نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

درس های دکتر بتسابه مهدوی در کلاس دلشدگان شهریور شماره 2

بتسابه مهدوی | جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ق.ظ

 

از اول امروز چو آشفته و مستیم

آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

 

آن ساقی بدمست که امروز درآمد

صد عذربگفتیم و زان مست نرستیم

 

آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست

معذورهمی‌دار اگر جام شکستیم

 

امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم

صدبار گشادیمش و صد بار ببستیم

 

رندان خرابات بخوردند و برفتند

ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

 

وقت ست که خوبان همه دررقص درآیند

انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم

 

یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم

یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم

 

از گفت بلی صبر نداریم ازیرا

بسرشته و بر رسته سغراق الستیم

 

بالا همه باغ آمد وپستی همگی گنج

ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم

 

خاموش که تا هستی او کرد تجلی

هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم

 

تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما

کز دست شدستیم ببین تا زچه دستیم

 

هرچند پرستیدن بت مایه کفر است

ماکافر عشقیم گر این بت نپرستیم

 

جزقصه شمس حق تبریز مگویید

از ماه مگویید که خورشیدپرستیم

 

مولوی

یاد تو را از آغاز امروز که آخرین روز هفته است ٬ سرلوحه ی امروز خودم و دوستان و حتی دشمنان میکنم و میگویم خدایا شکر که در هر طلوعت دستم را گرفته ای ....خدایا شکر که هستی .....باز هم بمان ....خدایا ...🙏💚🙏

 

وسعت روشنایی و تاریکی دنیای هر کسی به اندازه

باورها و تفکرات اوست...

هر چه لبریز عشق و محبت و مهربانی و نیکی باشی

روشن تری....

و هر چه مملو از حسادت و کینه و نفرت و دروغ باشی

تاریک تری....

هیچ نقاب و پوششی تا ابد یارای پنهان کردن دنیایمان

را ندارد...

و چه خوب که مملو از نور باشیم...!!

****

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

<بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

<یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

<ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی

بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس

<با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی

ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته

<از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی

هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی

<هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی

چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان

<آمیخته‌ای با جان یا پرتو جانانی

نور قمری در شب قند و شکری در لب

<یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی

هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر

<بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی

از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن

<زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی

 

 

مولوی💞

*****

: نبْود چنین مه در جهان

ای دل همین جا لنگ شو

از جنگ می‌ترسانی‌ام

گر جنگ شد گو جنگ شو

 

در عشق جانان جان بده

بی‌عشق نگشاید گره

ای روح این جا مست شو

وی عقل این جا دنگ شو

 

گه بر لبت لب می‌نهد

گه بر کنارت می‌نهد

چون آن کند، رو نای شو

چون این کند، رو چنگ شو

 

سودای تنهایی مپز

در خانه‌ی خلوت مخز

شد روز عرض عاشقان

پیش آ و پیش آهنگ شو

 

مولانا

******

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ

ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ

ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ

 

 

               حضرت مولانا

 

*****

پنجشنبه =اورمزد شید

5شهریور = 5سپندارمذ  «بردباری و فروتنی» یکی از امشاسپندان واسطه بین خالق و مخلوق است «خرد مقدّس  ، اهورا مزدا ، سروش» ماه دوازدهم از سال شمسی است که امروزه اسفندماه نامیده می‌شود نگهبانی زمین بدو سپرده شده است و ضمناً روز زنان و جشن است

 2574   = هخامنشی

 14094 = اهورایی

7037 = میترایی اریایی

6765 = آشوری

3753 = زرتشتی

2574 = پادشاهی

1394 = خورشیدی

1383 = یزدگردی

 

 

ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺳﺮﺍﯾﻢ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ

ﺗﻮ ﺍﯼ ﭘﺮﻭﺭﺩﻩ ﺩﺭ ﺧﺎﮐﺖ ﺩﻟﯿﺮﺍﻥ

ﺗﻮ ﺍﯼ ﻫﺮ ﺫﺭﻩ ﺧﺎﮐﺖ ﮐﺒﺮﯾﺎﯾﯽ

 

ﺗﻮ ﺍﯼ ....... ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺳﺎﺯ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ

ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩﺕ ﺑﺠﺎﻧﻢ ﺍﯼ ﮐﻬﻦ ﺑﻮﻡ

 

ﺑﺪﻭﺭ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﭘﺎﮐﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻮﻡ

ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ

 

ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺖ

ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺁﻥ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺧﺎﮐﺖ ... ؟

 

ﺳﻠﺤﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯﺍﻥ ﭘﺎﮐﺖ ... ؟

ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﺵ ﺍﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺛﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟

 

ﺯ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﺷﺎﻫﺎﻧﺖ ﺧﺒﺮ ﻧﯿﺴﺖ ... ؟

ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺍﯼ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ؟

 

ﻧﻤﯿﺘﺎﺑﯽ ﺩﮔﺮ ....ﺍﯼ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ

ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﮏ ﻧﺪﺍﺭﯼ

 

ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎﺯﯼ ﮐﺶ ﺍﺕ؛ﻣﺰﺩﮎ ﻧﺪﺍﺭﯼ

ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻓﯿﺮﻭﺯﺕ ﭼﻪ ﻫﺎ ﺷﺪ؟

 

ﮔﻨﺎﺑﺎﺩﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻫﺮﻣﺰ ﮐﺠﺎ ﺷﺪ؟

ﭼﻪ ﺷﺪ ﺍﻧﺪﺭﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ ﺯﺭﺗﺸﺖ؟

 

ﭼﻪ ﺍﻓﺴﻮﻧﯽ ﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ؟

ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ؟

 

ﭼﺮﺍ ﻗﻮﻡ ﺩﮔﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ... ؟

ﺩﺭﯾﻐﺎ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﻢ

 

ﮐﻨﺎﻣﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﻢ

ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ

 

ﺗﻮ ﯾﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ

ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ

 

ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ

ﻣﻨﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﺍﯼ ﻣﺎﻡ ﻣﯿﻬﻦ

 

ﻧﺸﺎﻧﺪﻡ ﯾﺎﺩﺗﻮ ﺑﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﺑﺮ ﺗﻦ

ﺳﺮﺍﯾﻢ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺡ ﺧﺎﮐﺖ

 

ﮐﻪ ﺗﺎ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻧﺎﻡ ﭘﺎﮐﺖ ...

ﺭﺍﻫﺘﺎﻥ ﺳﺒﺰ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﺷﯿﺮ ﻭﺯﺑﺎﻧﺘﺎﻥ ﺑﺮّﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ

امروز پنجشنبه 1394/6/5

زندگی کردن با عشق

 

زندگی کردن عادی کافی نیست؛

زندگی کردن با عشق را باید جشن گرفت!

تنها کسانی به واقع زندگی می کنند که هر لحظه از زندگیشان را به جشن و سرور تبدیل کنند.هر فعالیتی را با روحیه جشن و شادی به

انجام برسانید؛گویا شادی و سرور در تمام وجودتان جریان دارد!

 به این ترتیب به آرامی با جشنی که همیشه در هستی در حال اتفاق افتادن است،هماهنگ و همنوا می شوید .

مسئله مهم،هماهنگی و همنوا شدن با هستی است.

اگر همیشه این روحیه جشن و شادی را حفظ کنید ،

من وجودتان ناپدید می شود

و هستی از طریق شما به جشن و شادی می پردازد.

 

عبارت تاکیدی:

 من انسانی آرام و با نشاط و سرزنده ام!

خدایا شکرت...

*****

ابوالحسن خرقانی می گوید:

 جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!!

 

اول:مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!!

او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد...!!!

 

دوم:مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده های گل آلود میرفت...

به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی!

گفت؛من بلغزم باکی نیست...

به هوش باش تو نلغزی شیخ!!!که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...

 

سوم:کودکی دیدم که چراغی در دست داشت.

گفتم؛این روشنایی را از کجا آورده ای؟!

کودک چراغ را فوت کرد و آنرا خاموش ساخت و

گفت؛تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!

 

چهارم:زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد!

گفتم؛اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن!!!

گفت؛من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست،تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری ؟!!!

 

"تذکره اولیاء عطارنیشابوری "

******

 به عقیده خیام

هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد بطور حتم بعد از مرگش  در بهشت خواهد بود زیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم می کند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود.بنابراین نبایدزندگی را به خود سخت گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد.

گردون نگری ز قد فرسوده ماست

جیحون اثری ز اشک پالوده ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست

فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

 

حکیم عمر خیام نیشابوری

*****

 عاشقی تقصیر یک پیغام نیست

صحبت از آن دانه و این دام نیست

عاشقی یک اتفاق ساده نیست

صحبت از دل بردن و دلداده نیست

عاشقی یک کلبۀویرانه نیست

صحبت از شمع وگل و پروانه نیست

عاشقی تصویر یک پاییز نیست

یک شب سرد و ملال انگیز نیست

عاشقی چیزی برای هدیه نیست

طرح دریا و غروب و گریه نیست

عاشقی یک نامه و نقاشی بیجان

که نیست

عکس قلبی تیرخورده...

قطره های خون میان آن که نیست

عاشقی روییدن یک غنچه در باران که نیست

هرچه می گویند این وآن که نیست

عاشقی تنهای تنها یک تب است

بی تو مردن در سکوت یک شب است. .

******

من ز نسله کورشم نام آورم . . .

از نژاد کاوه آهنگرم . . .

آریایی از تبار آرشم . . .

گوهری از جنس عشقو آتشم . . .

پور زال و زاده ی تهمینه ام . . .

عشق میهن تا ابد در سینه ام. . .

تا که یزدان هست یارو یاورم . . .

مذهب زرتشت اندر باورم . . .

پیرو آیین تازی نیستم . . .

اهل تسبیح و فقان و ریش نیستم . . .

من نیاکانم خدایی بوده اند . . .

دشمن جهل و تباهی بوده اند . . .

سجده خواهم کرد بر یزدان پاک . . .

نی به سنگ و آجر و فولاد و خاک . . .

سجده بر اموات تازی ها خطاست . . .

سجده کردن بر خدایی تک رواست.  .  .

******

وقتی خوشحالید از موسیقی لذت میبرید

اما وقتی ناراحتید متن آهنگ رو درک میکنید.

*****

 به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ی اشک ها . به نام اشک تسکین دهنده ی قلب ها . به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان

******

 آنی بود،درها وا شده بود.برگی نه،شاخی نه،باغ فنا پیدا شده بود.مرغان مکان خاموش،این خاموش،آن خاموش.خاموشی گویا شده بود.آن پهنه چه بود:بامیشی،گرگی همپا شده بود.نقش صدا کم رنگ،نقش ندا کم رنگ.پرده مگر تاشده بود؟من رفته،اورفته،مابی ما شده بود.هر رودی،دریا،هربودی،بودا شده بود.سهراب

*******

 ﻧﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ

ﻧﻪ ﺟﺎﻧﻤﺎﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭﯼ

ﻧﻪ ﭘﺎﮐﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ

ﻧﻪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ

ﻧﻪ ﻣﻮﯾﯽ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﺯﮔﯽ،ﻧﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻗﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﭘﺎﮐﯽ

ﻫﺮ ﮐﺲ ﻫﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﻮﯾﺪ ﻧﻪ ﺁﻧﮑﻪ ﻇﺎﻫﺮﺵ ﮔﻮﯾﺪ

ﻧﻪ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺑﺪﯼ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺗﺪﻓﯿﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ

ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ.

******

اگر گاهی عصبانی یا نا آرام هستید،

این تکنیک ژاپنی به شما کمک میکنه که به آرامش برسید.

هر کدام از انگشتهای دست مسؤلیت یک احساس رو به عهده داره:

 

👈 انگشت شصت مسؤل دلشوره

👈 انگشت اشاره مسؤل ترس

👈 انگشت وسط مسؤل عصبانیت

👈 انگشت انگشتری مسؤل ناراحتی

👈 و بالاخره انگشت کوچک مسؤل استرس هستند.

کافیست هر کدام از انگشتها رو به مدت یک دقیقه فشار دهید. خیلی سریع بدن شما آرام میشه.

"برگرفته از کتاب تکنیک های تمدد اعصاب، استاد شرقی

********

 دلم میخواست های من زیادند..

بلندند...

طولانیند...

اما مهمترین دلم میخواست ها اینست که :

انسان باشم.

انسان بمانم .

انسان محشور شوم...

چقدر  وقت کم است .

تا وقت دارم باید مهرورزی کنم به همین چند نفر که ازتمام مردم دنیا بامن نفس می کشند.

باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم من است از جهان.

وقت کم است بایدخوب باشم .

مهربان باشم.

ودوست بدارم همه زیباییها را ......

میگویند انسانهای خوب به بهشت میروند اما من میگویم انسانهای خوب هرکجا باشند آنجا بهشت است

******

تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود،

یادمان باشد

سنگها نه خرده حسابی باپاهای لنگ دارند

نه قرار و مداری با پاهای سالم!

پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم ...

 هر سقوطی

پایان کار نیست

باران را ببین،

سقوط باران

قشنگترین "آغاز" است

هوای زندگیتان سرشار از لحظه های خوب باران ...

********

چقد زیبااست. . . . .از شیخ بهایی پرسیدند: "سخت میگذرد"

چه باید کرد؟

گفت: خودت که میگویی

سخت "میگذرد"

سخت که "نمیماند"!

پس خدارو شکر که "میگذرد" و "نمیماند"

دیروزت خوب یا بد "گذشت"

و امروز روز دیگری است...

قدری شادی با خود به خانه ببر...

راه خانه ات را که یاد

گرفت

فردا با پای خودش می آید...

*******

"هیلا صدیقی شاعر و شیر زن جوان ایرانی"

 

خانه ات را باد برد،

تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موی منی؟! مسخِ افیونی، افسانه اصحابِ کدامین غاری؟

در کدامین خوابی؟

خواب در چشمِ تو ویرانی صد طایفه است،

تشتِ رسواییِ دزدانِ امارت افتاد

تو نگهدار، هنوزم دو سرِ شالِ مرا،

...

پشتِ این پرده پوسیده، تو در خوابی و من،

با همین زلفکِ ممنوعهِ خود،

نردبانی به بلندای سحر می بافم

تا برآرم خورشید،

و تو در خوابی و آب از سرت می گذرد

... و ندیدی هرگز توی جنگل کاج را،

شب به شب، جای سپیدار زدند

و نبودند پلنگان  وقتی،

که دماوندِ اساطیری را،

از کمر، دار زدند

و به هر دانه برنجی که به رنج،

بر سرِ سفرهِ ما آمده بود،

توی شالیزاران،

آهن و آجر و دیوار زدند

و تو در خوابی و آب،

تشنهِ هامون شد

خونِ زاینده برید

و نفس های شبِ شرجی هور،

زیر گِل، مدفون شد ... خانه ات را باد برد

تشتِ رسوایی و غارت افتاد،

تو نگهدار به چنگت ، شبِ گیسوی مرا

تا مبادا شبِ قحطی زده سفره ما،

مشتِ خالی ترا باز کند

تا مبادا که ببینند همه خوی ترا،

موی مرا...

******

مولانا

 

پیر من و مراد من درد من و دوای من

فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من

مات شوم زعشق تو زانکه شه دو عالمی

تا تو مرا نظر کنی شمس من و خدای من

محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم

شرط ادب چنین بود شمس من و خدای من

حور قصور را بگو رخت برون از بهشت

تخت بنه که میرسد شمس  من و خدای من

کعبه من کنشت من دوزخ من بهشت من

مونس روزگار من شمس من و خدای من

عیسی مرده زنده کرد دید فنای خویشتن

زنده جاودان تویی شمس من و خدای من...

*****

از کفرو ز اسلام برون  صحرائیست ;   مارا به میان آن فضا سودائیست;    عارف چو بدان رسید سر رابنهد;   نه کفرو نه اسلام ونه انجا جائیست.    (مولانا)

******

«ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺣﺎﺟﯽ»

 

 

ﺣﺪﻭﺩ ﺷﺼﺖ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯽ ﺭﺳﯿﺪ. ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺎﺷﺪ.

 

ﮐﺪﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺻﻮﻻ ﺩﺭ ﻋﻤﺮﺵ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺑﺪﻫﺪ، ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ.

 

ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺁﻣﺪﻥ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ؟

 

ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ. ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺗﺮﯾﻦ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮔﻔﺖ: «ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯽ، ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻣﺎ ﻫﻢ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﮐﻨﯿﻢ.»

 

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ، ﺧﯿﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﯼ ﺻﻒ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ.

 

ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺦ ﮔﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﻗﯿﻘﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺁﻗﺎ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﭘﭻ ﭘﭽﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ.

 

ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ.

 

ﺑﺎﺯ ﺁﻗﺎ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﻧﺪ. ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﭘﺎ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺳﺮﭘﺎ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ.

 

ﺁﻗﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﻫﺎﺋﯽ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﮔﻔﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺁﻗﺎ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﺸﺴﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺎﯼ ﺁﻗﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﭼﻮﺏ ﮐﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﺯﺩﻧﺪ: ﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺥ.

 

ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺥ.

 

ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺧﻼﺹ ﮐﻨﺪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻻﯼ ﺩﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﭼﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ.

 

ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺮﺱ!!». ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.

 

ﺁﻗﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ: «ﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻧﻔﻬﻢ ﻣﮕﺮ ﮐﻮﺭﯾﺪ ﻭ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟» ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ.

 

ﺁﻗﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ.

 

ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ، ﺁﻗﺎ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻼﺹ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﯿﺪ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﻫﻮﺵ ﺷﺪ. ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ.

 

ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.

 

ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺫﮐﺮﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻩ ﺗﺮ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺁﺧﺮ ﻧﻤﺎﺯﺷﺎﻥ ﭼﺎﭖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.

 

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻧﺤﺮﺍﻓﺎﺕ ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﻭ ﻓﺮﻗﻪ ﺗﻔﮑﯿﮏ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻥ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ، ﮐﻔﭙﻮﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭼﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ، ﭼﻨﮓ ﺑﺮ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﺟﺎﯾﺰ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻣﺪﺕ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻣﻬﻢ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﺪﺕ ﺁﻥ.

r.m

ﺑﺎﺭﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﻠﯿﺖ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺟﻊ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﮐﻨﻨﺪ...

 

ﺍﺯ: "ﻋﺰﯾﺰ ﻧﺴﯿﻦ" نویسنده بزرگ ترکیه

 

******

ﮔﺎﻫﻲ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ...

ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺮﺍﻓﺘﻲ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...

ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ ... ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﺩ

...

ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺻﺒﻮﺭﻡ ،ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺒﺮ ﺍﻭﺝ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﮑﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ...

ﺷﺒﯿﻪ ﺷﺎﻩ ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﻲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺖ ﮐﺴﻲ ﺟﺮﺍﺕ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﻢ ﺍﺯ ﺻﻔﺤﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺍﺯ ﮐﺴﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﻢ ﭼﺮﺍ ...

ﺯﯾﺮﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺎﺑﻞ ﻭ ﺑﺎﺷﻬﺎﻣﺘﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﺪ !...

ﻭ ﭼﻮﻥ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺯﻱ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﻴﺸﻮﻡ ...

ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭘﻴﻠﻪ ﮐﻨﺪ .



****

گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت...

ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮگ را ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺩﯾﺪﻡ...

ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﺁمد!

ﮔﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍو.

ﭘﺮﺳﯿﺪند ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔــــــــﺮﮒ؟!!

ﮔﻔﺖ: شبی در ﺳﯿﺎﻫﯽ بیابان ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮد!

هر شب به خواست پایم که نه، به تمنای دلم میرفتم تا تماشایش کنم... امشب محو او بودم که ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ؛

ﺩﻭﯾﺪﻡ

ﭘﺮﯾﺪﻡ

ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪمش!! آنچنان

ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ

که ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ

"سهم دلم"

ﻧﺼﯿﺐ "ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ" ﺷﻮﺩ...

*******

: ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﺗﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﺷﻮﺭ ﻭﺻﻞ

ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻓﻠﮏ ، ﭼﺮﺧﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ

ﺗﻮ ﺑﺎ ﺟﻤﺎﻝ ﻫﺴﺘﯿﺖ ، ﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺠﻮﺷﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﺍﺯ ﺩﻝ ﮔﺮﯾﺰﺍﻧﻢ ﻣﮑﻦ ، ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﮑﻦ

ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ ، ﻣﺴﺘﻢ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﺍﺯ ﻓﺮﺵ ﮔﺮ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ ﻋﺮﺵ ﺩﻣﺴﺎﺯﻡ ﻧﻤﺎ

ﺑﺮ ﺩﺍﺭ ﻓﺮﺵ ﻋﺮﺷﯿﺎﻥ ، ﻃﺮﺣﯽ ﺩﺭﺍﻧﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻣﺪﯼ ، ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺁﻣﺪﯼ

ﺑﺎ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﭙﯿﭽﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﺯﺍﺭ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ

ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﭘﺎﮎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ، ﭼﺸﻤﯽ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺗﻠﺦ ﻣﺎ ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ

ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻣﺎ ، ﺍﺷﮑﯽ ﺑﯿﺎﻓﺸﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ، ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﺗﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

ﺍﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﺭﺿﻮﺍﻧﯿﺖ ﺟﺎﻧﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﻃﻠﺐ

ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﺷﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

 

 

"حضرت مولانا"

تا امروز با همنشینی که همکیش من نبود،مخالفت می ورزیدم.لیکن امروز دل من پذیرای همه ی صورت ها شده است.چراگاه آهوان است و بتکده ی بتان و صومعه راهبان و کعبه ی طائفان و الواح تورات و اوراق قرآن. دین من اینک دین عشق است و هرجا که کاروان عشق برود دین و ایمان من هم به دنبالش روان است.

 

(محی الدین عربی)

اخلاق بردگی و اخلاق اربابی

کارل گوستاو یونگ

(روانشناس شهیر سوئیسی و از شاگردان معروف فروید )

 

اخلاق دو جور است :...

اخلاق بردگی و اخلاق اربابی.

اخلاق بردگی یعنی همین چیزی که 90 درصد مردم بهش معتقدند؛ اخلاقی که می‌گوید در مهمانی‌ها و جمع فامیل لبخند بزن، اگر عصبانی می‌شوی، خوددار باش و فریاد نزن، وقتی دخترعمویت بچه دار می‌شود برایش کادو ببر، وقتی دوستت ازدواج می‌کند بهش تبریک بگو، وقتی از همکارت خوشت نمی‌آید، این را مستقیم بهش حالی نکن،برای این که دوستت، همسرت، برادرت ناراحت نشوند خودت را،عقاید و احساساتت را سانسور کن، برای به دست آوردن تأیید و تحسین اطرافیان، لباسی را که دوست داری نپوش،اگر لذتی برخلاف شرع و عرف و قوانین جامعه بشری است آن را در وجودتبُکُش و به خاک بسپار، فداکار، مهربان، صبور، متعهد، خوش برخورد و خلاصه، همرنگ و همراه و هم مسلک جماعت باش

اما "اخلاق اربابی"، کاملا متفاوت است.افرادی که به اخلاق اربابی پایبندند، از نظر روانشناسی، آدم‌هایی هستند که به بالاترین حد از بلوغ روانی رسیده اند و قوانین اخلاقی را نه از روی ترس از خدا و جهنم و قانون و پلیس وهمسر و پدر و مادر و نه به طمع پاداش و تشویق اجتماعی، که برمبنای وجدان خودشان تعریف می‌کنند. البته وجدان شخصی این افراد، مستقل، بالغ، صادق و سالم است، اهل ماست مالی و لاپوشانی نیست، صریح و بی پرده است و با هیچکس، حتی خودشان تعارف ندارد. بزرگترین معیار خالقان اخلاق اربابی برای اعمال و رفتارشان، رسیدن به آرامش و رضایت درونی است. اخلاق اربابی مرزهای وسیع و قابل انعطافی دارد و هرگز خشک و متعصب نیست.

 

برای توده‌هایی که مقید و مأخوذ به اخلاق بردگی هستند، اخلاق اربابی، گاه زیبا و تحسین برانگیز، گاهی گناه آلود و فاسد و در اکثر مواقع گنگ و نامفهوم است.

 

یونگ می‌گوید افرادی که به اخلاق اربابی رسیده اند تاوان این بلوغ را با تنهایی و طرد شدگی پس می‌دهند. آنها به رضایت درونی می‌رسند ولی همیشه برای اطرفیانشان، دور از دسترس و غیرقابل درک باقی می‌مانند.

ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﯾﺪ

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ

ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺫﻫﻦ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﯾﺪ

ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﻟﺬﺕ ﺩﺍﺭﺩ

ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪ ...

ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﻙ ﻛﺮﺩ ...

ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺯﻥ " ﺑﻮﺩﻥ" ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ...

ﻣﺮﺩ ﻫﻢ "ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ " ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ...

ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻱ ﺭﻭﯼ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﻳﺶ ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ...

ﺑﺎﻳﺪ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺷﺪ ...

ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻲ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻥ ﺭﺍ ﻃﺎﻗﺖ ﺁﻭﺭﺩ ...

ﻛﻼﻓﮕﻲ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪ ...

ﺧﻼﺻﻪ " ﻣﺮﺩ" ﻭ "ﺯﻥ" ﻧﺪﺍﺭﺩ ...

ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻱ " ﻣــﺎ " ﺷﺪﻥ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪﯼ ...

ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﻳﺶ ...

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺣﺲ ﻛﻨﺪ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻮ ﺩﺭﻛﺶ ﻧﻤﻴﻜﻨد...

🌹❤❤❤❤❤"تشعشع مثبت"

 

 اگر می خواهی شخصیت گیرایی داشته باشی، نباید کاری کنی که دیگران از تو خوششان بیاید؛ بلکه باید کاری کنی که وقتی در کنار دیگران هستی، آنها نسبت به خودشان احساس بهتری داشته باشند!

 

 "رابرت براولت"

 

ودل شما ،

همچون دانه اى زیر برف ،

خواب بهار را مى بیند .

به رویاها اعتماد کنید ،

زیرا دروازه ى جاودانگى را در ان ها تعبیه کرده اند

*****

منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌آید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش می‌‌آید.

منتظر غم باشیم،غم پیش می‌‌آید.

هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد.

پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم.

وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن...

ژاپنی‌ها ضرب‌المثل جالبی دارند و می‌گویند:

اگر فریاد بزنی به صدایت گوش می‌دهند !

و اگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند !

 قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !

این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق" !

******

صبح یعنی یا کریم

یا کریمی روی سیم

یا کریمی مهربان

دوست با یاس و نسیم

...

صبح یعنی آفتاب

در میان حوض آب

خنده ی ماهی به نور

یک سلام و یک جواب

...

صبح یعنی دست باز

لحظه ی راز و نیاز

اشک های مادرم

توی باغ جانماز

...

صبح، خوب و باصفاست

بهترین‌ وقت دعاست

دوست دارم صبح را

صبح، لبخند خداست

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی