نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بتسابه مهدوی» ثبت شده است

جغد در گذر روزگاران

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۲۴ ب.ظ


دکتر بتسابه مهدوی

 

 جغد پرنده‌ای است از تیره بوفدیسان؛ منزوی، بی‌ صدا، شکارگر، شب‌رو، با چهره‌ای خاص و به‌یاد ماندنی و صدایی ویژه. چشم‌های جغد بزرگند و در حدقه ثابت، پس او برای این‌که بتواند منظره دید خود را تغییر دهد، ناچار است کل سرش را بچرخاند. اما برخلاف آنچه شایع است، جغد نمی‌تواند سرش را کاملاً به‌ پشت بچرخاند، او می‌تواند آن را تا ۱۳۵ درجه بگرداند. چشم‌های جغد در صورتی صاف قرار گرفته است و مانند چشم‌های پرندگان دیگر در دو سوی چهره قرار ندارد، به همین دلیل دید جغدها برای شکار، بخصوص در نور کم، بهتر از دیگر پرندگان است.

 

همین صورت پهن و چشم‌های قرار گرفته در یک سطح، به چهره آنان شیوه‌ای انسان‌وار داده است. چشم‌های آنها از قدرت دوربینی فوق‌العاده‌ای برخوردار است، اما جغدان دید نزدیک بسیار کمی دارند، تا آنجا که در چند سانتی‌متری خود را نمی‌توانند دید. جغدها شکارگران تاریکی‌اند. نمونه‌های اندکی از آنها در روز هم فعالند.

 

در کنار پرهای جغد دندانه‌هایی وجود دارد که به دلیل آنها و همچنین نرم بودن بیش از اندازه‌ی پر جغد، پرواز این پرنده بی صدا انجام می‌گیرد.

 

رنگ غالب جغدها تیره و مات است و در شب آنها را نامرئی می‌کند. از آنجا که شیوه شکار جغدان، ناگهانی و بی‌صداست و عمدتاً نیز در شب صورت می‌گیرد، پیداست که حمله جغد برای شکارش تا چه حد خطرناک و احیاناً وهم‌آور است. جغدها علاوه بر دید خوب در تاریکی، دارای حساسه‌هایی روی منقار و پاهایشان هستند که شبیه به پرهای کوچک است و به آنها در یافتن شکار یاری می‌دهد.

 

صورت دیسک مانند جغد این امکان را به او می‌دهد تا صدای شکار را بهتر بشنود. جغدها صداهای مختلفی دارند. صدای جغد به او کمک می‌کند تا جفت خود را بیابد و یا حضور خود را به چشم رقیبان احتمالی بکشد. جغدها اگرچه با جفت خود زندگی می‌کنند، به عبارتی زندگی خانوادگی دارند؛ اما خودشان لانه نمی‌سازند.

 

غالباً لانه خالی‌مانده‌ای را تصاحب می‌کنند و یا در سوراخی در درختان ساکن می‌شوند و یا در زمین، ساختمان ویرانه‌ای، انباری و یا غاری می‌مانند. آنها تعداد کمی تخم می‌گذارند و ماده و نر با هم از جوجه‌ها مراقبت می‌کنند. منقار جغد تیز و بسیار قدرتمند است. جغدان با این منقار، شکار خود را پیش از آنکه یکباره او را ببلعند، می‌کشند. استخوان و پر یا پشم احتمالی شکار بلعیده شده، از آنجا که قابل هضم نیست، چون گلوله‌ای فشرده و یکدست که استخوان‌ها در دل آن است و پر یا پشم رویش را گرفته، از راه گلو، پس داده می‌شود.

 

شکار جغد معمولاً پستانداران کوچک و حشرات، موش‌ها و جوندگان و گاه پرندگان دیگر است، گونه بزرگ جغد می‌تواند خرگوش و سنجاب نیز شکار کند. به ندرت نمونه‌هایی از آنها ماهی شکار می‌کنند. جغدها به جز نقاط بخصوصی، در سرتاسر کره زمین وجود دارند. جغدها به دو خانواده‌ی اصلی تقسیم می‌شوند که در مجموع ۲۲۰ تا ۲۲۵ گونه از آنها در این دو خانواده موجودند.

 

جغد در باورهای مردم جهان

در دایرهًْ‌المعارف بریتانیکا آمده است که جغد به دلیل حضورش در شب و صدای جیغ وارش سمبل رازآمیزی و آن جهانی بودن بوده است. عادات مرموز جغدان، پرواز بی‌صدا و آمد و شد روح ‌وار است که آنها را به موضوعی برای خرافات و حتی ترس در بسیاری از نقاط جهان تبدیل کرده است. از سوی دیگر همین آن‌جهانی بودن جغد، این باور را تقویت کرده است که جغد می‌تواند پیش‌گویی کند، به عبارت دیگر به دلیل ارتباط وهم‌آورش با آن جهان، دیدار او می‌تواند خوش‌ یمن و یا بدشگون باشد. به این ترتیب جغدها مظهر هوشی خاموش، دانشی ویرانگر و یا برعکس، مظهر خوش‌یمنی بوده‌اند. آنان برای انسان که در سکوت به رفتار و صدای ایشان گوش می‌داده یادآور شب، ماه و حتی زن بوده‌اند چه، آنان رازآمیز و دورویه می‌نموده‌اند. بسیاری در جهان به قدرت درمانگری بزرگ جغد و دارویی که از بدن و به‌ویژه چشم‌های او تهیه می‌شود، ایمان داشته‌اند.

 

در باور مردمان یونان باستان، الهه‌ای به نام آتنا وجود داشته که همواره جغدی کوچک تصویر او را همراهی می‌کرده است. این الهه که ایزدبانوی تمدن، خرد، قدرت، فنون، مهارت و دادگری بوده، موجب شده است که جغد نیز به نشانه‌ی دانایی در یونان باستان تبدیل شود. جغد و آتنا چنان به همراهی با یکدیگر مشهور بوده‌اند که هم اکنون ضرب‌المثلی در زبان آلمانی وجود دارد که می‌گوید: کسی برای آتنا جغد نمی‌برد. مشابهش در زبان فارسی همان زیره به کرمان بردن است. در حال حاضر بر اساس همان باور قدیمی یونانی، تصویر جغد در لوگوی بسیاری از کتابخانه‌ها و یا دانشگاه‌های جهان آمده است.

 

در روم باستان، مینروا شکل دیگری از ایزدبانوی آتنا محسوب می‌شده که همان کارکردهای او را داشته است. او نگاهبان مردم آتن بوده و آتنی‌ها پانتئون آکروپولیس را به نام او ساختند، پس باورهای یونانی در مورد جغد که به ایزدبانوی آتنا بازمی‌گشت در روم نیز پذیرفته شد. از سوی دیگر رومیان جغد را پرنده‌ای در ارتباط با مراسم تدفین می‌شناختند و دیدن جغد را در روز، بدیمن می‌دانستند. در کتاب دوازدهم آنائید ویرژیل، پیش از آن که ترنس به سوی آخرین مبارزه‌اش برود، جغدی ظاهر می‌شود که نشان از مرگ وی در این مبارزه دارد.

 

در بین‌النهرین باستان اسطوره جالبی در مورد لیلیث وجود دارد. او یک جور خدای شب بوده است. مؤنثی گاه خون‌آشام که ظاهراً بعدها هنگامی که در اسطوره‌های یهودی نقشی مشابه حوا را بازی می‌کند، ارتباطی با جغد نیز می‌یابد. گویا در انجیل شاه جیمز، از لیلیث به عنوان جغد یاد شده است. به‌هرحال می‌توان گفت که جغد در میان یهودیان قدیم نماد ویرانی و متروکیت بوده است و بر اساس عهد عتیق گوشت جغد حرام است. (از دایرهًْ‌المعارف جودائیکا، به نقل از دانشنامه جهان اسلام)

 

در میان اعراب پیش از اسلام چنان‌که در دانشنامه جهان اسلام آمده است، جغد خرافات و افسانه‌هایی ویژه خود و در ارتباط با مرگ داشته است. آنان باور داشتند که وقتی کسی می‌میرد روانش به صورت جغد بر بالای گور او شیون می‌کند (اشاره به صدای مویه‌وار جغد). اعراب پس از اسلام نیز، اگرچه نقل است که پیامبر اسلام ایشان را از این خرافات پرهیز داده بوده است؛ اما همچنان به پرواز و آواز پرندگان بدیمن، چون کلاغ و بوم، فال بد (طیره) می‌زده‌اند. خرافه دیگری در میان تازیان که در مقاله دانشنامه به آن اشاره شده است، خونخواهی مقتول است که اگر کسی در پی آن نباشد، «جغدی از سر آن مقتول درآمده چندان فریاد می‌کند که: اسقونی، اسقونی»؛ به من آب دهید، تا این که انتقام آن خون گرفته شود. مشابهت این داستان با داستان قطرات خونی که از گلوی مرغ حق (نوعی جغد) می‌ریزد و در کتابهای هدایت به آن اشاره شده، قابل توجه است.

 

 

جغد در باورهای مردم جهان

در اسطوره‌های هندو، لکشمی، الهه ثروت، بر جغدی سوار است، بر این اساس می‌توان گفت که جغد پرنده‌ای خوش یمن محسوب می‌شده است و اگر در کنار خانه‌ای مسکن می‌گرفته، نشان اقبال خوب بوده است، اما چنان که در دایرهًْ‌المعارف جهان اسلام آمده است، در اساطیر هند و ایرانی، جغد نماینده یمه (همان جم در ایران باستان و خدای مرگ در میان هندیان) بوده است. در کتاب کلیله و دمنه که ترجمه آزادی از پنچاتنترای هندی است، داستانی در مورد جغد و زاغ آمده که بعدتر به آن می‌پردازیم.

 

در مصر باستان جغد راهنمای ارواح مردگان به جهان زندگان محسوب می‌شده است، پس مصریان او را با پای شکسته نشان می‌داده‌اند تا بدین ترتیب از بازگشت پرنده مرگ به زندگی جلوگیری کنند. در هیروگلیف مصری جغد پاشکسته نشانگر حرف«ام» بوده است. در کنیا نیز چون مصر بر این باور بودند که جغد نشانه‌ی مرگ است و اگر کسی جغدی می‌دید یا صدایش را می‌شنید، باور داشت که کسی می‌میرد.

 

در قاره امریکا نیز عموماً جغد سمبل مرگ محسوب می‌شده است. در قبایل آزتک خدای مرگ معمولاً به شکل جغد نمایش داده می‌شد. اما مردم باستانی پرو جغد را پرستش می‌کردند و او را به تصویر می‌کشیدند.

 

در باور مردم فرانسه جغد گوش دار(تالابی) سمبل خرد بوده و جغد بدون گوش بدیمن محسوب می‌شده است. مردم ولز در بریتانیای کنونی اسطوره‌ای در مورد جغد دارند که در این اسطوره جغد زنی جفاکار محسوب می‌شود که توسط همسرش به صورت جغد درآمده است و به عنوان مجازات و پادافره مورد نفرت دیگر پرندگان قرار گرفته است. در کشور اسکاندیناوی فنلاند جغد مظهر دو ضد است هم خرد و دانایی و هم کندذهنی. در فرهنگ ژاپنی نیز جغد بسته به گونه‌اش از هر دو جنبه‌ مثبت و منفی دیده شده است.

 

 

جغد در فرهنگ لغت‌ها و دانشنامه‌های فارسی

اسدی طوسی، شاعر قرن پنجم و نخستین گردآورنده واژه‌های فارسی، لغت فرس؛ بوم را پرنده‌ای شب‌پر معرفی می کند که چشمانی فراخ دارد و برای نام‌های دیگر جغد در زیر واژه جغد، از کوچ و کوف و کُنگر یاد می‌کند. برهان قاطع که در قرن یازدهم هجری در هندوستان نوشته شده است، نام دیگر بوم را بوف و کوف می‌داند و از نحوست آن سخن می‌گوید و به داستان کلیله و دمنه در مورد جنگ میان زاغ و جغد اشاره دارد.

همو جغد را در ادبیات زرتشتی «بهمن مرغ» خوانده و از «صد در»، متن پهلوی نقل کرده که نام دیگر بهمن مرغ، اشوزشت بوده است. در برهان تفاوتی میان بوم و جغد ذکر شده است مبتنی بر این‌که بوم بسیار بزرگ‌تر از جغد است. در فرهنگ فارسی دکتر معین اما این تفاوت دیده نمی‌شود. معین بوم، بوف، کوف و کُند را نام‌های دیگری برای جغد ذکر می‌کند. وی ریشه واژه جغد را از کلمه سغدی چغد می‌داند. واژه کُند که در فرهنگ معین نام دیگر جغد محسوب شده است، هم ‌اکنون در یکی از لهجه‌های گویش کردی، یادآور این پرنده است. در لغت فرس واژه کُندا به معنای فیلسوف و مهندس آمده و برای شرح واژه از این بیت عنصری یاری گرفته شده است:

 

پیلان ترا رفتن با دست و تن کوه

دندان نهنگ و دل و اندیشه کندا

 

در صحاح الفرس که فرهنگی فارسی متعلق به قرن هشتم هجری قمری است، جغد نوعی بوم به شمار آمده و سخنی از شومی آن نرفته است. (به نقل از لغت‌نامه دهخدا)

 

در کتاب تحفه حکیم مومن که در قرن یازدهم هجری قمری برای شاه سلیمان صفوی در موضوع طب قدیم و ادویه نگاشته شده، نام فارسی جغد، بوم آمده و همچنین گونه‌ای از آن را به فارسی بوف و به ترکی ساروقوش ذکر کرده است. این طبیب نام آور عصر صفوی، بوف و یا ساروقوش را از دیگر گونه‌های جغد، بزرگ‌تر دانسته و گفته است که این همان است که به آن شاه‌بوم می‌گویند. بنابر نوشته او مرغ حق کوچکترین قسم جغدان است و آن که به اسم جغد موسوم شده، اندازه متوسط این پرنده است و در تنکابن همین گونه متوسط جغد را «کوره بو»، به معنای بوف کور می‌نامند. (تحفه حکیم مومن به نقل از لغت‌نامه دهخدا)

 

در فرهنگ آنندراج که در ابتدای قرن چهاردهم هجری قمری در هند و بر اساس چندین کتاب لغت پیش از خود تألیف شده است؛ جغد را مرغی مشهور به نحوست و نامبارکی و شومی شناسانده و این پرنده را مأنوس به جاهای خرابه دانسته است. (به نقل از لغت‌نامه دهخدا)

 

در امثال‌و‌حکم دهخدا ابیاتی زیر نام بوم و جغد آمده است، موضوع غالب آن اشعار در مورد به ویرانه نشستن جغد و این عادت نازیبای اوست. در لغت‌نامه دهخدا نام‌های «چغد، چغو، بوف، کوف، کنگر، بوم، کوچ، کوج، پسک، پش، کوکن، کگران، کوال، نهام، نهار، بیقوش، بایقوش، قوش، سار و کوره بو» برای جغد یاد شده است.

 

در دایرهًْ‌المعارف فارسی مصاحب زیر نام جغد از بوم یاد شده است. به بدیمن بودن این پرنده اشاراتی رفته و یادی از باور به خردمندی او نیز شده است.

 

اما کامل‌ترین مقاله موجود در مورد جغد به قلم هوشنگ اعلم در دانشنامه جهان اسلام آمده و کم‌و‌بیش همان مقاله با تفاوت‌هایی در ایرانیکا زیر عنوان Buf درج شده است. نویسنده این دو مقاله بر آن است که جغد در نزد ایرانیان، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، منحوس و بدیمن بوده است.

 

جغد در متون پهلوی

مهمترین متن پهلوی که در مورد این پرنده در آن اطلاعاتی آمده است، متن بندهشن است که ما در اینجا از ترجمه مهرداد بهار آن استفاده می‌کنیم. این کتاب که اساس آن بر ترجمه‌ها و تفسیرهای اوستا بوده، احتمالاً در اواخر دوره ساسانی گردآوری و تألیف شده است اما تدوین نهایی آن در قرن سوم هجری صورت گرفته است. (تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام)

 

در بخش نهم از این کتاب آنجا که در باره شیوه آفرینش مرغان سخن گفته شده است، آمده که سیزده گونه مرغان، از نوع سیمرغ، کرشفت، الوه (عقاب یا شاهین)، کرکس، کلاغ، پش (جغد)، خروش (خروس) و گلنگ است. (بندهش، ص. ۷۹) به این ترتیب در این بخش از کتاب می‌بینیم که نام جغد جزء جانوران مزدا آفریده و کنار خروس و کرشفت، مرغان مقدس آمده ‌است. گفتنی است که واژه پوش یا پش همانطور که بهار آن را جغد معنا کرده است، در کتاب بهرام فره‌وشی نیز به معنای جغد و بوم آمده است. (فره‌وشی، فرهنگ زبان پهلوی) پس تردیدی نیست که این واژه اشاره به گونه‌ای جغد دارد.

 

اما پیش از آن در بخش ششم از کتاب بندهشن، آنگاه که در باره دشمنی دو مینو سخن می‌رود، چنین آمده است که هر یک از آفریدگان اهورامزدا دشمنی در پیش‌روی دارند که ساخته اهریمن است. در شرح این دوگانه‌ها آن‌گاه که به گیتی و صورت مادی آن می‌رسد از «بوف، با دیگر خرفستران پردار بر ضد مرغان» (بندهش، ص ۵۶) یاد می‌کند. به عبارتی بوف را ساخته دست اهریمن و نوعی خرفستر(جانور موذی) محسوب می‌کند. می‌دانیم که نوعی از گونه‌های جغد، شکارچی پرندگان کوچک‌تر است و در این بخش بندهشن، این شکارگری مذموم به حساب آمده است.

 

 سپس باز در کتاب بندهشن هنگامی که از آفرینش گرگ به دست اهریمن سخن می‌رود می‌بینیم که نام بوف، در میان «گرگ سردگان» یعنی «گونه‌های گرگ» قید شده است: « در دین گوید که اهریمن آن دزد، گرگ را آفرید او (گرگ سردگان) را به پانزده سرده (گونه) فراز آفرید: و آن که پردار است چون بوف» .(بندهش، ص. ۹۹ و ۱۰۰) این بخش از بندهش نشان می دهد که به باور ایرانیان باستان دست‌کم نوعی از جغد، احتمالاً همان جغد بزرگ، منفور است، چرا که در میان انواع گرگ از آن نام برده شده است، و به‌دست اهریمن برای آزار آفریدگان اهورایی به‌وجود آمده است. همین قسمت از کتاب بندهشن است که به ویژه مورد اشاره هوشنگ اعلم در دانشنامه جهان اسلام قرار گرفته و بر اساس آن حکم بر منفور بودن جغد در ایران باستان شده است. این که دوگانگی گفتار بندهشن در مورد جغد از چه روست، می‌تواند دلایلی چند داشته باشد. نخست آن که این دوگانگی باورها در مورد جغد در سرتاسر جهان دیده می‌شود. در بیشتر فرهنگ‌هایی که جغد منحوس و منفور و بدیمن است، گونه‌ای دیگر از آن خوش‌یمن محسوب می‌شود. دیگر این‌که در جاهایی نیز که جغد مقدس بوده است، در برخورد با دیگر فرهنگ‌ها این دوگانگی محسوس است. به‌ویژه در ایران که فرهنگ باستانی آن، در برخی بخش‌ها، تفاوت‌های اساسی با فرهنگ پس از اسلام و به ویژه فرهنگ عامیانه تازی داشته است؛ ممکن بوده است که شاهد چنین دوگانگی‌ای باشیم. دیگر این‌که همچنان که پیش از این گفتیم، برخی از گونه‌های جغد پرندگان کوچک را شکار می‌کرده‌اند و این موضوع از دید ایرانیان که آن‌ پرندگان را از آفریده‌های مزدا می‌دانسته‌اند، ناپسند بوده است و باز این که تقدس جغد در فرهنگی کشاورزانه معنادار بوده است، چنانکه پس از این خواهیم دید، اما در یک فرهنگ عشایری و یا حتی شهری صدای مویه‌وار و حرکات سریع و رازآمیز این پرنده می‌تواند حامل باورهایی متفاوت باشد.

 

 

جغد در متون پهلوی

جایی دیگر نیز از کتاب بندهشن که درباره جغد سخن رفته است، باز بخش نهم کتاب، هنگامی است که در مورد مرغ اشوزشت شرحی آمده است. اشوزشت که ریشه در واژه‌ای اوستایی دارد، نام دینی جغد بوده است. در اوستا بخشی از این واژه به معنای دوست داشتن است (یادداشت‌های مهرداد بهار در بندهش).

 

به‌این ترتیب معنای واژه اشوزشت، دوستدار پاکی و پرهیزگاری (وندیداد، ترجمه هاشم رضی.ج. سوم. ص.۱۵۶۶) است. مطابق این بخش از بندهشن، جغد (نام سغدی پرنده، چنان‌که در یادداشت‌های بهار آمده است)؛ مرغی مقدس است.

 

دانشنامه جهان اسلام متن مربوط به اشوزشت را از کتاب «صد در نثر» نقل کرده و نه از بندهشن و چنین استدلال کرده است که در «صد در نثر» اشوزشت، دلالت صریحی بر جغد ندارد به علاوه کتاب صد در نثر به اعتبار و اصالت بندهشن نیست.

در مورد این که آیا اشوزشت همان جغد است یا نه، خواهیم دید که نام جغد صراحتاً در بندهشن، همتای اشوزشت آمده است. «درباره مرغ اشوزشت که مرغ زوربرک و مرغ بهمن است که جغد خوانند، گوید که بخشی از اوستا در زبان او آفریده شده است، هنگامی که بخواند، دیوان از او گریزند و (در) آنجا بنه نکنند و بدان روی (جغد) بنه در بیابان کند و در ویرانستان باشد تا دیوان آنجا بنه نکنند.» (بندهش، ص. ۱۰۲) پس بنا بر کتاب بندهشن، به ویژه این صدای جغد است که مقدس است چه، بخشی از اوستا به زبان او آفریده شده است و این صدای اوست که دیوان را می‌پراکند. اینکه چرا جغد در ویرانستان‌ها خانه می‌کند نیز مطابق باورهای نقل شده در بندهشن، به این دلیل است که دیوان در آنجا خانه نکنند.

به نظر می‌رسد همه چیزهایی از این پرنده که موجب شده آن را بدیمن بدانند، یعنی صدای وی و خانه‌اش در ویرانه‌ها؛ بدین ترتیب معنایی مقدس یافته است.

 

 

اما چرا جغد در ادبیات اوستایی می‌بایست که مقدس بوده باشد؟

در همین بخش از بندهشن این معنا نیز شرح داده شده است: «نیز دیگر ددان مرغان، همه به دشمنی دیوان و خرفستران آفریده شده‌اند. چنین گوید که مرغان دد، دشمن خرفستران و جادوان‌اند.» (بندهش، همانجا) به عبارت دیگر جغد نوعی دد‌مرغ خوانده شده که مانند دیگر دد‌مرغان برای دشمنی با دیوان و جانواران موذی توسط اهورامزدا آفریده شده است.

 

می‌دانیم که خرفستران، جانوارن موذی و حشرات زیان‌باری هستند که زندگی را بر کشاورزان تنگ می‌کنند. در ایران باستان کشتن و از بین بردن خرفستران از چنان ارزشی برخوردار بوده است که در کتاب ارداویراف‌نامه از روان‌هایی سخن می‌رود که تنها به این دلیل به بهشت برده شده بودند که «در گیتی بسیار خرفستر کشتند» و به این دلیل «فره آب‌ها، آذرها و آتش‌ها، گیاهان و نیز فره زمین به بلندی و درخشانی از آنها می‌تافت». (ارداویراف نامه. ترجمه ژاله آموزگار. ص. ۵۷) در ضمن می‌دانیم که جغد دشمن جوندگان به ویژه موش است.

آمده است که نوعی از گونه‌های جغد می‌تواند بیش از سه هزار جونده را در یک فصل بخورد. پس تقدس آوایی وهم‌آور چون صدای جغد، در آیین دوستدار طبیعت و خوش‌بینانه ایرانیان باستان چندان هم غریب نمی‌نماید. چه این پرنده یاور کشاورزان بوده است و از دید مردمان باستان دادگرانه نمی‌بوده اگر تنها به دلیل آوا و ویرانه نشینی‌اش، منفور دانسته شود.

 

در ادامه همین بخش از کتاب بندهشن، داستان ناخن خوردن جغد آمده است که از دید نویسنده دانشنامه که آن را از «صد در نثر» نقل کرده است؛ این داستان بوالعجب دیگری است بر این نکته که چه گونه یک مرغ ناخن‌خوار می‌توانسته است «به جنگ دیوان سهمگینی برود که خود اورمزد از برانداختن آنان عاجز بود».

خوب است در اینجا داستان ناخن خواری جغد را که در کتاب صد در نثر و صد در بندهشن و در بندهش هندی و در وندیداد و همچنین در کتاب بندهشن آمده است بیاوریم. در صد در، آمده است که: «اورمزد بر افزونی، مرغی بیافریده است که او را اشوزشت خوانند و بهمن مرغ نیز خوانند، کوف نیز خوانند؛ ناخن خورد.» (صد در نثر، در چهاردهم). در بندهش هندی به ترجمه رقیه بهزادی مانند همان مطلب که در بندهش آمده، قید شده است.(بندهش هندی. ترجمه بهزادی. ص. ۱۰۱) در وندیداد نیز آمده است که پس از گرفتن ناخن باید چنین گفت: «برای تو ای مرغ اشوزوشت، این ناخن‌ها را نشان می‌دهم، این ناخن‌ها را پیش‌کش می‌کنم.

 

برای تو این ناخن‌ها، ای مرغ اشوزوشت هستند، چون نیزه‌ها و شمشیرها و کمان و خدنگ‌های شاهین پر، و سنگ‌های فلاخن پرتاب، برای دیوان مازنی. اگر نشان ندهند ایشان، ناخن‌ها را به مرغ اشوزوشته، پس آن ناخن‌ها بوند از مازنی- دیوان، نیزه‌ها و شمشیرها و کمان و خدنگ‌های شاهین پر، و سنگ‌های فلاخن پرتاب، ابر مازنی دیوان را.» (وندیداد. ج. سوم. فرگرد هفدهم. ترجمه هاشم رضی. ص.۱۵۵۳) و در بندهشن در این باره آمده است: «اگر ناخن (گرفته شده) افسون نشده باشد، دیوان و جادوان (آن را) ستانند، تیرگونه بر او افگنند و کشند. بدین روی، آن مرغ، ناخن را اگر افسون نشده باشد، ستاند و خورد تا دیوان و جادوان (آن را) کار نفرمایند. چون افسون شود، (جغد آن را) نخورد و دیوان بدان وسیله گناه کردن نتوانند.» (بندهش، ص. ۱۰۲)

 

 

اما این‌که مفهوم آنچه در متون پهلوی در مورد ناخن و افسانه‌های مربوط به آن آمده است چیست، می‌توان از اینجا آغاز کرد که زندگی و آن‌چه به آن مربوط است در آیین ایران باستان مقدس بوده است، از سوی دیگر مرگ و هرآنچه به آن مربوط می‌شده، منحوس و ناپاک به حساب می‌آمده است.

از همین جاست که دیو نسو که با حلول کردن در بدن موجب مرگ می‌شود، از پلیدترین دیوهاست و باز از همین جاست که هرچیزی که از بدن خارج شود، چون ناخن، مو، پوست، خون، منی، مدفوع، ادرار و دندان- از آن‌جا که مردار محسوب می‌شود- بسیار ناپاک است و لمس آن چیز موجب ناپاکی است. (هاشم رضی، دانشنامه ایران باستان، ج. ۳. ص. ۱۵۰۴) شرعیات زرتشتی، مملو از رویارویی با این نوع ناپاکی است.

از همین است که در این آیین، پراکندن مو و ناخن تراشیده و بریده شده، گناه محسوب می شود و باید برای دور ریختن آنها از آداب ویژه‌ای پیروی کرد. می‌بایست آنا را دور از دسترس در جایی و با آداب و ادعیه ویژه‌ای دفن کرد و یا در کاغذی پیچید. اینجاست که داستان ناخن خوردن جغد قابل فهم می‌شود.

جغد در ضدیت با ناپاک شدن آفریده‌های مزدایی، ناخن‌های دعاخوانده شده را می‌خورد تا دیوان نتوانند از آنها که متعلق به دین‌داران است، به عنوان سلاح‌هایی بر ضد اهورا مزدا سود جویند. از سوی دیگر ناخن‌های دعا خوانده نشده، به دست دیوان می‌رسد تا بتوانند از آنها سلاح‌هایی بسازند تا بر ضد مزدا و به سود اهریمن از آنها استفاده کنند، پس دین‌داران پرهیز داده می‌شوند تا مبادا ناخنی را بدون ادعیه و آشکارا رها کنند.

 

در کتاب نیرنگستان صادق هدایت افسانه‌هایی در ارتباط با ناخن و جغد آمده است که نشان می‌دهد تا چه اندازه آداب و باورهای مربوط به این موضوع در میان ایرانیان حتی معاصر جای داشته است. «هر کس ناخن بخورد جوع [مرض گرسنگی بی پایان] می‌گیرد.» (هدایت، نیرنگستان، ص. ۱۱۵) جای دیگر وی در تعریف مرض جوع آورده است که آن کس که جوع دارد، جغدی در شکمش هست که هر چه می‌خورد، خوراک آن جغد می‌شود و سپس هدایت یادداشتی در این مورد اضافه کرده است که این جوع و جوغ ( که همان تلفظ جغد در نزد عوام است)، تنها به دلیل اشتباه تلفظی در کنار هم آمده‌اند و نه چیز دیگر.

حال آن که به نظر می‌رسد ارتباط کسی که ناخن خورده است و جوع گرفته است با جغد که در باور پیشینیان، مطابق آنچه آمد، پرنده‌ای ناخن خوار بوده است بسیار آشکار است. به عبارت دیگر می‌توان گفت که یکی از دیگر مظاهر تقدس جغد در نزد ایرانیان باستان همین ضدیت پرنده با جلوه‌های مرگ، چون ناخن بوده است و ناخن‌خواری او موجب می‌شده است تا دیوان نتوانند از سلاحی چنین برنده بر ضد اهورامزدا سود برند.

 

در تأیید این گفته‌ها می‌توان از باورهای دیگری نیز یاد کرد. در همان کتاب هدایت آمده است که اگر ناخن گرفته شده را زیر دست و پا بریزند فقر می‌آورد، باید آنها را در پاشنه در گذاشت تا روزی که دجال ظهور می‌کند مانند خار برویند و نگذارند که اهل خانه به دنبال دجال از خانه خارج شوند. (هدایت، همان. ص. ۷۴) می‌بینیم که در این خرافه، باور ناپاکی قسمت‌های مرده بدن باقی است اما پس از اسلام، تغییراتی در روش پاک شدن از ناپاکی پیدا شده است.

 

در این بخش یک نکته دیگر باقی است که نمی‌توان ناگفته‌اش گذاشت. اینکه در مورد جغد گفته شده که بخشی از اوستا به زبان او آمده است و آوای او آوایی مقدس است؛ در ادبیات و متون پهلوی چندان بی‌سابقه نیز نیست. در بندهشن و در دیگر متون پهلوی مرغان مقدس دیگری نیز هستند که دست‌کم یکی از آنها «سخن داند گفتن و دین به ورجمکرد او بُرد و رواج بخشید. بدانجا اوستا را به زبان مرغ خوانند.» (بندهش، بهار، ص. ۱۰۰) این مرغ که کرشفت نام دارد، همچنان که آمد دین، یعنی اوستا را به ورجمکرد، جایی که جمشید ساخته بود؛ برد و می‌بینیم که گفته شده است که در ورجمکرد به زبان مرغ، اوستا می‌خوانند. این اسطوره چنان با اسطوره مربوط به جغد هم‌خوانی دارد که بهزادی در یادداشتی که در کتاب بندهش هندی آورده است، می‌پرسد: «آیا می‌توان تصور کرد که مرغ جغد همان بهمن و همان کرشیفت است؟» (بندهش هندی. ترجمه رقیه بهزادی. ص. ۲۷۱) در مورد مرغان مقدس چون سیمرغ، کرشپتر یا همان کرشفت، اشوزشت یا جغد و چمروش می‌توان در اسطوره‌های ایرانی نیز خواند. (ویستا سرخوش کرتیس. اسطوره‌های ایرانی. ص. ۲۳ و ۲۴)

 

داستان جغد در کلیله و دمنه، شاهنامه و بیت رودکی

در فرهنگ شاهنامه فردوسی نوشته فریتس ولف یک‌ جا به واژه جغد (فریتس، فرهنگ شاهنامه فردوسی. ص. ۲۷۱) و چندین‌جا به واژه بوم به معنای جغد اشاره شده است. (فریتس، همان کتاب. ص. ۱۵۷) یکی از جاهایی که در شاهنامه به بوم اشاره شده است، بیت ۱۲۳۶ جلد نهم شاهنامه مسکو است.(شاهنامه فردوسی، متن انتقادی. مسکو، ۱۹۷۱) همان بیت در شاهنامه خالقی مطلق در جلد هشتم، ص. ۹۴ آمده است. (شاهنامه، خالقی مطلق. ۱۳۸۶)

 

سزد گر بپرسی ز دانای روم

که این بد ز زاغ آمده ست ار ز بوم؟

 

داستان این است که خسروپرویز در ماجرای بهرام چوبین در گیرودار نامه نگاری با روم، از این زبانزد (کزازی، نامه باستان، ج. ۹. ص. ۳۴۰) یا ضرب‌المثل استفاده می‌کند که در آن به دشمنی میان زاغ و بوم اشاره شده است و از همتای رومی‌اش می‌پرسد که این دشمنی میان ما و شما از کجا بلند شده است. پیداست که در زمان خسرو پرویز دشمنی میان زاغ و بوم که ظاهراً باید به داستان این دو در کلیله و دمنه بازگردد، به صورت ضرب المثل درآمده بوده است.

 

می‌دانیم که در دنیای باستان کتابی در اصل هندی، به نام «پنچه تنتره» وجود داشته است که برزویه طبیب در زمان انوشیروان آن را به پهلوی ترجمه کرده بود. در دوران فرهنگ اسلامی ابن‌المقفع این کتاب را از پهلوی به تازی نقل کرد و نام آن را به کلیله و دمنه تغییر داد و سپس نصرالله منشی در عصر غزنویان آن را از تازی به فارسی درآورد. (کلیله و دمنه، مقدمه، ص. ح) در «باب بوف و زاغ» این کتاب آمده است که پس از شبیخونی که شاه بومان به هزار خانه زاغان زد و بسیاری از آنان را کشت، شاه زاغان در صدد برآمد تا بداند که ریشه‌ی دعوای میان زاغ و بوف از کجاست. (گویی نکته نقل شده از خسرو پرویز نیز به همتای رومی‌اش اشاره به همین جا دارد.)

 

کسی از مشاوران شاه زاغان، ماجرا را چنین شرح داد: روزی جماعتی از مرغان گرد هم آمدند تا جغد را بر خویش امیر کنند. زاغی از دور پیدا شد و آنها را از این کار منع کرد. زاغ در شرحی که داد تا آن جا از بوم بدی گفت که اگر همه مرغان نامدار هلاک شده بودند و طاووس و باز و عقاب و دیگران از این دست هم نبودند، تا آن‌جا که مرغان ناچار می‌شدند بدون شاه سرکنند؛ باز نمی‌بایست بوم را به شاهی برگزینند. اما آن‌چه زاغ در بدی بوم می‌گوید تا دیگران را به سخن خویش قانع کند اینهاست: «منظر کریه و مخبر ناستوده و عقل اندک و سفه بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر؛ و با این همه از جمال روز عالم افروز محجوب و از نور خورشید جهان‌آرای، محروم و دشوارتر آن که حدت و تنگ خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال وی ظاهر» (کلیله و دمنه، ص. ۲۰۲) به عبارت دیگر وی چنین می‌گوید که جغد چهره‌ی زشت و آوای بد و عقل کم و نادانی بسیار و خشم فراوان و مهربانی اندک دارد و از همه بدتر این که از دیدن زیبایی خورشید محروم است و خسیس است و بی شرم است و ناسازگار.

 

می‌توان گفت که این بیانیه که از زبان دشمن جغد ارائه شده است، بدترین صفات نسبت داده شده به این پرنده را در دوران باستان، نقل کرده است. آشکار است که صفت بدیمنی در این میان نیست. گفته‌اند که ترجمه مزبور، از آن جا که از تازی برگردانده شده و نه از متن پهلوی و یا متن اصلی در زبان هندی؛ نمی‌تواند نشانگر اصل آن چیزی باشد که در کتاب بوده است. با این همه آن‌چه برای گفتار ما مهم است، چیزی است که برای مردم آن زمان چندان قابل پذیرش بوده است که از آن ضرب‌المثل ساخته بوده‌اند.

 

 

زاغ پس از آن داستان‌هایی را شاهد می‌آورد و در این داستان‌ها جایی حیله‌گری گربه را به غدر بوم نسبت می‌دهد. «کار بوم و نفاق و غدر او را همین مزاج است و معایب او بی‌نهایت. و این قدر که تقریر افتاد از دریایی جرعه‌ای و از دوزخ شعله‌ای باید پنداشت. و مباد که رای شما برین قرار گیرد چه هرگاه که افسر پادشاهی به دیدار ناخوب و کردار ناستوده بوم ملوث شد: مهر و ماه از آسمان سنگ اندر آن افسر گرفت.» (کلیله و دمنه، ص. ۲۰۸) زاغ تا آن جا پیش می‌رود که شاهی جغد را چنان ناصواب جلوه می‌دهد که در صورت وقوع، مهر و ماه نیز از آسمان سنگ بر این افسر شاهی خواهند ریخت. پیداست که در این بخش از داستان غلو کردن زاغ در دشمنی بی سابقه با جغد تا حدودی طنز آمیز است و شاید همین طنز است که در بیت شاهنامه از زبان خسرو پرویز نقل شده است. (دکتر کزازی در شرح خود بر این بیت به این «طنز گزاینده» اشاره داشته اند. کزازی، همان‌جا) برای درک بیشتر مطلب باید بر ورود ناگهانی زاغ و پیدا شدنش از دور در میانه بحثی چنان مهم، چون به شاهی رساندن جغد در میان پرندگان توجه کرد. در واقع ضرب‌المثل در مورد کسی است که سرزده و ناآگاه و جوّ زده؛ با دخالت در بحثی بسیار مهم، خود را تا پایان عمر بدبخت می‌کند. کسی که از عواقب دل به سخن دادن و بیهوده گفتن، آگاه نیست.

 

پس از این گفته‌های اغراق‌آمیز زاغ و دشمنی بی‌دلیل او، مرغان از به شاهی شناختن جغد سرباز زدند. این‌جاست که جغد حیرت زده از این دشمنی سخن می‌گوید: «مرا آزرده و کینه ور کردی و میان من و تو وحشتی تازه گشت که روزگار آن را کهن نگرداند. و نمی دانم از جانب من این باب را سابقه‌ای بوده‌ست یا بر سبیل ابتدا چندین ملاطفت واجب داشتی!» یعنی که جغد در چرایی این دشمنی درمانده است و نمی‌داند که زاغ را از این سخنان چه سودی است.

 

از این شرح طولانی منظور نگارنده این است که یکی از ضرب‌المثل‌های باستانی در مورد جغد و زاغ را باز کند، به ویژه که اثر آن در بیت شاهنامه آمده است. بدین‌ترتیب روشن است که دشمنی میان زاغ و جغد، در مثل، نشان‌دهنده یک دشمنی بی‌معنا بوده است که روزی به دلیل حماقت زاغ که تنها برای جلوه کردن در جمع مرغان، به آن دست زده- به وجود آمده است. کما اینکه سپس زاغ از گفته خود پشیمان می‌شود و می‌پذیرد که نادانی کرده است چه خود را و قوم خود را به خطر انداخته است و بیش از دیگران که از او در این مسئله داناتر بوده‌اند، سخن گفته است.

 

رودکی نیز که یکی از مترجمان کلیله و دمنه از تازی به فارسی زمان خود بوده و آن را به نظم درآورده است، در بیتی از دشمنی زاغ با بوم سخن گفته است و این نشان می‌دهد که دشمنی از روی حماقت زاغ با کسی قدرتمندتر از خویش، در زمان رودکی نیز مثل بوده است.

 

گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟

وز بد زاغ بوم را چه رسید؟

(دیوان رودکی، ص. ۲۶۰)

 

آخرین نکته‌ای که به نظر می‌رسد لازم است در این مورد گفته شود این است که اگر حماقت زاغ نبود، چیزی نمانده بود که جغد شاه مرغان شود که در این، کنایه‌ای از هوش و خرد او پنهان است. گویی در نظر هندیان و ایرانیان آن عصر، جغد چیزی برای شاهی کم نداشته است؛ گیرم اندکی بدشانسی آورده است که این خود نیز نکته‌ای است. پرنده‌ای مقبول که امکان بزرگی و سروری داشته اما بداقبال بوده است. توجه رودکی و فردوسی نیز به این ضرب‌المثل نشان می‌دهد که پس از اسلام نیز آن‌چه در مورد قابلیت و احیاناً دانایی جغد گفتیم، محل قبول بوده است.

 

 

جغد و صادق هدایت

می‌توان گفت که شاهکار هدایت، بوف کور، یکی از موجبات مهمی بوده که توجه معاصرین را در ایران به این پرنده جلب کرده است. هم‌چنان که نام بوف پس از هدایت بود که از حالت کتابی خود درآمد و شخصیت مردمی جدیدی به خود گرفت. این‌که وی واژه معمول جغد را که ریشه در زبان سغدی دارد، کنار گذاشت و نام پهلوی آن را به کار برد، می‌توان به دلیل آشنایی او با زبان پهلوی و سانسکریت باشد.

از سوی دیگر هدایت به قصه‌های عوام دلبسته بود و می‌دانیم که نام محلی جغد در بسیاری از نقاط ایران همان بوم، بوف و یا ترکیب‌ها و شاخه‌های دیگری از این واژه است. گفتنی است که شکلی دیگر از نام کتاب هدایت، در شمال ایران «کور بو» وجود دارد. این تصور که جغد کور است، در بسیاری از نقاط ایران معمول بوده است. جغد هدایت چندگانگی‌ای در مفهوم دارد که هم شوم است، هم آگاه. شاید بتوان گفت دژآگاه، یعنی آگاه از خبری بد؛ ویرانه‌نشین نیز هست، که گفته‌اند نویسنده در این تمثیل خود اشاره‌ای به ویرانه ایران پس از حمله‌ی تازیان داشته است. در بوف کور شکل ظاهری گذشته و حال چون یکدیگر است، تنها محتوایی ویران‌کننده در باطن اتفاق می‌افتد. مرد خنزرپنزری تبدیل به راوی می‌شود و دختر اثیری، لکاته نام می‌گیرد. در چنین فضایی است که مرغ اساطیری مقدس نیز شوم و بدیمن است.

 

در مورد هدایت و دلبستگی او به این پرنده باید گفت که این دلبستگی تنها در نام شاهکار وی خود را به رخ نمی‌کشد، بلکه جای پای این پرنده را در سه قطره خون هدایت و در کتاب پژوهشی نیرنگستان نیز می‌توان جستجو کرد. در سه قطره خون می‌بینیم که هدایت به قصه رایج مردمی در مورد مرغ حق و یا شباویز اشاره دارد. خود او در نیرنگستان روایات مختلف از این قصه را نقل کرده است. به نظر می‌رسد ریشه‌های این افسانه‌ی عوامانه، نه در ایران قدیم، بلکه در قصه‌های اعراب جاهلی بوده است، چنان که پیش از این گفته شد. به هرحال روایات هدایت از این قصه چنین است که می‌آید:

 

مرغ حق: با خواهرش سر ارث دعوایش می شود چون او می‌خواسته دو بهره ببرد و یکی بدهد به خواهرش ولی خواهرش قهر کرده فرار می‌نماید و برادرش مرغ حق می‌شود و از آن وقت به انتظار خواهرش می‌گوید: بی بی جون دو تا تو یکی من.

 

روایت دیگر یکدانه گندم از مال صغیر خورده و در گلویش گیر کرده آن قدر حق حق می گوید تا از گلویش سه چکه خون بچکد. (نیرنگستان،ص. ۱۳۵، نگاه کنید به سه قطره خون. ص. ۲۲)

 

او خود در یادداشتی به نقل از فرهنگ جهانگیری چنین آورده است: مرغ شب‌آویز همه شب خود را به پای، از شاخ درخت آویزد و حق‌حق گوید تا زمانی که قطره‌ای خون از گلوی او بچکد. در دانشنامه جهان اسلام آمده است که مرغ حق به دلیل شبیه بودن صدای «حق» نام خدا در اسلام- به این اسم معروف شده است. گذشته از افسانه سامی درباره این مرغ، به نظر می‌رسد نام اشوزوشت، مرغ مقدس اوستایی که همان جغد است؛ درست هم‌معنای مرغ حق باشد. کسی که دوستدار اشه است و صدایش آوای مقدس اوستاست.

 

 

گونه‌های جغد در ایران

در ایرانیکا زیر عنوان Buf مقاله‌ای از هوشنگ اعلم آمده است که در ابتدای آن به نقل از اسکات یازده گونه جغد در ایران را نام برده است. گونه‌های مزبور تنها با نام اروپایی‌شان یاد شده‌اند اما به هرحال برای شناسایی انواع جغد در ایران از اهمیت برخوردارند. از آن جا که نام فارسی و یا محلی گونه‌های مزبور بر ما آشکار نیست، به‌نظر می‌رسد این‌‌که اسامی اروپایی این انواع در کنار تصویر آنها که از سایت گوگل برداشته شده است- قرار بگیرد، راهنمایی است تا دوستداران این پرنده بتوانند نام‌های محلی آنها را بیابند.

 

اگرچه یافتن نام محلی گونه‌های جغد در ایران کاری است بزرگ و این مقاله در آن حد نیست، خوب است آن‌چه نگارنده در جستجوهای خود یافته است، از نام‌های خاص پرنده در گوشه و کنار ایران، آورده شود.

 

آذربایجان: در صحاح‌الفرس آمده است که نوعی از بوم را در زبان آذربایجانیان کنگر گویند و این همان گونه است که در ویرانه‌ها زیست می‌کند. (به نقل از لغت‌نامه دهخدا)

 

مازندران: در فرهنگ واژگان تبری آمده است که در گویش محلی جغد را پیتکله Pitkele و همچنین پیت کاله. در همان فرهنگ در معنای پیت کاله آمده است گردوی پوک. نام‌های دیگری برای جغد که در مازندران معمول است بر اساس این فرهنگ چنین است:

 

 کوربئو (جغد، کوربی، کور-بو)

 کور-بو: جغد- جغد کوچک (نگاه کنید به پیکله- پیتکاله)

کوربی: جغد شاه بوف. (فرهنگ واژگان تبری)

در فرهنگ بیذوی، روستایی نزدیک کاشان، برای نام جغد واژه‌ی «بَمِنِ» قید شده است. (فرهنگ بیذوی)

در فرهنگ بهدینان برای جغد کنیه‌هایی چون فاطمه سلطونگ، بی‌بی کور، کوکوئه و ککووه یاد شده است. (فرهنگ بهدینان)

جغد در زبان بلوچی «بو» گفته می‌شود و در کردی کُند، چنان که پیش از این آمد.

در دانشنامه جهان اسلام نیز اطلاعاتی در این باره ذکر شده است.

دکتر بتسابه مهدوی

2 دی 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

نشان فروهر بخش 2

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ


دکتر بتسابه مهدوی

 

حلقه ای که کمر پیرمرد را دربرگرفته است

در میان کمر پیرمرد ایرانی در آرم فروهر یک چنبره (حلقه) بزرگ دیده می شود که اشاره به "دایره روزگار" و جهان هستی دارد که انسان در این میان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در میان این چنبره روزگار روشی را برای زندگی برگزینند که پس از مرگ روحشان شاد و قرین رحمت و آمرزش الهی قرار بگیرد.

 

دو سر حلقه که به پایین آویزان گشته است

در نماد فروهر دو رشته از چنبره (حلقه) به راست (خیر) و چپ (شر) کشیده شده است که نشان از دو عنصر باستانی ایران دارد. یکی سوی راست و دیگری سوی چپ. نخست " سپنته مینو" که همان نیروی الهی اهورامزدا است و دیگری "انگره مینو" که نشان از نیروی شر و اهریمنی است.

 

انسان در میان دو نیروی خیر و شر قرار گرفته است که با کوچکترین لرزشی به تباهی کشیده می شود و نابود خواهد شد. پس اگر از کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک پیروی کند همیشه نیروی سپنته مینو در کنار وی خواهد بود و او به کمال خواهد رسید و هم در این دنیا نیک زندگی خواهد کرد و هم در دنیای پسین روحش شاد و آمرزیده خواهد بود.

 

قسمت دم که سه ردیف پر دارد

قسمت دم نشان فروهر نیز همانند قسمت بالها به سه ردیف پر تقسیم شده. انتهای لباس پیرمرد سالخورده باستانی ایران به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک دارد.

 

پس تنها و زیباترین راه و روش نیک زندگی کردن و به کمال رسیدن از دید "اشو زرتشت" همین سه فرمان است که دیده می شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهای زرتشت بوده است، برای خود برگزیده است و خرافات و عقاید پوچ را به دور ریخته است.

دکتر بتسابه مهدوی

2 دی 1395

تهران


  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 30 آذر 1395

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۷ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

نشان فروهر

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۵ ق.ظ


دکتر بتسابه مهدوی

 

تقریبا همه ی ما نام "فروهر" به گوشمان خورده، حتی خیلی از ما نشان فروهر را به گردن انداخته، از تندیس و یا تصویر آن در منزل یا محل کار خود استفاده میکنیم، اما اطلاعات زیادی درباره ی تاریخچه ی فروهر نداشته و حتی نمیدانیم این نشان، نماد چیست. فقط همین اندازه میدانیم که این نشان، یک نشان ملی است، و متعلق به ایران باستان و زرتشتیان است.

 

چکیده ی تاریخچه ی فروهر

"فروهر" یا "نماد فرکیانی" و یا نام اصلی آن "فره وهر" (Farahvahar) در اصل نام آریایی "روح" در زبان عربی است. بیش از چهار هزار و پانصد سال پیش، زمانی که تقریبا تمام اقوام کره ی زمین سرگرم بت پرستی بودند و تمام وجود انسان را فقط و فقط همین کالبد خاکی و فانی میدانستند، درست در همین زمان، آریاییان باستان اعتقاد داشتند انسان غیر از کالبد خاکی دارای روح بوده و پس از مرگ، این روح از بدن فانی جدا شده و به جای دیگری رفته و به زندگی اش ادامه میدهد، زرتشتیان این منزلگاه پس از مرگ روح را "اختران" می نامیدند.

 

 نامی که آریایی ها برای آنچه که ما امروز بدان روح میگوییم انتخاب کرده بودند "فره وهر" بود، و قدمت ساخت نشان "فروهر" به بیش از چهار هزار سال پیش بازمی گردد و جالب اینجاست که اعتقاد آریاییان به وجود "فروهر" (روح) به پیش از زایش زرتشت بزرگوار باز میگردد و این خود جای بس افتخار است.

 

سنگ نگاره های شاهنشاهان هخامنشی در کاخهای پرسپولیس و سنگ نگاره های شاهنشاهان ساسانی همه حکایت از آن دارد.

 

به عقیده ی زرتشتیان، "فروهرها" هر ساله در ماه فروردین به زمین آمده و برکات آسمانی با خود می آوردند، و روز سیزدهم فروردین دوباره به آسمان برمیگشتند، پس آریایی ها شب آخرین چهارشنبه ی سال را به بالای تپه ها رفته و با روشن کردن آتش مراسم باشکوهی را برگزار میکردند و به استقبال "فره وهرها" میرفتند (چهارشنبه سوری)، سپس در روز سیزدهم فروردین برای بدرقه ی فروهرها به دشتها رفته و جشن برپا میکردند (سیزده بدر).

 

مفهوم نشان فروهر

نکته بسیار شگفت انگیز درباره ی این نشان ملی ما ایرانیان آن است که ذره ذره ی این نشان دارای مفهوم و دانشی نهفته است. اینک به تشریح آرم فروهر می پردازیم:

 

چهره ی پیرمرد

قرار دادن چهره یک پیرمرد سالخورده در آرم فروهر اشاره به شخص نیکوکار و یکتا پرستی دارد که رفتار و ظاهر مرتب و پسندیده اش سرمشق و الگوی دیگر مردمان بوده است و دیگران تجربیات وی را ارج می نهادند. بنابراین قرار دادن چهره ی یک پیرمرد به عنوان سر نگاره نشان از خرد و تجربه ی پیرمرد دارد.

 

دست راست پیرمرد در نشان فروهر

دست راست نگاره به سوی آسمان دراز شده است که اشاره به ستایش و پرستش "دادار هستی اهورا مزدا" خدای واحد ایرانیان دارد، که زرتشت در 4000 سال پیش آن را به جهان هدیه نمود، و عجیب آنجاست که پیش از زرتشت، آریاییان به وجود "فروهر" (روح) و "اهورا مزدا" (خدا) اعتقاد داشته اند.

 

حلقه ای که در دست چپ پیرمرد است

در دست چپ فروهر چنبره ای (حلقه ای) وجود دارد که نشان از عهد و پیمانی است که بین انسان و اهورامزدا بسته میشود و انسان باید خدای واحد را ستایش کند و همیشه در همه امور وی را ناظر بر کارهای خود بداند.

 

مورخین حلقه های ازدواجی که بین جوانان رد و بدل می شود را برگرفته شده از همین چنبره فروهر میدانند و آن را یک سنت ایرانی میدانند که به جهان صادر شده است. زیرا زن و شوهر نیز با دادن چنبره (حلقه) به یکدیگر پیمانی را با هم امضا نموده اند که همیشه به یکدیگر وفادار بمانند.

 

بالهای نشان فروهر

بالهای کشیده شده در دو طرف نگاره اشاره به تندیس پرواز به سوی پیشرفت و ترقی در میان انسانهاست و در نهایت امر رسیدن به اهورا مزدا دادار هستی خدای واحد ایرانیان است.

 

سه ردیف پر بر روی بالهای فروهر

سه قسمتی که روی بالها به صورت طبقه بندی شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پیر خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد که بعدها به نشان اضافه شد که بی شک میتوان گفت تا میلیونها سال دیگر تا جهان در جهان باقی باشد این سه فرمان پابرجاست و همیشه الگو و راهنمای مردمان جهان است.

 

این سه فرمان که روی بالهای نماد اهورامزدا نقش بسته شده همان کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک ایرانیان است. بالهای "فروهر" برای پرواز، پیشرفت و تعالی انسان به سوی اهورامزدا از این سه ردیف پر تشکیل شده و بالهای انسان تنها با حمایت این سه ردیف پر (کردارنیک، گفتارنیک، پندارنیک) توانایی پرواز و پیشرفت را دارد.

دکتر بتسابه مهدوی

30 آذر 1395

تهران


  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 28 آذر 1395

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

مقام و نقش نیلوفر بخش دوم

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۸ ق.ظ

 دکتر بتسابه مهدوی


 نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم

در جشن‌های مربوط به ماه تیر، از دو جشن “نیلوفر” و “تیرگان” یاد شده است. جشن نیلوفر که در آثار الباقیه از آن یاد شده در روز ششم از ماه تیر (خرداد روز) برگزار می‌شده است.

به نقل از فرهنگ دهخدا داریم:

مولف برهان قاطع ذیل “مرداد” آرد: “مردادنام روز هفتم باشد از هر ماه شمسی و بعضی روز هشتم گفته‌اند. و فارسیان بنابر قاعده کلی این روز را عید کنند و جشن سازند. و این جشن را جشن نیلوفر خوانند و در این روز هر که حاجتی از پادشاه خواستی، البته روا شدی.

نیلوفر [ ف َ ] (اِ) نیلوفر معمولی یا نیلوفر آبی گیاهی است از تیره ٔ نیلوفرهای آبی که نزدیک به تیره ٔ آلاله ها است . این گیاه آبزی است و در مناطق گرم و معتدل می روید. برگهایش قلبی شکل و مسطح است . درازای دمبرگ طویل است و برگها در سطح آب شناورند. این گیاه را غالباً به عنوان یک گیاه زینتی در استخرها و حوضچه ها می کارند. ساقه ٔ خزنده ٔ این گیاه که در کف برکه ها و حوضچه ها می خزد به عنوان قابض در تداوی به کار می رود. از دانه های آن نیز جهت جلوگیری از ازدیاد قوه باه استفاده می شود.

نیلوفربزرگ : گونه ای نیلوفر آبی است که در برکه ها و حوضچه های نواحی گرم می روید. برگهای این گونه نیلوفر آبی دارای پهنه ٔ وسیع و جالب توجهی هستند به طوری که قطر پهنه ٔ برگهایش تا دو متر هم می رسد. لبه ٔ برگهایش که مانند دایره ٔ وسیعی بر سطح آب قرار می گیرند به طرف بالابرگشته است همین برگشتگی لبه ٔ برگهای این گیاه به طرف بالا با توجه به وسعت پهنه ٔ برگها حالت یک قایق کوچک مدوری را به برگهای این گیاه داده است به طوری که می تواند وزن طفلی را که بر روی آن قرار گیرد تحمل کند. گلهایش نیز نسبةً بزرگ و داری گلبرگهای فراوانی هستند. رنگ گلبرگهای محیط گل سفید است و هرچه بیشتر به طرف مرکز گل متوجه شویم رنگ گلبرگها متمایل به قرمز می شود. میوه اش کروی شکل و خاردار است و دانه هایش محتوی نشاسته ٔ فراوان و خوراکی است ازین جهت این گیاه را ذرت آبی نیز گویند.

نیلوفر سفید: یکی دیگر از گونه های نیلوفر آبی است که گلهای سفید دارد.

نیلوفر هندی : گیاهی است از تیره ٔ نیلوفرهای آبی که گلهایی شبیه نیلوفر آبی معمولی دارد. برگها و گلهایش بر خلاف نیلوفر معمولی از سطح آب در حدود یک متر بالاتر قرار می گیرد. دوگونه ازاین گیاه شناخته شده است یک گونه ٔ آن که دارای گلهای زردرنگ است و خاص مناطق گرم آمریکای جنوبی است . گونه ٔ دیگر دارای گلهای سفید یا قرمز است و در مناطق گرم آسیا و اروپا می روید. دانه هایش ذخائر غذائی فراوان دارند و به باقلای مصری و الفول المصری موسومند.

نیلوفر باغی : گونه ای نیلوفر یا پیچک است که بیشتر به نام لبلاب موسوم است . این گیاه خودرو است و به سرعت تکثیر می یابد گلهایی به رنگ سفید یا گلی دارد و در اکثر نقاط ایران در مزارع و باغچه ها می روید و نموش هم سریع است .این گیاه اگر در زمینی بروید که نزدیکش گیاهی یا تکیه گاهی نباشد روی زمین می خزد، اما همین که به تکیه گاه یا گیاه دیگری رسید دور آن می پیچد و از آن بالا می رود. از برگهایش به عنوان سبزی آش استفاده می کنند، خوراک خوبی نیز برای دامها محسوب می شود. اما این گیاه زیان زیادی به مزارع خصوصاً مزارع غلات و کتان و شاهدانه می رساند چون از رشد آنها جلوگیری می کند. ریشه کن ساختن آن نیز دشوار است زیرا ریشه های نازکش در اعماق زمین فرومی رود و از هر تکه ٔ کوچک یک پیچک تازه می روید. نامهای دیگر این گیاه حشیشه ٔ مهبوله و لوایه و پیچک باغی و لبلاب و لبلاب صغیر و علیق و مداد و طربوش الغراب و قهقهه و لبینة و عصب صغیر و بور طخیله است .

 

نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم

نیلوفر پیچ هندی : گونه ای نیلوفر یا پیچک است که دارای ساقه های خزنده و برگهائی پوشیده از کرک و گلهائی به رنگهای زیبای ارغوانی یا بنفش یا سفیداست که به صورت خوشه مجتمع می باشند. منشاء اصلی این گیاه امریکای مرکزی است اما در شمال افریقا و فرانسه نیز کشت می شود. ریشه های متورم این گیاه دارای ۴۰ درصد مواد نشاسته ای و ۲۰ درصد قندهای مختلف و ۴ درصد مواد پروتیدی است ، از این جهت مورد تغذیه قرار می گیرد و مانند سیب زمینی از آن استفاده می شود. در جنوب ایران به ویژه بلوچستان گونه هائی از این گیاه می روید که در زبان محلی آن را گجر لاهوری می نامند. نامهای دیگر این گیاه حب النیل و عجب و قرطم هندی و حسن الساعه وحب العجب و دمةالعشاق و مرچایی و زیرکی و عجب گیاه و چهارمرجه است .

نیلوفر صحرائی : یکی از گونه های نیلوفر باغی است که پایا است و ساقه ٔ بالارونده و پیچنده دارد و گلهایش سفیدرنگ است . بزرگی گلها بین ۳ تا ۴ سانتی متر است و در اکثر مزارع و بیابانها به حالت وحشی می روید. نامهای دیگرش : سکرجا و لبلاب کبیر و پیچک صحرائی و اقسیان و حبل المساکین و عشاق الشجر و عصب و بدسغان و بدشغان و بداسغان و بدشگان وبدسکان و کف الکلب و راحةالکلب است .

نیلوفر فرنگی :انواع نیلوفر که در عهد ناصرالدین شاه از اروپا به ایران آوردند. (فرهنگ فارسی معین). نیلوفر در تداول امروزی قسمی پیچک است . گل آن چون شیپوری است به رنگ آبی سخت مطبوع یا سرخ کم رنگ و لطیف ، در نهایت صفا و طراوت که صبح زود باز شود و چند ساعت پس از زدن آفتاب بپژمرد. گل ازرق . آفتاب پرست . گل کبود. (یادداشت مؤلف ).

نیلوفر از اسپرغم هاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نیلوفر اسم فارسی است و کرنب الماء عبارت از اوست ، بیخش مانند زردک و ساقش نرم و طولش به قدر عمق آبها، برگش به سطح آب و ثمرش به قدر سیبی شبیه به قبه ٔ خشخاش و در آن تخمهای عریض سیاه و بالزوجت و گلش بیرون آب و اکثر او کبود و بعضی سرخ و آن هندی است و بعضی مایل به زردی و تیرگی و بعضی گویند که بری او نیز می باشد.

 

 

لوتوس که در ضمیر ناخودآگاه انسان ریشه ای عمیق دارد و در درون خود دنیای خدایان و انسانها را احاطه کرده با منشاء زندگی و تخیل آدمی جوش خورده است، بدین معنی که مبین رشته های جادویی و روحانی می باشد که نخستین آدمیان را به جهان می پیوندد. نخستین تصاویری که بشر از این گیاه خلق کرده بیانگر حس انتزاع گرایی اوست.

از آنجائیکه این رمز ریشه در باورهای دینی- مذهبی و اسطوره ای دارد با گذشت زمان ، تغییر آداب ، عقاید و شرایط اجتماعی نه تنها حضورش کم رنگ نگردیده بلکه مستحکم تر به جلوه گری خود ادامه داده و قدرت، صلابت و پایداریش را تثبیت کرده است.

 

در افسانه ها و باورهای مردمان کهن چنین آمده است که در ابتدای خلقت، زمانی که خالق تنها در میان آبهای نخستین قرار داشت، همانطوریکه متعجب بود که خلقت را از کجا شروع کند، برگ لوتوسی را مشاهده نمود که تنها موجود بود، مقداری از گلی که لوتوس در آن رشد می کرد در دست گرفت و بر روی برگ لوتوس قرارداد و سطح زمین بوجود آمد. به این ترتیب نیلوفر سمبل جهان گردید و لایه های متعدد گلبرگهای آن نمایانکر ادوار مختلف جهان، مقاطع و مراتب گوناگون هستی. درباور آنها هشت گلبرگ نیلوفر نشانه ی هشت جهت وجود است که پس از خلقت از قعر آبهای اولیه ظهور کردند این هشت جهت عبارتند از (راست-چپ، جلو-عقب، بالا-پائین، بیرون- درون)

ظهور نیلوفر از آبهای اولیه که عاری از هر گونه آلودگی بوده، نشانه خلوص، پاکی و نیروی بالقوه است که از درون آن نیروی مقدس حیات، دانش و معرفت ظهور می کند.

این گل بیانگر نمادهای مختلف می باشد که مشترک با عقاید سایر ملل نیز هست بعنوان مثال سمبل باروری- کامیابی-قدرت حاصلخیزی زمین- حمایت از هر موجود زنده- صلح جهانی- زیبائی، تندرستی، مظهر عشق، ریاضت و عبادت می باشد. لوتوس مظهر روشنایی نیز هست در نتیجه حاصل قدرتهای خلاق آتش، خورشید قمر است و به عنوان محصول خورشید و آبها شناخته شده است.

در اساطیر ایران این گل سمبل ایزد بانوی ناهید است که جای مهمی در آئین های ایران باستان به خود اختصاص می دهد وی ایزد بانوی آب می باشد که در نقوش برجسته به صورت زنی جوان حجاری شده است نام این خدا نخستین بار به صورت آناهیتا در کتیبه های هخامنشی دیده شده است بنابراین گل نیلوفر آبی را گل آناهیتا به شمار آورده اند.

نیلوفر با آئین مهری نیز پیوستگی نزدیک می یابد. در صحنه زایش مهر، او از درون غنچه نیلوفر متولد گردیده است بنابراین بر خلاف اینکه ریشه لوتوس را در آئین بودا پنداشته اند به آئین مهر یا میتراسیم که قدمتی بس طولانی تراز آئین بودا دارد مربوط می گردد.

در دین زردتشت این گل سمبل اهورا مزداست. سمبل انسانی اهورمزدا نیم تنه مردی است که شاخه ای از گل لوتوس را در میان انگشتان خود گرفته است.

زرتشتیان بر این باورند که نیلوفر آبی جایگاه نگهداری تخمه یا فر زرتشت بوده که در آب نگهداری می شده است.

 

 

گل لوتوس در طراحی 

سیر تحول گل لوتوس در طراحی گرافیک/ از هخامنشی تا دوره اسلامی یکی از راههای پی بردن به تاریخ هنر و معماری توجه و بررسی نقش گیاهان مقدس است که در هر دوره و زمان مورد توجه هنرمندان بوده است.

وجود این گیاهان به عنوان یک عنصر اصلی تزئینی در معماری و هنر دوران مختلف زندگی بشر از باستان تا قرن حاضر سئوالات بسیاری را در ذهن هر انسانی به وجود می آورد که چرا این گیاهان این چنین مورد توجه قرار گرفته اند، مبدا" و منشاء آنها از کجا بوده و فلسفه ی وجودی آن چه بوده است.

در میان این نمادهای گل مانند، نشانه ای وجود دارد که به طور پیوسته در کل هنر واسطوره شناسی مشرق زمین تکرار شده است، این گل ،( نیلوفر آبی، لوتوس یا سوسن شرقی) می باشد و در اغلب کشورهای آسیایی به عنوان سمبل و نماد همگانی مطرح گردیده است.

لوتوس که در ضمیر ناخودآگاه انسان ریشه ای عمیق دارد و در درون خود دنیای خدایان و انسانها را احاطه کرده با منشاء زندگی و تخیل آدمی جوش خورده است، بدین معنی که مبین رشته های جادویی و روحانی می باشد که نخستین آدمیان را به جهان می پیوندد. نخستین تصاویری که بشر از این گیاه خلق کرده بیانگر حس انتزاع گرایی اوست.

از آنجائیکه این رمز ریشه در باورهای دینی- مذهبی و اسطوره ای دارد با گذشت زمان ، تغییر آداب ، عقاید و شرایط اجتماعی نه تنها حضورش کم رنگ نگردیده بلکه مستحکم تر به جلوه گری خود ادامه داده و قدرت، صلابت و پایداریش را تثبیت کرده است.

از آنجائیکه این گل مظهر سه خدایی دین هخامنشیان یعنی میترا یا مهر، آناهیتا و اهورامزدا است، بارزترین و زیباترین نقوش آن در تخت جمشید به تصویر کشیده شده است.

تزئینات لوتوس در این دوره به دو صورت به چشم می خورد

۱) دسته اول به صورت مکمل اصلی بر روی سایر نقوش معماری نظیر جنگ افزارها، پوشاک و دردست بزرگان و صاحب منصبان به چشم می آید.

۲) دسته دوم به صورت منفرد در جای جای آثار معماری هخامنشیان و یا در ترکیب با گیاهان دیگر دیده می شود.

 

 

گل لوتوس در طراحی

زیبا ترین نقش نیلوفر را در هنر معماری ایران، در سر ستون پاسارگاد و تخت جمشید می توان دید که از جهت عظمت زیبائی و استحکام هنری بر جسته ترین پدیده معماری ایران محسوب می گردد.

در تخت جمشید ۲۵ طرح مختلف از لوتوس بسته به کاربردش به تصویر کشیده شده است که به آنها اشاره می گردد

۸ طرح لوتوس در ستونها بکاررفته است ۵ طرح از آن در پایه ستونها و سه طرح در قسمت زیر سر ستونها

چهار گونه از آن در دستان بزرگان و افسران ارتش قرار دارد که فرم آن بیانگر مقام و رتبه آنهاست.

۳ طرح ۱۶،۱۲و۸ پر لوتوس دیده می شود که رابطه مستقیم با علم نجوم دارد ،طرح ۱۶ پر آن نشان دوازده ماه سال بعلاوه ۴ سال کبیسه است، دوازده پر آن نشان دوازده ماه سال است و ۸ پر آن نشان خورشید.

همچنین این سه طرح بیانگر حضور سه خدا یعنی میترا، آناهیتا و اهورامزدا نیز می باشد.

یک نقش بارور و غنچه دار از این گل وجود دارد که نشان قدرت، پویایی، برکت و صلح است این گل نشانه خاص پادشاه بوده و در دستان داریوش شاه و خشایارشاه دیده می شود.

طرح دیگری از لوتوس به صورت فرم گلدانی است در پایه تخت روان داریوش

نمونه دیگر نقشی است از ترکیب لوتوس و درخت نخل که بر دیواره های تخت جمشید دیده می شود و برخی آن را گل آفتابگردان هم می نامند...

و نهایتا" نقشی از لوتوس وجود دارد که بر روی دشنه داریوش شاه مشاهده می شود، ظرافت و زیبائی این طرح به حدی چشم نواز است که می توان روح هنر معماری را در آن مشاهده کرد.

پس از هخامنشیان در زمان سلوکیان و اشکانیان : تزئینات معماری تحت تاثیر هنر معماری یونان قرار گرفت با این وجود لوتوس باز هم به جلوه گری خود ادامه داد و تحت نفوذ هنر یونان دچار تحولاتی در شکل و فرم خود گردید. کار مهم هنر اشکانیان در زمینه معماری دستیابی به گنبد روی گوشواره و تکوین ایوان طاق دار است که خود بر گرفته از فرم طاق دار نیلوفر آبی است.

تصویر ما در دوره حکومت ساسانیان یکبار دیگر روح هنر هخامنشیان بازتاب می یابد در این عصر دامنه تزئینات توسعه بیشتری می یابد و آراسته تر می گردد، اجزای تزئینی گل لوتوس بیشتر گردیده و فرم مارپیچی و پیچیده بودن گل مشهود می گردد نقش های دیگری که در این دوره دیده می شود نقش های ترکیبی از چند نوع گیاه شامل نیلوفر آبی به همراه هلال هایی است که در آنها گل ستاره ایی و نیم برگ نخل بکاررفته است.

 

 

گل لوتوس در طراحی

در دوره اسلامی از آنجائیکه پیکره سازی در معماری به دلایل عقاید مذهبی ممنوع گردید، هنر معماری شکل و فرم هندسی به خود گرفت و خطوط هندسی به ایفای نقش پرداختند به همین دلیل شکل و فرم این گل برای هماهنگی با این سبک جدید کاملا" متحول شد و قابلیتهای فرمی جدیدی را به خود گرفت اما اساس و پایه آن به همان نقوش هخامنشیان بر می گردد.

به عنوان مثال قرنیس های بکار رفته در معماری اسلامی بر گرفته از فرم گلدانی نیلوفر دوره هخامنشیان است.

در این دوره طرح لوتوس از حالت ساده بیرون آمد و فرم تزئینی و استیلیزه تری به خود گرفت، خطوط منحنی و مارپیچ بیشتر گشت. برگهای این گل در کنار خود گل به ایفای نقش پرداخت و بیانی گردید از فرم گنبد، طاق و ایوان.

یکی از زیباترین تصاویر از گل و برگ لوتوس در اوایل دوره اسلامی تلفیق این گل با خطوط کوفی است که کتیبه های بسیار زیبایی را در معماری اسلامی نقش آفرینی کردند.

اما بیشترین تحول لوتوس در دوره صفویه شکل می گیرد. در این عهد یکبار دیگر نقش قدرتی لوتوس در حیطه پادشاهی احیا می گردد و پایه و اساسی می گردد برای نقش بندی گل شاه عباسی که خود نشان مخصوص شاه عباس بوده است و جایگاهش در تاج پادشاهی واقع می گردد و تصویر ...

در دوران زندیه و قاجاریه تحول چندانی در این گل بوجود نیامد اما نمود بارز در هنر های دیگر نظیر قالیبافی فلز کاری و ... پیدا کرد. تصاویر متحول شده این دوران، انسانهای این عصر را بارموز جاودانی خود به دروازه های پر رمز وراز گذشته های دور می برند. به افسانه های جادویی پیشینیان که آدمی را مبهوت می کند.

 

در آخر چنین می توان نتیجه گیری کرد که نقش لوتوس

 

۱) همانند سایر هنرهای کاربردی و تجسمی دارای یک روند تحول و سیر تکاملی در طول دوره های مختلف باستان به خصوص در دوره اسلامی بوده است.

۲) این نقش تحت تاثیر اشکال و تزئینات معماری قرارگرفته و معماری نیز متقابلا" تحت تاثیر این طرح بوده است.

۳) سیر تحول نقش این گل ، تحول آن را از یک هنر آئینی به یک هنر کاربردی نشان می دهد.

 

در اهمیت حضور لوتوس دربودیزم کافی است به سه نکته ی مهم اشاره کنیم:

الف) یکی ازالقاب بودا ،مانی پادما یا گوهری درنیلوفراست.

ب ) برخی تعالیم او در سوتره هائی تحت عنوان سوتره نیلوفر جمع آوری شده است.

ج ) یکی ازتجلیات اوایزدی به نام«اولوکیتشوره»است که به الهه ی «نیلوفربه دست» مشهورمی باشد که درهنر بودائی به ویژه شاخه ی چینی آن نقش بسیار روشن وگسترده ای دارد.

این حضور گسترده نمادی چون لوتوس در بودیزیم،سبب شد درهنرومعماری بودائی،لوتوس یکی از اصلی ترین نمادهاباشد. زیرا اگرما نمادهای هنری بودائی رابه سه بخش نمادهای شمایلی، نمادهای غیر شمایلی ونمادهای نیمه شمایلی تقسیم کنیم، لوتوس درهر سه گروه جای دارد. درنمادهای شمایلی چون شمایل هاوپیکره های بودا،هماره اوراایستاده یانشسته برنیلوفرمی بینیم که باز به منشأ قدسی اواشاردارد.

درنمادهای نیمه شمایلی چون تخت جاپا،نیلوفرحضوری بارز دارد.

 

درنمادهای غیر شمایلی که عبارتند ازشیرونیز چرخ دارما نیلوفر نیزیکی از اصلی ترین نمادهای غیر شمایلی کنارشیروچرخ دراما است.

 

درماندالاها نیز که درطریقت بودائی، بسیارمهم تلقی می شوند،باز دایره نیلوفری به چگونگی دعا و پرستش اشاره می کند ومرکزماندالا به تعبیریونگ باکاسه نیلوفرآبی تطبیق می کند یعنی بامحل ولادت خدایان که آن را پادما می گویند.

محبوبیت «اولوکیتشوره» وتقاضا برای تصویر پیکره او سبب پیدا شدن چاپ باسمه ای چوبی شد.

همچنین یکی ازفرقه های بودائی چین که اساس نظریات خودرااز«سوتره نیلوفر»گرفته بود،براین باور بود که«بودا شدن»درهمه ی موجودات هست ومقصدهمه،بهشتی آسمانی است. به نظر می رسد که همین بهشت پرنقش ونگار، یکی ازمهم ترین عوامل غنای رنگ ونوردردیوارنگاری های خیال انگیزچینیان شده است.

 

اما مهم ترین ومشهور ترین آثار هنری بودائی رامی توان درعصر «آشوکا» جستجوکرد. یعنی درقصر پاتالی پوترا وستون های سنگی ای که در سرارهند برافراشت خصوصاً ستون سومنات که بسیاری ازمحققان وجود نیلوفر واژگون درآن رامتأثرازهنرومعماری هخامنشی می دانند که نشان بارزی ازاشتراکات آئینی،فرهنگی ونمادهای مشترک دوفرهنگ هند وایران می باشد که ریشه در مشترکات فکری نژادآریائی دارد.

وجود گل نیلوفرآبی درسه دین آریائی یعنی برآمدن برهما ازگل نیلوفرآبی درهندوئیزم وایستادن بودا برنیلوفرآبی اختصاص آن به ایزدبانو آناهیتا درآئین زرتشی وایزدبانومهردرمهرپرستی درایران باستان دلیل این مدعا است.

 

 

حضورگل نیلوفرآبی درآئین مهرپرستی مفاهیم خاصی دارد ازآن جمله دوایزد بانو یعنی میترا«مهر» وآناهیتا ایزد بانوی آب هردوبا نیلوفرآبی ارتباط دارد .

بنابر اسطوره های ایرانی مادرمهر یا میترا «میترا- ریگ ودا» که ایزد بانوی روشنای باسوریا در دریاچه هامون به شنا می پردازد ودرحین شنا، نطفه مقدس مهر در رحم اوقرار می گیرد ومهر چون نیلوفرآبی برسطح آب متولد می شود. وجود همین اسطوره است که بسیاری از محققین را برآن داشته که نقش برجسته ایزدبانوی ایستاده برنیلوفرآبی در نقشه برجسته بیستون رابه میترا نسبت دهند.

اما تقدم آناهیتا«اوردوی سورآناهیتا» ایزدبانوی آب، آناهیتا بر میترا یا مهر در عصراشکانی وساسانی و وجود معابد فراوان مختص آن درعصراشکانی مانند معبد آناهیتا درکنگاور وقلعه ها و پل هائی به نامهای پل دختر وقلعه دختردرعصر ساسانی به احترام او این فرضیه رانیزتقویت می کند که این نقش برجسته متعلق به آناهیتا می باشد که بنابرآیات مقدس اوستا با بر آمدن خورشید ، تأثیرات خود را درجهان آغاز می کند . دربندهش نیز برای هر امشاسپندی گلی به عنوان نماد مشخص شده ونماد آناهیتا نیلوفرآبی است.

البته لازم به ذکر است که که خداوندی میتراوآناهیتا مربوط به آئین مهر پرستی پیش از ظهور زرتشت است وبا تعالیم توحیدی زرتشت ایزدان ازمقام خدائی سقوط می کنند وتبدیل به فرشتگانی می شوند که هریک موکل بخشهائی ازامور عالم اند.

ما بارزترین جلوه نیلوفرآبی درهنر ایران باستان در دوره هخامنشی می باشد. برهمه ی محققین محرض است که هنر دوره هخامنشی هنری آئینی ونمادگراست وجلوه گاه این نمادها را درتخت جمشید« Perspolis» می باشد که دراین مقاله به حضور نیلوفر آبی درتخت جمشید اشاره می کنیم.

طبق آیاتی که دربالا ازکتب مقدس اوستا وبندهش ذکر شد وتأملی برشباهت روایات موجود در مورد تولد خود زرتشت وسه منجی آخرالزمان آئین زرتشت به نامهای«هوشیدر،هوشیدرماه ، سوشیانس» با افسانه تولد میترا درآئین مهرپرستی وبرهما درآئین هنوئیزم وبودا واین موضوع که تنها گیاهی که می تواند زرتشت وفرزندانش را در دریاچه کیانسه حفظ ونگهداری نماید گل نیلوفرآبی است، موجب می شود که این گل درهنرآئینی و نمادگرای هخامنشی حضور ونقشی با رز داشته باشد.

وجود یک گل نیلوفرآبی دردست داریوش کبیر درنقش برجسته تالارسدستون درتخت جمشید نماد و نشانه ای، قدسی و آئینی است.

استفاده نمادین از نیلوفرآبی «لوتوس» درجا ی جای نقش برجسته های تخت جمشید ودرنیلوفرهای واژگون درسرستونها وپایه ستونها ازتأکیدات مهم براهمیت آئینی ومقدس این گل درعصر هخامنشی دارد و توجه به این موضوع که تخت جمشید یک کاخ معبد آئینی است که برای مراسمهای آئینی خصوصاًً نوروز پایه ریزی شده اهمیت حضورنیلورآبی دراین بنا را صد چندان می کند.

می دانیم که شاهنشاهی هخامنشی از سند تا نیل واز سیحون تا دانوب گسترش داشت وتخت جمشید مکانی بود که نمایدگان ملل طابعه برای عرض تبریک نوروز واهداء هدایا به شاهنشاه ایران به آن جا می رفتند. گستردگی شاهنشاهی موجب شد که هنر هخامنشی هنری تلفیقی ازهنرهای ملل گوناگون ، اعم از طابعه وهمسایه باشد . حضورنمادهای آشوری، بابلی، چینی ومصری درتخت جمشید ازدلیل انکار ناپزیراین مدعاست.

ازجمله این تأثیرات زیرستونها تخت جمشید است که به احتمال قریب به یقین توسط هنرمندان مصری ، یا با نظارت آنها ساخته شده است. زیرا «نفرتوم» که ازخدایان مصرباستان، درلغت به معنای نیلوفرآبی است وفرزند« رع » و «سخمت» بود وهمچون «آمون» ازنیلوفرآبی زاده شد. به همین جهت است که نیلوفرآبی درهنرمصر نیز حضوری بارز دارد خصوصاً درسرتونها وزیر ستونهای معماری درمصر، درجریان تصرف آن سرزمین حضوراین سنت به هنر ایرانی نیز راه یافت. نمونه هائی ازاین تأثیر رامی توان رادرپایه ستونها در تخت جمشد دید.

اما استفاده ازاین گل درسرستونها تخت جمشید تاثیری خاص درهنرهند دوره آشوکا می گذارد. همانندی فوق العاده معماری تخت جمشید با معماری قصرپاتالی پوترا، ساخته شده در دوران پادشاه بزرگ بودائی، آشوکا است. این هماهنگی به ویژه در سر ستونها وپایه ستونها،سبب شده شده است متفکران بزرگی چون کومارآسومی وکاوشگرانی مانند دکتر اسپونر ودکتر وادل آن را کاملاً متأثرازهنرومعماری دوره هخامنشی بدانند.

 

 

گل نیلوفرآبی نماد ایزدبانوی آبها آناهیتا بود. باتوجه به ارجرهیت آناهیتا درعصر ساسانی می توان دریافت که چرا درگلهای تزئینی درهنرهای اعصاربعدی نیلوفرآبی جایگاه خاصتری دارد. بابرسی نقوش تزئینی درهنرهائی چون تذهیب،تشعیر،طراحی نقشه فرش وطراحی نقوش کاشی وسایرهنرهای تزئینی ایران می توان مشاهده کرد که گل نیلوفرآبی که اشتباهاً شاه عباسی خوانده می شود،نه تنها بزرگترین گل تزئینی بلکه درچرخشی که اصطلاحاًً به چرخش ختائی موسوم است، نقش مرکزی دارد. همان طورکه می دانیم دریک گردش ختائی درهمه تزئینات ایرانی-اسلامی تمامی گلها وگردشهای ختائی ازگل شاه عباسی «نیلوفرآبی» آغازمی شود واین مهم این فرضیه را که اهمیت این گل در هنرهای ایرانی اسلامی ریشه درتقدم آناهیتا که نماد آن نیلوفرآبی است برسایرامشاسپندان آئین زرتشت که هر یک گلی را به عنوان نماد داشتند مورد تأیید قرارمی دهد وتجلی نمادهای این امشاسپندان درهنر ایران پس ازاسلام راقابل قبول وبرسی می نماید.

نیلوفر آبی در آئین های آریائی مظهر تجلی است. پس می توان گفت این اصل که گردش گلهای ختائی از گل شاه عباسی «نیلوفر آبی» آغاز می شود می تواند دلیل براهمیت این گل به عنوان مظهر تجلی باشد. به این معناتمامی گلهای ختائی از درون آن سر بر می آورند ومتجلی می شوند.

ازسوئی به نظر می رسد که رنگ آبی لاجوردی که رنگ قالب درکاشیکاری است وازرنگهای اصلی درتذهیب،فرش وسایرتزئینات هنرهای ایرانی اسلامی است ریشه در آب که ایزدبانوی آن آناهیتا است داشته باشد. این موضوع که رنگ غالب درتزئینات معماری ایرانی اسلامی رنگ آبی لاجوردی است، باعث می شود که این فرضیه به ذهن متباتر شود که هنرمندان ومعماران ایرانی پس ازفتح ایران به دست اعراب به این روش سعی در حفظ هنر ومبانی فرهنگ ایرانی نموداند ودر اصل وقتی ما درمحیطی باچنین طراحی قدم می گذایم درمحیطی میترائستی پامی گذاریم که این امرتأئیدی است بر نظریه اینجانب که نمادهای فرهنگی، قومی،آئینی و هنری درطول تاریخ با زمان پیش می روند وبا اینکه متحول می شوند ولی ریشه های خود را حفظ می کنندمی باشد.

 

ازطرفی مامی دانیم که رنگهای آبی در کاشی،فرش وسایرهنر های سنتی ایران به سه دسته اصلی تقسیم می شوند:

1)آبی لاجوردی: این رنگ برخلاف تصورعموم که آنرا نماد آسمان می دانند، بادلایلی که در بالا ذکر شد میتواند نشان از حضور تفکر میترائیستی درهنرهای سنتی ایران خصوصاً درمعماری ، کاشی کاری ،فرش وسایرهنر های سنتی ایران باشد. این نوع آبی که در کاشیکاری دیواره ها وفرش استفاده می شود را اگر با این نظر بنگریم می بینیم که در فضایی مانند مساجد که عمدتاً ازاین رنگ استفاده می شودماخود را در درون آب می بینیم که مظهر پاکی وتطهیر کنندگی درون است وهمان طورکه دربالا گفته شد اگر تمامی گلها را نشانی از امشاسپندان که موکلان اداره کننده جهان ازسوی اهورامزدا هستند وماموراو برای یاری رساندن ما برای رسیدن به رستگاری هستند احساس می کنیم که مورد همایت آنان درپیمودن راه رستگاری هستیم . ازسوئی وقتی برروی این حوض یا دریاچه مقدس که بهصورت فرشی باضمینه آبی لاجوردی یا سورمه ای استاده ایم این احساس تطهیر شدگی را صد چندان می شود.

 

 

2) آبی روشن نفتی متمایل به سبز:این آبی که بعد ازآبی لاجوردی بیشترین کار برد را داراست عموماً برای پوشش خارجی گنبدها استفاده می شود. این رنگ نمادی ازکیهان است. میدانیم که اکثر اشکال ورنگهائی که ما از فضا وکیهان چه به وسیله ای چشم مسلح وچه غیر مسلح ویا از طریق عکسهای که ازفضاتوسط تلسکب هائی چون هابل گرفته شده در اصل نور هستند. چند سال پیش سازمان فضائی آمریکا(NASA) طی پرژه ای تمامی نورهای موجود در کیهان را به میزان گستردگی حظورآن در مجموعه نورهای کیهانی باهم درآمیخت که ثمره آن بسیار شگفت انگیز بود. زیرا نور حالصه ازاین درآمیختگی باررنگ آبی پوشش خارجی گنبد هائی چون مسجد جامع عباسی ،مدرسه چهار باغ دراصفهان و مسجد جامع گوهرشاد در مشهد برابری می کرد.

این رنگ را میتوان بعد از فلق ، قبل ازطلوع خورشید ویاهنگام غروب قبل از به سرخی گرائیدن آسمان مشاهده نمود. پس می توان این نوع آبی را «آبی کیهانی» نامید.

3) آبی فیروزه ائ : این آبی بسیارکمتر مورد استفاده قرارمی گیرد. زیرا دارای مفهوم خاصی است که استفاده ازآن را جز در نقاط خاص غیر ممکن ویا خالی ازبارمعنائی خاص خود می کند.این آبی نماد آسمان بهشت است. برخی ازمحققین با اتکا به آیاتی ازقرآن که بهشت را به باغی پردرخت باچشمه های جاری زیر پای بهشتیان توصیف می کند، ایجاد این رنگ را ثمره تابش نورخورشید باغ بهشت به چشمه های جاری وانعکاس آن درشاخ برگ سبز درختان بهشتی می دانند.

لذا همگی می دانیم که آبی فیروزه ای دراصل آبی روشن با ته مایه سبز است. این رنگ معمولاً یه درمرکز زیر گنبد ها در پوسته داخلی وراس گنبد در پوسته خارجی دیده می شود، که نشانی از غایت زندگی وعبادت یعنی رسیدن به آسمان بهشت ورستگاری معنوی است. نمونه هائی ازآن رامی توان درمرکزپوشش داخلی گنبد نمازخانه شیخ لطف ا... ومسجد جامع عباسی واقع در میدان نقش جهان اصفهان دید. شناخت معنای این رنگها کمک موثری در درک بهترمعانی نقوش به کار رفته درهنرهای اصیل مااست.

 

اما حضور این گل در فرش ایران را بهتراست از زبان پژوهشگر ارجمند تورج ژوله درکتاب گرانسنگ« پژوهشی درفرش ایران» روایت کنیم تا مستند ترباشد :« براسا س مطالعات انجام شده برروی آثار موجود ،این نقش از اواخر دوره تیموری ودر تمام دوران صفوی مورد استفاده بافند گان بوده وبعدها نیزتأثیر عمیقی برتعدادی از نقشه های ایرانی داشته است.

معروف ترین ویکی ازانواع نقش هراتی به ماهی درهم شهرت یافته، که این امر فقط بیان کننده رواج این نقش درهرات در دوره تیموریان است. به ویژه آن که طراحان مکتب هرات آن را به شکل دل خواه خود درآورده اند. بنیاد نقشه های هراتی دوبرگ خمیده می باشد که گل بزرگی مانند یک گل شاه عباسی یا نیلوفر« ینلوفرآبی- لوتوس» را درمیان گرفته است.

شواهدی موجود است که این دوبرک اساساً دو ماهی بوده اند وبعدا ًتبدیل به دوبرگ شده اند ونام ماهی درهم نیز همین نکته را تأیید می کند. اما برای یافتن نخستین نقش از این نوع وخاستگاه اولیه آن ، باید به مطالعات تاریخی اقدام نمود ودر جریان تاریخ به عقب بازگشت.

 

 

مطالعات تاریخی نشان می دهد که نقش هراتی به ایران باستان وآئین مهررهنمون می شود که درآن برخی از روایا ت ومنا سک وآثاربا آب ارتباط دارد.

در برخی از آثا ر مهری نشان داده می شود که مهردرآب متولد شده است ومجسمه هائی که در این زمینه موجود است مهر را بامادرش که پیکره برهنه ای دارد نشان می دهد.

مهر درآب متولد می شود و روی یک نیلوفر قرار می گیرد. به همین دلیل است که بعدها نیلوفرآبی درفرش ایران تبدیل به شاه عباسی شده است و جایگاه خاصی را درنقوش سنتی ما به ویژه نقشه های فرش یافته است. مهر را ماهی از آب بیرون می آورد وواین ماهی احتمالاً دلفین است یعنی ماهی بزرگ.

درنقشه های ایرانی به ویژه در ماهی درهم ها نیزماهی را به صورت بزرگ به تصویر می کشند که این ماهی درواقع همان دلفین است. در تعدادی از آثار مهری مادری به همراه یک دلفین ودر عده ای دیگر مادر وکودکی به همراه دلفین دیده می شود. به این ترتیب ریشه اصلی نقشهای هراتی پیدا می شود.»این گفته ها تاحد زیادی مقصود ما را روشن می کند.

گل نیلوفرآبی دربسیاری ازموارد ازلحاظ فرم ، پایه وریشه گلهای دیگر تزئینی شده است ویا باآنها ترکیب می گردد. ازجمله دیگر این گلها گل موسوم به برگ چناری،برگ موئی ویا پنبه ای است که درهنرهای تزئینی ایران همراه همیشگی گل شاه عباسی «نیلوفرآبی»است که گاهی حتی با آن ترکیب می شود. ترکیب این دوگل کار برد زیادی درهنرهای تزئینی ایران خصوصاً فرش، کاشیکاری وگچبری وسایرهنرها دارد.

 

گل نیلوفرآبی همه جای زند گی ما هست. بردرودیوار مساجد ما کاخها وابنیه تاریخی ما بازاها وحمام های ما نسخ خطی و آثارنگارگری دیروز وامروزما وسرانجام در فرش این گوهر دردانه هنروفرهنگ ما و میراث اجداد ونیاکان ما میراثی که هر تار وپودش وهرطرح ونقشش وبرگ برگ گلهایش ریشه درتاریخ فرهنگ واساطیر سرزمینی دارد که مرد مش هزاران سال با خون دل آن را سینه به سینه و ذره به ذره به ما رسانده اند.

ازکنار آنها بی تفاوت نگذریم.

دکتر بتسابه مهدوی

28 آذر 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 25 آذر 1395

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۶ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

مقام و نقش نیلوفر بخش اول

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم

با توجه به اینکه در ایران باستان جشنی در ششم ماه تیر (خرداد روز) جشنی به نام نیلوفر بر گزار میشده است. لذا باید آن در کتب پهلوی تحت نام دیگری معرفی شده باشد. مسلم به نظر میرسد نیلوفر معادل آبی و دریایی مرسوم همان گیاه مقدس هوم خشکیها (تاک و انواع دیگر درختچه ها با میوه دارای حالت تخدیری) است که گیاه مقدس و ایزد قبیله ای ایرانیان مادی و میتانی به شمار می رفته است و از اینجاست که به مسلم نظر می رسد از درخت مقدس هوم سپید (گل سفید دارای نیروی شادیبخش) همان گیاه نیلوفر آبی منظور شده باشد.

ریشه و معنی نام نیلوفر (علی القاعده صورتی از نئیریو- فرا[خ] یعنی دارای نیروی فراوان ایزدی) هم به احتمال زیاد ربطی با نامهای آن در دیگر زبانهای دور و نزدیک داشته باشد.

نام سانسکریتی آن یعنی پادما (به صورت پادَ- اَمه= پایگاه نیرو) دقیقاً به همین مفهوم است. نام اروپایی معروف نیلوفر یعنی لوتوس “شسته و تمیز و مرتب و شیک” است.

نزد مصریان باستان نیلوفر ایزد و ایزد آن شِشِن (ریشه نام سوسن) از ریشه شش (تصویر و مصور) در رابطه با جادوگری است. لی‌ین‌هوا (لوتوس-نیلوفر) در زبان چینی به معنی حامل بار و مسئولیت است. این معنی حاوی همان توصیف از هوم سفید کتب پهلوی یا گیاه ساحلی جاودانگی (گیوکرنه) ایرانیان است که دو ماهی کرَ (بُرنده، کوسه ماهی) از آن حفاظت میکنند و بیش از این مشابه با پادمای هندوان است که الهه زیبای قهر و جدایی و بیمرگی لکشمی (الههً درک و توجه) را بر غنچهً خود حمل میکند.

ظاهراً پادماپانی (نگهبان نیلوفر) در اساس نام یا لقب دیگر وی بوده است. نظر به معنی لفظی ایرانی این گل آن در ایران به انواع و اقسام گیاهان زینتی و زیبا اطلاق شده است که چندان تشابه و همخانوادگی نزدیک با هم ندارند و این خود نشان از اهمیت دیرین نیلوفر (هوم) در فرهنگ ایرانی دارد.

بر اساس این گستردگی و عمومیت این نام است که آدم از توضیح فرهنگ دهخدا در باب نیلوفر تا حدودی دچار سرگشتگی و سر در گمی میگردد. گرچه با اندکی دقت منظور از نیلوفر همان نیلوفر آبی سفید بودن آن مشهود و محرز است. در اینجا به بررسی ها و توضیحاتی می پردازیم که قبلاً در باب نام و نشان گل نیلوفر انجام گرفته است:

نام گل نیلوفر در زبان سانسکریت پادما (padma) ،در زبان چینی لی‌ین‌هوا(lien-hua)، به زبان ژاپنی رنگه (Range، رز پنبه ای) و در انگلیسی لوتوس (lotus) است. نیلوفر در شرق باستان همان‌قدر اهمیت دارد که گل رز در غرب.

در سده هشتم پیش از میلاد تصویر نیلوفر(احتمالا از مصر) به فینیقیه و از آنجا به سرزمین آشور و ایران انتقال یافت و در این سرزمین‌ها گاهی جانشین درخت مقدس بوده است.

الهه‌های فنیقی به عنوان قدرت آفریننده خود، گل نیلوفر در دست دارند. این گیاه در مصر باستان و در بسیاری از بخش‌های آسیا مورد پرستش بود. جنبه تقدس نیلوفر به محیط آبی آن برمی‌گردد. زیرا آب نماد باستانی اقیانوس کهنی بود که کیهان از آن آفریده شده است.

 

 

نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم

نیلوفر که بر روی سطح آب در حرکت بود به مثابه زهدان آن به شمار می‌رفت. از آنجا که گل نیلوفر در سپیده‌دم باز و درهنگام غروب بسته می‌شود به خورشید شباهت دارد.

خورشید خود منبع الهی حیات است و از این رو گل نیلوفر مظهر تجدید حیات شمسی به شمار می‌رفت. پس مظهر همه روشنگری‌ها، آفرینش، باروری، تجدید حیات و بی‌مرگی است.

نیلوفر، نماد کمال است. زیرا برگ‌ها، گل‌ها و میوه‌اش دایره‌ای شکلند. و دایره خود از این جهت که کامل ‌ترین شکل است، نماد کمال به شمار می‌آید. نیلوفر یعنی شکفتن معنوی. زیرا ریشه‌هایش در لجن است و با این حال به سمت بالا و آسمان می‌روید، از آب‌های تیره خارج می‌شود و گل‌هایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد می‌کنند.

نیلوفر کمال زیبایی نیز به شمار می‌رود. ریشه‌های نیلوفر مظهر ماندگاری و ساقه‌اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند می‌دهد و گلش پرتوهای خورشید را تداعی می‌کنند. نیلوفر نماد انسان فوق‌العاده یا تولد الهی است زیرا بدون هیچ ناپاکی از آب‌های گل‌آلود خارج می‌شود.

در فرهنگ آشوری، فینیقی و در هنر یونانی- رومی، نیلوفر به معنی تدفین و مجلس ترحیم و نشانگر مرگ و تولد دوباره، رستاخیز و زندگی بعدی و نیروهای نوزایی طبیعت است.

نیلوفر در اسطوره‌های یونانی، رومی علامت مشخصه آفرردیت ونوس است. در فرهنگ بودایی، ظهور بودا به صورت شعله صادره از نیلوفر تصویر می‌شود.

گاهی بودا را می‌بینیم که در یک نیلوفر کاملا شکفته به تخت نشسته است. در حقیقت در تعلیمات بودایی، نیلوفر تا حد زیادی در قلمرو ماوراطبیعه وارد می‌شود.

در معابد بودایی، نقش نیلوفر وجود دارد و نیلوفر جزو هشت علامت فرخندگی در کف پای بودا است. در فرهنگ چینی، نماد پاکی، حفاظت، ظرافت روحانی، صلح، باروری و تجسم زنانه است و علامت تابستان (یکی از چهار فصل) نیز می‌باشد . چینی‌ها، گل نیلوفر را مظهر گذشته و حال و آینده می‌دانند،، زیرا گیاهی است که در یک زمان، غنچه می دهد، گل می‌کند و دانه می‌دهد.

همین‌طور نماد نجابت است، به این دلیل که از آب‌های آلوده بیرون می‌آید اما آلودگی آن را نمی‌پذیرد. در اسطوره‌های مصری، چهار پسر هوروس (Horus) روی یک نیلوفر رو به روی ازیریس (osiris) ایستاده‌اند.

گل نیلوفر به عنوان نشانه ایزیس (Isis) مظهر باروری و پاکی و بکارت است. رع، خورشید ـ خدا و آفریننده مصری به صورت کودکی مصور شده که بر روی گل آرمیده است یا سر او از گل نیلوفر بیرون می‌آید.

نیلوفر نشانه مصر علیا بود.

سرستون‌های معابد مصری را به گونه‌ای می‌آراستند که نیلوفر را بر روی آن‌ها به صورت غنچه و گاه گشوده حجاری می‌کردند. در فرهنگ هندی، گل نیلوفر گلی است که از خود به وجود آمده و نامیراست و نماد جهان به شمار می رود.

 

نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم

گاهی کوه “مرو” (meru) به مفهوم محور جهان در مرکز آن تصویر شده است.

چاکراها به شکل نیلوفرهایی تصویر می‌شوند که با نماد چرخ مرتبطند، هنگامی که این مرکز (چاکراها) بیدار شوند، نیلوفرها باز می شوند و می‌چرخند.

Lotus نام یکی از حرکات یوگا است.

در اسطوره‌های هندی با سه خدای اصلی مواجه می‌شویم که عبارتند از: برهما (خدای آفریننده)، ویشنو(خدای نگهدارنده) و شیوا(خدای نابودکننده).

در یک اسطوره متأخر که در ریگ ودا به آن اشاره شده است، آمده که چگونه کیهان از نیلوفری زرین که بر روی آب‌های کیهانی در حرکت بوده به وجود آمد و از آن برهما متولد شد.

هنگامی که مراسم او جای خود را به مراسم ویشنو داد وی را بعدها به صورتی مجسم کردند که بر روی گل نیلوفری که از ناف ویشنو می‌روید، نشسته است.

یک الهه هندویی به نام پادماپانی (padmapani)وجود دارد که به معنی زنی است که نیلوفر در دست دارد. لاکشمی، همسر ویشنو و پارواتی همسر شیوا هم با نیلوفر در ارتباط هستند.

در هندوستان که رود برایشان اهمیت بسیار دارد، الهه‌های رودگاهی بر روی نیلوفر سوارند. در فرهنگ ایران باستان، هم گل نیلوفر را در تخت‌جمشید و در نقش برجسته‌های آن مشاهده می‌کنیم. در حجاری‌های طاق‌بستان کرمانشاه هم، گل نیلوفر مربوط به زمان ساسانیان دیده می‌شود. ظاهرا گلی که در دستان پادشاهان حجاری شده در تخت‌جمشید دیده می‌شود، نماد صلح و شادی بوده است . از آنجا که این گل با آب در ارتباط است نماد آناهیتا ، ایزد بانوی آبهای روان است.

نیلوفر معمولی یا نیلوفر آبی، نزدیک به تیره آلاله‌هاست این گیاه آبزی است و در مناطق گرم و معتدل می‌روید برگهایش قلبی شکل و مسطح است این گیاه را غالبا به عنوان یک گیاه زینتی در استخرها و حوضچه‌ها می‌کارند

در مصر نماد باروری، تولد دوباره، نیروی سلطنتی و علامت مشخصه نیل علیا بود، درحالی‌که پاپیروس نشانه نیل سفلی قلمداد می‌شد. در شمایل‌نگاری مصری، نیلوفر کنار گاو نر، شیر، قوچ، ابوالهول و مار دیده می‌شود.

در اسطوره‌های مصری، چهار پسر هوروس (Horus) روی یک نیلوفر رو به روی ازیریس (osiris) ایستاده‌اند. گل نیلوفر به عنوان نشانه ایزیس (Isis) مظهر باروری و پاکی و بکارت است. رع، خورشید ـ خدا و آفریننده مصری به صورت کودکی مصور شده که بر روی گل آرمیده است یا سر او از گل نیلوفر بیرون می‌آید.

سرستون‌های معابد مصری را به گونه‌ای می‌آراستند که نیلوفر را بر روی آن‌ها به صورت غنچه و گاه گشوده حجاری می‌کردند.

الهه‌های فنیقی به عنوان قدرت آفریننده خود، گل نیلوفر در دست دارند. از آنجا که گل نیلوفر در سپیده‌دم باز و درهنگام غروب بسته می‌شود به خورشید شباهت دارد.

 

 

نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم

در فرهنگ سومری و سامی در کنار ایزدان و ایزدبانوان دیده می‌شود و به عنوان نیروی مولد و آفریننده شناخته می‌شد. در فرهنگ چینی نشانه پاکی، صلح، تجسم زنانه و باروری است. آن‌ها گل نیلوفر را مظهر گذشته و حال و آینده می‌دانند،، زیرا گیاهی است که در یک زمان، غنچه می‌دهد، گل می‌کند و دانه می‌دهد.

در فرهنگ هندو، نماد خودزایی، نامیرایی، نوزایی ازلی، شکفتن همه ممکنات، پاکی، زیبایی، سلامتی، طول عمر و بخت است.

در اسطوره‌های هندی با سه خدای اصلی مواجه می‌شویم که عبارتند از: برهما (خدای آفریننده)، ویشنو (خدای نگهدارنده) و شیوا (خدای نابودکننده).

در یک اسطوره متاخر که در ریگ ودا به آن اشاره شده است، آمده که چگونه کیهان از نیلوفری زرین که بر روی آب‌های کیهانی در حرکت بوده به وجود آمد و از آن برهما متولد شد. هنگامی که مراسم او جای خود را به مراسم ویشنو داد وی را بعدها به صورتی مجسم کردند که بر روی گل نیلوفری که از ناف ویشنو می‌روید، نشسته است.

یک الهه هندویی به نام پادماپانی (padmapani)وجود دارد که به معنی زنی است که نیلوفر در دست دارد.

در هندوستان که رود برایشان اهمیت بسیار دارد، الهه‌های رود گاهی بر روی نیلوفر سوارند.

در فرهنگ بودایی، ظهور بودا به صورت شعله صادره از نیلوفر تصویر می‌شود. گاهی بودا را می‌بینیم که در یک نیلوفر کاملا شکفته، به تخت نشسته است. در حقیقت در تعلیمات بودایی، نیلوفر تا حد زیادی در قلمرو ماوراطبیعه وارد می‌شود. در معابد بودایی، نقش نیلوفر وجود دارد و نیلوفر جزو هشت علامت فرخندگی در کف پای بودا است.

نیلوفر در اسطوره‌های یونانی، رومی علامت مشخصه آفرردیت ـ ونوس است. نیلوفر با خورشید در ارتباط است: با طلوع خورشید باز و با غروب آن بسته می‌شود. خورشید خود منبع الهی حیات است و از این رو گل نیلوفر مظهر تجدید حیات شمسی به شمار می‌رفت. پس مظهر همه روشنگری‌ها، آفرینش، باروری، تجدید حیات و بی‌مرگی است.

با چرخ نیز تداعی می‌گردد. در واقع چرخ خورشید و چرخه‌های ابدی هستی را شکل می‌دهد. می‌دانیم که Lotus نام یکی از حرکات یوگاست.

در یوگا هفت چاکرا یا هفت مرکز لطیف در بدن داریم. این چاکراها به شکل نیلوفرهایی تصویر می‌شوند که با نماد چرخ مرتبطند (جالب این‌که واژه چاکرا با واژه چرخ از یک ریشه است)، هنگامی که این مرکز (چاکراها) بیدار شوند، نیلوفرها باز می شوند و می‌چرخند.

نیلوفر، نماد کمال است. زیرا برگ‌ها، گل‌ها و میوه‌اش دایره‌ای شکلند و دایره خود از این جهت که کامل‌ترین شکل است، نماد کمال به شمار می‌آید.

نیلوفر یعنی شکفتن معنوی. زیرا ریشه‌هایش در لجن است و با این حال به سمت بالا و آسمان می‌روید، از آب‌های تیره خارج می‌شود و گل‌هایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد می‌کنند.

نیلوفر نماد زیبایی نیز به شمار می‌رود. ریشه‌های نیلوفر مظهر ماندگاری و ساقه‌اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند می‌دهد و گلش پرتوهای خورشید را تداعی می‌کنند.

نیلوفر نماد انسان فوق‌العاده یا تولد الهی است زیرا بدون هیچ ناپاکی از آب‌های گل‌آلود خارج می‌شود. همین‌طور نماد نجابت است، به این دلیل که از آب‌های آلوده بیرون می‌آید اما آلودگی آن را نمی‌پذیرد.

 

 

نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم ایران

نیلوفر در ایران نماد نور است. گل نیلوفر را در فارسی به نام گل آبزاد یا گل زندگی و آفرینش و یا نیلوفر آبی نامیده‌اند. از آن‌جا که این گل با آب در ارتباط است نماد آناهیتا ، ایزد بانوی آب‌های روان است.

در فرهنگ ایران باستان، نقش این گل را حاشیه پیاله طلایی املش، روی سفال نقش‌دار سیلک، بر دسته خنجر لرستان و می‌توان دید.

گل نیلوفر را در تخت‌جمشید و در نقش برجسته‌های آن مشاهده می‌کنیم: بر بدنه کاخ آپادانا، در دست بزرگان ملل، در حاشیه لباس هخامنشیان و بر روی پایه ستون‌ها در زمان هخامنشیان این گل در مراسم رسمی و درباری متجلی شده است، ظاهرا گل نیلوفری که در دستان پادشاهان حجاری شده در تخت‌جمشید (در نقش بار عام) دیده می‌شود، نماد صلح و زندگی بوده است.

علاوه بر این، در تخت جمشید ریتون‌هایی پیدا شده‌اند که نقش این گل بر روی آن‌ها حک شده است. در حجاری‌های طاق‌بستان کرمانشاه، گل نیلوفر مربوط به زمان ساسانیان دیده می‌شود که در نقش مربوط به اردشیر ساسانی زیر پای ایزد مهر قرار گرفته است.

در زمان ساسانیان، بر روی یک سری از گچ‌ بری‌های تیسفون و بیشاپور نقش روزت‌های ساسانی که همان گل نیلوفر را تداعی می‌کنند، دیده می‌شود.

آناهیتا اسطوره‌ای جهان شمول است، چنان‌که در بیشتر تمدن‌ها همتا دارد. می‌توان گفت که ایشتار بابلی و عیلامی، نانای سومری، سرس‌وتی هندی، آرتمیس یونانی، دایانای رومی، آی خانم افغانی، ننه خاتون سغدی، ‌اشی در مکتب زروانی لرستان و آناهیتای ایرانی با اختلاف جزیی، تقریباً‌ همگی یک کاراکتر دارند.

از این میان، سرس‌وتی بیش از بقیه، به آناهیتا نزدیک است. این دو به اسطوره رودخانه‌ای پیوسته‌اند که به همه جهان آب داده است. در ریگ ودا از “سرس‌وتی” به عنوان “بهترین مادر”، “بهترین رود” و “بهترین ایزدبانو” یاد شده است.

سرس‌وتی رودی آسمانی است و این نکته‌ای است که آن را می‌توان با آن‌چه درباره آناهیتا در باورهای اوستایی است، سنجید. سرس‌وتی از یک نظر دیگر هم با آناهیتا قابل سنجش است: او نیز بر گردونه‌ای سوار است و آن را می‌راند و همچنین یکی از اسب‌های سرس‌وتی یعنی “وایو” (باد) با یکی از اسب‌های آناهیتا هم‌نام است.

نام کامل این ایزدبانو، “اردوی سور اناهیتا” به معنی تقریبی “رود توانای پاک” است. آناهیتا را به عنوان ایزدبانوی آب‌های روان می‌شناسیم. و از آن‌جا که این ایزدبانو با آب در ارتباط است، نمادهای او عبارتند از: گل نیلوفر، ماهی، سبوی آب و

موضوع جالب دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد این است که یکی از هفت چاکرا (چاکرای چهارم)، “آناهاتا چاکرا” نامیده می‌شود. این چاکرا در ناحیه قلب واقع شده و نشان آن نیلوفری با دوازده برگ است. به همسانی واژه آناهاتا و آناهیتا توجه کنید.


دکتر بتسابه مهدوی

25 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 24 آذر 1395

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

تناسخ

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

تناسخ :بازگشت روح به پیکرهاى گوناگون در دنیا براى تحمل کیفر یا بهره مندى از پاداش اعمال

 

تناسخ از ماده «ن ـ س ـ خ» و به معناى جابه جایى ، زایل ساختن ، باطل کردن و از بین بردن چیزى است با چیزى دیگر که در پى آن مى آید ، از این رو به آمد و شد زمان ها که در پى یکدیگر صورت مى گیرند «تناسخ ازمنه» گویند.

 

تناسخ در اصطلاح که از آن به تقمص نیز تعبیر مى شود (Metempscose)، عبارت است از انتقال نفس ناطقه از بدنى به بدنى دیگر در دنیا براى تحمل کیفر یا برخوردارى از پاداش اعمال پیشین و رسیدن به کمال و آن بر 4 قسم است، زیرا انتقال یا به پیکر انسان (نسخ) یا حیوان (مسخ) یا درختان و گیاهان (فسخ) یا جمادات (رسخ) است.

 

البته تناسخ مصطلح غیر از مسئله «ادوار و اکوار هزارگانى» است که جمعى از منجمان و فلاسفه ایرانى، یونانى، بابلى و هندى، به ویژه حکماى خسروانى مانند شیخ اشراق به آن اعتقاد داشتند و بر اساس آن پس از هر دوره اى همه اوضاع جهانى تجدید مى شود، گرچه مى توان گفت این هم نوعى تناسخ است.

 

 

پیشینه اعتقاد به تناسخ:

برخى ریشه اعتقاد به تناسخ را به چند قرن قبل از میلاد بازگردانده اند. برخى زادگاه اصلى آن را هند و چین و مصردانسته اند؛ نیز بر اساس احتمال، گفته شده این عقیده در میان مردم پس از عصر حضرت نوح علیه السلام پدید آمده و شاهد این مدعا تصریح آنان به این جملات است که زنده مى شویم و مى میریم؛ ولى برانگیخته نمى شویم .

از مانوى ها، سمنى ها، برهمانیان، بودائیان و صابئین و برخى از یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نیز اعتقاد به این پندار باطل، نقل شده است؛ یهودیان گفته اند: ما در کتاب دانیال یافته ایم که خدا بُخْتَ نُصَّر را به صورت درنده اى مسخ کرده است تا عذاب خویش را ببیند و در پایان به صورت موحد مبعوث شود.

عده اى تناسخ را نشانه خاص نحله هندى دانسته  و منشأ احترام کنونى آنان براى حیوانات را همین عقیده مى دانند و حتى معتقدند که مانى در زمان تبعید از ایرانشهر وقتى به سرزمین هند رسید، تناسخ را از آنجا فراگرفت و به مذهب خویش آورد. سپس این عقیده در ارکان دین خرمى، سنباد، استاسیس و مقنع پدید آمد.

به باور برخى، این عقیده را زردشت و ساسان پنجم از هند به ایران آوردند. برخى از اعراب نیز معتقد به تناسخ شدند.

اعتقاد به تناسخ بعد از اسلام در زمان دولت بنى عباس به تدریج از طریق هندى ها و ایرانى ها داخل حوزه اسلام شد و گروهى از معتزله به نام حابطیان (خابطیان) معتقد شدند که گناه آدم (طه/20،121) موجب خروج او از بهشت شد و روح او به صورت مردم یا جاندار به دنیا گسیل شد.

فرقه هاى غالى شیعى نظیر بیانیه، جناحیه، خطابیه، رواندیه و نیز برخى از صوفیه و حلولى ها، نصیرى ها، دروزى ها، سبائى ها (که برخى آنان را ساخته دست شیعه مى دانند)، کیسانیه و اخوان الصفا (که انتقال روح انسان به جمادات و نباتات را جایز شمرده اند) نیز به گسترش این عقیده دامن زده اند.

در مغرب زمین، بزرگان فلسفه غرب از 6 قرن پیش از میلاد نظریه بازگشت ارواح و تناسخ را مطرح کرده اند و برخى یونانیان معتقد به آن، تلاش در جهت تطهیر باطن و روح را موجب رهایى روح از حلول در جسم زمینى دیگر مى دانسته اند.

از دو گروه «نیوزفیون» و «والاسبریتیون» به عنوان مشهورترین مذاهب قائل به تناسخ در اروپا یاد مى شود و احتمالاً نظریه تحول داروین تحت تأثیر این اندیشه بوده است.

بسیارى از فلاسفه و روانپژوهان کنونى غرب نیز درصدد احیاى آن برآمده اند.

 

 

اقسام تناسخ

 

تناسخ به لحاظ قول به وقوع آن نسبت به همه یا بخشى از ارواح، دو قسم است:

1. نامحدود:

نفوس همه افراد بشر پیوسته و در همه دوره ها به هنگام مرگ از بدنى به بدن دیگر منتقل مى شوند و براى این انتقال از نظر افراد و زمان محدودیتى نیست.

2. محدود:

فقط آن گروه که از نظر حکمت نظرى و عملى در درجه پایین قرار دارند و نفس آنان آینه معقولات نبوده، در مرتبه تخلیه نفس از رذایل، توفیق کامل به دست نیاورده اند، براى تکمیل در هر دو قلمرو و پیوستن به عالم نور، بار دیگر به بدنى دیگر تعلق مى یابند؛ ولى افراد کامل از نظر حکمت نظرى و عملى، به جهان مجردات و مفارقات مى پیوندند.

 

گونه هاى تناسخ محدود

 

1. تناسخ نزولى:

در این تصویر، نخستین منزل نفس، بدن انسانى است که باب الأبواب براى حیات بدن هاى حیوانى و نباتى نام گرفته است. بر اساس این فرض از تناسخ، نفوس کامل سُعَدا پس از مفارقت از بدن، به عالم نور مى پیوندند و نفوس متوسط و ناقص سعدا و نیز همه طبقات نفوس اَشقیا یکسره از بدنى به بدنى نازل تر، اعم از انسان، حیوان، گیاه و جماد، منتقل مى شوند، براین اساس، هر حیوانى سابقه انسانیت و هر گیاهى سابقه حیوانیت و هر جمادى هم سابقه گیاهى دارد؛ اما اینکه نفس انسان به بدن چه نوع حیوانى تعلق مى گیرد، به اخلاق و ملکات کسب شده وى بستگى دارد.

2. تناسخ صعودى:

در این تصویر، سزاوارترین موجود براى پذیرش نفس جدید، گیاه است و مزاج انسانى نفسى را مى طلبد که از درجات گیاهى و حیوانى گذشته باشد، پس هر انسانى سابقه گیاهى و حیوانى دارد.

 

 

جماعتی از صوفیّه معتقدند که مرگ و عود و رجعت، همه در تحت اختیار و وابسته به میل و اراده خود اولیاست؛ یعنی با اراده خود می میرند و با خواست خود رجعت می کنند، و بازگشت ایشان وقتی است که به میل و رغبت، طالب اصلاح جامعه و تعلیم و تربیت روحانی بشر باشند. در این صورت، دوباره در هیکل و اندام و قیافه دیگر به این نشأه باز می گردند.

به اعتقاد این طایفه، انتخاب قالب جسم عنصری نیز در تحت اختیار همان روح است.

 

ملاصدرا و پیروان او متمایل به این عقیده شده اند که نفس انسانی خلّاق بدن است؛ یعنی طبیعت و جسم طبیعی هم از مراتب نفس است.

 

مولوی نیز معتقد است که بدن سایه و پرتو روح‌، و به یک اعتبار، مصنوع روح است.

جسم، سایه سایه دل است

جسم کی اندر خور پایه دل است

باده از ما مست شد نی ما از او

قالب از ما هست شد نی ما از او

ما چو زنبوریم و قالب ها چو موم

خانه خانه کرده قالب را چو موم( مولوی، دفتر اول،‌بیت 1813)

 

 

استاد جلال الدّین همائی معتقد است که اتّحاد نفس و بدن، به مشابه ای است که گویی هر دو در حقیقت یکی است؛ یعنی بدن عنصری ظهور نفس است در عالم شهود جسمانی و نفس جلوه تر است در نشأه روحانی. این نفس بعد از مفارقت از این جهان، جامه یی از بدن مثالی، که متناسب با نشأه ملکوتی برزخی باشد، می پوشد و بدان صورت متمثّل می گردد. و آن خود جسم برزخی صعودی است که از صفات و ملکات نفسانی متکوّن می شود (همائی، 1360، ج2، ص 864).

 

اهل تناسخ، بنابر نظر شیخ عزیز نسفی، می گویند نفوس جزوی از عالم علوی به این عالم سفلی به طلب کمال آمده اند و کمال بی آلت نمی توانند حاصل کنند. آلت نفوس جزوی قالب است، پس قالب را خود به قدر استعداد و کمال خود می سازند. نفس جزوی، اول صورت نباتات و اشجار پیدا می کند. بعد صورت حیوان و سپس صورت انسان.

اول صورت انسان، صورت زنگیان است به نام نفس انسانی تا به درجه حکما برسد. در این مرتبه، نامش نفس ناطقه است تا به درجه اولیا برسد که نام وی نفس قدسی است. باز به درجه انبیا برسد به نام نفس مطمئنّه. چون به درجه کمال رسید، از دوزخ خلاص یافت و به درجات بهشت رسید. چون به درجه اولیا رسید، از درجات بهشت درگذشت و به نفس کلّ‌ و عقل کلّ که بهشت خاصّ است، رسید. چون به درجه انبیا رسید، به خدا رسید و دیگر محتاج آلت نماند.

برخی، تناسخ جسمی را عرضی و تناسخ روحانی را طولی نامیده اند و دومی را عبارت می دانند از تعلّق روح در عالم برزخ به بدن برزخی مناسب با اخلاق و اعمال فرد و تجسّم اعمال او در نشئه دیگر، یعنی عالم برزخ. اخبار بسیاری راجع به تجسّم اعمال خلایق از پیامبر(ص) و ائمه(ع) وارد است که می توان گفت این قسم تناسخ صعودی از مذهب اسلام است.

بسیاری از متکلمان و محدّثان مانند شیخ مفید به این تناسخ قائلند و در کتب بزرگان حکمای اسلام چون محقق طوسی و شیخ بهاءالدّین و ملاصدرا و مرحوم فیض کاشانی و... به صحّت آن قائلند. در صورتی که همه بالعقل و الضروره و الاجماع، تناسخ دنیوی، یعنی تعلق روح به بدن دیگر در همین دنیا را باطل می دانند(الهی قمشه ای، 1335، ص 315) .

 

 

شبهه تناسخ در آثار مولوی

در مثنوی شریف و فیه مافیه و دیوان کبیر و دیگر سخنان منسوب به مولانا و در آثار مولویه، مانند ولدنامه، عباراتی دیده می شود که موهم عقیده تناسخ است.

استاد همائی می گوید: هیچ کدام از سخنان، حتی آنچه به شیخ نسفی نسبت داده اند؛ دلیل قاطع بر تناسخ مصطلح نیست و آنچه از مقوله تعاقب افراد انسان کامل، و ظهور اولیا در هر عصر و زمان و اتحاد جان های شیران خدا گفته اند، محمول است بر ظواهر و سریان هویّت واحد در مظاهر مختلف و وحدت نورانی و روحانی، همچون اقتباس کواکب گوناگون از نور یک خورشید و اشتعال شمع های مختلف شکل از یک مشعل، نه بر سبیل تناسخ؛ و نیز پاره ای از سخنان تناسخ نمای آن طایفه ممکن است ناظر به تطوّر اشکال و هیأت و اقتضای ذاتی صفات و ملکات روحانی باشد که برحسب مواطن و مقامات در قوس صعود و نزول و برزخ صعودی و نزولی، عارض روح انسان می شود و از این قبیل است آنچه در عالم ملکوت و برزخ صعودی به صور جهنمی و بهشتی و اشکال دیوی و ملکی متشکّل می گردد.

گاهی هم مبتنی بر تفنّن ادبی و تصنفّات شاعرانه است؛ چنان که در بیان مشابهت اخلاقی و فکری دو تن که یکی زنده و یکی از گذشتگان باشند، گوییم روح او در تن این حلول کرده و مقصود ما مبالغه در هم خویی و همانندی آنها در صفات و ملکات و احوال و عادت است، نه تناسخ و انتقال روح بدن شخص گذشته به قالب حاضر(همائی، 1356، ص 881) . مولوی معتقد به آن نوع رجعت است که مربوط به تجدّد امثال و حرکت جوهری است: «پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است» .

 

بوی تناسخ در سخنان مولوی

1. در دفتر پنجم، تحت عنوان « پاک کردن آب همه پلیدی ها را و باز پاک کردن خدای تعالی آب را از پلیدی» ، تحقیق عرفانی دقیق دارد.

آب چون پیکار کرد و شد نجس

تا چنان شد کاب را رد کرد حس

حق ببردش باز در بحر صواب

تا بشستش از کرم آن آب آب

سال دیگر آمد او دامن کشان

هی کجا بودی به دریای خوشان(مولوی، دفتر پنجم، بیت 986)

 

1. اهل تناسخ به 3 قیامت معتقدند: قیامت صغری پایان هر دوره هزار ساله است. قیامت کبری پایان هر دوره هفت هزار ساله و قیامت عظمی پایان هر دوره چهل و نه هزار ساله که متعلق به هفت کوکب باشد.

2. در تناسخ حقیقی انفصالی، جدا شدن روح از کالبدی و انتقال بی درنگ آن به کالبدی دیگر است. در تناسخ حقیقی از تکمیلی ارادی، که به عزیزالدّین نسفی نسبت داده اند، اینکه روح عارفان بزرگ بعد از مفارقت از این پیکر خاکی ممکن است دوباره در پوشش و حلیه پیکری دیگر بازگشت کند. نسفی جز این تناسخ، به تناسخ بروز نیز عقیده داشته که مراد از آن پیوند روح مرده با موادی است که درخور حیات اند، اما هنوز رایحه حیات را نشمّیده اند.

3. در تناسخ مجازی اتّصالی، روح بعد از استکمال بی آنکه دوباره به دنیا بازگردد، به عالم برزخ می رود و در پیکر برزخی خود درمی آید؛ اما مراد از تناسخ مجازی ملکوتی، آشکاری و ظهور بواطن آدمیان بر گونه حیوانی، انسانی یا فرشتگی است. از نظر عموم عرفا و حکما و متکلمان مسلمان به استثنای معدودی، تناسخ از نوع حقیقی مردود است، اما تناسخ از نوع مجازی آن را صحیح می دانند.

4. مولوی نیز معتقد است که بدن سایه و پرتو روح و به یک اعتبار مصنوع روح است.

5. مولوی معتقد به آن نوع رجعت است که مربوط به تجدّد امثال و حرکت جوهری است.

6. مولوی معتقد به یک نوع تناسخ است که آن را تناسخ ملکوتی یا تشابه و اتّحاد ارواح گویند.

7. مولوی تناسخ تمثّلی را می پذیرد یعنی که روح به صورت جسمانی متمثل گردد، نظیر اینکه جبرئیل به صورت «دحیه کلبی» بر حضرت رسول(ص) نازل می گشت. هم چنان که به صورت بشر تمام بر حضرت مریم نمودار شد.

8. مولانا به نوعی تناسخ که بدان تناسخ تکمیلی یا تناسخ کمّلان گویند، باور داشت.

9. مولانا قائل به بدن نامرئی است که آن را جسد هور قلیایی نیز نامیده اند و از درهای بسته عبور می کند. البته، این عقیده از مواریث حکمای فهلوی ایرانی است. این کالبد، جوهر و ملکوت کالبد عنصری است.

10. مولانا قائل است که از عهد رسول الله(ص) به بعد مسخ جسمانی برداشته شد، اما مسخ روحی و باطنی همچنان برقرار است.


دکتر بتسابه مهدوی

24 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی