نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۶۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلشیفتگان» ثبت شده است

ذات خدا و قائم بودن تمام افعال و صفات

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۱ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

منظور از واحد بودن ذات خدا این است که ذات خدا دومی بردار نیست. یعنی خدا مثل مخلوقات نیست که مشابه داشته باشد یا وجود مشابه برای او ممکن باشد. خدا واجب الوجود است. و واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود است ؛ لذا علّت نمی خواهد ؛ چون علّت ، یعنی وجود دهنده ؛ و موجودی که عین وجود است معنی ندارد که وجود دهنده داشته باشد ؛ موجودی علّت می خواهد که خودش عین وجود نیست ؛ بلکه وجود دارد ؛ مثل انسان و درخت و خورشید که وجود نیستند ولی وجود دارند. یعنی انسان بودن و درخت بودن و خورشید بودن ، مساوی وجود داشتن نیست .

اگر انسان بودن یا درخت بودن یا خورشید بودن مساوی با وجود داشتن بود ، در آن صورت انسان و درخت و خورشید همواره باید وجود می داشتند ؛ در حالی که زمانی زمین خالی از انسان و درخت بود و خورشید نیز شش میلیار سال قبل وجود نداشت. پس معلوم می شود که این موجودات عین وجود نیستند.

در اصطلاح فلسفه این گونه موجودات را ماهیّت می گویند. وماهیّت آن است که نسبتش به وجود و عدم یکسان است . یعنی ذاتا و بدون تاثیر عامل خارجی نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم . اگر به ماهیّت وجود افاضه شد موجود می شود و الّا معدوم خواهد بود.امّا وجود خودش وجود است ؛ و نمی توان به وجود وجود داد.

پس خدا ، عین وجود و حقیقت وجود بوده و ماهیّت نیست. و وجود دومی بردار نیست. چون اوّلا دو و سه و چهار و... از اعداد هستند . و عدد ، جزء ماهیّات است. پس اگر خدا تعدد داشته باشد لازم می آید که ماهیّت داشته باشد ؛ و چیزی که ماهیّت دارد ، وجود صرف و واجب الوجود نخواهد بود ؛ و احتیاج به علّت خواهد داشت. و چیزی که احتیاج به علّت داشته باشد خدا نخواهد بود. ثانیاً لازمه تعدد ، محدود بودن است.

موجودی که نامحدود است جا برای دومی نمی گذارد. و لازمه محدود بودن ماهیّت داشتن است. و لازمه ماهیّت داشتن خدا این است که خدا واجب الوجود نباشد ؛ و موجودی که واجب الوجود نیست ممکن الوجود است ؛ و ممکن الوجود خود نیازمند واجب الوجود است لذا نمی تواند خدا باشد. پس خدا بودن (واجب الوجود بودن ) اقتضای می کند که دومی بردار نبوده و واحد باشد.

دکتر بتسابه مهدوی

21 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

اراده الهی

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

همه ما انسان‌ها هنگامی به در کارهای اختیاری می‌پردازیم، در درون خود یک حالت نفسانی می‌یابیم که از آن به اراده تعبیر می‌کنیم. از این رو، ما اراده را به علم حضوری درک می‌کنیم ولی هنگامی که بخواهیم اراده را در قالب مفاهیم ذهنی یعنی علم حصولی درآوریم. با مشکلاتی مواجه خواهیم شد و هر گروهی به نحوی، آن را معنا کرده‌اند.

 

1-    گروهی اراده را به اعتقاد به سودمندی فعل و کراهت را به اعتقاد به ضرر فعل معنا کرده‌اند. در نقد این نظر مطرح شده است که چه بسیار مواردی که اعتقاد به سودمندی وجود دارد ولی انگیزه انجام عمل و اراده حاصل نمی‌شود.

2-    گروهی دیگر اراده را به شوق نفسانی که به دنبال اعتقاد به سودمندی فعل می‌آید، معنا کرده‌اند. در نقد این نظر مطرح شده است که چه بسا مواردی که اراده حاصل می‌شود ولی شوقی وجود ندارد، مانند هنگامی که انسان برای معالجه بیماری، داروی تلخی را تناول می‌کند. و گاهی شوق موکد وجود دارد ولی اراده متحقق نیست مانند افعال حرامی که فرد متدین از آن پرهیز می‌کند.

3-    گروهی دیگر گفته‌اند که اراده کیفیتی نفسانی است که بین علم یقینی و فعل قرار دارد که از آن به قصد و عزم نیز تعبیر شده است.

به هر حال، این معانی اراده که برای انسان مطرح شده در مورد خدا روا نیست. زیرا که اراده انسانی همراه با محدودیت و نقص و صفات امکانی است. اگر ما جنبه‌های نقص و محدودیت آن را سلب کنیم. می‌توانیم اراده را به خدا اطلاق کنیم، از این رو متکلمان کوشیده‌اند که اراده را متناسب با خدا تعریف کنند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌نماییم:

 

1-    اراده الهی به این معنا است که خدا افعال خود را بدون اجبار و اکراه انجام می‌دهد، زیرا که موجودی برتر از او وجود ندارد تا او را به عملی اجبار کند. این معنای اراده، همان با اختیار است.

2-    اراده الهی به معنای علم خدا به نظام اصلح و احسن است.

3-    اراده الهی در مقام ذات به معنای ابتهاج و رضایت خدا به ذات خویش است و در مقام فعل رضایت الهی به فعل خودش است.

4-    اراده الهی به معنای اعمال قدرت و حاکمیت است.

دکتر بتسابه مهدوی

21 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 20 آذر 1395

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

قدرت الهی

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۹ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

یکی از صفات ذاتی و ثبوتی خدا، «قدرت» و یکی از نامهای او «قادر» می‌باشد برخی از متکلمان قدرت را چنین تعریف کرده‌اند: فاعلی که کار خود را با اراده و اختیار خویش انجام می‌دهد، گفته می‌شود که نسبت به کار خودش «قدرت» دارد، پس قدرت عبارت است از مبدئیت فاعل مختار برای کاری که ممکن است از او سر بزند قادر به این معنا در برابر فاعل مجبور و به اصطلاح فاعل موجب است مانند آتشی که مبدا عمل است اما عمل حرارت و سوزاندن از سر اختیار و اراده صورت نمی‌گیرد. برخی از متکلمان قدرت را چنین تعریف کرده‌اند:

1-    قدرت آن است که اگر بخواهد فعلی را انجم دهد و اگر بخواهد، آن را انجام ندهد.

2-    قدرت به معنای صحت فعل و ترک آن است، یعنی امکان فعل و ترک عمل برای قادر میسر است.

در این تعریف‌ها باید به معنای قوه و توانایی و امکان که متناسب خداوند است، توجه کرد. توانایی و قوه دو معنا دارد:

یکی در برابر فعلیت و دیگری در برابر عجز و ناتوانی. معنی قوه و توانایی در برابر فعل به معنای بالقوگی و استعداد است. مثل اینکه می‌گوییم؛ نور، این قوه را دارد که درخت شود؛ یعنی قابلیت درخت شدن را داراست. معنای دیگر قوه و توانایی در برابر عجز و ناتوانی است. مثل اینکه گفته می‌شود: خداوند قادر است. در اینجا، معنای اول منظور نیست. چون، او عین فعلیت است. اما قدرت و توانایی در ما به معنای استعداد و آمادگی است.

وقتی می‌گوئیم: من قدرت سخن گفتن دارم؛ یعنی استعداد و آمادگی این کار را دارم. قوه و توانایی به معنای اول در طبیعت و اجسام وجود دارد، مثل قوه‌ای که در بذر درخت و نطفه انسان و حیوان وجود دارد؛ نطفه انسان، بالقوه انسان است. به این معنا، قوه، نقص است در ممکنانت که نمی‌توان خداوند را به آن توصیف کرد.  چون در ذات حق تعالی نقصی و عدم راهی ندارد، پس فعلیت او تام است بنابراین، وقه در باب خداوند به معنای فعلیت محض است، نه به معنای استعداد و آمادگی؛ یعنی امکان به معنای امکان استعدادی صحیح نیست. همچنین امکان فعل و ترک، به معنای امکان ماهوی هم صحیح نیست، زیرا که خداوند ماهیت ندارد که لازمم چنین ماهیتی امکان باشد. 

نکته دیگر این است که قدرت به عدم تعلق نمی‌گیرد. زیرا نبود علت برای عدم کافی است، چون اگر علت تا مه یک شیء موجود شود. آن شی به ناچار موجود می‌شود و اگر علت آن شی ناقص باشد وجود پیدا نمی‌کند نه اینکه در عدمش محتاج به علتی است. از این جهت، از روی مسامحه می‌گویند: عدم علت، علت عدم است و از این باب علیت به معنای تاثیر است و در اینجا امکان تاثیر نیست بنابراین می‌توانیم گوئیم که قدرت بر عدم تعلق نمی‌گیرد و قدرت برعدم، به تبع قدرت بر وجود است و از این دو هنگامی که می‌گوییم: اگر خدا نخواهد انجام نمی‌دهد. به این معانیست که به عدم، استمرار بخشیده چون عدم، وجودی ندارد تا استمرار داشته باشد.

دکتر بتسابه مهدوی

20 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 19 آذر 1395

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

مقصود از اسما

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

الف) «اسما» جمع اسم به معنای علامت و نشانه است.

 

ب) سراسر آفرینش و جمیع ماسوی الله، نشانه ها و آیات خداوند است. به همین جهت، قرآن کریم از «ماسوای خدا» به عنوان «آیه»، یعنی علامت و نشانه، تعبیر می کند. مقصود از اسما در آیه فوق «جمیع ماسوی الله»، یعنی همه موجودات عالم هستی است.

 

مقصود از تعلیم اسما در آیه شریف، علم به ما سوی الله است. علم به تمام اسما، یعنی علم حضوری و ادراک شهودی به حقیقت تمام موجودات عالم هستی و جمیع ما سوی الله. چنین علمی آدم را به تماشا و شهود حقیقت اشیا می برد و واقع همه چیز را بی پرده به او می نمایاند.

 

بنابراین، مقصود از تعلیم اسما تعلیمی است که درک و شهود حقیقت موجودات عالم هستی را در پی دارد نه علم به نام اشیا و دانستن لغت که در این صورت فضیلتی و کرامتی برای آدم نبود. زیرا اگر خداوند به فرشتگان هم تعلیم می داد، آن ها هم به نام اشیا عالم و مثل آدم یا حتی اشرف از وی می شدند.

 

2. تعلیم اسما به آدم، در استعداد و قابلیت این موجود و مخلوق ریشه دارد همان قابلیت و استعدادی که فرشتگان از آن بهره مند نبودند. جایگاه این تعلیم چنان والا بود که فرشتگان توان تحمل آن را نداشتند و حصول چنین علمی برای آنان ممکن نبود. آن ها فعلیت محض اند و هر چه را می توانند داشته باشند، دارایند. این ویژگی موجود زمینی یعنی انسان است که دارای قابلیت و استعداد فوق العاده برای درک حقایق هستی است و خداوند، با تعلیم اسما، این استعداد را به فعلیت رساند.

 

پس «تعلیم اسما» به آدم به معنای علم حضوری و شهود حقیقت موجودات عالم هستی و ما سوی الله است. حصول چنین علمی برای فرشتگان ممکن و مقدور نیست و تنها برای انسان ممکن است. بنابراین، تعلیم اسما به آدم تبعیض نیست. ملائکه استعداد و قابلیت چنین علمی را ندارند. اگر خداوند، به ملائکه امر می کند و از آنان می خواهد از اسما خبر دهند، در واقع این امر تعجیزی است یعنی هدف از این امر، اثبات عجز و ناتوانی مخاطبان(ملائکه) و برتری آدم و شایستگی وی برای مقام خلیفةاللهی است و در مقام پاسخ به سخن آنان است که خود را برای خلیفةاللهی لایق تر می شمردند و می گفتند: «أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک»

دکتر بتسابه مهدوی

19 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

نشانه خدا

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

آن چه که ما مشاهده می کنیم همگی نشانه های خداست. زمین و آسمان و خود ما و همه موجودات آیه و نشانه خدا هستند و اینها همه تجلی اسماء و صفات خداوند متعال هستند. خالقشان خداست بنابراین مشکل در نبود نشانه نیست. مشکل در دقت نکردن و خوب نگاه نکردن است. خیلی ها می گویند من ندیدم، چنین چیزی دلیل نمی شود که، وجود نداشته که ایشان ندیده است. جهان پر است از آثار مخلوقات و آثار ذات باریتعالی ولی نگاه می خواهد، که انسان این مخلوقات را ببیند.

خداوند علاوه بر آن نشانه های تکوینی که ما از آن نشانه های تکوینی خدا هستیم. همه ابعاد وجودی ما، همه ی آن آثار و عظمتی که در انسان هست همه بیان گر عظمت و ویژگی های خالقش است. علاوه بر اینها خداوند سفرائی هم برای من و شما فرستاده، صدوبیست وچهار هزار پیغمبر فرستاده است. آنها همگی آمدند تا یک  حرف را بزنند. همه گفتند ما از طرف خدا آمده ایم. یکی نگفته من از طرف دیگری آمدم. یکی نگفته من شما را به دیگری دعوت می کنم.

انسان از چند راه خدا را می بیند، مخصوصاً از طریق قلب انسان لحظه لحظه خدا را می بیند. خداوند شهود همیشگی انسان است. همه انسان ها یعنی هر انسانی اعم از مومن و کافر همواره خدا را با چشم قلب می بینند ، منتها باید دقت و عنایت کرد

نشانه فراوان است ، از بس زیاد است دقیقاً مثل این می ماند که انسان در دریا باشد بعد بگوید من آب نمی بینم. علّت، زیادی آب است نه این که آب نیست بلکه واقعاً انسان نمی بیند. کثرت آب که اجازه نمی دهد انسان آب را ببیند. اگر از ماهی بپرسید که آب چیست می گوید آب کو، آب وجود ندارد، کدام آب؟ نور هم که زیاد می شود دیگر انسان نمی تواند ببیند و از فرط زیادی و کثرت قابل مشاهده نیست.

 

به تعبیر حافظ:

تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را       درین دیده در آیید و ببینید خدا را

به تعبیر سعدی:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

 

نکته دوم: این که اگر مراد این است که خداوند برای ما هم فرشته وحی را بفرستد و برای ما هم یک پیام خصوصی بفرستد. باید گفت پیام های عمومی هست، هر شب که می خوابیم، هر روز که بلند می شویم، هر لحظه که غذا می خوریم. لحظه لحظه ی عمر، خدا را می بینیم.

ممکن است حتّی خداوند تجلی های خاصی بکند، به تعبیر دیگر ممکن است الطاف موردی هم، خداوند داشته باشد منتها دقت نمی شود، قطعاً این کار شده است.

اگر عنایت و توجه شود قطعاً خداوند توجهات خاصی و الطاف خاصی هم دارد. اما اینکه بخواهد به آن شکلی که در ذهن هست آن انتظار، انتظار معقولی نیست و توصیه می شود که از آن تفکرات بیرون بیایید و بیشتر مطالعه شود در همین دلایل عمومی که  در اطراف هست.

آیا خود خدا بودن خدا، کافی نیست که او شهود همه موجودات است.

انسان از چند راه خدا را می بیند، مخصوصاً از طریق قلب انسان لحظه لحظه خدا را می بیند. خداوند شهود همیشگی انسان است. همه انسان ها یعنی هر انسانی اعم از مومن و کافر همواره خدا را با چشم قلب می بینند، منتها باید دقت و عنایت کرد.

نشانه های خدا را می توان دید، فراوان هم هست و این هم که گفته می شود چرا یک نشانه خاصی را برای ما نفرستاده است، این هم توقع و انتظار معقولی نیست زیرا این همان نبوت و رسالت الهی است که خاص افراد خاصی است که گذشته و تمام شده است.

دکتر بتسابه مهدوی

19 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 18 آذر 1395

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

چرا عبادت الهى به عنوان هدف آفرینش ذکر شده؟

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

یکم. براساس جهان بینى قرآنى، هر حرکت و عمل مثبتى که با انگیزه تقرب به سوى خدا انجام گیرد، عبادت است و عبادت منحصر به مناسک خاصى چون دعا و نیایش نیست. همه فعالیت هاى علمى، اقتصادى، سیاسى و... در صورتى که هماهنگ با نظام ارزشى و انگیزه هاى الهى باشد، عبادت است و انسان مى تواند در همه احوال - حتى خوردن و خوابیدن و مرگ و زندگى - یکپارچه خدایى و در جهت تکامل و تقرب به خدا قرار گیرد: «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»؛ انعام (6)، آیه 162.. البته عبادت به معناى خاص آن؛ یعنى، نیایش و مناسک ویژه، جایگاه خاص و بسیار مهمى در دین دارد.

دوم. توجه به فلسفه عبادت داراى اهمیت بسیارى است. امیرمؤمنان(علیه السلام) در این باره مى فرماید: «فَاِنَّ اللَّهِ سُبحانَهُ و تَعالى خَلَقَ الْخَلقَ حینَ خَلَقَهُمْ غَنیاً عَنْ طاعَتِهِم آمِناً مِنْ مَعْصیَتِهِم لأَنَّهُ لاتَضُرِّهُ معصیةُ مَنْ عَصاهُ و لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ أَطاعَهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه 194.؛ «خداوند سبحان مخلوقات را آفرید؛ در حالى که از اطاعت آنها بى نیاز و از معصیتشان در امان بود؛ زیرا نه نافرمانى گناهکاران به او زیان مى رساند و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مى بخشد».

زعشق ناتمام ما، جمال یار مستغنى اس       به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روى زیبا را

عبادت، آثار مثبت بسیارى در حیات این جهانى و آن جهانى دارد جهت آگاهى بیشتر در این باره بنگرید:

1. نیازى فطرى و مطلوبى ذاتى؛

2. راهى به سوى خودیابى و رهایى از پوچى؛

3. پرواز به فراخناى فرامادى هستى و گذر از تنگناى مادیت؛

4. کسب یقین؛

5. پیروزى روح بر بدن؛

6. سلامت و آرامش روان؛

7. ربوبیت و ولایت بر نفس و تسلط بر قواى نفسانى؛

8. تقرب به خدا؛

9. پشتوانه اخلاق و ایمان؛

10. پشتوانه قانون و اجتماع؛

11. پرورش نیکخواهى؛

12. تربیت و سازندگى و...

 

 

چهارم . چرایى کمال

ابتدا باید توجه داشت که سعادت و «کمال» براى انسان مطلوب بالذات است و مطابق ساختار وجودى و نیازخواهى درونى او است؛ چنان که رشد و میوه دهى درخت، مطابق ساختار طبیعى آن است و این رشد و کمال براى همگان خوشایند است.

کمال و تعالى انسان نیز براى همگان خوشایند است به طورى که میل و خواسته بشر براى رسیدن به کمال محدودیتى ندارد و به طور طبیعى انسان ها همه زیبایى ها و خوبى ها را هدف گیرى مى کنند؛ از این رو بهشت به عنوان جلوه گاه همه زیبایى ها و جایگاه همه خوبى ها و خوب ها، خواسته همه دل پاکان و خردمندان است.بنا براین اراده الهی بر کمال انسان در واقع جلوه همان رحمت بی انتهای اوست و نیاز به جستجوی فلسفه دیگری نیست.

لیکن باید کمال انسان را شناخت . این کمال پیوند عمیق انسان با کمال و جمال مطلق الهی است که انسان همواره در التهاب و تکاپوی آن است.Tو هیچ چیز جز وصال یار نمی تواند عطش درونی او را سیراب کند.}.

انسان همیشه دنبال دارا شدن است و اینکه انسان دنبال چیزى مى رود و بعد که آن را واجد شد، شوقش کاهش مى یابد و بلکه حالت تنفّر و دلزدگى پیدا مى کند، دلیل آن است که آنچه انسان در عمق دلش مى خواسته، آن چیز نبوده است! خیال مى کرده آن بوده؛ ولى در اصل دنبال چیز برتر؛ یعنى، کمال مطلق بوده است. انسان طالب کمال است، آن هم کمال نامحدود؛ چون از محدودیت که نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر کمالى که مى رسد، اول همان بارقه کمال نامحدود او را به سوى این کمال محدود مى کشاند؛ پس خیال مى کند مطلوب و گمشده اش این است! دنبال یک اتومبیل یا خانه یا فلان مُد مى رود و تصورش این است که گمشده واقعى اش این است.

وقتى که مى رسد و آن را کمتر از آنچه مى خواست مى بیند، باز دنبال چیز دیگر مى رود. به آن هم که رسید، چون اشباع نمى شود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال دیگرى مى رود و... . حال اگر این انسان، به چیزى یا جایى رسید که کمال مطلق است (یعنى به آنچه که در نهادش قرار داده شده است)، در آنجا آرام مى گیرد. دلزدگى هم پیدا نمى کند و به دنبال تحول هم نیست. درست مانند رود خروشانى که به اقیانوس مى رسد و یک مرتبه از خروش مى افتد.

حافظ مى گوید:

روشن از پرتو رویت نظرى نیست که نیست       منت خاک درت بر بصرى نیست که نیست

ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى       سرّ گیسوى تو در هیچ سرى نیست که نیست

یا سعدى مى گوید:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست       عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل       آنچه در سرّ سویداى بنى آدم از اوست

آنچه که در سّر سویداى بنى آدم مى دانند، همین است که او جز با خداى خودش با هیچ جا پیوند واقعى ندارد؛ با هر چه پیوند داشته باشد، پیوندى است موقتى و مجازى و روزى آن را خواهد برید.

دکتر بتسابه مهدوی

18 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 17 آذر 1395

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی