نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۲۱۴ مطلب با موضوع «خود شناسی» ثبت شده است

عکس نوشته 22 آذر 1395

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 21 آذر 1395

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۳ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 19 آذر 1395

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 18 آذر 1395

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 17 آذر 1395

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

ارتعاشات جسم خود را بالا برید

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۶ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

بالا بردن ارتعاشات جسم فیزیکی بهشت را به روی زمین می آورد . جسم و جان شما با هماهنگی کامل کار میکنند تا صلح و ارامش درونی ایجاد کنند . این ارامش درونی سپس به بیرون می جوشد و ارمغان آن صلح و ارامش بر روی زمین است .

 

- موانع را باید از سر راه برداشت و تصور دوری وجود فیزیکی از فطرت الهی باید از ذهن شما پاک شود .

 

انرژی طبیعی که در طبیعت کوهستان رودخانه ها و در جنگل ها و بیشه زارها  وجود دارد به بالا بردن ارتعاشات جسم فیزیکی شما کمک خواهد کرد . بالا بردن ارتعاشات بدن را قادر می سازد تا انرژی بیشتری کسب کرده و نگه دارد .زمانی که بدن بتواند ظرف انرژی خود را بزرگتر کند, ظرفیت قلب برای عشق ورزیدن و دریافت محبت افزایش می یابد .

 

انرژی موهبتی است بلاعوض که زمین در قالب گیاهان سنگ و خاک و مناظر زیبا اهدا می کند . وقتی که مکان های انرژی زمین نابود شوند . توان افزایش انرژی شخصی که از منبع طبیعت تامین می شود نیز نابود خواهد شد .

 

هنگامی که شما به طبیعت آسیب برسانید , به خود آسیب رسانده اید .

 از هدایایی که گیاهان و سنگ ها برای شما دارند بیاموزید که چگونه به زمین مرتبط هستند .

 

- شما به سختی می توانید به چیزی که حس می کنید به شما متصل است آسیب برسانید .

 

 با پرورش محیط اطراف خود _ جسمتان , خانه تان , حیاط  و محله اغاز کنید . بگذارید جسم تان از طریق طبیعت خود را باز یابد  تا بتواند در فرصتها و مبارزات زندگی با انرژی سرشار قدم بگذارید .

 

بهشت را روی زمین در درون خویش بیافرینید . دردهای درون خود را با انرژی شفا بخش درمان کنید . به زیبایی های اطراف خود عمیق بنگرید و ببینید که چگونه انرژی تان افزایش می یابد .

 

زمین عاشقانه انرژی ای را که در دل زیبایی هاست به شما تقدیم می کند.


دکتر بتسابه مهدوی

17 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 16 آذر 1395

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

پاکسازی احساسات

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۰ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

   ما راجع به دو بخش که مربوط به سفر روحانی است صحبت کردیم،یعنی پاکسازی بدن و پاکسازی افکار.پاکی احساسات مهمترین بخش است.در سفر روحانی پاکی احساسات بیشتر مورد استفاده است تا پاکی بدن و افکار به این دلیل که انسان بیشتر در احساساتش به سر می برد تا افکار.گفته می شود که انسان حیوان منطقی است،ولی این مطلب حقیقت ندارد.بشتر کارهای شما تحت تأثیر احساساتتان انجام می شوند تا افکار.نفرت شما،عصبانیتتان،عشق تان همه و همه مربوط به احساساتتان می شود نه به افکارتان.

   بیشتر فعالیتهای روزانه در زندگی از دنیای احساسات سرچشمه می گیرند نه از دنیای افکار.شاید تا به حال به این نکته توجه کرده باشید که شما به انجام کاری فکر می کنید ولی در زمان انجام آن کار دیگری انجام می دهید.دلیل این امر این است که تفاوت فاحشی بین احساسات و افکار می باشد.مثلاً تصمیم می گیرید که عصبانی نشوید چون فکر می کنید عصبانیت بد است.ولی وقتی که عصبانیت شما را فرا می گیرد،افکارتان به کناری می روند و عصبانی می شوید.تا زمانی که دگرگونی در دنیای احساسات اتفاق نیفتد،افکار نمی توانند به تنهایی انقلابی در زندگی شما ایجاد کنند.به همی دلیل احساسات مهمترین رکن در امور روحانی محسوب می شوند.در این قسمت دربارهء پاکی احساسات صحبت خواهیم کرد.

   از ابعاد مختلف احساسات من توجه شما را به چهار نکته جلب می کنم ،به شما می گویم که چگونه می شود از میان این چهار بعد به پاکسازی احساسات پرداخت.ممکن است متضاد این ابعاد نیز اتفاق بیفتند و این چهار بعد بستری شوند برای احساسات ناخالص.

   اولین آنها دوستی یا دوستانه بودن است.   دومین بعد شفقت و محبت است،    سومین آنها شادبودن و    چهارمین نیز سپاسگزاری است.

اگر بتوانید این چهار بعد را در زندگی روزمرهءتان وارد کنید پاکی احساسات را به دست آورده اید.این چهار بعد هر کدام متضاد خود را نیز به همراه دارند.متضاد دوستی دشمنی و  انزجار است،متضاد شفقت و مهربانی ظالم بودن وحشی گری و نامهربانی است،متضاد شاد بودن غمگینی،بدبختی،نگرانی و برانگیختگی است.متضاد سپاسگزاری ناسپاسی است.کسی که در زندگی و احساساتش در جهت مخالف این چهار بعد حرکت کند دارای احساسات ناپاک است و شخصی که ریشه هایش در این چهار بعد ریشه بدواند احساسات پاک کامل دارد.

شما باید بفهمید چه چیزی بر روی احساسات شما اثر می گذارد و چه چیزی آنها را در قید و بند قرار می دهد؟

آیا به جای دوستی،دشمنی و خصومت در زندگی شما حکم فرماست؟

یعنی به جای اینکه تحت تأثیر دوستی و محبت باشید تحت تأثیر دشمنی هستید؟آیا بیشتر انرژی خود را از دشمنی می گیرید؟

عصبانیت،انرژی دارد.اما دوستی هم انرژی دارد.شخصی که انرژی های عصبانیت را در درونش تقویت کند بعد عظیمی را در زندگیش از دست می دهد.کسی که بیدار کردن انرژی دوستانهء خود را در زندگی یاد نگرفته است،در هنگام خشم قدرتمند و زمان دوستی ضعیف است.

   ممکن است به این نکته توجه نکرده باشید که همهء ملتهای دنیا در زمان صلح ضعیف تر می شوند و در زمان جنگ خیلی قدرتمند تر هستند.چرا؟

چون نمی دانند که چگونه انرژی دوستانه خلق کنند.سکوت برای بیشتر آدمهای دنیا قدرت نیست بلکه ضعف است.به همین دلیل است که در هند،کشوری که خیلی راجع به عشق و صلح صحبت کرده،این قدر ضعیف شده است.چون معمولاً تنها راه احساس قدرت این است که خشن باشند.

   هیتلر در اتوبیوگرافی خود نوشته است:اگر بخواهید یک کشور را قدرتمند کنید،باید وانمود کنید که دشمن دارید و یا برای خود دشمن تراشی کنید.حتی اگر دشمنی وجود ندارد،به مردم بگویید که دشمن همه جا در کمین است.وقتی مردم باور کنند که بوسیلهء دشمنان احاطه شده اند،انرژی و قدرت زیادی تولید می شود.

   برای همین بود که هیتلر وانمود کرد که یهودیها دشمن هستند،ولی حقیقت نداشت.به مدت ده سال به ملتش گفت که این یهودیها دشمن ما هستند و انرژی فراوانی را تولید کرد.تمام قدرت آلمان از خشونت حاصل شده بود همین طور قدرت ژاپن.امروزه قدرت آمریکا هم از خشونت حاصل شده است.

   تاریخ بشر تا به حال فقط نشان داده است که انسانها می توانند قدرت را از طریق دشمنی ایجاد کنند.هیچ کس دربارهء انرژی دوستانه چیزی نمی داند.افرادی چون بودا،ماهاویرا،مسیح پایه های انرژی دوستانه را بنا کردند.آنها گفته اند که عدم وجود خشونت به انسان قدرت می دهد.

مثلاً مسیح گفته "عشق قدرت است"، بودا گفته" شفقت و مهربانی قدرت است".  شما این سخنان را می شنوید ولی تجربهء عمیق آن چیز دیگری است.

بنابراین من به شما می گویم که راجع به زندگیتان فکر کنید.چه موقع احساس قدرت می کنید؟

هنگامی که به کسی دشمنی می ورزید و یا به هنگام صلح و عشق نسبت به کسی؟

خواهید دید که در شرایط خشن احساس قدرت می کنید و وقتیکه حالت آگاهی و سکوت دارید فاقد قدرتید و ضعیف می شوید.این نکته نشانگر این است که شما بوسیلهء احساسات ناخالص هدایت می شوید و هر چقدر که این احساسات ناخالص قوی تر باشد کمتر می توانید وارد وجود خودتان بشوید.

چه چیزی مانع از آن می شود تا به درونتان وارد شوید؟

سعی کنید که این نکتهء مهم را درک کنید که خشونت همیشه در بیرون از وجودتان تمرکز دارد یعنی همواره به سمت شخصی که بیرون از شماست هدایت می شود.اگر کسی اطراف شما نبود این خصومت نیز به وجود نمی آمد.اما من به شما می گویم که عشق بر روی بیرون شما تمرکز نمی کند.حتی اگر هیچ کس نباشد عشق می تواند در درونتان بوجود بیاید.

عشق و دوستی مقولاتی درونی هستند. برای خشونت ورزی به دیگری احتیاج است،بستگی به دیگران دارد.نفرت به وسیلهء محرک بیرونی ایجاد می شود،عشق از وجودتان سیلان پیدا می کند.سرچشمهء عشق درون شماست ولی تنفر از بیرون تحریک می شود.پس تمامی احساسات ناخالص از بیرون تحریک می شوند و احساسهای خالص از درون.

سعی کنید فرق بین احساس خالص و ناخالص را درک کنید.احساساتی که از بیرون تحریک می شوند پاک نیستند.مثل عشقی را که بیشتر مردم می شناسند یعنی شهوتی که آنرا عشق می نامند پاک نیست چون از بیرون نشأت می گیرد.فقط عشقی که از درون برمی خیزد پاک است.به همین دلیل ما در شرق معتقدیم که عشق و شهوت با هم متفاوتند در حقیقت ما عشق را از شهوت جدا می کنیم.

شهوت از بیرون سرچشمه می گیرد.شخصی مثل بودا و مسیح هیچ شهوتی در درونشان نداشتند، آنها فقط عشق هستند.

روزی مسیح در یک روز گرم از کنار باغی رد میشد.ایستاد تا استراحت کند،زیر درختی نشست.آن باغ متعلق به یک زن فاحشه بود.وقتی چشم زن به عیسی خورد با خودش گفت:عجب مرد زیبایی!زِیبایی او با تمام مردان ثروتمند و زیبای دیگر فرق داشت.نزدیک عیسی رفت.عیسی چشمانش را باز کرد  و بلند شد تا برود و از آن زن تشکر کرد.

   آن  زن گفت: اگر چند لحظه به داخل خانهء من نیاییید به من بر می خورد.این اولین باری است که من کسی را به خانه ام دعوت می کنم.خیلی ها اینجا می آیند و من بیرونشان می کنم.عیسی گفت:زمانطکه شما مرا به قلبتان دعوت کنید من مهمان شما شده ام،ولی حالا راهی طولانی در پیش دارم و  باید باید بروم.آن زن اصرار کرد که ممکن است تا کمی به من محبت نشان دهید و وارد خانهء من بشوید؟

عیسی گفت:من تنها کسی هستم که می توانم حقیقتاً عاشق تو باشم.تمام مردهایی که اینجا می آیند عاشق تو نیستند.چون در وجودشان عشقی ندارند نمی توانند عاشق تو باشند.آنها به خاطر تو می آیند ولی من عشقم در درونم است.

   عشق مانند نور یک چراغ است.اگر هیچ کس در اتاق نباشد نور آن بر روی فضای خالی اتاق می افتد و اگر کسی هم آنجا باشد بر او نیز می تابد.اما شهوت و خواسته ها چون نور نیستند.وقتی که کسی باعث بوجود آمدن انرژی شهوت در شما می شود این انرژی به طرف آن شخص نیز بازتابانده می شود.به همین دلیل شهوت باعث تنش می شود.عشق تنش نیست.در عشق هیچ تنشی وجود ندارد.عشق مرحلهء صددرصد آرام بودن است.

   احساساتی ناخالص هستند که تحت تأثیر عوامل خارجی هستند.احساسهای خالص نیز آنهایی هستند که از درون ما سرچشمه می گیرند و تندبادهای خارجی نمی توانند تأثیری بر روی آنها بگذارند.

تصور این مطلب برای ما سخت است که فکر کنیم شخصی مثل بودا و یا ماهاویرا  می توانند عشق بورزند.ولی من به شما می گویم که آنها تنها افرادی بودند که عشق ورزیدند.اما عشق آنها با عشق بیشتر مردم متفاوت است.عشق غالب مردم نسبت به یک شخص می باشد ولی عشق روحانی ارتباط نیست،یک مرحلهء وجودی است.انسانهای کامل مجبورند که عشق بورزند چون هیچ انتخاب دیگری نمی توانند داشته باشند.

نقل است که در زمان ماهاویرا، مردم به او ناسزا می گفتند،به او سنگ پرتاب می کردند و توی گوشهایش میخ فرو کردند ولی او همهء آنها را بخشید.من می گویم که این حرفها دروغ است.ماهاویرا کسی را نبخشید،چون تنها افرادی که عصبانی می شوند می توانند کسی را ببخشندفردی چون ماهاویرا برای کسی دلسوزی نمی کند زیرا فقط افراد ظالم هستند که می توانند دلسوزی کنند.ماهاویرا به این نکته فکر نکرد که نباید رفتار ناشایستی نسبت به این افراد نشان دهد چون تنها افرادی که رفتار بدی دارند اینچنین می اندیشند.

   پس ماهاویرا چه کرد؟  او ناتوان بود.هیچ چیزی جز عشق نداشت.فرقی نمی کرد که چه بلایی بر سرش می آورند،جوابش همیشه عشق بود. اگر شما سنگی به طرف یک درخت پر از میوه پرتاب کنید،جوابش فقط میوه است نه چیز دیگری.آن درخت نمی تواند به شما بدهد.یا اگر سطلی را در یک رودخانهء پر از آب بیندازیم.چه این سطل کثیف باشد یا تمیز،از طلا باشد یا از آهن،رودخانه هیچ انتظاری ندارد جز اینکه به شما آب بدهد.در حقیقت رودخانه کار بزرگی انجام نمی دهد چون قادر نیست تا کار دیگری انجام دهد.بنابر این زمانی که عشق جزیی از وجودتان باشد نوعی بی اختیاری به شما می دهد،دیگر فقط باید ببخشید هیچ راه دیگری ندارید.

   بنابر این احساسهایی که از درونتان بر می خیزند احساسات خالص هستند و احساساتی که طوفانهای بیرونی در شما خلق می کنند احساسات ناخالص هستند.احساساتی که در بیرون به وجود می آیند در درونتان باعث اضطراب و نگرانی می شوند و آنهایی که در درونتان خلق می شوند شما را مملو از شعف می کنند.

   احساسات خالص حالتی از وجودتان است و احساسات ناپاک موجودیتی کاذب دارند.احساسات ناخالص نتیجهء تأثیرات دنیای بیرون بر وجود ماست و احساسهای گسترش وجود درونی ما می باشد.پس حتماً به این نکته توجه کنید که آیا احساساتی که شما را منقلب می کنند از درونتان سرچشمه می گیرند یا افراد دیگری مسبب آن هستند.

   مثلاً من در خیابان راه می روم و شما به من توهین می کنید،اگر من عصبانی شوم این احساس ناخالص است چون شما آنرا در من به وجود آورده اید و یا اینکه من در خیابان راه می روم و شما به من احترام می گذارید که باعث خوشحالی من می شود این هم احساسی ناخالص است چون شما باعث ایجاد آن هستید.اما اگر حالت درونی من درست همانند قبل از آن دشنام و یا احترام ثابت باقی بماند یعنی چه شما به من توهین کنید و یا از من تعریف کنید تفاوتی به حال من نداشته باشد این احساس پاک است چون کسی آنرا در من خلق نکرده است.

این احساس متعلق به من است و چیزی که از آن من باشد پاک است و هر چیزی که منشأ آن در خارج از وجودتان باشد ناپاک است.چیزی که از بیرون بیاید یک عکس العمل است و همانند اکو عمل می کند.روزی من در کوهستان بودم و کوه هر صدای بلندی را اکو می کرد.

من گفتم که اغلب مردم فقط و فقط اکو می کنند.هر چیزی که به آنها بگویی تکرارش می کنند.چیزی از خودشان ندارند که بگویند،درست مثل اتاقهای اکو عمل می کنند.اگر داد بزنید آنها هم سر شما داد می زنند.این حالت متعلق به آنها نیست شما خالقش بوده اید و چیزی که شما دارید هم مال خودتان نبود شخص دیگری آنرا در شما بوجود آورده بود.شما همه اتاقهای اکو هستید.هیچ صدایی از خودتان ندارید،هیچ زندگی از خودتان ندارید،هیچ احساسی از خودتان ندارید.تمام احساسهای شما ناخالصند چون متعلق به دیگرانند،قرضی هستند.

   این اولین کلید را به خاطر بسپارید؛احساسهایتان باید متعلق به خودتان باشند.نبایستی تنها یک عکس العمل باشند بلکه بایستی از وجودتان برخیزند.


دکتر بتسابه مهدوی

16 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 15 آذر 1395

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

پاکسازی بدن

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

  یکی از استادان بزرگ گفته است:"آن چیزی را که آتش نمی تواند بسوزاند،تیر و کمان نمی تواند به آن صدمه ای بزند و سوراخش کند و هیچ شمشیری نمی تواند آن را ببرد در درون ماست.

آگاه شدن از آن چیز و به دور انداختن هویت از بدنمان یعنی به دور انداختن این تصور که ما بدنمان هستیم،یعنی تجربه کردن روح.اما برای به دور انداختن هویت بدن باید کار خاصی انجام دهیم.باید یاد بگیریم که چگونه می توان این کار را کرد.هرچه بدنمان پاک تر باشد به دور انداختن هویت از آن آسانتر خواهد بود.

   هر چه بدن پاکتر باشد زودتر می توانیم از این موضوع آگاه شویم که ما بدنمان نیستیم.به همین دلیل منزه کردن بدن پایه کار است و بدون بدن بودن ثمرۀ آن.

 

   حال چگونه می توانیم یاد بگیریم که ما بدنمان نیستیم؟

فقط باید تجربه اش کنیم.اگر ایستاده ایم،نشسته ایم،خوابیده ایم ویا بیدار هستیم باید سعی کنیم که این مسئله را به یاد بیاوریم.اگر ذره ای توجه و آگاهی به اعمال بدنمان داشته باشیم اولین قدم را برداشته ایم.

   وقتی در جاده ای قدم می زنید،عمیقاٌ به درون خود نگاه کنید.خواهید دید که در درون شما شخصی وجود دارد که قدم نمی زند.شما خودتان قدم می زنید،دستها و پاها یتان تکان می خورد،ولی چیزی در درونتان هست که نه تنها قدم نمی زند بلکه شاهد قدم زدن شما هم هست.

   اگر پاهایتان یا دستانتان درد می کند،با آگاهی به درون خود توجه کنید.آیا درون شما هم درد می کند؟یا اینکه بدنتان درد می کند و شما با آن درد خودتان را شناسایی می کنید؟متوجه خواهید شد که چیزی در درون شما بدون اینکه دردی داشته باشد تنها نظاره گر این درد خواهد بود.وقتی که شما گرسنه اید،با آگاهی،به این گرسنگی نگاه کنید.آیا شما گرسنه اید یا بدنتان گرسنه است؟وقتی هم که خوشحال هستید به این نکته توجه کنید که این خوشحالی کجا اتفاق می افتد.

   خوب است دقت داشته باشیم که حوادثی که در زندگی ما رخ می دهند در کجا اتفاق می افتند.آیا برای ما اتفاق می افتند و یا اینکه ما فقط شاهد و نظاره گریم.

   هویت دادن در ما به صورت یک عادت قوی در آمده است.حتی ممکن است وقتی به یک فیلم نگاه کنیم شروع کنیم به گریه کردن و یا بخندیم.وقتی هم که چراغهای سینما روشن می شود پنهانی اشکهایمان را پاک می کنیم تا کسی متوجه نشود.ما گریه می کنیم چون خودمان را با این فیلم شناسایی می کنیم.ما معمولاٌ خودمان را با قهرمان آن فیلم شناسایی می کنیم،ممکن است حادثه اسفناکی برای قهرمان فیلم رخ بدهد و ما خود را با درد آن شخص یکی می دانیم و شروع می کنیم به گریه کردن،یکی دانستن مساوی است با هویت دادن.

   ذهنی که می اندیشد تمام چیزهایی که در بدنش اتفاق می افتند واقعاٌبرای او رخ داده اند،همیشه در درد و رنج خواهد بود.فقط یک دلیل برای تمام رنجهای ما وجود دارد و آن هویت دادن و شناسایی کردن خودمان با بدن است. همچنین یک دلیل برای خوشحالی وجود دارد و آن هنگامی است که ما دیگر خودمان را با بدنمان شناسایی نکنیم.

   حتماٌ لازم است که همیشه بدنمان را مشاهده کنیم.شبها وقتی به بستر می رویم باید از این نکته آگاه شویم که این بدنمان است که به خواب رفته است نه خود ما.بنابر این ما نیستیم که خوابیده ایم بلکه تنها بدنمان به خواب رفته است.یا برای مثال به هنگام غذا خوردن ویالباس پوشیدن.هنگامی که کسی شما را اذیت می کند اگر آگاهانه بنگرید قادر خواهید بود که ببینید این فقط بدن شماست که اذیت می شود نه خودتان.به این طریق در یک مقطع زمانی با توجه دائمی یک انفجار درونی را حس خواهید کرد که تمام هویت بدنتان را می شکند.

   آیا می دانید که وقتی خوابیده اید و خواب می بینید دیگر از بدنتان آگاه نیستید و زمانی که  به خواب عمیق فرو رفته اید به هیچ وجه بدنتان را حس نمیکنید و دیگر صورت خود را به خاطر نمی آورید؟هر چه عمیق تر به درونتان فرو بروید،بیشتر بدنتان را فراموش خواهید کرد.وقتی شروع به برگشتن به سطح میکنید آرم آرام هویت بدنتان برمی گردد.

   در صبح هنگامی که ناگهان از خواب برمی خیزید،به درون خود نگاه کنید.به وضوح خواهید دید که هویت بدنتان هم بیدار می شود.

 

   تمرِن جالبی برای قطع هویت بدنمان وجود دارد.اگر یک یا دو بار در ماه این روش را انجام بدهید به شما در از بین بردن هوِیت بدنتان کمک خواهد کرد.

 

اطاق را کاملاً تاریک کنید و روی زمین دراز بکشید.بدن را کاملاً آرام کنید.به این ترتیب شما وارد مدیتیشن میشوید.وقتی که بدن و تنفستان کاملاً آرام شدند و وجودتان در سکوت فرو رفت،حس کنید که مرده اید و فامیل و آشنایان دورتان جمع شده اند.به صورتهای آنها توجه کنید،ناراحتی ها و گریه های آنها را ببینید.آنها چه می کنند؟کدام یک از آنها گریه می کند؟کدامیک فریاد می زند؟با وضوح کامل به آنها بنگرید.این صحنه ها واقعاً جلوی چشم شما خواهند آمد.

   بعد ببینید که تمام همسایه ها هم آمده اند و به آشنایان و فامیل پیوسته اند.حالا مردم جسم شما را در تابوت گذاشته اند و به جایی که مرده ها را می شویند می برند و بعد هم می خواهند که جسمتان را آتش بزنند.به همهء اینها نگاه کنید،همه تصورات هستند ولی اگر چندین بار این تمرین را تکرار کنید به وضوح همهء اینها را خواهید دید.حالا ادامه دهید.آتش تمام اطراف شما را احاطه کرده است و جسم شما آرام آرام تبدیل به خاکستر می شود.هنگامی که دیگر جسمی در کار نیست و کاملاً نبدیل به خاکستر شده اید با آگاهی تمام به درون خود نگاه کنید و ببینید که در آنجا چه اتفاقی رخ می دهد.در این لحظه متوجه خواهید شد که شما جسم نیستید،یعنی هویتتان با بدن کاملاً قطع شده است.

   وقتی که این تمرین را برای چند بار تجربه کنید،پس از آن هر زمانی که صحبت کنید،راه بروید و یا هر کار دیگری انجام دهید،قادرید تا تشخیص دهید که شما بدنتان نیستید.

   ما این مرحله را مرحلهء بدون بدن می نامیم.هر کسی که خودش را اینگونه بشناسد بدون بدن می شود.

   اگر این کار را در تمام مدت روز یعنی به هنگام نشستن،بلند شدن،راه رفتن و حرف زدن انجام دهید یعنی به این نکته توجه کنید که شما بدنتان نیستید.در این هنگام بدن تنها یک خلأ خواهد بود.درک این مطلب که ما بدنمان نیستیم به سختی اتفاق می افتد و هیچ چیز با ارزش تر از آن نیست.در آن هنگام تغییرات زیادی در زندگیتان آغاز خواهد شد.چون تمامی رفتارهای ناآگاهانه بشر به بدن او برمی گردد.اگر انسان تعلق خود به بدنش را قطع کند دیگر هیچ کار اشتباهی نمیتواند انجام دهد.اگر ما آگاه شویم که ما بدنمان نیستیم،دیگر هیچ امکانی برای زجر کشیدن و ناراحتی در زندگی وجود نخواهد داشت.

   مثلاً اگر کسی با چاقو به پشت ما بزند این شخص فقط بدن ما را بریده است و ما آگاهیم که به ما هیچ صدمه ای نخورده است و وجودمان دست نخورده باقی مانده.در این هنگام زندگی ما پر از صلح و امنِت خواهد شد.هیچ حادثهء خارجی نمیتواند بر ما تأثیر بگذارد چون تأثیر این نوع اتفاقات فقط بر روی بدن خواهند بود.امّا ما فکر میکنیم و به اشتباه هم فکر می کنیم که هر چیز بیرونی میتواند بر ما تأثیر بگذارد.به همین دلیل است که زجر می کشیم و احساس درد و رنج می کنیم.

   این اولین مرحلهء تعالیم روحانی است که باید بیاموزیم و آن رها شدن از بدنمان است.مرحلهء سختی نیست و با کمی سعی و کوشش می توانیم آنرا یادبگیریم.

دکتر بتسابه مهدوی

15 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی