نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بتسابه مهدوی» ثبت شده است

اعتماد به نفس چیست ؟

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

اعتماد به نفس چیست ؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

"عزت نفس" یک منبع انرژی است . یک چتر وسیعی است که" اعتماد به نفس " زیر سایه آن است . اعتماد به نفس یعنی دیدن خود به عنوان فردی توانا با کفایت دوست داشتنی و منحصر به فرد .

کفایت یعنی توانایی که درحد کافی و تسلط بر امور باشد .

منحصر به فرد یعنی با توجه و در نظر گرفتن تفاوتها ی فردی .

به تعبیر دیگر اعتماد به نفس یعنی ان احساس و شناختی که از توانایی ها و محدودیت های بیرونی و درونی خود دارید .

 

بنا براین وقتی که اعتماد به نفس و خود باوری خود را بر اساس آن که و آن چه به راستی هستید و نه بر اساس موفقیت ها و دست یا بی ها یا شکست ها و ناکامی های خود بنا می کنید چیزی را در خود خلق می نمایید که هیچ کس و هیچ چیز یارای گرفتنش را از شما نخواهد داشت . حال با توجه به مفاهیم بالا می توان گفت که اعتماد به نفس واقعی همواره در درون خود شما تولید می شود نه از بیرون . اعتماد به نفس واقعی زاییده ی تعهد شما به خودتان است . این تعهد که هر ان چه لازم باشد انجام خواهید داد تا به خواسته ها و نیازهایتان برسید .

اعتماد به نفس باور شخصی شماست نسبت به روح خودتان به عنوان یک انسان .

اعتماد به نفس حقیقت این نیست که نترسیم . بلکه ان است که بدانید و مطمئن باشید با این که می ترسید اما بی گمان دست به عمل خواهید زد .

 

  • بتسابه مهدوی

بیدار سازی چشم سوم

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۹ ق.ظ

بیدار سازی چشم سوم

دکتر بتسابه مهدوی

 

همانطور که در معرفی چاکرا ها و خواص آن ها ذکر شد، چاکرای ششم دریچه ی اشراق و آگاهی می باشد. با شکفته شدن چاکرای ششم شما به روشن بینی کامل می رسید. یعنی در زمانی که چاکرا را شکفته کرده اید، می توانید از دورن مرکز چاکرا به دنیا نگاه کنید. مانند اینکه درون آن نقطه نشسته و از آن روزنه به جهان نگاه می کنید. اولین و مهم ترین دستاورد این چاکرا دسترسی کامل به راهنمایی درونی است که تمام سوالات و مشکلاتتان را جواب می دهد. کافیست پس از شکفتن، درون چاکرا متمرکز شوید، بعد از راهنمای درونی بخواهید سوال شما را جواب داده و یا خواسته خود را بگویید. جواب بصورت یک پیغام شنیداری و دیداری به شما داده خواهد شد. راهنمای درون مسئول تعالی معنوی شما می باشد و کسانی که به این موضوع اهمیت می دهد، علاوه بر مراقبه هایی که برای موضوعی خاص بر روی چشم سوم انجام می دهند، در مراقبه های چشم سوم، خود را در اختیار راهنمای درون قرار می دهند تا از این دریچه برای تعالی معنوی آن ها را آموزش دهد.

در چاکرای ششم می توانید هر قسمت از کالبد های خود و دیگران را ببینید، چه درون بدن و چه اطراف بدن. می توانید بیماری ها و منشا آنها را ببینید و با آگاهی کامل درمان کنید. همچنین هر مکانی را در سراسر کائنات در گذشته، حال و آینده می توانید مشاهده کنید. ( حفظ حریم خصوصی افراد حیاتی است! ).

نکته: دیدن آینده در این چاکرا امکان پذیر است، اما اصل بالاتری وجود دارد! هیچ آینده ای حتمی نیست و انسان ها با اراده و تکنیک مناسب می توانند آینده را تغییر داده و آنگونه که می خواهند آن را بسازند. پس انسان توانایی این را دارد، آینده ای را که امروز دیده است، تغییر دهد. حتی می توانید برای خواندن کتاب ها و یادگیری مهارتی خاص، از این چاکرا استفاده کنید. بدین ترتیب که چاکرا را شکفته کرده و درون آن قرار بگیرید. بعد تصور کنید در حال خواندن کتاب یا آموزش دیدن مهارت مورد نظرتان هستید. آنگاه بگذارید که تمام حواستان به جلسه ی آموزشی منتقل شود. در صورت بهم نخوردن تمرکزتان، به آن موقعیت منقل خواهید شد و آگاهی لازم را دریافت می کنید. همچنین آرزوهای خود را می توانید درون این چاکرا تصویر کرده و نگه دارید، تا نیروی الهی برای شما علت های تحقق آن را فرآهم کند.

بد نیست در اینجا مطلبی را که تحت عنوان قانون جذب این روزها بازار داغی پیدا کرده است باز گو کنیم. در این روش بطور خلاصه گفته می شود، آرزو های خود را یادداشت کرده، در روز مرور کنید و تصویر آن ها را در ذهن خود نگه دارید تا محقق شوند. اما قانون تصویر سازی دو جنبه دارد! اصل مطلب اینگونه است: زمانیکه تصویری در ذهن خود ایجاد می کنید، یک قالب خالی ذهنی از آن ساخته می شود. اما تا زمانیکه این قالب با نیروی الهی پر نشود محقق نمی گردد. جنبه دوم این قانون که در سمینار ها ذکر نمی شود، همین نیروی الهی و درصد عبوردهی و کانال بودن شماست. هر چه درصد عبور دهی کانال های شما بیشتر باشد، زمانی که طول می کشد تا پیش نیاز های به فعلیت رسیدن تصویر ( هدف ) شما، توسط نیروی الهی مهیا گردند، کاهش می یابد. با ذکر مثالی سعی می کنم موضوع را روشن تر کنم. فرض کنید یک قالب برای ساخت یک مجسمه گچی تهیه کرده اید. حال اگر خمیر گچ را قطره قطره درون این قالب بریزید چقدر طول می کشد تا قالب پر شود؟ حال اگر شما در نگه داشته تصویر پیوستگی معمول را نداشته باشید، مانند این است، پس از مدتی که قالب خود را زیر قطره قطره های کانال خمیر گچی گرفته اید، آن را بشکنید و بار دیگر با ایجاد مجدد تصویر، قالب خالی جدیدی را زیر جریان قطرات خمیر گچ قرار دهید! ( به یاد داشته باشد که منبع اصلی نیرو بینهایت است، اما کانال های معیوب و چاکرا های خفته شما، شدت جریان را محدود می کنند ).


 

 

  • بتسابه مهدوی

بهره مندی از اسم شکور

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۸ ق.ظ

بهره مندی از اسم شکور

دکتر بتسابه مهدوی

 

حد و مرز شکر از جانب بنده ،اعتراف به نعمت های پروردگار با دلی خاضع ،و مدح و ستایش خداوند با بیان احسانش و عشق و علاقه قلبی پروردگار منعم و خدمتگزاری اندام های بدن نسبت به خداوند میباشد و زبان در حال ذکر او و مدح و تحسین و ستایش خداوندی و مشاهده ی نعمت هایش و درک این مطلب که تمامی این نعمت ها از سوی خداوند سبحان است . همراه با خضوع و خشوع نسبت به خداوند و این که هیچ پرده ای مانع رویت نعمت هایش نشود .

کمال آن است که نعمت و عطا کننده را ببینی....🌳🌼🌳🌼

شکر عامی عبارت است از یاد آوری آن خوردنی ها و نوشیدنی ها و لباس هایی که میپوشی و قدرت و سلامتی بدن ...همراه با شکر خاص که عبارت است از 👇🏼🌳🌼

توحید و ایمان قلب..حضرت داوود ع در کتاب زبور خود میفرماید :

پروردگارا...🌼

چگونه تو را شکر گویم در حالی که همان شکرگزاری من نیز خود نعمتی است از جانب تو ...که خود نیز نیازمند شکر دیگری است ؛خداوند فرمود :

ای داوود اکنون شکر من به جای آر 🌼

بر بنده واجب است که جز عطا کننده ی نعمت ها را نبیند هر گاه با چشم بندگی منعم را دیده و نعمت هایش را بزرگ شمارد و هر گاه با چشم محبت منعم را دید و تندی و شدت و بلا و رنج او را شیرین بداند. ..و به رنج و درد و قبض و تنگی هایش در زندگی نظر نینداخت این خود درجه ای است که بنده غرق در مشاهده ی منعم گشته است .و فارغ از نعمت و شدت است .

این مقام جمع است و مقام جمع مقامی بلند و بزرگوار است ...و شخص با مشاهده ی مرادش هر چه جز او را از دل ریشه کن میکند و از هر آنچه آداب و رسوم و کارهای خودش است بریده و فقط در جهت دستورات و فرمان های محبوبش ،خداوند میکوشد .

شیخ جنید بغدادی میگوید :

در حالی که بچه بودم شیخ سری سقطی از من درباره ی شکر پرسید و من نیز گفتم :👇🏼🌼🌳

شکر نعمت این است که از نعمت های خداوندی برای انجام کارهای معصیت و گناهان یاری نگیری ...

دکتر بتسابه مهدوی

23 مرداد 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

اقسام بندگان

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ق.ظ

  اقسام بندگان

دکتر بتسابه مهدوی

 

خداوند تبارک و تعالی ذریه آدم را هزار قسم گردانید ...و برایشان بساط محبت را نشان داد . آنگاه خداوند دنیا را بیاراست و بر ایشان عرضه کرد بیشتر آنها چون نعمات دنیا را بدیدند و گلهای دلربا و خوراک های دلپذیر را مست شدند و شیفته دنیا گشتند ...و بادنیا بماندند ...مگر 👇🏼💠🍁💠👇🏼

یک گروه که همچنان بر بساط محبت خداوند ایستادند و سر به گریبان دعوی بر آوردند ...پس آنان را هم هزار قسمت نمود و عقبی و بهشت را به آنان عرضه داشت ...آنها چون ناز و نعمت همیشگی را دیدند شیفته حور و قصر و انگبین و ...شدند .و آن را برگزیدند و طاعات و عباداتشان برای کسب بهشت شد . فقط ماندند یک گروه از مدعیان عشق حق ...

که همچنان باز بر بساط عشق و محبت خداوند مدعی بودند و خواهان کسب گنجهای معرفت حق بودند ...

💠🍁💠🍁💠👇🏼👇🏼👇🏼

آنگاه از جبروت و درگاه ملکوت حق خطاب آمد که هان شما چه میخواهید ؟؟

و چه میجویید ؟؟؟

ایشان گفتند :خدایا تو بهتر میدانی چون تو دانای راز هستی و عالم به سر خفیه های بندگانی و تو زبان بی زبانانی و خودت میدانی که خواسته ما چیست ؟؟؟💠🍁👇🏼

ما را ز جهانیان شماری دگر است .🍁

در سر بجز از باده خماری دگر است 🍁

خداوند آن گروه مدعی عشق خود را نیز به سر کوی بلا حواله داد تا خود مدعی از خالص مشخص گردد و سکه قلب از زر ناب غربال گردد . 🍁💠🍁

هر کدام که در دام بلاها گیر افتادند به حل آن بلا و مصیبت مشغول گشته و راه را فراموش نمودند ...مگر یک گروه اندک که از بلا رو نگرانیده و زبان به اعتراض نگشادند و فکر به رفع بلا مشغول نگردانیدند ...🍁💠🍁

و همچنان عاشق وار همچون پروانه ای که به دور شمع میگردد سر به کوی بلا و محبت در نهادند ...و از بلا نیندیشدند و گفتند شکر شکر شکر ....

و بارالها شکر که ما را داخل آدم حساب آورده ای که بلا به ما ارزانی داده ای

شکر که اجازه ورود به امتحانت را داشته ایم که بلا خود گوهرست ...

ما بلا به هر کسی عطا نکنیم 🍁

تا که نامش ز اولیا نکنیم 🍁

این بلا گوهر خزانه ماست 🍁

ما به هر خس گوهر عطا نکنیم 🍁

بارالها آنقدر که غم اندوه فراق از وصال تو را خورده ایم ...

دیگر مجال اندوه دنیا و بلاهایش را نداریم ...💠🍁💠

من که باشم که به تن رخت وفای تو کنم

دیده حمال کنم بار جفای تو کشم 🍁🍁

گر تو بر من به تن و جان و دلی حکم کنی 🍁🍁🍁

هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم

👇🏼💠🍁💠🍁👇🏼

پس قدر درد کسی داند که او را شناسد ،کسی که او را نشناسد قدر چه داند ؟؟؟؟

🍁💠🍁💠🍁💠

دکتر بتسابه مهدوی

23 مرداد 1395

  • بتسابه مهدوی

تهمت برای تکفیر عطار

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ق.ظ

تهمت برای تکفیر عطار

دکتربتسابه مهدوی

 

حکایتی بسیار زیبا  و خواندنی ...

یکی از فقیهان و علمای متعصب زمان زندگی عطار که از فرقه های مختلف تصوف و دراویش متنفر بود .از طریق یکی از نزدیکان عطار این غزل را به دست آورد ...👇🏼️👇🏼

ز عشقت سوختم ای جان کجایی ؟

بماندم بی سر و سامان کجایی ؟

نه جانی و نه غیر از جان ،چه چیزی ؟

نه در جان ،نه برون از جان ،کجایی ؟

ز پیدایی خود ،پنهان بماندی

چنین پیدا ،چنین پنهان کجایی ؟

هزاران درد دارم لیک بی تو

ندارد درد من درمان ،کجایی ؟

چو تو حیران خود را دست گیری

ز پا افتاده ام حیران ،کجایی ؟

ز بس کز عشق تو در خون بگشتم

نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی ؟

بیا تا در غم خویش ببینی

چو گویی در خم چوگان کجایی ؟

بیا تا در غم خویشم ببینی

ندانم تا در این چوگان کجایی ؟

ز شوق آفتاب طلعت تو

شدم چون ذره سرگردان کجایی ؟

شد از طوفان چشمم غرقه کشتی

ندانم تا در این توفان کجایی ؟.

چنان دلتنگ شد عطار ،بی تو

که شد بر وی جهان زندان کجایی ؟

حکایت ما از اینجا آغاز میشود ..

ادامه دارد ...در پارت بعدی 👇🏼👇🏼👇🏼

🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹

 

آن فقیه متعصب این غزل را بهانه ای ساخت .تا علیه عطار مدارک بی ایمان بودن عطار را اثبات نموده و حکم تکفیر بگیرد .او در یکی از مدارس علمیه بر سر منبر رفت و برای جوانان بی اطلاع شروع به سخنرانی نمود .و تمامی ابیات غزل را با حوصله ی کافی برای جوانان تند و کم صبر و پر شور و احساساتی به شرح زیر تفسیر کرد و اعتراضات فقهی اش را بر این تعبیرات خود این طور بیان نمود :👇🏼😃😃👇🏼

۱-اولا هیچ معلوم نیست که واقعا چنین عشقی مجازی نباشد و این بنده ی خدا دلباخته ی زن یا دختری نیست .

۲-ثانیا مگر میتوان برای خداوند (کجایی )را به کار برد ؟مگر خداوند نیز (کم و کیف این متی ) دارد که کسی بخواهد بداند خداوند کجاست ؟جا و مکان برای اشیا است نه خداوند ،برای مخلوقات است نه خالق یکتا . بنابر این شاعر قائل به این شعر مشرک است و فاسق چون برای خداوند جسم در نظر گرفته است و خداوند جسم نیست .

۳-ثالثا :میگوید :از پیدایی خود پنهان مانده ای ...و این تناقض واضح دارد و مطابق دلایل عقلی این حرف حرفی نامربوط است .چون هر چیزی یا پنهان است یا پیدا ...بنابراین نمیتواند هم پیدا و هم پنهان باشد ..مگر جمع ضدین محال نیست ؟؟؟؟پس این شاعر شعور و منطق درست و حسابی نداشته

۴-رابعا میگوید :بدون تو من هزار ها درد دارم .این مرد بی دین نمیدانسته که اصلا بدون خداوند امکان ندارد تصوری کرد .

او بوده است و همیشه خواهد بود ..بنابراین کسی که میگوید بی خداوند بودن هم ممکن است او کافر است و خداوند را محدود تصور کرده است .😃

ادامه دارد .....

🔮🌻🔮🌻🔮🌻

 

۵-خامسا :این شاعر مجنون میگوید از بس که در عشق او در خون افتاده ..و خون که نجاست است ..ایمانی برایش نمانده ..از این ابیات میفهمیم که عشق او چون آغشته به نجاست است یک عشق خاکی بوده و از آن مهم تر اینکه خودش میگوید :برای من ایمانی نمانده است .

یعنی همه ایمانم را به پای این عشق از دست داده ام .و این اعتراف شاعر بر علیه خودش کافیست که ما حکم کنیم که او کافر است .چون بر طبق اصل فقهی و حقوقی (اقرار العقلا علی انفسهم جائز )؛خودش رسما اقرار کرده است که ایمانی برایش نمانده ..پس کافر است .

۶-سادسا :این شاعر بی عقل میگوید :از شوق آفتاب طلعت تو من چون ذره ای سرگردان شده ام حالا کجایی ؟؟؟این نابخرد که بالاخره برایش معلوم نشده است .که خدا پنهان است یا پیدا ،ناگهان میگوید :از شوق تو من سرگردان شده ام

خوب یک عاقلی نبوده به این بگوید آخر بیچاره سفیه اگر خدا پنهان است .چگونه آفتاب طلعت او را تو دیده ای .از آن مهم تر این که خداوند را به خورشید تشبیه کرده و نمیدانسته که طبق صراحت قرآن کریم میفرماید :لیس کمثله شیئ ؟پس چگونه چنین جراتی کرده ؟؟؟

۷-آخرا :این که این بیچاره که خدا را دیده بود آنهم به وضوح آفتاب ..باز در بیت آخر میگوید (بی تو جهان برایم زندان شده است )و معلوم نشد که اصلا در چه حالی این شعر را گفته ،بنابراین آنهایی که میگویند دراویش در خانقاه ها حشیش میکشند و حواسشان پرت است راست میباشد .و گرنه آدم عاقل هیچ موقع اینقدر بی ربط سخن نمیگوید

مطالبی که آن فقیه متعصب بی بصیرت برای جوان های بی تجربه میگفت :کافی بود تا اولین حرکت های علیه عطار را بوجود آورد و کم کم او را به بی دینی یا شرک متهم کنند. البته چون موقعیت مالی و شغلی و اعتباری عطار آن موقع بسیار خوب بود نمیتوانستند او را به طور علنی و وضوح متهم نمایند .

خلاصه شایعاتی ساختند و بدتر از این سخنرانی را در مسجد عقیل بزرگ نیشابور گفتند و عطار را متهم نمودند که گفته حتی حاکم شهر مردی فاسد الایمان است .از آنجا که مشیت الهی قرار نگرفته بود که عطار مورد اذیت قرار گیرد .

👇🏼 🐚🌹🐚🌹👇🏼

اتفاقا برای حاکم شهر حادثه ای ناگوار رخ داد و مشاور او که مردی دیندار بود به حاکم گفت علاوه بر نذورات و صدقات برای رفع بلا بایست خودت هم برای خداوند کاری انجام دهی ..تا خدا تورا یاری رساند .حاکم گفت چه کنم گفت اکنون ماه جمادی الاثانی است .رجب و شعبان را روزه بگیر ..

حاکم گفت بسیار خوب ..و اعلام نمود که وسایل خلوت فراهم نمایید ما میخواهیم روزه بگیریم و به ماه مبارک وصل نماییم

این خبر دهان به دهان پیچید. عطار که از خبر چینی و دسایس و حیله های فقها نسبت به خود خبر داشت .به منظور تشویق و مدح یک عمل نیک از حاکم و به منظور خنثی نمودن سعایت و بدگویی های مخالفان غزل زیر را سرود و توسط شخصی مطمین در روز عید فطر به دست حاکم فرستاد :👇🏼 🌻🌹

مکن مدار ،برای من ای پسر روزه

که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه

ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت

چگونه ماهی ماهی بود پسر روزه

دل از فراق روزه ی تو در وصال بماند

بجان تو که بنگشاد او دگر روزه

سه ماه روزه گرفت و ز نور روزه ی او

مدام در جهان گشت نامور روزه

ز بهر روزه ی شه نه سپهر جشنی ساخت

که بو که شه بگشاید بدین قدر روزه

کسی که روزه گرفتست از شفاعت او

اگر چه هیچ شماری توان شمار روزه

خدایگانا شعر لطیف را عطار

ردیف کرد بمدح تو سر به سر روزه

همیشه تا شب و روز است عید روزی باد

هزار عیدت و عیدت باد هر روزه ....

🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃👇🏼

وصول این شعر به دارالحکومه آن چنان حاکم را از وی خشنود ساخت که دیگر کسی جرات نکرد تهمت بی دینی به وی زند .حاکم عطار را برای دادن پاداش و خلعت به نزد خود دعوت نمود. اما عطار به دلایل استغنای طبع و مناعت فراوان از این امر سر باز زد و با نوشتن رقعه ای ضمن تشکر از عدم حضور در مجلس حاکم عذر خواهی نمود و اجازه خواست تا به خلوت و گوشه ی فقر معنوی خود مشغول باشد .

🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻

 

  • بتسابه مهدوی

گذشته و حال

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۲ ق.ظ

گذشته و حال

نوشته: دکتر بتسابه مهدوی
ناظر گذشته ها باش ...در گذشته زندگی نکن. ..اگر فقط ناظر باشی گذشته ها محو میشوند. با محو شدن گذشته شخصیت تو نیز محو و نابود میشود. .

حس گناهانت ..عادت های ریاکارانه ات ...دروغ هایت که به خود و دیگران گفته ای و زمزمه های خاطرات در نجوای درونی باطنت تو را درگیر خود مینماید .

عزیزا ...🌾در حال زندگی نما . .

گذشته را رها کن ..تا ذهنت سبک شود.

افکار ذهن در گذشته تکرار و ملال آور است ...ذهن به شیوه های گوناگون یک چیز را تکرار میکند ...👇🏼🍁🌾🍁

به سلوک خشک مقدسان نگاه کن ..

آنها زمانی دنبال پول میدویدند ...اما اکنون میدوند و از پول میگریزند ..آنها در هر دو حالت مشغول یک کارند دویدن

آنها برای فرار از گذشته همش در حال توبه ی گذشته اند ...آنها برای جبران گذشته حال و وقت حال و زمان اکنون  جبران را فراموش نموده اند .

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در این باره حکایتی شنیدنی دارد ..

حکایت عابدی که در همه احوال مشغول ریش خود بود ...🍁🌾🍁

عابدی بودست در وقت کلیم

در عبادت روز و شب مقیم

ذره ای ذوق و گشایش می نیافت

داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد

گاه گاهی ریش خود را شانه کرد

مرد عابد دید موسی را ز دور

پیش او شد کای سپهسالار طور

از برای حق ،که از حق کن سوال

تا چرا نه ذوق دارم من نه حال

چون کلیم القصه شد بر کوه طور

باز پرسید آن سخن ،حق گفت دور

گو :هر آنک از وصل ما درویش ماند

دایما مشغول ریش خویش ماند

موسی آمد قصه بر گفتا که چیست

ریش خود میکند مرد و میگریست

جبرئیل آمد سوی موسی دوان

گفت :همی مشغول ریش است آن فلان

ریش اگر آراست در تشویش بود

ور همی بر کند هم درویش بود

ای ز ریش خود برون نا آمده ..

غرق این دریای خون نا آمده

چون ز ریش خود بپردازی نخست

عزم تو در دریا در است

ور تو با این ریش در دریا شوی

هم ز ریش خویش ،نا پروا شوی ....

 

  • بتسابه مهدوی

خناس

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۶ ق.ظ

داستان خناس

بتسابه مهدوی

 

شیخ حکیم ترمذی نقل مینماید که :

چون آدم و حوا به هم رسیدند و توبه آنها قبول افتاد ...روزی آدم به کاری رفت .ابلیس بچه ی خود را که خناس نام داشت ..پیش حوا آورده و گفت :

برای من کار مهمی پیش آمده است .خواهش میکنم بچه ی مرا نزد خود مدتی نگاه دار....تا باز آیم💠

حوا قبول کرد .ابلیس برفت و پس از زمانی آدم در رسید ...

پرسید این کیست ؟حوا گفت :این خناس بچه ی ابلیس است ..که به من سپرده ..

آدم او را ملامت کرد که چرا قبول نمودی این ابلیس بود که مرا گول زد تا از بهشت رانده شدیم .🍃️🍃

و با خشم آن بچه را بکشت و آن را قطعه قطعه نمود و هر پاره ای را به شاخه های درخت بیاویخت ...💠💠💠

بار دیگر ابلیس رسید و به حوا گفت که فرزند من کجاست ؟حوا شرح داستان را گفت :ابلیس فرزند خود خناس را صدا زد و همه قطعات از شاخه جدا شدند و به هم آویختند و خناس زنده گشت .

و پیش او آمد ..ابلیس گفت :حوا اورا نگاه دار چند ساعتی بر میگردم .حوا از ترس آدم قبول نمیکرد و با اصرار فراوان پذیرفت .پس ابلیس رفت و تعمدا دیر نمود ..تا بار دیگر آدم در رسید .

آدم بار دیگر خناس را دید و بر آشفت و بر حوا غرید و گفت :👇🏼️🍃

نمیدانم این چه سری است در اینکه فرمان من را نمیبری و از آن دشمن خدا اطاعت میکنی و فریفته ی سخن او میشوی ؟؟؟🌹

پس آدم خناس را بکشت و بسوزاند و خاکستر آن را نیمی در آب رودخانه انداخت و نیمه را در هوا پراکنده ساخت .🍃️🍃🍃🍃🍃🍃

ابلیس پس از این ماجرا باز آمد و فرزند خود را از حوا طلبید و حوا بار دیگر داستان را تعریف نمود ..

ابلیس خناس را صدا زد و تمامی خاکستر خناس از رود و هوا جمع گشتند و جمله اعضای وجود خناس شدند و خناس زنده گشت .🍃️🍃

ابلیس گفت :برای آخرین بار به تو قول میدهم اگر خناس را چند ساعت قبول کنی تا کارهایم را انجام داده باز گردم پاداشی عظیم به تو دهم ...

و آن مکر و فریب و اغوای من نسبت به تو و خصلت زن بودن تو باشد. ..

بار دیگر حوا گفت اگر من بپذیرم آدم این بار مرا هلاک میکند .ابلیس گفت او تازه رفته و تا شب باز نمیگردد من تا ظهر باز خواهم گشت و آنقدر وعده و قول داد ک اصرار نمود تا حوا پذیرفت .

اما باز ابلیس که مقصود داشت خلف وعده نمود تا که آدم بازگشت .پس بار دیگر خناس را بکشت و قلیه نمود و خورشتی ساخت و بپخت...و نیمی خود بخورد و نیمی را به حوا داد که بخورد .

بار دیگر ابلیس باز رسید و خناس را طلبید ..حوا گفت :آدم اورا کشت و قلیه نمود و نمی بداد من بخوردم و نیمی خودش بخورد ..💠👇🏼👇🏼

ابلیس گفت :حال مقصود من حاصل شد .هدف من این بود که تا از خودم در درون شما راه دهم .و چون سینه آدم مقام من شد ...دیگر هوی و نفس بر آدم و فرزندانش غالب شود .

جایگاه نفس وسط شقاف سینه است ..و جایگاه خدا و نیکی دل

اما بسیاری از افراد آنچه از نفس و سمت سینه اشان بر حال و احوال و تمایلاتشان غالب میگردد را با دل اشتباه میگیرند .

آنچه از سمت سینه احساس مینمایند میگویند ...دلم این را گفت ...یا این حس را داشت ...که تمایز این دو کاریست بسیار ظریف و سخت ...که مراقبات و شناخت و معرفتی بس عظیم میخواهد تا انسان دچار خطا و لغزش نشود .

️💠️💠️💠️💠

 

  • بتسابه مهدوی

فرازها

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ق.ظ

🔵فرازها1 👇🏼👇🏼👇🏼 

دکتر بتسابه مهدوی

 

چه مسلمان چه ؛گبر ؛بر در او

چه کنشت و چه صومعه ؛بر در او

گبر و ترسا و نیکو و معیوب

همگان طالبند و او مطلوب

عزیزا ...درباره ی این اشعار زیبا تامل کن

بر در خداوند ،مسلمان و غیر مسلمان رخت خود را زمین میگذارند ...

رحمت واسعه ی او ،همه را به یکسان در آغوش میگیرد ...بر در او...تو طالب هستی. ..و او مطلوب 🔵🔴

تو عاشق هستی و او معشوق ..

تو جوینده هستی و او مقصود ...

آیا گمان میکنی برای دریاها رودها تفاوتی دارند ؟؟؟وقتی رودها به دریا میریزند همه ی تمایزشان را از دست میدهند .🔴🔵⚫️

عزیزا ...دیندار حقیقی ...سالکی عاشق است ...بی آنکه برچسبی بر خود داشته باشد ...عزیزا ما مسیحی عارف داریم یهودی عارف داریم زرتشتی عارف داریم بودایی عارف داریم ....که همه نزد پروردگارشان عزیزند ..🔵🔴⚫️

عزیزا ...اگر مسیحی باشی .. مسیحا نمیشوی

اگر زرتشتی باشی زرتشت نمیشوی

اگر مسلمان باشی رسول الله و علی ولی الله نمیشوی. 

اگر بودایی باشی بودا نمیشوی حتی اگر مارکسیتی باشی مارکس نمیشوی.  

خود مارکس بارها گفته که من مارکس هستم اما هرگز مارکسیست نبودم 🔴

عزیزا ....گبر و ترسا و نیکو و معیوب و زشت و زیبا همه از سفره ی خداوند میخورند ...همه طالب اویند ...او را نه تنها در مسجد بلکه در همه جا نیز میتوان یافت ...بر در او همه ی تمایزات محو میشوند ...همه ی صورت ها در برابر او فرو میریزند ...و تنها صورت بی صورت اوست که باقی میماند ....🔴🔵

عزیزا....🎶🎶🎶👇🏼

گمان مبر که این تقوای توست که تو را تا آستانه ی او کشانده است. و گمان مبر که دیگران همه بی تقوایند...و این تویی که تنها مشمول لطف او گشته ای ...

اگر اینگونه فکر کنی از درگاه رانده شده ای. ..تو فقط آنگاه به درون این خانه راه داده میشوی که این تمایزات در نگاهت ریخته باشند ...تو باشی و تو ...

بی هیچ برچسبی ...و بی هیچ تفاضل و تفاخری ....🍃️🍃

ادامه دارد ....

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

 

🔴🔵 فرازها ۲

دکتر بتسابه مهدوی

 

نیست علت پذیر ذات خدای ...

تو به علت ،کنون ،چه جویی جای

مهر دین ،بر نیاید از تلقین

مه فرو شد ،چو تافت نور خدای

⚫️🔴🔵🔴⚪️

خدا بی علت است .و بی علت میبخشد .

چرا به دنبال علت میگردی ؟؟؟

بعضی ها گمان میکنند حتما باید کاری بکنند تا خداوند آن ها را دوست داشته باشد ...و مشمول لطف و لطافت خویش سازد. .آن ها نمیدانند که خدا هم اکنون ،بی هیچ علتی ،آن ها را دوست میدارد ...و مشمول لطف و لطافت خویش ساخته است .🔴🔵🔴

او ما را حتی قبل از اینکه به دنیا بیاییم دوست داشته است .لطف او بوده که باشیم ...و ما هم اکنون هستیم ...

این لطف خویش را بر ما تمام کرده است .🔴🔵⚫️⚪️

عزیزا ...هم اکنون نیز تو در آغوش خدایی ...او برای دوست داشتن تو معطل چیزی نیست.  او تو را حقیقتا دوست دارو زیرا به تو نیازی ندارد .

عشق خداوند به تو بی قید و شرط است .او تورا دوست دارد و دوست داشته به همین دلیل هستی ات بخشیده

جهد کن تا ز نیست هست شوی 🔴

وز شراب خدای مست شوی 🔵

عزیزا ....به هیچ تلقینی هم نیاز نداری ..فقط خود را از آنچه که نیستی جدا کن ....

واقعیت خود باش. ..نه توهم دیگران .

عزیزا....🔵🔴⚫️👇🏼

خدا در حجاب نیست. تو در حجابی

خدا غایب نیست ...تو غایبی

حجاب چشم دل خود را بردار ...حضور پیدا کن ...🔵🔴⚫️

او در کنار توست ،در توست ...تو را احاطه کرده است.

عزیزا ...اینقدر در بند دنیا مباش ..

اینقدر به فکر داشته ها مباش. ..

گمان نکن این ۶۰ و ۷۰ سال عمر طولانیست ..بدان که همه ی آنچیزها که سرگرم انباشته کردنشان هستی خواهی گذاشت و خواهی گذشت . حتی خاطره ی تو نیز برباد خواهد رفت .

عزیزا ...🔴🔵👇🏼

برای سه نسل بعد از خود ؛تو هرگز وحود نداشته ای . زندگی دادن به تو عاریتی بوده است .آن را پس میگیرند .آنچه را که به تو داده بودند برای آن بود که خود و روح خود را رشد دهی ...ببالی و به ثمر کمالات بشینی ...اما تو همه نعمت های خدا را در پستوخانه ی زندگی ات مخفی کردی ...خرج نکردی ...نبخشیدی.  

جاری نشدی . .ماندی. ..فقط جمع کردی و تجملات بیشتر ساختی و تغییرات هوی و هوس تعویض اتومبیل و دکوراسیون و ...پس تو جاری نشدی رشد نکردی و مرداب ماندی و گندیدی

نعمات خدا را برای راه او و توسعه روح خود خرج نکردی ..

گردش رفتی ...کیش رفتی . .کی خواستی بسطام بروی ...بخشش نمودی

به اقوام و خویشانت کی خواستی به غریبه دهی که آن دستت از این دست خبر نداشته باشد که چه بخشیده ...

انباشتی و وام ها گرفتی ..ذهنت در حال حساب و کتاب است و هر روزش محاسبات. ....تو اسیر دنیایی رها نیستی و اگر به این شیوه زندگی ادامه دهی هرگز احساس رضایت نخواهی داشت ..

 

  • بتسابه مهدوی

حج مقبول

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۱۸ ق.ظ

🍃  حج مقبول 🍃

دکتر بتسابه مهدوی

 

شیخ عبدالله مبارک ...یکسال به حج رفته و اعمال به جای آورد ..چون از حج فارغ گشت ...

ساعتی به خواب رفت...در خواب دید که دو فرشته از آسمان فرود آمدند ...

یکی از دیگری پرسید ؟؟امسال چند نفر برای حج آمدند ...فرشته دیگر پاسخ داد :ششصد هزار تن ...♻️🌹

آن فرشته سوال نمود ؟از آنها حج چند کس قبول کردند ؟؟؟

فرشته پاسخ داد ؟حج هیچکس قبول نکردند ...عبدالله چون این سخن در خواب بشنید لرزه بر جانش بیفتاد

و رو به دو فرشته نمود و گفت یعنی از این همه خلایق که از اطراف و اکناف جهان با چندین رنج و تعب و سختی از راه های دور و بیابان ها به اینجا آمده اند

حج همه ضایع شده ؟و رنج بیهوده برده اند .. 🌹♻️🌹

پس آن فرشته ی دیگر گفت :نه همه را به خاطر حج کسی بخشیدند .

عبدالله پرسید آن کیست که حج همه را به خاطر او قبول نمودند ..

فرشته گفت :او به حج نیامده است و نامش علی بن موفق است و کفشگری است در دمشق ..🌹♻️

شیخ چون از خواب بیدار گشت با خود عزم جزم نمود تا وی را ببیند ...

پس به دمشق رفت و او را بیافت .

و خانه اش را پیدا نمود.  و درب بزد و مردی درب باز نمود و شیخ پرسید ؟؟

نامت چیست ؟🍃🍃🍃

گفت :علی بن موفق پرسیدم شغلت چیست ؟گفت پاره دوزی و تعمیر کفش میکنم .

شیخ گفت :من با تو سخنی دارم و از حج بازمیگردم ....

گفت :بگوی ...

شیخ آن واقعه با او باز گفت ...آن مرد نعره ای بزد و بیهوش گشت . 

پس از به هوش آمدن گفتم ..ای علی بن موفق تو را به خدای قسم میدهم سر این کارت را به من بازگوی ...

گفت :سی سال بود آرزوی حج داشتم. و از پاره دوزی و تعمیر کفش سیصد و پنجاه درم جمع نموده بودم .عزم کردم که امسال به حج روم .روزی همسرم آمد که حامله است ...ویار نموده بود از بوی غذای همسایه و از من خواست تا بروم و از همسایه لقمه ای از غذایشان طلب نمایم ...🍃️🍃

من به درب خانه ی همسایه برفتم و لقمه ای نان از برای ویار همسرم طلب نمودم .

همسایه چون این سخن شنید بگریست و گفت :ای مرد بدانکه سه روز بود در خانه اطفال من هیچ چیزی و هیچ لقمه ای برای خوردن نداشتند . امروز خری دیدم مرده بود ...پاره ای از گوشت تن خر بریدم و آوردم طعام ساختم تا اطفالم از گشنگی هلاک نگردند .🍃️🍃

این غذا برای شما و همسرت حلال نباشد ..

مرد گفت :از این سخن آن زن آتشی در دلم افتاد و آن سیصدو پنجاه درم پول حج را به او بخشیدم ..و گفتم این رانفقه و خرج اطفالت کن ...که حج ما این است .🍃️🍃️🍃

💚💚💚💚💚💚

 

  • بتسابه مهدوی

چشمه ی آب حیات

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۱۳ ق.ظ

چشمه ی آب حیات1

بتسابه مهدوی

 

اسکندر مقدونی دوست داشت روزی به چشمه ی آب حیات برسد ،و از آب آن چشمه بنوشد .و حیاتی جاودانه پیدا کند .به او گفتند :این چشمه در غاریست

و این غار در جایی دور و متروک افتاده است .اسکندر بسیار خوشحال شدو راهی این غار شد .💦⚡️💦

او با بی مرگی در چند قدمی فاصله داشت . او وارد غار شد و از آب  چشمه

برگرفت تا بنوشد .در همین لحظه کلاغی

به او گفت صبر کن ...⚡️💦

اسکندر از اینکه میدید کلاغی سخن میگوید سخت شگفت زده شد. او از کلاغ پرسید ؟؟؟میخواهی چه بگویی ؟

کلاغ گفت :ده هزار سال پیش من نیز از این آب نوشیدم و اکنون هزاران سال است که روزهایم را به امید مردن سپری میکنم .اما مرگ به سراغ من نمی آید .

من از تکرار روزها و شب های مشابه ملولم ..⚡️💦⚡️

دلم میخواهد از شر این بدن خلاص شوم .

برای کشتن خود شیوه های بسیاری ابداع نمودم اما هرگز موفق نشدم ..من سم نوشیدم فایده نداشت .خود را از کوه پرت کردم فایده ای نداشت . گویی هیچ راهی برای مردن من وجود ندارد .

چگونه میتوانم این زندگی را سر کنم در حالیکه هیچ امیدی به مردن ندارم .

حالا برای خود رسالتی فرض کرده ام و آن این است که اینجا بنشینم و آدم های مشتاق نوشیدن آب چشمه آب حیات را پند دهم و از نوشیدن منع کنم .

میگویند :اسکندر به فکر فرو رفت. و ناگهان آب را بر زمین ریخت و از غار خارج شد ...و هرگز به آن غار بازنگشت .

اسکندر از نمردن ترسیده بود ..

اگر مرگ وجود نداشت زندگی باری بود بر دوش .. اندیشه ی مرگ است که زندگی را زیستنی میکند .⚡️💦

بیماریست که باعث میشود سلامتی را درک کنی و از سلامتی خود شادمان باشی ..⚡️💦⚡️

ادامه دارد ....

⚡️💦⚡️💦⚡️💦⚡️

 

چشمه آب حیات2 ...💦

تاریکی است که باعث میشود روشنایی را تا این حد زیبا و دوست داشتنی ببینی  ...🍇🍇🍇

اگر زندگی ناقص است ..به دلیل همین نقص است که کمال و رشد و معنا پیدا میکند ..اگر همه کامل بودند رشدی وجود نداشت .آنگاه هیچ چیز نمیرویید .و زندگی به گورستانی بی جنبش تبدیل میشد ...🍇☘🍇

حتی تصور دنیایی که در آن همه چیز کامل است .و هیچ چیز رشد نمیکند و دگرگون نمیشود نیز آدمی را به وحشت می اندازد .🍇

نقص زندگیست که زندگی را به تپیدن و دگرگونی دائم واداشته است .

زندگی همانطور که هست ؛با همه ی بیماری ها و نادانی ها و فقرها و مرگ ها و بلاهت هایش خوب است .

جهان چون چشم و گوش و خال و ابروست 🌸

که هر چیزی به جای خویش نیکوست .

جهان در نقص خویش کامل است .💚

اگر جهان کامل میبود آنگاه در کمال خویش نقص میداشت .

بعضی ها گمان میکنند که اگر آن ها جهان را خلق کرده بودند فلان کار و بهمان کار را انجام میدادند و جهانی بهتر می آفریدند !مثلا جهانی خلق میکردند که در آن بیماری نباشد .مرگ نباشد ..زشتی نباشد ..حماقت و جهل نباشد .

اگر هر کدام از این پدیده هد نبودند آنگاه پدیده ی دیگر نبودنش نقص بود .

اگر مرگ نبود ...🍃زندگی ملال آور میشد ..آنگاه همه آرزو میکردند که مرگ وجود داشت .آنگاه نبود مرگ خود کاستی و نقص بود. ..🍃️🍃

در اکثر کشورهایی که شش ماه شب است و شش ماه روز ..همچون نروژ و سوئد ووو آمار افسردگی بالاست ..

مردم گاه از زیادی نور خسته اند و گاه از زیادی ظلمت ...

عزیزا ....زندگی در نقص خود عین کمال پروردگار است ...و مرگ زیباست ....

پس مرگ را عاشقانه دوست بدار ...

🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸

 

  • بتسابه مهدوی