نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۵۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

صداقت

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۱ ق.ظ

 

صداقت

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ....

هیچ فضیلتی برتر از صداقت نیست .

با خود صادق باش ...سیمای حقیقی خویش را آشکار کن...مهم نیست برای صداقت بهایی سنگین بپردازی ..🌻

اگر صداقتت خطر کردن است. خطر کن به کام شیر برو ...زیرا حقیقت ،بسیار ارزشمند تر و خواستنی تر از همه چیز است .حقیقت نفس و دم زندگیست .روح آن است .🌻🍃🌻

صادق باش و مگذار کسی روح تو را به بردگی افکارها و سلیقه های خود بکشاند .🍃🌻🍃

نفس و مصلحت جویی هایش را در راه صدق ذوب کن ...جاری شو و نغمه خوان قله ها و دره ها و دشت ها شو .🌻

تو رودی ...🍃🌻

دریایی ..مبادا در مسیر زندگی خویش به مردابی قناعت کنی ...

اگر به مردابی ریختی فورا از آن بیرون بیا ...و تجربه ی مرداب بودن را نیز همراه خویش ببر.  

جهد کن صادق باش تا ز نیست هست شوی ..

وز شراب صداقت از می خدا مست شوی

تا کنون شراب های بسیاری چشیده ای

و مست پول ها و قدرت ها و لذایذ بسیاری بوده ای ...

و محض توجه و شهرت با افکارهای مسموم بسیاری موافقت نموده ای ..

تو هنوز صادق نیستی که به هر فکری که خلاف حق است نه بگویی ..

این عدم صداقت با خودت و دیگران تو را مسموم کرده است .🍃🌻🍃

من اکنون تو را به شراب خانه ی خدا میهمان میکنم ...بیا و مست حیرت و عشق شو . ..

شراب های صداقت انگور خود را از تاکستان های رضایت گرفته اند .و این شراب ها فقط در ضیافت خدا یافت میشود. .🍃🌻🍃🌻

و فقط آنانی که در ره صدق گام نهاده اند 🌻

و دلی گشاده به روی بیکران دارند میتوانند در این ضیافت بزرگ شرکت نمایند ..اهل ریا و کام و ناز و دروغ و فریب را به این ضیافت راه نیست .

🌻🍃🌻🍃👇🏼

عزیزا ...بدان که تنها آنکس که صادق است میتواند دلی گشوده داشته باشد .

آدم صادق چیزی برای پنهان کردن ندارد.

او تمام وجود خود را رو به هستی گرفته است .

 

آدم هایی که دروغ محض اند ..نمیتوانند در دسترس خدا باشند . آن ها مدام میترسند تا مبادا صورتک مسخره ی دروغشان بر زمین بیفتد .آن ها باید مدام

از خود محافظت کنند .آنها نمیتوانند یک دم زره سنگین و آهنین دروغشان را زمین بگذارند ...🌻🍃🌻🍃

آنها از سوراخ کلید به دنیا نگاه میکنند .نه از قله ی بلند زندگی ...

دنیای کوچک و بسته ی آنها ..مشتی اسکناس و پست و مقام و و اعتباری

بی مقدار و به به و چه چه موقتی مردم است ...🍃👇🏼🌻

به همین دلیل اکثر آنان سیاست را در زندگی روزمره و حتی ارتباطات خانوادگی خود در پیش گرفته اند ...

زیرا نمیتوانند با حقیقت و صداقت زندگی نمایند ...

عزیزا ...از قفس عدم صداقت بیرون بیا

و این بیرون آمدنت هنگامی میسر است که برای خود احترام قایل باشی و شان و منزلت بودن را درک نمایی ...

بدان که خدا هیچ کس را مانند تو نیافریده. .و نخواهد آفرید ..خدا هیچ گاه کار تکراری نمیکند .🍃🌻

تو یکه ای و با هیچ کس قابل قیاس نیستی ...این موهبت را مغتنم بشمار

👇🏼🍃🌻🍃🌻👇🏼

عزیزا ...کسی که خود را محترم بشمارد .صادق خواهد بود. چنین کسی هرگز سازش نمیکند ..

او خواهد مرد اما دست از حقیقت  نخواهد کشید .و این بهایی است که خدا میطلبد ...

کسی که خدا را بجوید ...صادق است هم با خویش و هم با دیگران

و کسی که او را بجوید ...خواهد یافت .

عزیزا ...🌻صادقانه گشوده باش

تا شراب خدا به کام گشوده ی صداقت دل تو ریخته شود ...

این شراب کهنه ی ارغوانی ...تو را تا بی کران میبرد ..

خود را با صداقتت لایق این مستی کن.

🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻

 

 

 

 

  • بتسابه مهدوی

بیماری شهرت

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ق.ظ

 

 بیماری شهرت

دکتر بتسابه مهدوی

از جرج برنارد شاو پرسیدند ؟؟؟

دوست داری به جهنم بروی یا به بهشت ؟؟؟

پاسخ داد ..دوست دارم به هر کدام از آنها که میروم نفر اول باشم .

حاضرم به جهنم بروم اما اولین نفری باشم که به جهنم میرود باشم .

اگر به بهشت بروم ولی نفر دوم باشم ناراحت خواهم شد .

عزیزا ....👇🏼🍃

نفس همواره میخواهد نفر اول باشد .

چرا معمولی بودن برای تو اینقدر دشوار است .آدمی معمولی بودن بسیار زیبا و انسانیست .انسان بودن بسیار خداپسندانه است .

از معایب اکثر سالکان و مریدان نزد پیر و استاد این است که همیشه میخواهند نفر اول باشند و عزیز دردانه و نور چشمی استاد. ...♻️🌹🌹♻️

عزیزا ...نفر اول بودن تو را به تضاد و رقابت میکشاند و از مراحل سلوک هدف و حواست را به بیراهه پرتاب مینماید .

و عصبی ات میکند .

عزیزا ...نفر اول بودن هوس دنیا دوستان و سیاست مداران است نه عاشقان خوبی و زیبایی و پاکی 🌹♻️🌹

عزیزا بدان که اتفاقا تو زمانی میتوانی زندگی را در ابعاد گوناگون تجربه نمایی و بسیار آزادانه بیندیشی و سلوک کنی و در سلوکت رشد نمایی که بتوانی معمولی زندگی و سلوک نمایی 🌹

نفر اول ها همیشه در زندان اند . و تجربه های آنها از زندگی تجربه های دست اول نیست .گزارش آنها از زندگی همیشه کهنه و نخ نماست .

عزیزا ....♻️🌹👇🏼

آیا میدانی که بسیاری از صوفیان و عارفان و دراویش بزرگ و نامدارن

👇🏼🌹👇🏼🌹👇🏼

کفاش و بقال و عطار و نانوا و نجار و چوپان ووو بوده اند .

چنان که عطار ...عطاری داشت .

شیخ جنید شیشه فروش بود .

شیخ روزبهان ..بقال بود .

وووو ...شاید اگر تو روزی در مغازه آن بزرگان میرفتی هرگز گمان نمیکردی که به تماشای استاد فرزانه ای ایستاده ای. .

عزیزان ...بزرگان معمولی زیست میکنند .

اهل شهرت نیستند .♻️🌹♻️

این نفس است که تو را به میدان و عرصه های رقابت میکشاند .و بدینسان شادمانی را از تو میگیرد . 🌹🌹🌹

به یاد داشته باش که شادمانی حقیقی هرگز در نفر اول بودن نیست .

هنگامی که بپذیری ...آدمی معمولی باشی ...ناگهان فوق العادگی در تو میشکفد.  ناگهان از وجود معمولی و ساده و بی پیرایه ی تو نوری ساطع میشود و اطرافت را روشن میکند ...

در آن صورت کسی نمیتواند روشنایی وجود تو را انکار نماید. ♻️🌹

اما هیچ گاه در پی پیش افتادن از دیگران مباش ...

بدان که لحظه های زندگی موهبت هایی تکرار ناپذیر و یکه اند و تو باید همه آنها را در راه خلاقیت سلوکی عاشقانه به کار گیری ...♻️🌹♻️🌹

لازم نیست همه مشهور شوند .شهرت مرداب استعداد هاست . کسی که حقیقتا خلاق است از چشمه های جوشان دل خویش در هر کار وشغل و راهی زیبایی خلق مینماید .🌹🍃🌹

و خود را مرداب نمیسازد ...

عزیزا ...کسی که حقیقتا خلاق است .محتاج شهرت نیست .او با خلاقیت خویش سرشار میشود دیگر جایی برای حرص و طمع شهرت نمیماند.

عزیزا ...♻️🌹👇🏼

استاد تو را کمک مینماید تا صخره ای را که جریان رود استعداد های تو را سد نموده کنار بزنی ...و دوباره جاری شوی ..

استاد فقط یک کمو کننده است و باقی تلاش ها با خودت است .

♻️🌹♻️🌹♻️🌹♻️

  • بتسابه مهدوی

سلوک را به تعویق میفکن

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ق.ظ

  سلوک را به تعویق میفکن

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا .....💛💜

سلوک را به تعویق میفکن ...

کسی که از مرگ آگاه است .هیچ گاه دگرگونی بنیادین خود را به تعویق نمی افکند ...

عزیزا .....💛💜

منتظر فردا مباش ....💜💛

هیچ کس تا کنون در فردا زندگی نکرده است. فردا هرگز نمی آید .

وقتی که فردا فرا میرسد تبدیل به امروز میشود ...مرگ هر آن ممکن است اتفاق بیفتد ...آن هایی که از مرگ آگاهند منتظر فردا نمیمانند ..زیرا 👇🏼💜

فردا امری قطعی نیست .

تنها لحظه ی اکنون است که قطعی است ..لحظه ی اکنون ...تنها لحظه ایست که تو در اختیار داری ...💛

حتی لحظه ی بعدی نیز قطعی نیست .

عزیزا ....مصداق این شعر مباش

👇🏼💛💜👇🏼

هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم

باز چون فردا شود ..امروز را فردا کنم .

بنابراین ...💜💛💜👇🏼

اگر میبینی کاری در خور انجام دادن داری ...آن کار را در همان لحظه آغاز نما و استارت بزن ...

عزیزا. ...زندگی کوتاه است ..زندگی کوچک است.  ما از عمر مثلا هفتاد ساله خود سی و پنج سال آن را در خواب به سر میبریم و باقیمانده را نیز در خوردن و نوشیدن و لباس پوشیدن و تماشای تلویزیون و خرید نمودن و رفت و آمد و غیره ...سپری مینماییم ..

اگر این اوقات را محاسبه نمایی ..فرصت تو برای زندگی کردن کم تر از چند سال خواهد بود ...

اگر کاری را در خور و شایسته ی انجام میبینی ؛یا عزم خود را جزم نما ..و آن کار را انجام بده ...و یا اینکه آن کار را برای همیشه فراموش نما. ..

اما عزیزا. ..بدان که آدمی هرگز روشن نمیشود ...بلکه این روشنی را بایست

در درونت پیدا کنی ..

این روشنی درونت فراموش شده است .اما آدمی توان این را دارد که به یاد بیاورد و یا فراموش کند ..اکثریت انسان ها حقیقت درون خود را فراموش کرده اند. 💜💛💜👇🏼

در سلوک قرار نیست کسی روشن شود

همواره این نکته را به یاد داشته باش که

قرار است در این راه روشنایی درون خودت را کشف نمایی ...

سالک در ابتدا به این نور درون خود پشت نموده و میبایست یک چرخش ۱۸۰ درجه ای نماید ..💜💛💜

بنابراین پیر کسی نیست که تو را روشن کند .  بلکه کسی است که روشنایی درونت را به یادت می آورد و تو را تکان میدهد تا بیدار شوی....💛💜💛

پیر.....

راه را نشانت میدهد .اما این تو هستی که میبایست این راه را با گام های خودبپیمایی 💛💜💛

خدا گنج مخفی توست .این گنج در دل توست. .در کنار توست. پیرامون توست .

اما تو هیچ گاه عزم کشف این گنج را نداشته ای . .💛💜💛

تو سالک نبوده ای. ..فقط علاقه مند به عرفان و کلمات زیبا بوده ای.  

به همین دلیل سرگردان هستی ...و همچون سنجابی که از این شاخه به آن شاخه میپرد از این خانقاه به آن دیر و از آن مسجد به آن صومعه میروی و سرگشته میروی ودست خالی بر خواهی گشت .زیرا این گنج چیزی نیست که در جایی باشد و تو با جست و جو آن را بیابی این گنج چیزی است که بایست آن را به یاد آوری ...

بنابراین عزیزا بدان که روشن شدگی و سلوک چیزی در آینده نیست .بلکه حضور تو و در لحظه ی اکنون و حال توست .

عرفا میگویند 👇🏼💛💜💛👇🏼

دی(دیروز گذشته است )

فردا نیامده است .صوفی بایست عین الوقت باشد.

💛💜💛💜💛💜💛💜

  • بتسابه مهدوی

راه پر آشوب عشق

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۲ ق.ظ

  راه پر آشوب عشق

دکتر بتسابه مهدوی

راه سلوک راه عاشقیست اما 👇🏼

دام های بسیار دارد ...از آرزوهای کشف ها و شهودات و کرامات ....🌹🐚

عزیزا ....

ممکن است خود آرزوی سلوک و رهایی از تعلقات خود بندی شود به پای تو ...

عزیزا بدان در راه سلوک ...🌹

هیچ آرزویی بر آورده نخواهد شد .رهایی از آرزوها 👉🏼 بر آورده شدن آرزوهاست .

🐚🌹🐚🌹🐚🌹

اکنون بزرگترین آرزوها در دنیا آرزوی

پولدار شدن و قدرتمند شدن است .

اما این خطر متوجه سالک نیز میگردد .

زیرا پر خطر ترین آرزوها آرزوهای معنوی اند.اگر به دام آرزوهای معنوی بیفتی

تا مدت ها در این حجاب خواهی ماند .

آری حجاب آرزوهای معنوی ....

که خود دست کمی از آرزوهای مادی ندارد .🌹🐚🌹🐚

حجاب آرزوی صاحب شهرت و کرامت گشتن ...که ادعای کرامت ...در راه سلوک خود ادعای هستی است. و راه طریقت

خود وادی نیستی است .و بی ادعایی .

وقتی کرامتی رو مینمایی ...

نفست میخواهد بگوید آری من هستم که چنینم و چنان عبادات و طاعات و ریاضاتی کشیده ام که اکنون صاحب مقام گشته ام. ..

عزیزا.....🐚🌹

به هوش باش که این خود از دام های نفس است که حجاب ضخیمی از آرزو بر سر راهت مینهد ...

پس در سلوکت نه طمع کشف داشته باش ...نه در طلب کرامت باش .....

که خدا را به طمع این قدرت ها پرستیدن خود حجاب راه تست ...🌹🐚

🐚🌹🐚🌹🐚🌹

 

  • بتسابه مهدوی

ساز دل

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ق.ظ

ساز دل

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ....

قلب سازی آسمانی است ،باید نحوه ی نواختن آن را یاد بگیری ...

بندرت میتوان کسی را یافت که نحوه ی نواختن ساز خود را بلد باشد.

اگر ندانی چگونه ساز دلت را بنوازی زندگی ات به تراژدی غمبار تبدیل میشود

زیرا نغمه هایی که در دل داری هرگز مترنم نخواهد شد .و با تو در گور خواهد خفت

اگر کسی را یافتی که میدانست چگونه ساز دلش را به صدا در آورد ،بدان که خداست که از زبان او سخن میگوید و نغمه ی اوست که بگوش میرسد .

خدا نی نوازی است که نی وجود او را به زیباترین نغمه مینوازد. نغمه ی دل از خداست ...🌟💙🌟

صدا از خداست .

نفس از خداست .

و آن نی چوب خشکیده ای بیش نیست که خود را به دستان پر مهر نی نواز سپرده و بر لبان ترانه ساز او نشسته است ...این نی چیزی نیست ،مگر واسطه ای که پیام نغمه ی الهی را به گوش های ما میرساند ....🌟💙🌟💙🌟

عزیزا آیا میپنداری این مولانا بود که مثنوی نوشت ...آیا بشر میتواند ۲۶۰۰۰بیت را بر یک وزن بسراید ...

آیا میپنداری این حافظ بود که دیوان خود را خلق نمود یا سنایی که حدیقه آفرید ...این تفکر خطاست ...این خداست که بر قلم دل آنها شعر میسرود و از زبان آنها جاری میگشت ...

عزیزا ...🌟💙🌟

سالک کسی است که میداند چگونه ساز دلش خویش را بنوازد .او پیام آور میشود ،زیرا خداوند فقط با زبان دل سخن میگوید ...خداوند فقط نت هایی را جواب میدهد که از ساز دل بر میخیزند .بین عقل و الوهیت گفت و گویی صورت نمیگیرد...

بین پرواز و پای چوبین استدلال هیچ رابطه ی وثیقی وجود ندارد ...🌟

عقل به کار معاش تو می آید .فلسفه بافی های عاقلانه و الهی در واقع تخطی از زبان اند .عقل در حوزه ی معاش و معیشت بسیار به کار می آید ،اما در حوزه ی عشق و آسمان و معنا و خدا ...جفنگ میبافد .🌟💙🌟

اگر بتوانی با دل دمساز خویش جفت شوی ...گفتنی ها خواهی گفت و نغمه ها ساز خواهی کرد .اگر با دلی نغمه ساز به سراغ کسی بروی دل او را نیز به رقص خواهی آورد .او را در پرتو نوری الهی میبینی این نور توست که بر او میتابد و به خود تو باز میگردد و نور تو ...نور خداست .🌟💙🌟💙🌟

به همین دلیل است که عارفان ،تعبیر معشوق را برای خداوند انتخاب کرده اند در حالیکه معشوق بار معنایی زمینی دارد عارفان عاشق جسم را مظهر ،یعنی محل ظهور خداوند میدانند .آن ها جسم را آیینه میدانند .آن ها به آیینه کاری ندارند .بلکه به صاحب تصویری که در آیینه منعکس است دل بسته اند.

 

شیخ محی الدین ابن عربی (معروف به شیخ اکبر و پدر عرفان نظری )💜

برای زیارت به مکه رفت .او در ایام حج ،دختری اصفهانی ملقب به عین الشمس را دید و شیدای او شد .🌻

او به زیارت خانه ی خدا آمده بود اما دلش را دختری شیرین حرکات و شهر آشوب به یغما برده بود .او بی درنگ و در همان ایام کتاب شعری را با عنوان ترجمان الاشواق در وصف آن دختر زیبا روی نگاشت .اشعار عاشقانه ی این کتاب آن قدر شیرین و شورانگیز اند که وقتی میخوانی شان ،نمیدانی در وصف آن دختر زیبا و خوش سخن اصفهانی ست و یا در وصف خداست .💜💐💜💐

ابن عربی درآن دختر تصویر چه کسی را دیده بود ؟؟؟

حاجیان که را زیارت میکردند و او که را ؟؟؟

شمس ۶۰ ساله ...شمسی که فقیهی همچون مولانا را شیفته ی خود نمود در تصویر کیمیا خاتون دختر خوانده ی  مولانا تصویر چه کسی را دیده بود که عاشق گشت ؟؟؟

ابن عربی ده بار به خانه ی خدا رفته بود ؛اما این بار از این خانه بر این بام می آمد ...در حالی که حاجیان در بادیه سرگشته بودند او مشاهده صورت بی صورت همسایه ی دیوار به دیوارش بود

عزیزا ....👇🏼️🍃

این نه آن عشق مجازی است ...بلکه خداوند از آن سیما بر دل عاشق عارف تجلی نموده بود ...

هر گاه قلب میتپد ..خدا احساس میشود

و هر گاه عقل پا در میانی میکند و میخواهد از خدا سخن گوید پرده ای بر صورت خداوند میبندد و ما را از دیدارش محروم میسازد ...🍃👇🏼

نیچه حق داشت بگوید خدا مرده است زیرا او با زبان عقل سخن میگفت ...نه با زبان دل ...او میخواست خدا را باعقل بشناسد ...💐💐💐

نیچه از جمله عاقل ترین مردان تاریخ غرب است او بسیار ذهنی تیز بین داشت اما نتوانست خدا را بیابد ..نه به این دلیل که خدا وجود ندارو بلکه به این دلیل که شیوه ی ای که او با آن به دنبال خدا میگشت ،سد راه او میشد .شیوه ی غلط بود .او از راه تنگ و باریک عقل میرفت ...راه های عقل به خدا منتهی نمیشوند .اما برای یافتن اطلاعات بسیار مناسب اند .💜🌸💜🌸

با فکر و استدلال ،اجزا را به خوبی میتوان شناخت ،اما برای دریافت کل ..کیفیت اندیشه به شدت لنگ است .

تماس با کل تنها از خلال قلب امکان پذیر است .اما قلب مردم انگار زنده نیست و نمیتپد .💐💜💐💜

در مدرسه و دانشگاه راه های دل را نمیشناسانند .آن ها پیشاپیش تو را افلیج فرض میکنند و به تو راه رفتن در زندگی را با پای چوبین عقل و استدلال آموزش میدهند .💜🌸💜🌸

بنابراین بدیهی است که سرنوشت بشر چنین غمبار باشد. آدم ها بارسنگین استعداد های خود را حمل میکنند و نمیدانند با این استعدادها چه بکنند .

آن ها با سنگینی این همه بار استعداد در وجود انسان به شاخه های نازک عقل در آویخته اند. 💐💜💐💜

عزیزا ....🌸

سلوک ...آغاز ورود تو به ساحت قلب است. سلوک ....دانشگاه دل است .

درس عشق ... در دفتر و مدرسه نیست .ساز دلت را بردار ...آن را کوک کن

و آنگاه آهنگ پنهان وجودت را در هوا پخش کن ...

ترانه خوان شو ..و دست افشانی کن ...

بدان که با اولین لرزش های سیم دلت ،صوت الهی را خواهی شنید که پیوسته تو را به سوی خویش فرا میخواند ...خدا ....منتظر توست ...گام بردار....تعلل جایز نیست ..شاید فردا نباشی ...💐💜💐💜💐

  • بتسابه مهدوی

زدودن تشویش

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ق.ظ

 

زدودن تشویش

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ....🌾🍄🌾

هیچ احساسی را بلکه بد از خودت دور نکن...

روانشناسان می گویند به حال دیگری خود را دلمشغول کن، این اشتباه است، احساسات خود را از خود نفی نکن...

زیرا احساس تو پاره ای از عناصر سازنده توست،...

البته یک احساس را نباید گنده کرد، این احساس را باید در یک کل همبسته لحاظ کرد. همه اجزای تو باید مانند یک ارکستر هماهنگ عمل کند، هیچ احساس منفردی نباید بر تو چیره شود، اما هیچ احساسی را هم نباید نفی بکنی.🌾🍄🌾

مثلاترس و نگرانی به آینده جایگاه خود را دارد. لازم است.

بدون آن چیزی رااز دست خواهی داد. اما باید مراقب باشی جلوی توکلت را نگیرد جلوی ریسک هایت را نگیرد که در آن صورت به بیماری در درونت و تشویش مادام در ذهن تبدیل می شود.🍄

همیشه تعادل خود را نسبت به آینده با توکل حفظ کن...🍄

آدمهایی هستند که چنان آکنده از ترساند که ترس همه وجودشان را فرا گرفته است. این دیگر نوعی بیماریست🍄

 وسواس نیز نوعی ترس است. آدم هایی نیز هستند ازترس آنقدر می ترسند که ترس را سرکوب می کنند،سرزنش می کنند، نادیده می گیرند، و خود تبدیل به سنگ می شوند.🍄🌾🍄

این هم زشت و بیمار گونه است، ترس در معیشت درون جایگاه ویژه خود را دارد. ترس به تو کمک هم می کند. ترس را باید در یک هم آهنگی مناسب با سایر احساساتت قرار بدهی...🍄🌾🍄

بنابراین، این سه کار را انجام بده...

نخست، اندیشه رها کردن ترس را رها کن...🍄

دوم ترس را بپذیر، ترس بخشی از وجود توست...🍄

سوم ترس را مشاهده کن، سعی کن بفهمی چیست و چرا هست؟🍄

بدین سان ترس را به سطحی طبیعی برگردان، نه ناپدیدش کن و نه مبالغه کن...🍄

آن را به همان اندازه که نیاز داری نگه دار... درصدی از ترس ضرورت دارد... وگرنه تمام انعطاف و جوشش خود را از دست می دهی...🍄🌾🍄

و همچون سنگ خارا سفت و سخت می شوی. اگر ترس یکسره از وجودت رخت برمی بست دیگر چالشی برایت باقی نمی ماند و بدون چالش، زندگی یکنواخت و ملال آور می شد...🍄🌾🍄

و این خوب نیست. انسان همه استعداد های لازم پذیرفتن اسما را در درون خود و روشن کردن خود دارد. او با این استعداد به دنیا می آید، هیچ چیز برای انجام این کار کم و کسرنیست. تنها کاری که باید کرد، که همه آن استعداد ها را کنار بنشانی و با معرفت به‌ان ها آهنگی یکسان بدهی...🍄🌾🍄🌾

قوطی پراز کبریت در جیب توست. فقط کبریت را بگیران و روشن کن. شعله نیز وجود دارد، اما پنهان است و بالقوه است، باید آن را به فعلیت در آورد.🍄

زین آتش نهفته که در سینه من است

 خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت🍄🌾🍄

باید این آتش را بر افروخت و دنیایی را روشن کرد...🍄

تو باید روشن شوی...🌾🌾🌾

انسان به دنیا آمده است تا روشن شود و همه چیز برای این روشن شدگی مهیاست.🌾🍄🌾

اصلا به دنیا آمدن یعنی روشن شدن، زندگی نیز همین معنا رادارد. استعداد روشن شدن اما در همه است اما نوع روشن شدگی ها یکسان نیست...

🌾🍄🌾🍄🌾🍄🌾

 

  • بتسابه مهدوی

مقام عنایت حق

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ق.ظ

مقام عنایت حق

دکتر بتسابه مهدوی

شیخ ابوسعید ابوالخیر کودک بودند هشت یا نه سال بیشتر نداشتند .پدر شیخ عاشق و دوستدار سلطان محمود غزنوی بود . و تمامی دیوار های خانه خود را نقاشی سلطان محمود و فیلان و لشگریان و فتوحات هندوستان او نقاشی نموده بود ...روزی شیخ ابوسعید گفت :

ای پدر ...برای من نیز خانه ای کوچک در باغ بساز ...تا برای من باشد .پدرش اتاقکی برایش در باغ از برای بازی ابوسعید ساخت ...🌹️👇🏼🌹👇🏼

ابو سعید همه ی آن خانه را الله بنوشت و نقاشی ساخت ...روزی پدرش در رسید و آن نقش و نوشته ها را بدید. پدرش پرسید :👇🏼🍃

ای فرزند ...اینها چرا مینویسی ..؟

گفت : ای پدر تو نام سلطان خویش مینویسی و من نام سلطان خویش ...

پدرش سخت متحیر گشت و از آنچه شنید تلنگری خورد و پشیمان شد و آن نقش ها را محو کرد .و تمام اهتمام و سعی خویش بر تربیت ابوسعید نهاد .

🌻💛🌻💛🌻💛

روزی پدرش او را به نماز جمعه ببرد و در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که از مشایخ کبار بود نزد پدرش آمد و گفت بعد از نماز فرزندت را به نزد من بیاور ...

بعد از نماز به نزد شیخ رفتند .شیخ ابوالقاسم گرگانی به پدرش گفت .ابو سعید را بر شانه ات بگیر تا آن قرص نان را از طاقچه فرود آورد ...🍃

پدر ابوسعید را بر شانه بگذاشت .و او نان را بر گرفت ...نان گرم گرم بود ....

شیخ گرگانی آن نان را دو نیم نمود نیمی از آن را خود بخورد و نیمی دیگر به بوسعید  داد تا  بخورد و به پدرش چیزی نداد .شیخ ابوالقاسم گرگانی چون آن قرص نان بخورد. ..چشمانش پر از اشک گشت پدر شیخ گفت چرا به من هیچ تبرکی از نان نصیب نکردی ای شیخ  : 👇🏼️🍃🌹

شیخ گرگانی گفت : سی سال است که این قرص نان بر سر طاقچه است و با ما وعده کرده اند که این قرص نان در دست هر کس گرم شود این حدیث بر او ظاهر خواهد گشت :👇🏼🍃

لئن ترد همتک مع الله طرفه عین خیر لک مما طلعت علیه الشمس ..

یعنی اگر یک طرفه العین با حق داری بهتر است از اینکه کل زمین مملکت تو باشد .

ادامه دارد ..

 

شیخ گرگانی به ابوسعید گفت :

ای پسر خواهی که سخن خدای گویی و راه خدای بروی ؟؟؟ابوسعید گفت :👇🏼

خواهم. گفت در خلوت خود این دو بیت شعر بگوی 👇🏼️🍃🌹

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد ..

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد ..

ابوسعید همه روز در ظاهر و باطن این شعر تکرار مینمود ...تا به برکت این شعر در کودکی راه حق بر او گشاده گشت .

روزی پدر ابوسعید ..درب منزل محکم نموده بود .زیرا میدید ابوسعید نیمه شب از خانه بیرون میرود و سپس قبل از طلوع به خانه می آید و بر سر جایش آهسته میخوابد  ...یکشب بیدار ماند و خود را به خواب زد ...🍃

دید ابوسعید که مطمین گشته بود پدر و مادر و اهل خانه به خواب رفته اند .بلند شد و آهسته برفت ...پدر وی به دنبال وی میرفت ...و خود را به او نشان نمیداد تا که دید ابوسعید به رباط و کاروانسرایی مخروبه رفت و در مسجد خراب آنجا در گوشه ای ایستاد به نماز ...چون از نماز فارغ گشت .طنابی بر پای خود ببست و چوبی بر سر چاهی بگذاشت و خود ره از چاه معلق آویخت . و تا سحر ختم قرآن مینمود .و آنگاه بر آمد و طناب باز نمود وضو گرفت و نماز بخواند و به سمت خانه بازگشت .......

زمانی که ابوسعید به دبیرستان میرفت

روزی با پیر ابوالفضل حسن که از مشایخ یگانه روزگار خویش بود برخورد نمود و دل بدو داد ...روزی پیر ابوالفضل به او گفت :ای پسر بدان که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که آمدند مقصودشان یک سخن بود ...گفتند :یا خلق بگویید الله ...و او را شناسید .و الله یکیست .او را باشید و از برای او زندگی نمایید کسانی که این معنی دادند و این کلمه گفتند تا این کلمه گشتند .این کلمه بر ایشان پدید آمد و از آن گفتن مستغنی شدند و در این کلمه مستغرق گشتند . دل بوسعید را این کلمه الله بر زبان آن پدید بدین صورت صید نمود تا که فردای آن

 روز بر سر درس امام ابوعلی حاضر گشت که تفسیر این آیه را میگفت :

قل الله ثم ذرهم ...🌹

بگوی خدا و باقی همه هیچ ...و همه را دست بدار...

در آن ساعت که امام تفسیر میکرد ابوسعید میگوید دری در سینه من بگشودند و مرا از من ربودند ...و امام بوعلی آن تغییر را در صورت من بدید ..گفت :دیشب کجا بوده ای ؟

بوسعید گفت :نزد شیخ ابوالفضل ..

گفت :اکنون بر تو حرام شد از آن معنا به این سخن آمدن ...پس واله و حیران به نزد شیخ ابوالفضل برفتم .چون پیر مرا دید ...گفت :👇🏼️🍃

متسک شده ای همی ندانی پس و پیش ..

گفتم :ای شیخ چه فرمایی ؟🍃

گفت :در آی و همنشین این کلمه باش که این کلمه با تو کارها دارد ...و بوسعید غرق آن آیه و کلمه شد ..تا که روزی پیرش گفت :اکنون بر خیز و به خلوت برو ...که لشگرهای لطف و اسرار حق بر سینه ی تو تاختن خواهد گرفت .بوسعید برفت و در مهنه خلوتی فراهم نمود همه شب تا صبح در دو گوش خود پنبه فرو نموده بود و بانگ الله الله مینمود.

شیخ ابوسعید میگوید :هر گاه غفلتی از من پدید می آمد و حواسم میرفت یا به خواب میشدم .مرد سیاهی غول پیکری میدیدم که با حربه ای آتشین نزد محراب نمازم پدید می آمد وبا هیبتی میگفت:

قل الله ..قل الله ..بگو الله بگو الله

تا همه ی ذرات من بانگ الله بگرفت .

مرتب روزه بود و در شبانه روز با یک قرص نان روزه میگشاد و در هر نماز غسل مینمود و فقط گیاه میخورد ...

و هر از گاهی پدرش او را میافت و او را به خانه بازمیگرداند و او باز راه خلوت میگرفت و میگریخت .🌹🍃🌹

آری ...نه هر که را او عنایت نماید شعری در کودکی خود سازد ...و خود پیر و رهنمون گردد .و هر که را عنایت نبود سالها بر سجاده ذکر و تسبیح هیچ نسازد .خالق اوست ..هر که خواهد از مخلوقش بر میگزیند ...و هر که را نخواهد راند ...اوست مربی ...اوست هادی ...اوست خود پیر و راهنمای ما خداوند بی همتا ...که کار نه به سن است و سال و نه به خرقه و دستار ..و نه به ذکر بسیار ...🌹️🌹

باشد که خداوند بر همه ی ما نظر عنایت دوزد ...

🌹💠🌹💠🌹💠🌹

  • بتسابه مهدوی

تفاوت عشق با شهوت

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ق.ظ

تفاوت عشق با شهوت

دکتر بتسابه مهدوی

عشق با شهوت تفاوت دارد. در شهوت، تکیه بر چیزی قابل لمس است و در نتیجه فرمانبرداری معنوی روح است از ماده، اما عشق، روح را در رابطه ای مستقیم و همپایه با حقیقتی که در پشت شکل و جسم است قرار می دهد،

بنابراین شهوت با سنگینی و تجربه ی عشق با سبکی توام است. در شهوت، زندگی محدودتر و کوچکتر می شود و در عشق، هستی گسترش می یابد.

دوست داشتن یک روح چون افزودن زندگی اوست به زندگی خود.

گویی که زندگی شما چندبرابر شده و شما به طور حقیقت در دو کانون وجودی زندگی می کنید.

اگر تمام عالم را دوست داشته باشید به طور غیر مستقیم در تمام عالم خواهید زیست.

اوتار مهربابا

  • بتسابه مهدوی

مراقبه ۲

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ

مراقبه ۲

دکتربتسابه مهدوی

مهم این است که دل آسوده باشی ...دل آسودگی امریست کیفی نه کمی ....

ممکن است همچون بودا ...یا شاه ابراهیم ادهم سلطان باشی و تاج و تخت را رها کنی ...و به اعماق غاز و جنگل بروی ...اما اگر همچنان دلمشغول باقی بمانی هیچ فایده ای در بر نخواهد داشت

و حقیقت در اعماق جنگل هم همانی است که بود ..تو همانی هستی که قبلا بودی ..آن موقع دل مشغول داشته هایت بودی ...در جنگل دلمشغول گذشته هایت

انقلاب معنوی در درون تو رخ میدهد نه برون ...ظاهر مهم نیست .آنچه مهم است در درون توست .که هم اکنون نیز بسته به چیزی و جایی هستی ..اکنون مشغول کلبه ی کوچک و محقر خود هستی ..فقط کمیت ها تغییر کرده است .کیفیت همچنان بر جا مانده است .

آدم فقیر دلمشغول گاری قراضه ی خود است و تعمیر آن ووو...و آدم ثروتمند دلمشغول بنز خود ....

نگرانی هر دوی اینها یکیست .هر دو نگرانند .دل آسوده نیستند. مهم آن چیزی نیست که داری ...مهم آن است که تا چه حد از داشته هایت فارغ هستی ...

فقیر دلمشغول غذای فردای خود است و سلطان دلمشغول فتح کشور همسایه. ..

در اینجا فقط موضوع نگرانی گدا و پادشاه فرق کرده است .اما ماهیت نگرانی هر دوی آنها یکیست .

مسئله این است که چگونه میتوان تمرکز خود را در مراقبه از ذهن به سوی خداوند معطوف کنی ؟؟

وقتی از کاری نکردن و مراقبه سخن به میان می آید .منظور غیر فعال بودن نیست .بلکه دلمشغول نبودن و دل آسوده بودن و فارغ شدن است.

کاری نکردن بی عملی نیست .زیرا عمل ،نفس زندگیست .اگر عمل متوقف شود.انسان میمیرد حتی نفس کشیدن نیز نوعی عمل است. خوردن و خوابیدن نیز نوعی فعالیت است .زندگی کردن ،فعال بودن است .

منظور از مراقبه آن نیست که اینکار و آن کار را در ساعاتی از شبانه روز انجام ندهی .  زیرا همین وسواس نیز نوعی دلمشغولی به حساب می آید .

منظور آن است که ساعاتی که در مراقبه و خلوت و ذکر هستی دلمشغول نباشی

بدان که دل مشغولی ترفند و حیله ی نفس است ...

فارغ باش ....💛💙

بگذار خداوند در عرصه ی وجود تو فعال باشد ...

  • بتسابه مهدوی

مراقبه 1

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ق.ظ

مراقبه

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ...

مراقبه کاری نیست که تو انجامش بدهی

مراقبه هنگامی تحقق میابد که تو کاری انجام نمیدهی ...و دلمشغول چیزی نیستی ..

ممکن است بدن خود را بی حرکت و ساکن نگه داری ...اما در اعماق ذهنت مشغول هزار و یک مسئله باشی ..

ممکن است اوراد و اذکار بسیاری بخوانی ..اما در دل در جایی دیگر سیر کنی ...اینها فایده ای از برای تو ندارد .

مراقبه بایست در تمامی اعمالت متجلی باشد .و هر دم و بازدم میبایست متوجه باشی که او هست و ناظر است ..

الله خاطری و ناظری ....

بگذار برایتان مثالی بزنم ...

سه مرتاض در غاری نشسته بودند .اسبی از نزدیکی های آن غارها رد میشد .اسب سرک میکشید و نگاهی به داخل غار انداخت و رفت .چند سال گذشت .یکی از مرتاض ها گفت :

یک اسب سر خود را در داخل غار کرد و رفت .

مرتاض دوم گفت :اسب نبود ،قاطر بود .

مرتاض سوم گفت :اگر بخواهید درباره این چیزها بحث کنید من از اینجا خواهم رفت شما دو سال است در این غار هنوز توجه خود را از بیرون این غار نتوانسته اید به درون خود متمرکز سازید .

این مرتاض ها دو سال وقت خود را در درون غار تلف کرده بودند .یک اسب به داخل غار سرک میکشد و میرود .اما همین اتفاق پیش پا افتاده سال ها ذهن آنها را به خود مشغول میکند .

ذهن اینگونه عمل مینماید .یکی از افراد فامیل کاری انجام میدهد که اصلا مهم تر از سرک کشیدن این اسب به داخل غار نیست .اما سالها نقل مجلس تو و دیگر اعضای فامیل توست .

ادامه دارد ...

  • بتسابه مهدوی