

جوشی بنه در شور ما! تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما! ای قبله و معبود ما!

آتش زدی در عود ما، نظاره کن در دود ما

ای یار ما! عیّار ما! دام دل خمار ما!

پا وامکش از کار ما! بسْتان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل، جان می‌دهم، چه جای دل؟

وز آتش سودای دل، ای وای دل، ای وای ما

مولانا

یاد بگیریم آسان بگیریم و از زندگی لـــذّت ببریم ‌؛

خود را رها کنید و به اشتباهات خود بخندید ، زندگی ارزش غصه خوردن برای اشتباهات گذشته را ندارد.

به یک لبخند ، یک بوسه ، یک نگاه از روی عشق ایمان داشته باشید.

« جدی بگیرید چیزهای ساده را برای خوشبختی »

 

گفتا به من در نیمه شب

پنهان بیا پنهان برو

در باغ پر ریحان من

خندان بیا گریان برو

 

گفتا که بر کس ننگرم

بر عاشقان عاشقترم

در خان من گر آمدی

با جان بیا بی جان برو

 

گفتا اشارت ساز کن

این گفتگو را راز کن

با سر بیا در پیش من

افتاده و خیزان برو

 

گفتا که من یک آتشم

سوزنده و هم سرکشم

با من درآمیزی اگر

با آتشی سوزان برو

 

من او شدم در او شدم

بیخود از آن یاهو شدم

گفتا در آخر این سخن

بی خود شدی حیران برو

 

 

" مولانا "

 

بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد

آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد

 

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه

هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد

 

آنچه از عشق کشید این دل من، کُه نکشید !

و آنچه در آتش کرد این دل من عود نکرد

 

گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی

گفت دلبر، که بلی کرد، ولی زود نکرد

 

آه، دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر؟

آنچه پشّه به دماغ و سر نمرود نکرد !

 

گر چه آن لعل لبت عیسی رنجوران است

دل رنجور مرا چاره ی بهبود نکرد

 

جانم از غمزه ی تیرافکن تو خسته نشد

زانکه جز زلف خوشت را زره و خود نکرد

 

نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است

در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد

 

هین خمش باش که گنجیست غم یار، ولیک

وصف آن گنج جز این روی زراندود نکرد

 

مولانا

..

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻟﯿﻮﺍﻧﻨﺪ

ﻇﺮﻓﯿﺘﻬﺎﯾﯽ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﻧﺪ...

ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ،

ﺑﻌﻀﯽ ﻓﻨﺠﺎﻥ،

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻣﺎﮒ ﺑﺰﺭﮒ،،،

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﺑﺮﯾﺰﯼ،

ﺳﺮ ﺭﯾﺰ ﻣﯿﺸﻮﺩ،

ﺧﯿﺲ ﻣﯿﺸﻮﯼ،

ﺣﺘﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﺑﺎﺷﯽ

ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﺏ،

ﺷﺮﺑﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ

ﻭ ﺳﺮﺭﯾﺰ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ،

ﻟﮑﻪ ﺵ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ....

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﯿﻤﺎﻧﻨﺪ....

ﻇﺮﻓﯿﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﻧﺪ....

ﻟﻄﻔﺎ" ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻋﻄﻮﻓﺖ ﺩﺭ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩﯾﺸﺎﻥ،

ﻇﺮﻓﯿﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺞ....

ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﻦ....

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﮑﻨﯽ،

ﺍﮔﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﻨﯽ

ﺍﮔﺮ ﺳﺮ ﺭﯾﺰ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ،

ﺑﺎﺩ ﺍﻟﮑﯽ ﺑﻪ ﻏﺒﻐﺐ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ

ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻟﮑﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ،

ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ

ﻭ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺎﺵ،

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﻟﯿﻮﺍﻧﻨﺪ....

ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻧﮑﻨﯿﺪ!!

 

درختها میمیرند؛

 

عده ای عصا می شوند و دستی را می گیرند ؛

 

عده ای تبر می شوند بر نسل خویش ؛

 

عده ای چوب کبریت می شوند برای سوزاندن تبار خود

و.......

عده ای تخته سیاه میشوند برای تعلیم اندیشه ها .

سرنوشت گاهی خودش رقم میخورد ......

اگر شخصی رفتگر نامیده می شود، باید به گونه ای خیابان ها و معابر را جارو کند که میکل آنژ نقاشی میکرد، بتهوون سمفونی می ساخت و شکسپیر شعر می سرود. او باید آنگونه خیابان ها را جارو کند که تمامی موجودات آسمانی و زمینی مکثی کنند و بگویند:

اینجا رفتگری کار میکند که کارش را خوب انجام می دهد.

 

مارتین لوترکینگ

این متن برایم جالب بود :

 

تمام اتفاقات بدن در طول ۲۴ ساعت شبانه روز

 

شاید هیچوقت به این موضوع حتی فکر هم نمی کنیم که وقتی در طول بیست و چهار ساعت شبانه روز مشغول فعالیت و خواب هستیم بدن ما چه فعالیت هایی را تجربه می کند و در کل در طول یک روز کامل در بدن ما چه اتفاقاتی می افتد! اما چه بسا دانستن این موضوع ارتباط مستقیم با عملکرد صحیح سیستم بدن و سلامتی ما دارد. اتفاقاتی که برای بدن ما در طول ۲۴ ساعت می افتد بشرح زیر است:

 

ساعت شش صبح: با ترشح هیدرو کورتیزون، اعضای بدن بیدار می شوند. بدین طریق بدن بطور آهسته خودش را برای بیدار شدن آماده میکند. متابولیسم به فعالیت در می آید و برای فعالیت روزانه ما پروتئین و انرژی ذخیره شده به جریان در می آید.

 

ساعت هفت صبح: هنوز بدن ضعیف است، پس وقت ورزش نیست چون در این ساعت با ورزش فقط به قلب فشار وارد می شود. به جای ورزش صبحانه بخورید چون دستگاه گوارش در این زمان بخوبی کار میکند.

 

ساعت هشت صبح: مقدار زیادی هورمون در این ساعت ترشح میشود. سیگار کشیدن در این ساعت بیشتر از هر ساعت دیگری باعث تنگ شدن عروق می شود.

 

ساعت نه صبح: بدن سفت و سخت بیدار است و زمانی است که نیروی زیادی را در اختیار دارد. در صورت نیاز به تزریق هر آمپولی این ساعت بهترین موقع است. چون هر گونه عوارض ناشی از تزریق آمپول در این زمان به حداقل می رسد و بدن در مقابل اشعه ایکس مقاوم است.

 

ساعت ده صبح: ساعتی که ارگانیسم به خودش می آید و اعلام آمادگی می کند. بدن انرژی زیادی را در اختیار دارد و حرارت بدن بالاست. نکته مهم اینکه بین ساعتهای ده تا دوازده احتمال سکته های قلبی بیشتر از هر زمان دیگر است.

 

ساعت یازده صبح: بدن در بهترین حالت و زمان خود قرار دارد. ضربان قلب و میزان گردش خون به اندازه ای مناسب است که ممکن است در معاینات قلبی (اکتروکاردیو گرافی) اشتباهاتی رخ بدهد و اگر مشکلی در قلب وجود داشته باشد در این لحظه دیده نشود. بدن کاملاً آماده است تا مسائل ریاضی و سخت ترین فرمول ها را حل کند.

 

ساعت دوازده ظهر: دقت افراد کم و انسان دچار خواب آلودگی می شود. اسید معده زیاد ترشح میشود و خون رسانی به مغز کاهش پیدا میکند. برای خون رسانی به دیگر اعضای بدن از معده استفاده بیشتری میشود. افرادی که عادت به خواب نیمروزی دارند حدوداً تا سی درصد خطر سکته قلبی در آنها کمتر از دیگران است.

 

ساعت سیزده: بدن از تب وتاب می افتد. بهره وری در اواسط روز بیست درصد کاهش پیدا میکند. همه اعضای بدن در پایین ترین سطح فعالیت میباشند. در این ساعت فقط کیسه صفرا است که خوب فعالیت میکند و مشغول هضم غذای نیمروزی است.

 

ساعت چهارده: احساس خستگی بروز میکند چون فشار و ترشح هورمون ها کم میشود. برای افرادی که از دندانپزشکی ترس دارند این ساعت بهترین زمان است چون افراد در این ساعت کمتر احساس درد میکنند. این وضعیت تا سی دقیقه ادامه خواهد داشت.

 

ساعت پانزده: در این زمان انرژی دوباره به بدن بر میگردد و حافظه خوب کار میکند و مرحله دوم از بهره وری آغاز می شود. ولی کمتر از آن چیزی که بدن در صبح داشت.

 

ساعت شانزده: برای ورزش کردن بهترین ساعت است فشار و گردش خون بدن در بهترین حالت است.

 

ساعت هفده: فعالیت ارگانها به بالاترین حد خود می رسد. نیرو افزایش پیدا میکند، اکسیژن زیادی استفاده میشود، کلیه ومثانه خوب کار میکند. زمانی است که ناخنها و موها خوب رشد میکند، اسید معده افزایش پیدا میکند به همین دلیل در این ساعت احتمال خونریزی هم بیشتر است.

 

ساعت هیجده: الآن زمان مناسبی برای خوردن شام است. پانکراس در این ساعت فعالیت خوبی دارد.

 

ساعت نوزده: میزان فشار خون و ضربان نبض کاهش پیدا میکند. به همین دلیل کسانی که از داروهای کاهش دهنده فشار خون استفاده میکنند باید دقت بیشتری داشته باشند. چون داروهای فشار خون در این زمان باید با احتیاط بیشتری مصرف شود. تاثیر دارو های ضد افسردگی در این ساعت خیلی زیاد است.

 

ساعت بیست: میزان چربی کبد کاهش می یابد و خون کثیف از هر زمان بیشتر به قلب می رسد. کسانی که آلرژی یا آسم دارند در این ساعت باید از دارو هایشان استفاده کنند. آنتی بیوتیکها از این قاعده مستثنی نیستند چون در این ساعت بیشترین تاثیر را دارند.

 

ساعت بیست و یک: عملکرد ترشح غدد در این ساعت به پایان می رسد. هر چیزی از این به بعد وارد معده میشود و عملیات هضم و جذب غذا به کندی انجام میشود که این مسئله میتواند خیلی خطرناک باشد چون باقیمانده غذا به مخاط روده حمله کرده و مخاط روده را دچار آسیب میکند.

 

ساعت بیست و دو: سیستم دفاعی بدن به حالت آماده باش در می آید. کسانی که سیگار میکشند باید بدانند که از این ساعت به بعد بدن سمومی مثل نیکوتین را خیلی سخت دفع میکند.

 

ساعت بیست و سه:بدن ریلکس میشود و....

 

                 👇👇👇👇👇👇👇👇👇

 

((( راه یکیست،راستی)))

:

پنج چیز است که پنج چیز از آن نزاید: دلی که خانه ی غرور است کانون محبت نشود. یاران دوران فرومایگی، نکوخویی ندانند و تنگ نظران ره به بزرگی نبرند. حسودان بر جمال و کمال جز به چشم کین ننگرند و دروغگویان از کسی وفا و اعتماد نبینند.((گوته))

ذهن زنان را بشناسید

مجموعه: روانشناسی زناشویی

 

 

ذهن زنان را بشناسید

زنان و مردان با هم تفاوت های اساسی دارند. این جمله دیگر آنقدر تکراری شده که برای درک آن نیاز به توضیح بیشتری نیست. زن و مرد از دو جنس مختلف با روحیات متفاوت هستند و برای آن که بتوانید با موجودی که تا این حد با شما متفاوت است زندگی خوبی داشته باشید باید او را بشناسید.

 

 

 

 

این ویژگی های زنانه را بشناسید تا بیشتر پی به خصوصیات زنان ببرید:

 

1.پیوندجویی

روان‌شناس‌ها می‌گویند اگر فقط یک فرق بین زن‌ها و مردها باشد این است که برای زن‌ها ارتباط برقرار کردن با دیگران مهم‌ترین چیز است و برای مردها استقلال و اقتدار. این‌که زن‌ها خیلی بیشتر به ارتباط با دیگران اهمیت می‌دهند، از همان کودکی شروع می‌شود. حتماً همه‌ی شما دیده‌اید دخترها عروسک را به‌عنوان اسباب‌بازی اصلی انتخاب و با آن ارتباط برقرار می‌کنند. ‌روان‌شناس‌ها به این ویژگی زنانه «پیوندجویی» می‌گویند.

پیوند با خانواده‌ی پدری

زن‌ها از مردها پیوندجوتر هستند و برای رابطه با دیگران اهمیت بیشتری از مردان قائل‌اند. یکی از مهم‌ترین کسانی که زن‌ها برای رابطه با آنها انرژی می‌گذارند، خانواده‌ی پدری‌شان است. از خواهر، مادر، برادر و پدر گرفته تا بچه‌های خواهر‌ و برادرها و دایی و عمو و عمه و خاله همه و همه می‌توانند در دایره‌ی دغدغه‌های یک زن قرار بگیرند و از همه‌ی آنها خبر بگیرند. معمولاً مردها این رفتار همسران‌شان را در تقابل با قدرت خودشان می‌دانند و برای همین از زن‌ها می‌خواهند بین خانواده و شوهرشان به یکی اولویت بدهد. معلوم است می‌خواهند آن یکی هم خودشان باشد. در صورتی که رابطه با خانواده‌ی پدری، فقط به خاطر ویژگی پیوندجویی خانم‌هاست. همان ویژگی که آنها را به شوهران‌شان هم وصل کرده است!

رازداری نکردن

یکی از مسائلی که بین مردها و زن‌ها همیشه اختلاف است مرز بین چیزی است که باید بیرون از خانه گفته شود و چیزهایی که نباید گفته شود. زن‌ها به خاطر ویژگی پیوندجویی معمولاً هم‌ مرزها را بازتر می‌گیرند و هم تعداد آدم‌هایی که می‌توان چیزهایی را که در ذهن مردها خصوصی است به آنها گفت. یک زن ممکن است در اتوبوس بین شهری سر درددل را به یک کنار دستی غریبه باز کند و خصوصی‌ترین چیزهای زندگی‌اش را به او بگوید. اتفاقی که در مورد مردان تقریباً غیرممکن است.

 

2. عاطفی بودن

زن‌ها عاطفی‌تر از مردها هستند. این یک باور عمومی است که اتفاقاً پایه‌های علمی هم دارد. البته روان‌شناس‌ها کمی جزئی‌تر در این مورد اظهار نظر می‌کنند. آنها می‌گویند مردها می‌توانند جنبه‌های عقلانی و احساسی یک ماجرا را از هم جدا کنند، اما زن‌ها حتی در یک بحث منطقی زود احساساتی می‌شوند. عصب‌شناس‌ها می‌گویند دلیل این قضیه می‌تواند این باشد که مرکز عاطفه در مرد‌ها فقط در نیکره‌ی راست مغز آنهاست در صورتی که مراکز عاطفه در زن‌ها هم در سمت چپ و هم در سمت راست مغز پراکنده است. حتماً می‌دانید سمت چپ مغز مسئول تکلم و تفکر منطقی است. برای همین احتمالاً خیلی از مردها تعجب می‌کنند چرا وقتی یک بحث منطقی را با زنان‌شان پیش می‌برند، آنها ناگهان احساساتی می‌شوند. البته در مقابل خانم‌ها هم از این‌که مرد‌ها حتی در یک بحث احساسی می‌توانند خونسردی خودشان را حفظ کنند و با منطق خودشان پیش بروند تعجب می‌کنند.

اگر بخواهیم کلی‌تر نگاه کنیم، مخصوصاً مردهایی که زنان موفقی دارند، ممکن است به این اشتباه بیفتند که چون همسرشان در جمع آدم‌هایی است که خیلی خوب از پس خودشان و کارهای‌شان برمی‌آیند دیگر نیازی به حمایت عاطفی ندارد. اما روان‌شناسی زنان دقیقاً بر عکس این را می‌گوید. حتی زنانی که اسطوره‌ی اعتماد به نفس هستند در مقابل شما دوست دارند زنانه رفتار کنند و از حمایت عاطفی‌تان برخوردار شوند. دعوای همیشگی زنان و مردان در به جمله آوردن جمله «دوستت دارم» توسط مردها ریشه در همین تفاوت جنسیتی دارد.

زن‌ها به خاطر عاطفی بودن‌شان بیشتر از مبالغه در جمله‌های‌شان استفاده می‌کنند. وقتی آنها می‌گویند هیچ وقت، همیشه، بهترین، بدترین، همه یا هیچ واقعاً منظورشان دقیقا آن جمله‌ها نیست. اما شما به‌عنوان یک مرد احتمالاً منطقی فکر می‌کنید و می‌بینید واقعاً آن‌طور که همسرتان گفته نیست و وارد یک جدل بی‌حاصل منطقی با او می‌شوید

 

 

3. خوش‌صحبتی

مردان معمولاً از این شکایت دارند که همسران‌شان خیلی حرف می‌زنند. برای همین در مورد زیاد حرف زدن زنان هم تا دل‌تان بخواهد لطیفه و پیامک درست شده است. روان‌شناسان هم موافق‌اند زن‌ها و مردها هم در میزان صحبت کردن و هم در شیوه‌ی صحبت کردن با هم فرق دارند.

عصب‌شناس‌ها می‌گویند مردان برای حرف زدن فقط از نیمکره‌ی چپشان استفاده می‌کنند اما زن‌ها از هر دو نیمکره. روان‌شناسان رشد می‌گویند تجهیزات سخن گفتن (مثلاً تارهای صوتی) در زن‌ها زودتر از مردان رشد می‌کند.

روان‌شناس‌های تکاملی هم می‌گویند، در

 

دعای قشنگ برای  آخر شب

 

ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ!🙏

ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﺪﻭممون ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ ﺍگرم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ!🙏

ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺩﻟﺶ ﭘﺮ ﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ!🙏

ﺩﻋﺎ کنیم هیچکی ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ  ﺷﺪ ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ!🙏

ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ!🙏

ﺩﻋﺎ کنیم حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه..🙏

 

شــــــــــبتون پراز حس آرامش🌙  💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐

  • بتسابه مهدوی

سحر

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ

 

 

سلام علیکم

 

صبح همه عزیزان بخیری وشادمانی انشاالله

 

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

 

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

 

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

 

در دل ندهم ره پس ازین مهر بتان را

مهر لب او بر در این خانه نهادیم

 

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

 

چون میرود این کشتی سرگشته که آخر

جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

 

المنه لله که چو ما بی دل و دین بود

آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

 

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

 

حافظ

در مراسم بزرگداشت بیل برادلی، سناتور نیوجرسی که در سال 1987 برگزار شد اتفاق جالبی رخ داد:  

برادلی منتظر بود تا سخنرانی اش را ایراد کند. پیشخدمتی که مشغول کار بود، تکه ای کره در بشقاب او گذاشت.

برادلی به او گفت: "ببخشید ممکن است من دوتکه کره داشته باشم؟"

پیشخدمت جواب داد: "خیر! هرنفر، یک تکه !".

برادلی گفت: "گمان می کنم شما مرا بجا نیاوردید. من بیلی برادلی، فارغ التحصیل آکسفورد، بازیکن حرفه ای بسکتبال، قهرمان جهان و سناتور ایالات متحده هستم".  

پیشخدمت گفت: "خب، شاید شما هم نمی دانید من چه کسی هستم؟ "

برادلی گفت: "نه، نمی دانم. شما چه کسی هستید؟".

پیشخدمت گفت: "من مسئول کره ها هستم".!!!

هر وقت ما به سطحی از توسعه یافتگی رسیدیم که   اینجور مسئولانی برای "کره های کشورمان" تربیت کردیم،فسادهای هزار هزار میلیاردی و بدبختی و فقر و فلاکت ها و غیره مان هم حل خواهد شد!!

راستی "من" و "تو" در کجای این تربیت و رفتار ایستاده ایم

.

 

 

: رفت روزی زاهدی در آسیاب

آسیابان را صدا زد با عتاب

گفت دانی کیستم من گفت :نه

گفت نشناسی مرا ای رو سیه

این منم من زاهدی عالیمقام

در رکوع و درسجودم صبح وشام

ذکر یا قدوس ویا سبوح   من

برده تا پیش ملایک روح من

مستجاب الدعوه ام تنها وبس

عزت مارا نداند هیچ کس

هرچه خواهم از خدا آن میشود

بانفیرم زنده بی جان میشود

حال برخیز وبه خدمت کن شتاب

گندم آوردم برای آسیاب

زود این گندم درون دلو ریز

تا بخواهم از خدا باشی عزیز

آسیابت را کنم کاخی بلند

برتو پوشانم لباسی از پرند

صد غلام وصد کنیز خوبرو

میکنم امشب برایت آرزو

آسیابان گفت ای مردخدا

من کجا و آنچه میگویی کجا

چون که عمری را به همت زیستم

راغب یک کاخ و دربان نیستم

درمرامم هرکسی را حرمتیست

آسیابم هم همیشه نوبتیست

نوبتت چون شد کنم بار تو باز

خواه مومن باش و خواهی بی نماز

باز زاهد کرد فریاد و عتاب

کاسیابت برسرت سازم خراب

یک دعا گویم سقط گردد خرت

بر زمین ریزد همه بار و برت

آسیابان خنده زد ای مرد حق

از چه بر بیهوده می ریزی عرق

گر دعاهای تو می سازد مجاب

با دعایی گندم خود را بساب...

 

 

                 "مولانا"

خاری از فلسهای. ماهی به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...

پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.

پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.

وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی

بیماری دیگری به جانش افتاد...

پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.

  • بتسابه مهدوی

یارم

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۲ ق.ظ

یارم به یک لا پیرهن ، خوابیده زیر نسترن

ترسم که بوی نسترن،مست مست وهشیارش کند

 

پروانه امشب پر مزن ، اندر حریم یار من

ترسم صدای پرپرت ، ازخواب بیدارش کند

 

پیراهنی از برگ گل ، بهر نگارم دوختم

بس که لطیف ست آن بدن،ترسم که آزارش کند

 

ای آفتاب ، آهسته نِه پا درحریم یار من

ترسم صدای پای تو ، ازخواب بیدارش کند

 

فائز دشتستانی

  • بتسابه مهدوی

فروغ

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۹ ق.ظ

 

راستی؛ چه شباهت نزدیکی با گفته "زنده یاد بانو فروغ فرخزاد" دارد که این شاعره فقید؛ شهیر و پرآوازه

 می گوید...؛:

"در لحظه زندگی کن و از آن

 لذت ببر"...؛؛؛

آهوان؛ ای آهوان دشت ها؛

گاه اگر در معبر گلگشت ها...؛

جویباری یافتید آوازخوان؛

رو به استغنای دریاها روان...؛!!@

 

"روحش شاد و یادش گرامی"

  • بتسابه مهدوی

شعر زیبا

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ

شب گذشت وبا نفسهای تو بیدارم هنوز

بی صدا در رختخوابم اشک میبارم هنوز

 

شاه چشمت خواب رفت و من گدای بی نشان

سرد و لرزان پشت درب پلک دربارم هنوز

 

دوری از آغوش من اما نمیدانم چرا

از حضور عطر دیدار تو سرشارم هنوز

 

دست خواهش یا شکایت از تب تشویش ها

در ضریح حضرت موهای تو دارم هنوز

 

مثل این شبها اگر هرشب پرستارم تویی

تا قیامت ناله میبافم  که بیمارم هنوز

 

صاحب عزیزی

  • بتسابه مهدوی