نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

تناسخ

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

تناسخ :بازگشت روح به پیکرهاى گوناگون در دنیا براى تحمل کیفر یا بهره مندى از پاداش اعمال

 

تناسخ از ماده «ن ـ س ـ خ» و به معناى جابه جایى ، زایل ساختن ، باطل کردن و از بین بردن چیزى است با چیزى دیگر که در پى آن مى آید ، از این رو به آمد و شد زمان ها که در پى یکدیگر صورت مى گیرند «تناسخ ازمنه» گویند.

 

تناسخ در اصطلاح که از آن به تقمص نیز تعبیر مى شود (Metempscose)، عبارت است از انتقال نفس ناطقه از بدنى به بدنى دیگر در دنیا براى تحمل کیفر یا برخوردارى از پاداش اعمال پیشین و رسیدن به کمال و آن بر 4 قسم است، زیرا انتقال یا به پیکر انسان (نسخ) یا حیوان (مسخ) یا درختان و گیاهان (فسخ) یا جمادات (رسخ) است.

 

البته تناسخ مصطلح غیر از مسئله «ادوار و اکوار هزارگانى» است که جمعى از منجمان و فلاسفه ایرانى، یونانى، بابلى و هندى، به ویژه حکماى خسروانى مانند شیخ اشراق به آن اعتقاد داشتند و بر اساس آن پس از هر دوره اى همه اوضاع جهانى تجدید مى شود، گرچه مى توان گفت این هم نوعى تناسخ است.

 

 

پیشینه اعتقاد به تناسخ:

برخى ریشه اعتقاد به تناسخ را به چند قرن قبل از میلاد بازگردانده اند. برخى زادگاه اصلى آن را هند و چین و مصردانسته اند؛ نیز بر اساس احتمال، گفته شده این عقیده در میان مردم پس از عصر حضرت نوح علیه السلام پدید آمده و شاهد این مدعا تصریح آنان به این جملات است که زنده مى شویم و مى میریم؛ ولى برانگیخته نمى شویم .

از مانوى ها، سمنى ها، برهمانیان، بودائیان و صابئین و برخى از یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نیز اعتقاد به این پندار باطل، نقل شده است؛ یهودیان گفته اند: ما در کتاب دانیال یافته ایم که خدا بُخْتَ نُصَّر را به صورت درنده اى مسخ کرده است تا عذاب خویش را ببیند و در پایان به صورت موحد مبعوث شود.

عده اى تناسخ را نشانه خاص نحله هندى دانسته  و منشأ احترام کنونى آنان براى حیوانات را همین عقیده مى دانند و حتى معتقدند که مانى در زمان تبعید از ایرانشهر وقتى به سرزمین هند رسید، تناسخ را از آنجا فراگرفت و به مذهب خویش آورد. سپس این عقیده در ارکان دین خرمى، سنباد، استاسیس و مقنع پدید آمد.

به باور برخى، این عقیده را زردشت و ساسان پنجم از هند به ایران آوردند. برخى از اعراب نیز معتقد به تناسخ شدند.

اعتقاد به تناسخ بعد از اسلام در زمان دولت بنى عباس به تدریج از طریق هندى ها و ایرانى ها داخل حوزه اسلام شد و گروهى از معتزله به نام حابطیان (خابطیان) معتقد شدند که گناه آدم (طه/20،121) موجب خروج او از بهشت شد و روح او به صورت مردم یا جاندار به دنیا گسیل شد.

فرقه هاى غالى شیعى نظیر بیانیه، جناحیه، خطابیه، رواندیه و نیز برخى از صوفیه و حلولى ها، نصیرى ها، دروزى ها، سبائى ها (که برخى آنان را ساخته دست شیعه مى دانند)، کیسانیه و اخوان الصفا (که انتقال روح انسان به جمادات و نباتات را جایز شمرده اند) نیز به گسترش این عقیده دامن زده اند.

در مغرب زمین، بزرگان فلسفه غرب از 6 قرن پیش از میلاد نظریه بازگشت ارواح و تناسخ را مطرح کرده اند و برخى یونانیان معتقد به آن، تلاش در جهت تطهیر باطن و روح را موجب رهایى روح از حلول در جسم زمینى دیگر مى دانسته اند.

از دو گروه «نیوزفیون» و «والاسبریتیون» به عنوان مشهورترین مذاهب قائل به تناسخ در اروپا یاد مى شود و احتمالاً نظریه تحول داروین تحت تأثیر این اندیشه بوده است.

بسیارى از فلاسفه و روانپژوهان کنونى غرب نیز درصدد احیاى آن برآمده اند.

 

 

اقسام تناسخ

 

تناسخ به لحاظ قول به وقوع آن نسبت به همه یا بخشى از ارواح، دو قسم است:

1. نامحدود:

نفوس همه افراد بشر پیوسته و در همه دوره ها به هنگام مرگ از بدنى به بدن دیگر منتقل مى شوند و براى این انتقال از نظر افراد و زمان محدودیتى نیست.

2. محدود:

فقط آن گروه که از نظر حکمت نظرى و عملى در درجه پایین قرار دارند و نفس آنان آینه معقولات نبوده، در مرتبه تخلیه نفس از رذایل، توفیق کامل به دست نیاورده اند، براى تکمیل در هر دو قلمرو و پیوستن به عالم نور، بار دیگر به بدنى دیگر تعلق مى یابند؛ ولى افراد کامل از نظر حکمت نظرى و عملى، به جهان مجردات و مفارقات مى پیوندند.

 

گونه هاى تناسخ محدود

 

1. تناسخ نزولى:

در این تصویر، نخستین منزل نفس، بدن انسانى است که باب الأبواب براى حیات بدن هاى حیوانى و نباتى نام گرفته است. بر اساس این فرض از تناسخ، نفوس کامل سُعَدا پس از مفارقت از بدن، به عالم نور مى پیوندند و نفوس متوسط و ناقص سعدا و نیز همه طبقات نفوس اَشقیا یکسره از بدنى به بدنى نازل تر، اعم از انسان، حیوان، گیاه و جماد، منتقل مى شوند، براین اساس، هر حیوانى سابقه انسانیت و هر گیاهى سابقه حیوانیت و هر جمادى هم سابقه گیاهى دارد؛ اما اینکه نفس انسان به بدن چه نوع حیوانى تعلق مى گیرد، به اخلاق و ملکات کسب شده وى بستگى دارد.

2. تناسخ صعودى:

در این تصویر، سزاوارترین موجود براى پذیرش نفس جدید، گیاه است و مزاج انسانى نفسى را مى طلبد که از درجات گیاهى و حیوانى گذشته باشد، پس هر انسانى سابقه گیاهى و حیوانى دارد.

 

 

جماعتی از صوفیّه معتقدند که مرگ و عود و رجعت، همه در تحت اختیار و وابسته به میل و اراده خود اولیاست؛ یعنی با اراده خود می میرند و با خواست خود رجعت می کنند، و بازگشت ایشان وقتی است که به میل و رغبت، طالب اصلاح جامعه و تعلیم و تربیت روحانی بشر باشند. در این صورت، دوباره در هیکل و اندام و قیافه دیگر به این نشأه باز می گردند.

به اعتقاد این طایفه، انتخاب قالب جسم عنصری نیز در تحت اختیار همان روح است.

 

ملاصدرا و پیروان او متمایل به این عقیده شده اند که نفس انسانی خلّاق بدن است؛ یعنی طبیعت و جسم طبیعی هم از مراتب نفس است.

 

مولوی نیز معتقد است که بدن سایه و پرتو روح‌، و به یک اعتبار، مصنوع روح است.

جسم، سایه سایه دل است

جسم کی اندر خور پایه دل است

باده از ما مست شد نی ما از او

قالب از ما هست شد نی ما از او

ما چو زنبوریم و قالب ها چو موم

خانه خانه کرده قالب را چو موم( مولوی، دفتر اول،‌بیت 1813)

 

 

استاد جلال الدّین همائی معتقد است که اتّحاد نفس و بدن، به مشابه ای است که گویی هر دو در حقیقت یکی است؛ یعنی بدن عنصری ظهور نفس است در عالم شهود جسمانی و نفس جلوه تر است در نشأه روحانی. این نفس بعد از مفارقت از این جهان، جامه یی از بدن مثالی، که متناسب با نشأه ملکوتی برزخی باشد، می پوشد و بدان صورت متمثّل می گردد. و آن خود جسم برزخی صعودی است که از صفات و ملکات نفسانی متکوّن می شود (همائی، 1360، ج2، ص 864).

 

اهل تناسخ، بنابر نظر شیخ عزیز نسفی، می گویند نفوس جزوی از عالم علوی به این عالم سفلی به طلب کمال آمده اند و کمال بی آلت نمی توانند حاصل کنند. آلت نفوس جزوی قالب است، پس قالب را خود به قدر استعداد و کمال خود می سازند. نفس جزوی، اول صورت نباتات و اشجار پیدا می کند. بعد صورت حیوان و سپس صورت انسان.

اول صورت انسان، صورت زنگیان است به نام نفس انسانی تا به درجه حکما برسد. در این مرتبه، نامش نفس ناطقه است تا به درجه اولیا برسد که نام وی نفس قدسی است. باز به درجه انبیا برسد به نام نفس مطمئنّه. چون به درجه کمال رسید، از دوزخ خلاص یافت و به درجات بهشت رسید. چون به درجه اولیا رسید، از درجات بهشت درگذشت و به نفس کلّ‌ و عقل کلّ که بهشت خاصّ است، رسید. چون به درجه انبیا رسید، به خدا رسید و دیگر محتاج آلت نماند.

برخی، تناسخ جسمی را عرضی و تناسخ روحانی را طولی نامیده اند و دومی را عبارت می دانند از تعلّق روح در عالم برزخ به بدن برزخی مناسب با اخلاق و اعمال فرد و تجسّم اعمال او در نشئه دیگر، یعنی عالم برزخ. اخبار بسیاری راجع به تجسّم اعمال خلایق از پیامبر(ص) و ائمه(ع) وارد است که می توان گفت این قسم تناسخ صعودی از مذهب اسلام است.

بسیاری از متکلمان و محدّثان مانند شیخ مفید به این تناسخ قائلند و در کتب بزرگان حکمای اسلام چون محقق طوسی و شیخ بهاءالدّین و ملاصدرا و مرحوم فیض کاشانی و... به صحّت آن قائلند. در صورتی که همه بالعقل و الضروره و الاجماع، تناسخ دنیوی، یعنی تعلق روح به بدن دیگر در همین دنیا را باطل می دانند(الهی قمشه ای، 1335، ص 315) .

 

 

شبهه تناسخ در آثار مولوی

در مثنوی شریف و فیه مافیه و دیوان کبیر و دیگر سخنان منسوب به مولانا و در آثار مولویه، مانند ولدنامه، عباراتی دیده می شود که موهم عقیده تناسخ است.

استاد همائی می گوید: هیچ کدام از سخنان، حتی آنچه به شیخ نسفی نسبت داده اند؛ دلیل قاطع بر تناسخ مصطلح نیست و آنچه از مقوله تعاقب افراد انسان کامل، و ظهور اولیا در هر عصر و زمان و اتحاد جان های شیران خدا گفته اند، محمول است بر ظواهر و سریان هویّت واحد در مظاهر مختلف و وحدت نورانی و روحانی، همچون اقتباس کواکب گوناگون از نور یک خورشید و اشتعال شمع های مختلف شکل از یک مشعل، نه بر سبیل تناسخ؛ و نیز پاره ای از سخنان تناسخ نمای آن طایفه ممکن است ناظر به تطوّر اشکال و هیأت و اقتضای ذاتی صفات و ملکات روحانی باشد که برحسب مواطن و مقامات در قوس صعود و نزول و برزخ صعودی و نزولی، عارض روح انسان می شود و از این قبیل است آنچه در عالم ملکوت و برزخ صعودی به صور جهنمی و بهشتی و اشکال دیوی و ملکی متشکّل می گردد.

گاهی هم مبتنی بر تفنّن ادبی و تصنفّات شاعرانه است؛ چنان که در بیان مشابهت اخلاقی و فکری دو تن که یکی زنده و یکی از گذشتگان باشند، گوییم روح او در تن این حلول کرده و مقصود ما مبالغه در هم خویی و همانندی آنها در صفات و ملکات و احوال و عادت است، نه تناسخ و انتقال روح بدن شخص گذشته به قالب حاضر(همائی، 1356، ص 881) . مولوی معتقد به آن نوع رجعت است که مربوط به تجدّد امثال و حرکت جوهری است: «پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است» .

 

بوی تناسخ در سخنان مولوی

1. در دفتر پنجم، تحت عنوان « پاک کردن آب همه پلیدی ها را و باز پاک کردن خدای تعالی آب را از پلیدی» ، تحقیق عرفانی دقیق دارد.

آب چون پیکار کرد و شد نجس

تا چنان شد کاب را رد کرد حس

حق ببردش باز در بحر صواب

تا بشستش از کرم آن آب آب

سال دیگر آمد او دامن کشان

هی کجا بودی به دریای خوشان(مولوی، دفتر پنجم، بیت 986)

 

1. اهل تناسخ به 3 قیامت معتقدند: قیامت صغری پایان هر دوره هزار ساله است. قیامت کبری پایان هر دوره هفت هزار ساله و قیامت عظمی پایان هر دوره چهل و نه هزار ساله که متعلق به هفت کوکب باشد.

2. در تناسخ حقیقی انفصالی، جدا شدن روح از کالبدی و انتقال بی درنگ آن به کالبدی دیگر است. در تناسخ حقیقی از تکمیلی ارادی، که به عزیزالدّین نسفی نسبت داده اند، اینکه روح عارفان بزرگ بعد از مفارقت از این پیکر خاکی ممکن است دوباره در پوشش و حلیه پیکری دیگر بازگشت کند. نسفی جز این تناسخ، به تناسخ بروز نیز عقیده داشته که مراد از آن پیوند روح مرده با موادی است که درخور حیات اند، اما هنوز رایحه حیات را نشمّیده اند.

3. در تناسخ مجازی اتّصالی، روح بعد از استکمال بی آنکه دوباره به دنیا بازگردد، به عالم برزخ می رود و در پیکر برزخی خود درمی آید؛ اما مراد از تناسخ مجازی ملکوتی، آشکاری و ظهور بواطن آدمیان بر گونه حیوانی، انسانی یا فرشتگی است. از نظر عموم عرفا و حکما و متکلمان مسلمان به استثنای معدودی، تناسخ از نوع حقیقی مردود است، اما تناسخ از نوع مجازی آن را صحیح می دانند.

4. مولوی نیز معتقد است که بدن سایه و پرتو روح و به یک اعتبار مصنوع روح است.

5. مولوی معتقد به آن نوع رجعت است که مربوط به تجدّد امثال و حرکت جوهری است.

6. مولوی معتقد به یک نوع تناسخ است که آن را تناسخ ملکوتی یا تشابه و اتّحاد ارواح گویند.

7. مولوی تناسخ تمثّلی را می پذیرد یعنی که روح به صورت جسمانی متمثل گردد، نظیر اینکه جبرئیل به صورت «دحیه کلبی» بر حضرت رسول(ص) نازل می گشت. هم چنان که به صورت بشر تمام بر حضرت مریم نمودار شد.

8. مولانا به نوعی تناسخ که بدان تناسخ تکمیلی یا تناسخ کمّلان گویند، باور داشت.

9. مولانا قائل به بدن نامرئی است که آن را جسد هور قلیایی نیز نامیده اند و از درهای بسته عبور می کند. البته، این عقیده از مواریث حکمای فهلوی ایرانی است. این کالبد، جوهر و ملکوت کالبد عنصری است.

10. مولانا قائل است که از عهد رسول الله(ص) به بعد مسخ جسمانی برداشته شد، اما مسخ روحی و باطنی همچنان برقرار است.


دکتر بتسابه مهدوی

24 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی