نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقش نگاره» ثبت شده است

ساز دل

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ق.ظ

ساز دل

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ....

قلب سازی آسمانی است ،باید نحوه ی نواختن آن را یاد بگیری ...

بندرت میتوان کسی را یافت که نحوه ی نواختن ساز خود را بلد باشد.

اگر ندانی چگونه ساز دلت را بنوازی زندگی ات به تراژدی غمبار تبدیل میشود

زیرا نغمه هایی که در دل داری هرگز مترنم نخواهد شد .و با تو در گور خواهد خفت

اگر کسی را یافتی که میدانست چگونه ساز دلش را به صدا در آورد ،بدان که خداست که از زبان او سخن میگوید و نغمه ی اوست که بگوش میرسد .

خدا نی نوازی است که نی وجود او را به زیباترین نغمه مینوازد. نغمه ی دل از خداست ...🌟💙🌟

صدا از خداست .

نفس از خداست .

و آن نی چوب خشکیده ای بیش نیست که خود را به دستان پر مهر نی نواز سپرده و بر لبان ترانه ساز او نشسته است ...این نی چیزی نیست ،مگر واسطه ای که پیام نغمه ی الهی را به گوش های ما میرساند ....🌟💙🌟💙🌟

عزیزا آیا میپنداری این مولانا بود که مثنوی نوشت ...آیا بشر میتواند ۲۶۰۰۰بیت را بر یک وزن بسراید ...

آیا میپنداری این حافظ بود که دیوان خود را خلق نمود یا سنایی که حدیقه آفرید ...این تفکر خطاست ...این خداست که بر قلم دل آنها شعر میسرود و از زبان آنها جاری میگشت ...

عزیزا ...🌟💙🌟

سالک کسی است که میداند چگونه ساز دلش خویش را بنوازد .او پیام آور میشود ،زیرا خداوند فقط با زبان دل سخن میگوید ...خداوند فقط نت هایی را جواب میدهد که از ساز دل بر میخیزند .بین عقل و الوهیت گفت و گویی صورت نمیگیرد...

بین پرواز و پای چوبین استدلال هیچ رابطه ی وثیقی وجود ندارد ...🌟

عقل به کار معاش تو می آید .فلسفه بافی های عاقلانه و الهی در واقع تخطی از زبان اند .عقل در حوزه ی معاش و معیشت بسیار به کار می آید ،اما در حوزه ی عشق و آسمان و معنا و خدا ...جفنگ میبافد .🌟💙🌟

اگر بتوانی با دل دمساز خویش جفت شوی ...گفتنی ها خواهی گفت و نغمه ها ساز خواهی کرد .اگر با دلی نغمه ساز به سراغ کسی بروی دل او را نیز به رقص خواهی آورد .او را در پرتو نوری الهی میبینی این نور توست که بر او میتابد و به خود تو باز میگردد و نور تو ...نور خداست .🌟💙🌟💙🌟

به همین دلیل است که عارفان ،تعبیر معشوق را برای خداوند انتخاب کرده اند در حالیکه معشوق بار معنایی زمینی دارد عارفان عاشق جسم را مظهر ،یعنی محل ظهور خداوند میدانند .آن ها جسم را آیینه میدانند .آن ها به آیینه کاری ندارند .بلکه به صاحب تصویری که در آیینه منعکس است دل بسته اند.

 

شیخ محی الدین ابن عربی (معروف به شیخ اکبر و پدر عرفان نظری )💜

برای زیارت به مکه رفت .او در ایام حج ،دختری اصفهانی ملقب به عین الشمس را دید و شیدای او شد .🌻

او به زیارت خانه ی خدا آمده بود اما دلش را دختری شیرین حرکات و شهر آشوب به یغما برده بود .او بی درنگ و در همان ایام کتاب شعری را با عنوان ترجمان الاشواق در وصف آن دختر زیبا روی نگاشت .اشعار عاشقانه ی این کتاب آن قدر شیرین و شورانگیز اند که وقتی میخوانی شان ،نمیدانی در وصف آن دختر زیبا و خوش سخن اصفهانی ست و یا در وصف خداست .💜💐💜💐

ابن عربی درآن دختر تصویر چه کسی را دیده بود ؟؟؟

حاجیان که را زیارت میکردند و او که را ؟؟؟

شمس ۶۰ ساله ...شمسی که فقیهی همچون مولانا را شیفته ی خود نمود در تصویر کیمیا خاتون دختر خوانده ی  مولانا تصویر چه کسی را دیده بود که عاشق گشت ؟؟؟

ابن عربی ده بار به خانه ی خدا رفته بود ؛اما این بار از این خانه بر این بام می آمد ...در حالی که حاجیان در بادیه سرگشته بودند او مشاهده صورت بی صورت همسایه ی دیوار به دیوارش بود

عزیزا ....👇🏼️🍃

این نه آن عشق مجازی است ...بلکه خداوند از آن سیما بر دل عاشق عارف تجلی نموده بود ...

هر گاه قلب میتپد ..خدا احساس میشود

و هر گاه عقل پا در میانی میکند و میخواهد از خدا سخن گوید پرده ای بر صورت خداوند میبندد و ما را از دیدارش محروم میسازد ...🍃👇🏼

نیچه حق داشت بگوید خدا مرده است زیرا او با زبان عقل سخن میگفت ...نه با زبان دل ...او میخواست خدا را باعقل بشناسد ...💐💐💐

نیچه از جمله عاقل ترین مردان تاریخ غرب است او بسیار ذهنی تیز بین داشت اما نتوانست خدا را بیابد ..نه به این دلیل که خدا وجود ندارو بلکه به این دلیل که شیوه ی ای که او با آن به دنبال خدا میگشت ،سد راه او میشد .شیوه ی غلط بود .او از راه تنگ و باریک عقل میرفت ...راه های عقل به خدا منتهی نمیشوند .اما برای یافتن اطلاعات بسیار مناسب اند .💜🌸💜🌸

با فکر و استدلال ،اجزا را به خوبی میتوان شناخت ،اما برای دریافت کل ..کیفیت اندیشه به شدت لنگ است .

تماس با کل تنها از خلال قلب امکان پذیر است .اما قلب مردم انگار زنده نیست و نمیتپد .💐💜💐💜

در مدرسه و دانشگاه راه های دل را نمیشناسانند .آن ها پیشاپیش تو را افلیج فرض میکنند و به تو راه رفتن در زندگی را با پای چوبین عقل و استدلال آموزش میدهند .💜🌸💜🌸

بنابراین بدیهی است که سرنوشت بشر چنین غمبار باشد. آدم ها بارسنگین استعداد های خود را حمل میکنند و نمیدانند با این استعدادها چه بکنند .

آن ها با سنگینی این همه بار استعداد در وجود انسان به شاخه های نازک عقل در آویخته اند. 💐💜💐💜

عزیزا ....🌸

سلوک ...آغاز ورود تو به ساحت قلب است. سلوک ....دانشگاه دل است .

درس عشق ... در دفتر و مدرسه نیست .ساز دلت را بردار ...آن را کوک کن

و آنگاه آهنگ پنهان وجودت را در هوا پخش کن ...

ترانه خوان شو ..و دست افشانی کن ...

بدان که با اولین لرزش های سیم دلت ،صوت الهی را خواهی شنید که پیوسته تو را به سوی خویش فرا میخواند ...خدا ....منتظر توست ...گام بردار....تعلل جایز نیست ..شاید فردا نباشی ...💐💜💐💜💐

  • بتسابه مهدوی

زدودن تشویش

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ق.ظ

 

زدودن تشویش

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ....🌾🍄🌾

هیچ احساسی را بلکه بد از خودت دور نکن...

روانشناسان می گویند به حال دیگری خود را دلمشغول کن، این اشتباه است، احساسات خود را از خود نفی نکن...

زیرا احساس تو پاره ای از عناصر سازنده توست،...

البته یک احساس را نباید گنده کرد، این احساس را باید در یک کل همبسته لحاظ کرد. همه اجزای تو باید مانند یک ارکستر هماهنگ عمل کند، هیچ احساس منفردی نباید بر تو چیره شود، اما هیچ احساسی را هم نباید نفی بکنی.🌾🍄🌾

مثلاترس و نگرانی به آینده جایگاه خود را دارد. لازم است.

بدون آن چیزی رااز دست خواهی داد. اما باید مراقب باشی جلوی توکلت را نگیرد جلوی ریسک هایت را نگیرد که در آن صورت به بیماری در درونت و تشویش مادام در ذهن تبدیل می شود.🍄

همیشه تعادل خود را نسبت به آینده با توکل حفظ کن...🍄

آدمهایی هستند که چنان آکنده از ترساند که ترس همه وجودشان را فرا گرفته است. این دیگر نوعی بیماریست🍄

 وسواس نیز نوعی ترس است. آدم هایی نیز هستند ازترس آنقدر می ترسند که ترس را سرکوب می کنند،سرزنش می کنند، نادیده می گیرند، و خود تبدیل به سنگ می شوند.🍄🌾🍄

این هم زشت و بیمار گونه است، ترس در معیشت درون جایگاه ویژه خود را دارد. ترس به تو کمک هم می کند. ترس را باید در یک هم آهنگی مناسب با سایر احساساتت قرار بدهی...🍄🌾🍄

بنابراین، این سه کار را انجام بده...

نخست، اندیشه رها کردن ترس را رها کن...🍄

دوم ترس را بپذیر، ترس بخشی از وجود توست...🍄

سوم ترس را مشاهده کن، سعی کن بفهمی چیست و چرا هست؟🍄

بدین سان ترس را به سطحی طبیعی برگردان، نه ناپدیدش کن و نه مبالغه کن...🍄

آن را به همان اندازه که نیاز داری نگه دار... درصدی از ترس ضرورت دارد... وگرنه تمام انعطاف و جوشش خود را از دست می دهی...🍄🌾🍄

و همچون سنگ خارا سفت و سخت می شوی. اگر ترس یکسره از وجودت رخت برمی بست دیگر چالشی برایت باقی نمی ماند و بدون چالش، زندگی یکنواخت و ملال آور می شد...🍄🌾🍄

و این خوب نیست. انسان همه استعداد های لازم پذیرفتن اسما را در درون خود و روشن کردن خود دارد. او با این استعداد به دنیا می آید، هیچ چیز برای انجام این کار کم و کسرنیست. تنها کاری که باید کرد، که همه آن استعداد ها را کنار بنشانی و با معرفت به‌ان ها آهنگی یکسان بدهی...🍄🌾🍄🌾

قوطی پراز کبریت در جیب توست. فقط کبریت را بگیران و روشن کن. شعله نیز وجود دارد، اما پنهان است و بالقوه است، باید آن را به فعلیت در آورد.🍄

زین آتش نهفته که در سینه من است

 خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت🍄🌾🍄

باید این آتش را بر افروخت و دنیایی را روشن کرد...🍄

تو باید روشن شوی...🌾🌾🌾

انسان به دنیا آمده است تا روشن شود و همه چیز برای این روشن شدگی مهیاست.🌾🍄🌾

اصلا به دنیا آمدن یعنی روشن شدن، زندگی نیز همین معنا رادارد. استعداد روشن شدن اما در همه است اما نوع روشن شدگی ها یکسان نیست...

🌾🍄🌾🍄🌾🍄🌾

 

  • بتسابه مهدوی

مقام عنایت حق

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ق.ظ

مقام عنایت حق

دکتر بتسابه مهدوی

شیخ ابوسعید ابوالخیر کودک بودند هشت یا نه سال بیشتر نداشتند .پدر شیخ عاشق و دوستدار سلطان محمود غزنوی بود . و تمامی دیوار های خانه خود را نقاشی سلطان محمود و فیلان و لشگریان و فتوحات هندوستان او نقاشی نموده بود ...روزی شیخ ابوسعید گفت :

ای پدر ...برای من نیز خانه ای کوچک در باغ بساز ...تا برای من باشد .پدرش اتاقکی برایش در باغ از برای بازی ابوسعید ساخت ...🌹️👇🏼🌹👇🏼

ابو سعید همه ی آن خانه را الله بنوشت و نقاشی ساخت ...روزی پدرش در رسید و آن نقش و نوشته ها را بدید. پدرش پرسید :👇🏼🍃

ای فرزند ...اینها چرا مینویسی ..؟

گفت : ای پدر تو نام سلطان خویش مینویسی و من نام سلطان خویش ...

پدرش سخت متحیر گشت و از آنچه شنید تلنگری خورد و پشیمان شد و آن نقش ها را محو کرد .و تمام اهتمام و سعی خویش بر تربیت ابوسعید نهاد .

🌻💛🌻💛🌻💛

روزی پدرش او را به نماز جمعه ببرد و در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که از مشایخ کبار بود نزد پدرش آمد و گفت بعد از نماز فرزندت را به نزد من بیاور ...

بعد از نماز به نزد شیخ رفتند .شیخ ابوالقاسم گرگانی به پدرش گفت .ابو سعید را بر شانه ات بگیر تا آن قرص نان را از طاقچه فرود آورد ...🍃

پدر ابوسعید را بر شانه بگذاشت .و او نان را بر گرفت ...نان گرم گرم بود ....

شیخ گرگانی آن نان را دو نیم نمود نیمی از آن را خود بخورد و نیمی دیگر به بوسعید  داد تا  بخورد و به پدرش چیزی نداد .شیخ ابوالقاسم گرگانی چون آن قرص نان بخورد. ..چشمانش پر از اشک گشت پدر شیخ گفت چرا به من هیچ تبرکی از نان نصیب نکردی ای شیخ  : 👇🏼️🍃🌹

شیخ گرگانی گفت : سی سال است که این قرص نان بر سر طاقچه است و با ما وعده کرده اند که این قرص نان در دست هر کس گرم شود این حدیث بر او ظاهر خواهد گشت :👇🏼🍃

لئن ترد همتک مع الله طرفه عین خیر لک مما طلعت علیه الشمس ..

یعنی اگر یک طرفه العین با حق داری بهتر است از اینکه کل زمین مملکت تو باشد .

ادامه دارد ..

 

شیخ گرگانی به ابوسعید گفت :

ای پسر خواهی که سخن خدای گویی و راه خدای بروی ؟؟؟ابوسعید گفت :👇🏼

خواهم. گفت در خلوت خود این دو بیت شعر بگوی 👇🏼️🍃🌹

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد ..

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد ..

ابوسعید همه روز در ظاهر و باطن این شعر تکرار مینمود ...تا به برکت این شعر در کودکی راه حق بر او گشاده گشت .

روزی پدر ابوسعید ..درب منزل محکم نموده بود .زیرا میدید ابوسعید نیمه شب از خانه بیرون میرود و سپس قبل از طلوع به خانه می آید و بر سر جایش آهسته میخوابد  ...یکشب بیدار ماند و خود را به خواب زد ...🍃

دید ابوسعید که مطمین گشته بود پدر و مادر و اهل خانه به خواب رفته اند .بلند شد و آهسته برفت ...پدر وی به دنبال وی میرفت ...و خود را به او نشان نمیداد تا که دید ابوسعید به رباط و کاروانسرایی مخروبه رفت و در مسجد خراب آنجا در گوشه ای ایستاد به نماز ...چون از نماز فارغ گشت .طنابی بر پای خود ببست و چوبی بر سر چاهی بگذاشت و خود ره از چاه معلق آویخت . و تا سحر ختم قرآن مینمود .و آنگاه بر آمد و طناب باز نمود وضو گرفت و نماز بخواند و به سمت خانه بازگشت .......

زمانی که ابوسعید به دبیرستان میرفت

روزی با پیر ابوالفضل حسن که از مشایخ یگانه روزگار خویش بود برخورد نمود و دل بدو داد ...روزی پیر ابوالفضل به او گفت :ای پسر بدان که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که آمدند مقصودشان یک سخن بود ...گفتند :یا خلق بگویید الله ...و او را شناسید .و الله یکیست .او را باشید و از برای او زندگی نمایید کسانی که این معنی دادند و این کلمه گفتند تا این کلمه گشتند .این کلمه بر ایشان پدید آمد و از آن گفتن مستغنی شدند و در این کلمه مستغرق گشتند . دل بوسعید را این کلمه الله بر زبان آن پدید بدین صورت صید نمود تا که فردای آن

 روز بر سر درس امام ابوعلی حاضر گشت که تفسیر این آیه را میگفت :

قل الله ثم ذرهم ...🌹

بگوی خدا و باقی همه هیچ ...و همه را دست بدار...

در آن ساعت که امام تفسیر میکرد ابوسعید میگوید دری در سینه من بگشودند و مرا از من ربودند ...و امام بوعلی آن تغییر را در صورت من بدید ..گفت :دیشب کجا بوده ای ؟

بوسعید گفت :نزد شیخ ابوالفضل ..

گفت :اکنون بر تو حرام شد از آن معنا به این سخن آمدن ...پس واله و حیران به نزد شیخ ابوالفضل برفتم .چون پیر مرا دید ...گفت :👇🏼️🍃

متسک شده ای همی ندانی پس و پیش ..

گفتم :ای شیخ چه فرمایی ؟🍃

گفت :در آی و همنشین این کلمه باش که این کلمه با تو کارها دارد ...و بوسعید غرق آن آیه و کلمه شد ..تا که روزی پیرش گفت :اکنون بر خیز و به خلوت برو ...که لشگرهای لطف و اسرار حق بر سینه ی تو تاختن خواهد گرفت .بوسعید برفت و در مهنه خلوتی فراهم نمود همه شب تا صبح در دو گوش خود پنبه فرو نموده بود و بانگ الله الله مینمود.

شیخ ابوسعید میگوید :هر گاه غفلتی از من پدید می آمد و حواسم میرفت یا به خواب میشدم .مرد سیاهی غول پیکری میدیدم که با حربه ای آتشین نزد محراب نمازم پدید می آمد وبا هیبتی میگفت:

قل الله ..قل الله ..بگو الله بگو الله

تا همه ی ذرات من بانگ الله بگرفت .

مرتب روزه بود و در شبانه روز با یک قرص نان روزه میگشاد و در هر نماز غسل مینمود و فقط گیاه میخورد ...

و هر از گاهی پدرش او را میافت و او را به خانه بازمیگرداند و او باز راه خلوت میگرفت و میگریخت .🌹🍃🌹

آری ...نه هر که را او عنایت نماید شعری در کودکی خود سازد ...و خود پیر و رهنمون گردد .و هر که را عنایت نبود سالها بر سجاده ذکر و تسبیح هیچ نسازد .خالق اوست ..هر که خواهد از مخلوقش بر میگزیند ...و هر که را نخواهد راند ...اوست مربی ...اوست هادی ...اوست خود پیر و راهنمای ما خداوند بی همتا ...که کار نه به سن است و سال و نه به خرقه و دستار ..و نه به ذکر بسیار ...🌹️🌹

باشد که خداوند بر همه ی ما نظر عنایت دوزد ...

🌹💠🌹💠🌹💠🌹

  • بتسابه مهدوی

تفاوت عشق با شهوت

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ق.ظ

تفاوت عشق با شهوت

دکتر بتسابه مهدوی

عشق با شهوت تفاوت دارد. در شهوت، تکیه بر چیزی قابل لمس است و در نتیجه فرمانبرداری معنوی روح است از ماده، اما عشق، روح را در رابطه ای مستقیم و همپایه با حقیقتی که در پشت شکل و جسم است قرار می دهد،

بنابراین شهوت با سنگینی و تجربه ی عشق با سبکی توام است. در شهوت، زندگی محدودتر و کوچکتر می شود و در عشق، هستی گسترش می یابد.

دوست داشتن یک روح چون افزودن زندگی اوست به زندگی خود.

گویی که زندگی شما چندبرابر شده و شما به طور حقیقت در دو کانون وجودی زندگی می کنید.

اگر تمام عالم را دوست داشته باشید به طور غیر مستقیم در تمام عالم خواهید زیست.

اوتار مهربابا

  • بتسابه مهدوی

مراقبه ۲

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ

مراقبه ۲

دکتربتسابه مهدوی

مهم این است که دل آسوده باشی ...دل آسودگی امریست کیفی نه کمی ....

ممکن است همچون بودا ...یا شاه ابراهیم ادهم سلطان باشی و تاج و تخت را رها کنی ...و به اعماق غاز و جنگل بروی ...اما اگر همچنان دلمشغول باقی بمانی هیچ فایده ای در بر نخواهد داشت

و حقیقت در اعماق جنگل هم همانی است که بود ..تو همانی هستی که قبلا بودی ..آن موقع دل مشغول داشته هایت بودی ...در جنگل دلمشغول گذشته هایت

انقلاب معنوی در درون تو رخ میدهد نه برون ...ظاهر مهم نیست .آنچه مهم است در درون توست .که هم اکنون نیز بسته به چیزی و جایی هستی ..اکنون مشغول کلبه ی کوچک و محقر خود هستی ..فقط کمیت ها تغییر کرده است .کیفیت همچنان بر جا مانده است .

آدم فقیر دلمشغول گاری قراضه ی خود است و تعمیر آن ووو...و آدم ثروتمند دلمشغول بنز خود ....

نگرانی هر دوی اینها یکیست .هر دو نگرانند .دل آسوده نیستند. مهم آن چیزی نیست که داری ...مهم آن است که تا چه حد از داشته هایت فارغ هستی ...

فقیر دلمشغول غذای فردای خود است و سلطان دلمشغول فتح کشور همسایه. ..

در اینجا فقط موضوع نگرانی گدا و پادشاه فرق کرده است .اما ماهیت نگرانی هر دوی آنها یکیست .

مسئله این است که چگونه میتوان تمرکز خود را در مراقبه از ذهن به سوی خداوند معطوف کنی ؟؟

وقتی از کاری نکردن و مراقبه سخن به میان می آید .منظور غیر فعال بودن نیست .بلکه دلمشغول نبودن و دل آسوده بودن و فارغ شدن است.

کاری نکردن بی عملی نیست .زیرا عمل ،نفس زندگیست .اگر عمل متوقف شود.انسان میمیرد حتی نفس کشیدن نیز نوعی عمل است. خوردن و خوابیدن نیز نوعی فعالیت است .زندگی کردن ،فعال بودن است .

منظور از مراقبه آن نیست که اینکار و آن کار را در ساعاتی از شبانه روز انجام ندهی .  زیرا همین وسواس نیز نوعی دلمشغولی به حساب می آید .

منظور آن است که ساعاتی که در مراقبه و خلوت و ذکر هستی دلمشغول نباشی

بدان که دل مشغولی ترفند و حیله ی نفس است ...

فارغ باش ....💛💙

بگذار خداوند در عرصه ی وجود تو فعال باشد ...

  • بتسابه مهدوی

انواع ذکر و بهترین آنها

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

انواع ذکر و بهترین آنها  

دکتر بتسابه مهدوی

ذکر عبارت است از یاد خدا در همه احوال و پیشامدها و توجه به حضور در محضر الهی و او را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتار خویش دانستن و این که هیچ امری بر او پوشیده نمی‌ماند. از این رو، هنگام رو به رو شدن با تکالیف واجب به یاد خدا بوده، آن‌ها را انجام دهد و هنگام رو به رو شدن با محرمات و معاصی از خدا غافل نباشد، و از انجام آن پرهیز نماید.

«ذکر»، یعنی یادکردن، خواه با زبان باشد، یا با قلب یا با هر دو، بعد از نسیان باشد، یا بعد از ادامه ذکر.

به عبارت دیگر، ذکر حالت روحی خاصی است که انسان در آن حال، دانسته خویش را مورد توجه قرار می‌دهد و گاهی به یادآوری چیزی با زبان و گاهی به حضور چیزی در قلب گفته می‌شود.

ذکر خدای سبحان از بهترین و پاکیزه‌ترین اعمال نزد خدا، برترین لذّت نزد دوستداران خدا، خوی و خصلت خوب مؤمنان و صالحان و نشان همنشینی با محبوب واقعی بوده و مایه شرافت و رستگاری انسان می‌باشد .

 

انواع ذکر

ذکر زبانی به جا آوردن حمد و ثنای الهی، نجوا کردن (آهسته حرف زدن)، درد دل کردن، درخواست کمک از درگاه خدای سبحان و پناه بردن از شر شیاطین انس و جن به آن بارگاه مقدس است.

ذکر زبانی گرچه از تمام مراتب ذکر، نازل‌تر است ولی در عین حال مفید فایده است. زیرا که زبان در این ذکر به وظیفه خود قیام کرده و به علاوه ممکن است، این تذکّر پس از مداومت و قیام به شرایط آن، اسباب باز شدن زبان قلب نیز بشود.

ذکر قلبی همان توجه قلبی به خدای سبحان است که دل را صفا و صیقل داده، جلوه گاه محبوب می‌کند و روح را تصفیه کرده، انسان را از قید اسارت نفس می‌رهاند. اگر قلب به تذکّر محبوب و یاد حق تبارک وتعالی عادت کرد و با آن عجین شد، انسان را دگرگون می‌کند، به طوری که حرکات و سکنات چشم، زبان، دست، پا و سایر اعضا، با ذکر حق انجام می‌گیرد و برخلاف وظایف، امری انجام نمی‌دهند. کامل‌ترین و بهترین مراتب ذکر نیز همین است که در همه مراتب انسانی، جاری شده و حکمش ظاهر و باطن و نهان و آشکار را در برگیرد و اگر ذکر زبانی نیز از نظر مکتب اسلام مطلوب است و به آن سفارش شده، سرّش در آن است که زبان قلب گشوده شود و به حدی برسد که زبان، چشم، گوش و سایر اعضای بدن از قلب پیروی کنند تا بدین وسیله دل برای ورود صاحب منزل، پاک و پاکیزه گردد.

ذکر عملی آن است که انسان در عمل، خدا را ناظر و شاهد اعمال و رفتار خود دانسته، هرجا که صحبت واجب باشد، آنجا حاضر بوده و هر جا که صبحت از محارم الهی، گناه و نافرمانی خدا باشد، غایب باشد و در حال گناه و نافرمانی دیده نشود. این نوع ذکر در آیات قرآن، به تعابیر گوناگون، در مورد اعمال انسانی به کار رفته است  .

  • بتسابه مهدوی

عارف و سالک کیست؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

عارف و سالک کیست؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

«عارف» کسى است که با وجود کمال قوّت نظریّه و علم به حقایق اشیاء و کمال قوّت عملیّه، جمیع حواسّ، قوا، اعضا و جوارح او، متوجّه حضرت حق باشد، غیر او نبیند، غیر او نگوید و غیر او نشنود، و فناى فی الله، از لوازم این مرتبه، بلکه عین این مرتبه است.

«عارف» در لغت به معنای فرد دارای شناخت، و سالک به معنای پیماینده راه و مسیر است.

«سالک» (واقعی) کسی است که راه خدا را تنها از آثار معصومان و امامان اهل بیت(علیهم السلام) دنبال مى‏‌کند؛ سعادت، رستگارى و پیروزى را در اقتداى به آنها دانسته، از هدایت آنها بهره برده و در پرتو انوار آنها حرکت مى‏‌کند. اگر جز در طریق آنها قدم بردارد، رشد و صلاح خود را از دست مى‌‏دهد، هواى نفسانى بر او چیره مى‌‏شود، و او را به دنبال خود مى‏‌کشد، شیطان بر او استیلا مى‌‏یابد، انواع سختی‌ها و بدبختی‌ها به او رو مى‌‏آورد، و سرانجام او را در وادى تیره‌‏بختى و نابودى سرنگون مى‌‏کند و دچار بدنامى و ننگ مى‌‏سازد.

در حقیقت معرفت نردبانی است که سالک برای رسیدن به قرب الهی از آن بهره می‌برد؛ بنابر این سالک باید راه و روش معرفت را و درجات آن‌را بداند؛ چراکه اگر نداند، نمی‌تواند از حضیض به اوج، و از اسفل سافلین به اعلى علیین ترقى کند.

پس سالک عارف... آنهایى هستند که از خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیروى و به آثار آنها اقتدا کنند، و در پى آنها گام بردارند دعوت آنان را اجابت کنند و سیره و روش آنها را سرمشق خود قرار دهند.

به سخن ساده، در عرف دین‌داران، عارف فردی است که به شناخت مناسبی نسبت به پروردگار رسیده، و سالک فردی است که در مسیر رضایت پروردگار و نزدیکی به او گام بر می‌دارد.

  • بتسابه مهدوی

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

یعنی در عمل چه کسی نسبت به دنیا بی تفاوت است؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

رند، او تمنّا و هوس و میلی جز مولای خود دارد؟ او گدای کوی خرابات است و از حیوان صفتان توقّع پاداشی ندارد.

چو رند جام می بی حساب می نوشد

به نزد عقل، کجا حساب و کتاب باشد رند

در این بیت رندی مدام، مستلزم پیوسته مست بودن است، رندی جنون الاهی دارد، آن با عقل و هوش دنیوی منافات دارد، رند زیرک است، عقل هم زیرک، اما زیرکی عقل از مصالح و منافع دنیاست، اما زیرکی رند از عشق و معرفت الاهی است، او دیوانه خداست، جنون فوق العقل دارد و بر مست هم هیچ تکلیف و حرجی نیست، حسرتی هم از دنیا ندارد چرا که کشته و شهید عشق است.

ما وجودمان حبابی است، به دریای حقیقت که برسیم این حباب می ترکد، غیریّت موهوم رفته است، پیام واقعی آب و حباب این است که یک معنای والا در ما نهفته است، آب کنایه از ولایت است، اما خودبینی های ما که حبابند به ما اجازه نمی دهند آنرا دریابیم. ما حبابیم و خیمه ای از باد در آب.

بادها هوای نفس ماست که نمی گذارد دل هوای مولا کند، موج نیروی جان ماست، با دو حباب که گفتیم جسم و تمنیات آن است، هر دو موهومند و وجود حقیقی ندارند، حتّی موج که جان ما باشد، باید بنشیند، تا دریای جانان که دریای عشق است، بپا خیزد. سِرّ رندی درویش همینجاست: از میان برداشتن پندار خودیّت و غیرخواهی و رأی، این وهم و گمان، باید سراغ اقیانوس کرم و رحمت حق رفت، تا آنجا که همه حجابها کنار رفته و زمزمه می کند .

رند کامل از همه عالم مجرّد شده، بی پروا و مست است، نه فقط مست می محبّت الهی، بلکه مست عکس روی خود ساقی (فیّاضیّت مطلق الاهی که بر پیر سرازیر شده) که آنرا در ساغر مِی دیده است، وطن رند اینجا میکده «محل مناجات بنده عاشق با معشوق الاهی» و کوی خرابات است، ساغر مِی هم دل عارف است که در وی مشاهده انوار غیبی می شود. پس رند کامل مستلزم هیچ یا همه چیز شدن است.

وقتی از خود خلاص شدی خدا همه چیزت می کند، رند کامل تبدیل وجودی شده و اوصاف و اخلاقش همگی الاهی شده است. مقامش از ابدال «یا مشایخ» کاملتر می باشد، چرا که:

اولاً در مقام فناء فی الله، بواسطه قرب فرایضی «فنای جهت بشریت بنده، بواسطه فرایض در جهت ربوبیّت» به وصال محبوب ذاتی رسیده است. یعنی سمع و بصر خدا شده است، خدا در این مقام باطن است و بنده ظاهر.

ثانیاً بواسطه قرب نوافلی در مقام بقاء بالله، خدا در او تجلّی کرده و بنده پنهان می شود و به باطن می رود، چرا که در جهت ربوبیّت الاهی است.

رند آدم بی قـراری است، او در سفـرهای معنـوی و روحانی به عنـوان سالک عاشـق هیچ جا مقیم نمی شود و نمی ایستد، حرکتش دینامیکی و نو به نوست، او حتّی به رقبا و رفقایش در طول مسیر سلوک توجّه ندارد بلکـه فقط به دوست توجّـه دارد. او به هر صـورت، به حال و یا مقـامی برخورد می کند، می خواهد از آن طریق فوراً به حق برسد.

خرابات مقام وحدت است و فنای کثرات. هم عاشق و هم معشوق خراباتیست، از خود رها شده. کسیکه پا به این آستان می گذارد و خراباتی را زیارت می کند باید مطهّر باشد.

در خـرابات که میکـده عشق و محبّت است نـور خدا به دل دیده می شـود و سالک به مقـام دیدار می رسد. در خرابات مغان نور خدا می بینم، آری وین عجب که حافظ با آن کجاها را دید. در خرابات خانه که نه، صاحب خانه دیده می شود.

سالک باید مانند کبوتری به هر بام و دری، ابتدا بنشیند برای دانه مقصود، به هر جا نظر می افکند، دامها و ناپختگان هـزار فـریب را خوب تشخیص می دهد، در سلـوکش غـم و درد و رنج و آشـوبی می بیند، دنبال درمـانش می رود، هفت شهـر عشـق را در کمال رندی سلـوک می کند و آواز سـر می دهد:

 

عقل مست لعل جان افزای تست

دل غـلام نـرگـس رعنــای تـــوست

تیـر بارانـی کـه چشمت می کند

بر دلـم پیـوسته چـون ابـروی توست

خلـق عالـم در رهت جان باختند

ور کسـی را هست سر همپای توست

ایـن همه عطـار دور از روی تـو

درد از آن دارد که بی داروی توست

 

رند قبل از اینکه نفس به سراغش آید و او را بر زمین زند، او به سراغ نفس می رود و اجازه نمی دهد این افعی هزار سر بیرون آید. مثالی در این خصوص: فرض کنید در سفره ای ده نوع غذا هست، نـون و پنیـر هـم هست، نفـس از غذاهای رنگیـن می خواهد، اما رند همان نون پنیر را می خورد. عارفی چهل دینار خود را، برای این که نفس را شکنجه دهد، ذرّه ذرّه به دریا می ریخت. عطار به این عارف، رند می گوید.

  • بتسابه مهدوی

مفهوم رند و خراباتی مست قسمت 2

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ق.ظ

مفهوم رند و خراباتی مست قسمت 2

 

دکتر بتسابه مهدوی

رندی یک روش روحانی و عرفانی و کاملاً معنوی است، که در چشم ظاهر بینان هیچ نشانی ندارد.

شاه نعمت الله ولی می فرماید: رند از همه عالم مجرّد شده است. بی پروا و سرمست، مست عکس و جمال ساقی که مولایش هست. آنرا در ساغر می قلب خود دیده است. وطن او، کوی خرابات و میکده عشق است، او صوفیی است که خود را از همه قیود رهایی بخشیده است.

شیخ لاهیجی در “شرح گلشن راز” می فرماید: رند آنکس را می گویند که اوصاف و نعوت احکام کثرات و تعیّنات دنیا را مبرّا و دور کرده و همه را به رنده محو و فنا از خود دور ساخته و تقیّد به هیچ قیدی از قیـود دنیا را ندارد. رِنـد و رنده یک ریشه هستند، رنده را نجّــار برای صاف کردن سطح چوب بکار می برد، او می خواهد یک تکّه چوب ناصاف را بتراشد. مولا هم نجّار قلب ناصاف ماست، با واسطه بلا، رند را از همهء بندها و گرفتاریها می رهاند. دل به همین دلیل آیینه اوست و پاک و زدوده از هر ناخالصی می گردد.

نکته ای که بالا هم گفتیم مهم است: اگر بلا برای سالک نباشد، او رند و سرمست نخواهد شد، رند در این بلا صاحب درد خواهد گردید، درد هم واژه مهمی در سلوک است، این درد از یک الم و ناراحتی دنیا نیست، درد از سرخوردگی های دنیا هم نیست، دردی است فطری.

عنصر اصلی رندی بلا و بلا از عصاره عشق، که همو درد است، برآمده است. اینکه می گویند طریق عشق طریق عجیب و خطرناکی است بیراهه نفرموده اند، چرا که اگر ره به مقصد نبریم، در آن هلاکیم، چرا که راه بازگشتی نیست، راهی بی پایان و بیکران است.

سالک دردمند عاشق، دردمند فراق مجنون وار حرکت می کند و از همه چیز خود گذشته است ملامت پذیر هم نیست.

حال خراب سالک وقتی است که از شراب عشق درون بهم ریخته است. شراب و شور عشق او را کاملاً سرمست کرده است. در “رسایل” می فرمایند: با وجود اعمالی که از سالک سر می زند و مستوجب عتاب هم شاید باشد، جذبه حقّ که مخصوص اهل کمال است، به او می دهند تا او را پیوسته عاشق یابند و کارش یکسره باده نوشی باشد. او به منتها درجهء مستی الاهی که رسد، از خود خلاص می گردد. شراب ولایت سکر می آورد، یعنی قیود ظاهری می رود، همه توجّه آنطرف هست، بی اعتنایی به ماسوای او زیاد می شود.

تجلّی یکی از اسماء خداوند است که مستی رند را دوام می بخشد. شورش و جوشش جان سالک به حقّ بیشتر می گردد. اساس دیانت حقّه هم همین است. جوشش در جان که پرواز روح عاشق را به ارمغان دارد.

فرقی است بین زاهد و رند، زاهد تنها اعمال زاهدانه خود را می بیند و همواره از حقیقت محروم و محجوب است، او مغرور به اعمال خود و امیدوار به دریافت پاداش است. اگر هم از دنیا به فرض محال کناره گیری کند بخاطر آخرت است. اما رند نه به این عالم و نه عالم دیگر توجّهی ندارد. او مستغرق مشاهده حقّ در هر صورت و نقشی، بخصوص نقش پیر خود است.

 

به هیچ چیز دیگر التفاتی ندارد، چون غیر حق چیزی وجود ندارد. او حجابهای هر دو عالم را کنار زده است. زمزمه با خود می کند که ما حبابیم و زده ایم خیمه ای بر آب. همّت بالای رند هم اینجا مطرح می شود، همّت و غیرت درویشی از اصول سلوک است. قدر هر کس در مطلوب اوست و همّت او در وصول به مطلوب، معشوق ما در دل مطلوب ماست، اگر معشوق متعالی باشد، همّت هم باید عالی باشد. سالک همّت خود را صرف تمنیات حقیر دنیا نمی کند، چرا که آنچه نپاید دلبستگی را نشاید، پس بنده آنیم که در بند آنیم.


  • بتسابه مهدوی

مفهوم رند و خراباتی مست

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

مفهوم رند و خراباتی مست

دکتر بتسابه مهدوی

خرابات ، در معنـای لغـوی مـردمان آواره و رسـوای زمانه و همه کاره را می گویند. آنها وجه خوبی پیش مردم ندارند. در عرفان خرابات میخانه الاهی است، محل نیست شدن. خراباتی، سالک عاشق لاابالی است که از قید علایق و دنیا و تعیناتش رهایی یافته و در نهایت از خود خلاص شده تا محو در جمال حقّ شده است. ” وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الاَمْرُ کُلُّهُ ” (هود آیه 123)

او به کوی نیستی خود را درباخته است و از خود فارغ گشته است، خراباتی شدن از خود رهایی است، خودی کفر است اگر خود پارسایی است، کفر اینجا معنای پوشیدن و حجاب حقّ است به تعیّن و هستی کاذب خود سالک. سالک ابتدا که از مقام کفر نگذشته است و حقّ را همچنان در خود موهومش پوشانیده است و صفات خراباتیان را ندارد.

خراباتی وقتی در صفات حقّ مستغـرق است و آنـرا در جمـال مـولایش می بیند تازه توحیـد و یگانگی حقّ را درک می کند.

خرابات حتّی عالم ملکوت نیست، چرا که فرشتگان به آن راه ندارند، اصلاً عقل بدان راه ندارد، خیمه گاه عشق است.

این خـرابات مقـام عاشقان جانبـاز لاابالی است، یعنـی بدون قید و بند مادّی هستند و حتی گول علم لدنّی خود را هم نمی خورند و در هیچ منزلی از سیر و سلوک باز نمی مانند. کسیکه به یاد باده خواری خود در عهد الست افتاده و فطرت پاکش شوق آن می دارد، روحش بر مرکب عشق سوار می شود تا پرواز کند به آستان لامکانی که باده عشق و می وحدت را قبلاً در آنجا نوشیده است.

می همان شراب محبّت و عشق است که انگار به صورت یک باده شبانه در عهد الست به او دادند. باده شبانه همان عشقی است که ارواح در هنگام میثاق نوشیده اند. روح ما پبش از ورود به این عالم از آن باده نوشیده و مست گشته و پیش از خروج قطعی از این عالم باید عهدش را تجدید کند(با بیعت ایمانی) و دستش به آن می الاهی برسد و خمار باده الست گردد.

سالک در پی همان شرابی است که در ازل نوشیده و خماری آن هنوز از سر نرفته است. حالت خماری، آن احساس نیازی است فطری، برای می خواری مجدد از خمخانه الاهی. عشق ازلی در عالم سِرّ یا جبروتی با می وحدت آدمیان را با ذات باریتعالی آشنا کرده است. سالک قبلاً با معشوق الاهی خود نرد عشق بازی کرده است.

به قول بزرگی: پنداشتم که من او را می خواهم اما او خود مرا خواسته بود.

همین ظهور و تجلّی عاشقانه است در پیر و مولای ما که فطرت ما کاملاً با آن آشناست. و اگر فطرت پاک باشد، تا او را ببینیم عرض می کنیم: آقای من تو چقدر آشنایی با روح من، تو ساقی من نبودی؟ عمری دنبال تو بودم.

بیعت ایمانی که می کنیم، می خواهیم آن صورت خدا یا وجه الله دوباره نظری بیفکند و با همین نظر است که سالک عاشق می شود.

از این شراب زاهد ظاهرپرست خبری ندارد، چرا که فطرت را خراب کرده و مدعی کذّاب سقایت الاهی است. فلذا هر چه در حقّ سالک گوید نباید اکراهش کرد، چون بیچاره مدّعی است که از اسرار عشق و مستی خبر ندارد. این حالت طلب باده نوشی، شوق نامیده میشود. شوق از شرایط و لوازم سلوک است. سالک همیشه باید حال تشنگی و شیفتگی که همو شوق است را حفظ کند.

از مرحله دیدار تا وصال، شوق تمنّای لقاء و وصال در دل عاشق است. خماری هم یعنی مشتاق شوقی است که بار دیگر به حضور معشوق برسد و جمال او را ببیند. شوق هم شیفتگی و جگر سوختگی و دل بریانی است که از اندوه و فراق موقّت معشوق پدید آمده است. آتشی در دل او ایجاد شده که پیوسته به جنب و جوشش و امید دارد. این شعله وری از الست آغاز شد و تا لحظه فنای سالک ادامه دارد.

  • بتسابه مهدوی