نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۵۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

انواع ذکر و بهترین آنها

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

انواع ذکر و بهترین آنها  

دکتر بتسابه مهدوی

ذکر عبارت است از یاد خدا در همه احوال و پیشامدها و توجه به حضور در محضر الهی و او را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتار خویش دانستن و این که هیچ امری بر او پوشیده نمی‌ماند. از این رو، هنگام رو به رو شدن با تکالیف واجب به یاد خدا بوده، آن‌ها را انجام دهد و هنگام رو به رو شدن با محرمات و معاصی از خدا غافل نباشد، و از انجام آن پرهیز نماید.

«ذکر»، یعنی یادکردن، خواه با زبان باشد، یا با قلب یا با هر دو، بعد از نسیان باشد، یا بعد از ادامه ذکر.

به عبارت دیگر، ذکر حالت روحی خاصی است که انسان در آن حال، دانسته خویش را مورد توجه قرار می‌دهد و گاهی به یادآوری چیزی با زبان و گاهی به حضور چیزی در قلب گفته می‌شود.

ذکر خدای سبحان از بهترین و پاکیزه‌ترین اعمال نزد خدا، برترین لذّت نزد دوستداران خدا، خوی و خصلت خوب مؤمنان و صالحان و نشان همنشینی با محبوب واقعی بوده و مایه شرافت و رستگاری انسان می‌باشد .

 

انواع ذکر

ذکر زبانی به جا آوردن حمد و ثنای الهی، نجوا کردن (آهسته حرف زدن)، درد دل کردن، درخواست کمک از درگاه خدای سبحان و پناه بردن از شر شیاطین انس و جن به آن بارگاه مقدس است.

ذکر زبانی گرچه از تمام مراتب ذکر، نازل‌تر است ولی در عین حال مفید فایده است. زیرا که زبان در این ذکر به وظیفه خود قیام کرده و به علاوه ممکن است، این تذکّر پس از مداومت و قیام به شرایط آن، اسباب باز شدن زبان قلب نیز بشود.

ذکر قلبی همان توجه قلبی به خدای سبحان است که دل را صفا و صیقل داده، جلوه گاه محبوب می‌کند و روح را تصفیه کرده، انسان را از قید اسارت نفس می‌رهاند. اگر قلب به تذکّر محبوب و یاد حق تبارک وتعالی عادت کرد و با آن عجین شد، انسان را دگرگون می‌کند، به طوری که حرکات و سکنات چشم، زبان، دست، پا و سایر اعضا، با ذکر حق انجام می‌گیرد و برخلاف وظایف، امری انجام نمی‌دهند. کامل‌ترین و بهترین مراتب ذکر نیز همین است که در همه مراتب انسانی، جاری شده و حکمش ظاهر و باطن و نهان و آشکار را در برگیرد و اگر ذکر زبانی نیز از نظر مکتب اسلام مطلوب است و به آن سفارش شده، سرّش در آن است که زبان قلب گشوده شود و به حدی برسد که زبان، چشم، گوش و سایر اعضای بدن از قلب پیروی کنند تا بدین وسیله دل برای ورود صاحب منزل، پاک و پاکیزه گردد.

ذکر عملی آن است که انسان در عمل، خدا را ناظر و شاهد اعمال و رفتار خود دانسته، هرجا که صحبت واجب باشد، آنجا حاضر بوده و هر جا که صبحت از محارم الهی، گناه و نافرمانی خدا باشد، غایب باشد و در حال گناه و نافرمانی دیده نشود. این نوع ذکر در آیات قرآن، به تعابیر گوناگون، در مورد اعمال انسانی به کار رفته است  .

  • بتسابه مهدوی

عارف و سالک کیست؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

عارف و سالک کیست؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

«عارف» کسى است که با وجود کمال قوّت نظریّه و علم به حقایق اشیاء و کمال قوّت عملیّه، جمیع حواسّ، قوا، اعضا و جوارح او، متوجّه حضرت حق باشد، غیر او نبیند، غیر او نگوید و غیر او نشنود، و فناى فی الله، از لوازم این مرتبه، بلکه عین این مرتبه است.

«عارف» در لغت به معنای فرد دارای شناخت، و سالک به معنای پیماینده راه و مسیر است.

«سالک» (واقعی) کسی است که راه خدا را تنها از آثار معصومان و امامان اهل بیت(علیهم السلام) دنبال مى‏‌کند؛ سعادت، رستگارى و پیروزى را در اقتداى به آنها دانسته، از هدایت آنها بهره برده و در پرتو انوار آنها حرکت مى‏‌کند. اگر جز در طریق آنها قدم بردارد، رشد و صلاح خود را از دست مى‌‏دهد، هواى نفسانى بر او چیره مى‌‏شود، و او را به دنبال خود مى‏‌کشد، شیطان بر او استیلا مى‌‏یابد، انواع سختی‌ها و بدبختی‌ها به او رو مى‌‏آورد، و سرانجام او را در وادى تیره‌‏بختى و نابودى سرنگون مى‌‏کند و دچار بدنامى و ننگ مى‌‏سازد.

در حقیقت معرفت نردبانی است که سالک برای رسیدن به قرب الهی از آن بهره می‌برد؛ بنابر این سالک باید راه و روش معرفت را و درجات آن‌را بداند؛ چراکه اگر نداند، نمی‌تواند از حضیض به اوج، و از اسفل سافلین به اعلى علیین ترقى کند.

پس سالک عارف... آنهایى هستند که از خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیروى و به آثار آنها اقتدا کنند، و در پى آنها گام بردارند دعوت آنان را اجابت کنند و سیره و روش آنها را سرمشق خود قرار دهند.

به سخن ساده، در عرف دین‌داران، عارف فردی است که به شناخت مناسبی نسبت به پروردگار رسیده، و سالک فردی است که در مسیر رضایت پروردگار و نزدیکی به او گام بر می‌دارد.

  • بتسابه مهدوی

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

یعنی در عمل چه کسی نسبت به دنیا بی تفاوت است؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

رند، او تمنّا و هوس و میلی جز مولای خود دارد؟ او گدای کوی خرابات است و از حیوان صفتان توقّع پاداشی ندارد.

چو رند جام می بی حساب می نوشد

به نزد عقل، کجا حساب و کتاب باشد رند

در این بیت رندی مدام، مستلزم پیوسته مست بودن است، رندی جنون الاهی دارد، آن با عقل و هوش دنیوی منافات دارد، رند زیرک است، عقل هم زیرک، اما زیرکی عقل از مصالح و منافع دنیاست، اما زیرکی رند از عشق و معرفت الاهی است، او دیوانه خداست، جنون فوق العقل دارد و بر مست هم هیچ تکلیف و حرجی نیست، حسرتی هم از دنیا ندارد چرا که کشته و شهید عشق است.

ما وجودمان حبابی است، به دریای حقیقت که برسیم این حباب می ترکد، غیریّت موهوم رفته است، پیام واقعی آب و حباب این است که یک معنای والا در ما نهفته است، آب کنایه از ولایت است، اما خودبینی های ما که حبابند به ما اجازه نمی دهند آنرا دریابیم. ما حبابیم و خیمه ای از باد در آب.

بادها هوای نفس ماست که نمی گذارد دل هوای مولا کند، موج نیروی جان ماست، با دو حباب که گفتیم جسم و تمنیات آن است، هر دو موهومند و وجود حقیقی ندارند، حتّی موج که جان ما باشد، باید بنشیند، تا دریای جانان که دریای عشق است، بپا خیزد. سِرّ رندی درویش همینجاست: از میان برداشتن پندار خودیّت و غیرخواهی و رأی، این وهم و گمان، باید سراغ اقیانوس کرم و رحمت حق رفت، تا آنجا که همه حجابها کنار رفته و زمزمه می کند .

رند کامل از همه عالم مجرّد شده، بی پروا و مست است، نه فقط مست می محبّت الهی، بلکه مست عکس روی خود ساقی (فیّاضیّت مطلق الاهی که بر پیر سرازیر شده) که آنرا در ساغر مِی دیده است، وطن رند اینجا میکده «محل مناجات بنده عاشق با معشوق الاهی» و کوی خرابات است، ساغر مِی هم دل عارف است که در وی مشاهده انوار غیبی می شود. پس رند کامل مستلزم هیچ یا همه چیز شدن است.

وقتی از خود خلاص شدی خدا همه چیزت می کند، رند کامل تبدیل وجودی شده و اوصاف و اخلاقش همگی الاهی شده است. مقامش از ابدال «یا مشایخ» کاملتر می باشد، چرا که:

اولاً در مقام فناء فی الله، بواسطه قرب فرایضی «فنای جهت بشریت بنده، بواسطه فرایض در جهت ربوبیّت» به وصال محبوب ذاتی رسیده است. یعنی سمع و بصر خدا شده است، خدا در این مقام باطن است و بنده ظاهر.

ثانیاً بواسطه قرب نوافلی در مقام بقاء بالله، خدا در او تجلّی کرده و بنده پنهان می شود و به باطن می رود، چرا که در جهت ربوبیّت الاهی است.

رند آدم بی قـراری است، او در سفـرهای معنـوی و روحانی به عنـوان سالک عاشـق هیچ جا مقیم نمی شود و نمی ایستد، حرکتش دینامیکی و نو به نوست، او حتّی به رقبا و رفقایش در طول مسیر سلوک توجّه ندارد بلکـه فقط به دوست توجّـه دارد. او به هر صـورت، به حال و یا مقـامی برخورد می کند، می خواهد از آن طریق فوراً به حق برسد.

خرابات مقام وحدت است و فنای کثرات. هم عاشق و هم معشوق خراباتیست، از خود رها شده. کسیکه پا به این آستان می گذارد و خراباتی را زیارت می کند باید مطهّر باشد.

در خـرابات که میکـده عشق و محبّت است نـور خدا به دل دیده می شـود و سالک به مقـام دیدار می رسد. در خرابات مغان نور خدا می بینم، آری وین عجب که حافظ با آن کجاها را دید. در خرابات خانه که نه، صاحب خانه دیده می شود.

سالک باید مانند کبوتری به هر بام و دری، ابتدا بنشیند برای دانه مقصود، به هر جا نظر می افکند، دامها و ناپختگان هـزار فـریب را خوب تشخیص می دهد، در سلـوکش غـم و درد و رنج و آشـوبی می بیند، دنبال درمـانش می رود، هفت شهـر عشـق را در کمال رندی سلـوک می کند و آواز سـر می دهد:

 

عقل مست لعل جان افزای تست

دل غـلام نـرگـس رعنــای تـــوست

تیـر بارانـی کـه چشمت می کند

بر دلـم پیـوسته چـون ابـروی توست

خلـق عالـم در رهت جان باختند

ور کسـی را هست سر همپای توست

ایـن همه عطـار دور از روی تـو

درد از آن دارد که بی داروی توست

 

رند قبل از اینکه نفس به سراغش آید و او را بر زمین زند، او به سراغ نفس می رود و اجازه نمی دهد این افعی هزار سر بیرون آید. مثالی در این خصوص: فرض کنید در سفره ای ده نوع غذا هست، نـون و پنیـر هـم هست، نفـس از غذاهای رنگیـن می خواهد، اما رند همان نون پنیر را می خورد. عارفی چهل دینار خود را، برای این که نفس را شکنجه دهد، ذرّه ذرّه به دریا می ریخت. عطار به این عارف، رند می گوید.

  • بتسابه مهدوی

مفهوم رند و خراباتی مست قسمت 2

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ق.ظ

مفهوم رند و خراباتی مست قسمت 2

 

دکتر بتسابه مهدوی

رندی یک روش روحانی و عرفانی و کاملاً معنوی است، که در چشم ظاهر بینان هیچ نشانی ندارد.

شاه نعمت الله ولی می فرماید: رند از همه عالم مجرّد شده است. بی پروا و سرمست، مست عکس و جمال ساقی که مولایش هست. آنرا در ساغر می قلب خود دیده است. وطن او، کوی خرابات و میکده عشق است، او صوفیی است که خود را از همه قیود رهایی بخشیده است.

شیخ لاهیجی در “شرح گلشن راز” می فرماید: رند آنکس را می گویند که اوصاف و نعوت احکام کثرات و تعیّنات دنیا را مبرّا و دور کرده و همه را به رنده محو و فنا از خود دور ساخته و تقیّد به هیچ قیدی از قیـود دنیا را ندارد. رِنـد و رنده یک ریشه هستند، رنده را نجّــار برای صاف کردن سطح چوب بکار می برد، او می خواهد یک تکّه چوب ناصاف را بتراشد. مولا هم نجّار قلب ناصاف ماست، با واسطه بلا، رند را از همهء بندها و گرفتاریها می رهاند. دل به همین دلیل آیینه اوست و پاک و زدوده از هر ناخالصی می گردد.

نکته ای که بالا هم گفتیم مهم است: اگر بلا برای سالک نباشد، او رند و سرمست نخواهد شد، رند در این بلا صاحب درد خواهد گردید، درد هم واژه مهمی در سلوک است، این درد از یک الم و ناراحتی دنیا نیست، درد از سرخوردگی های دنیا هم نیست، دردی است فطری.

عنصر اصلی رندی بلا و بلا از عصاره عشق، که همو درد است، برآمده است. اینکه می گویند طریق عشق طریق عجیب و خطرناکی است بیراهه نفرموده اند، چرا که اگر ره به مقصد نبریم، در آن هلاکیم، چرا که راه بازگشتی نیست، راهی بی پایان و بیکران است.

سالک دردمند عاشق، دردمند فراق مجنون وار حرکت می کند و از همه چیز خود گذشته است ملامت پذیر هم نیست.

حال خراب سالک وقتی است که از شراب عشق درون بهم ریخته است. شراب و شور عشق او را کاملاً سرمست کرده است. در “رسایل” می فرمایند: با وجود اعمالی که از سالک سر می زند و مستوجب عتاب هم شاید باشد، جذبه حقّ که مخصوص اهل کمال است، به او می دهند تا او را پیوسته عاشق یابند و کارش یکسره باده نوشی باشد. او به منتها درجهء مستی الاهی که رسد، از خود خلاص می گردد. شراب ولایت سکر می آورد، یعنی قیود ظاهری می رود، همه توجّه آنطرف هست، بی اعتنایی به ماسوای او زیاد می شود.

تجلّی یکی از اسماء خداوند است که مستی رند را دوام می بخشد. شورش و جوشش جان سالک به حقّ بیشتر می گردد. اساس دیانت حقّه هم همین است. جوشش در جان که پرواز روح عاشق را به ارمغان دارد.

فرقی است بین زاهد و رند، زاهد تنها اعمال زاهدانه خود را می بیند و همواره از حقیقت محروم و محجوب است، او مغرور به اعمال خود و امیدوار به دریافت پاداش است. اگر هم از دنیا به فرض محال کناره گیری کند بخاطر آخرت است. اما رند نه به این عالم و نه عالم دیگر توجّهی ندارد. او مستغرق مشاهده حقّ در هر صورت و نقشی، بخصوص نقش پیر خود است.

 

به هیچ چیز دیگر التفاتی ندارد، چون غیر حق چیزی وجود ندارد. او حجابهای هر دو عالم را کنار زده است. زمزمه با خود می کند که ما حبابیم و زده ایم خیمه ای بر آب. همّت بالای رند هم اینجا مطرح می شود، همّت و غیرت درویشی از اصول سلوک است. قدر هر کس در مطلوب اوست و همّت او در وصول به مطلوب، معشوق ما در دل مطلوب ماست، اگر معشوق متعالی باشد، همّت هم باید عالی باشد. سالک همّت خود را صرف تمنیات حقیر دنیا نمی کند، چرا که آنچه نپاید دلبستگی را نشاید، پس بنده آنیم که در بند آنیم.


  • بتسابه مهدوی

مفهوم رند و خراباتی مست

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

مفهوم رند و خراباتی مست

دکتر بتسابه مهدوی

خرابات ، در معنـای لغـوی مـردمان آواره و رسـوای زمانه و همه کاره را می گویند. آنها وجه خوبی پیش مردم ندارند. در عرفان خرابات میخانه الاهی است، محل نیست شدن. خراباتی، سالک عاشق لاابالی است که از قید علایق و دنیا و تعیناتش رهایی یافته و در نهایت از خود خلاص شده تا محو در جمال حقّ شده است. ” وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الاَمْرُ کُلُّهُ ” (هود آیه 123)

او به کوی نیستی خود را درباخته است و از خود فارغ گشته است، خراباتی شدن از خود رهایی است، خودی کفر است اگر خود پارسایی است، کفر اینجا معنای پوشیدن و حجاب حقّ است به تعیّن و هستی کاذب خود سالک. سالک ابتدا که از مقام کفر نگذشته است و حقّ را همچنان در خود موهومش پوشانیده است و صفات خراباتیان را ندارد.

خراباتی وقتی در صفات حقّ مستغـرق است و آنـرا در جمـال مـولایش می بیند تازه توحیـد و یگانگی حقّ را درک می کند.

خرابات حتّی عالم ملکوت نیست، چرا که فرشتگان به آن راه ندارند، اصلاً عقل بدان راه ندارد، خیمه گاه عشق است.

این خـرابات مقـام عاشقان جانبـاز لاابالی است، یعنـی بدون قید و بند مادّی هستند و حتی گول علم لدنّی خود را هم نمی خورند و در هیچ منزلی از سیر و سلوک باز نمی مانند. کسیکه به یاد باده خواری خود در عهد الست افتاده و فطرت پاکش شوق آن می دارد، روحش بر مرکب عشق سوار می شود تا پرواز کند به آستان لامکانی که باده عشق و می وحدت را قبلاً در آنجا نوشیده است.

می همان شراب محبّت و عشق است که انگار به صورت یک باده شبانه در عهد الست به او دادند. باده شبانه همان عشقی است که ارواح در هنگام میثاق نوشیده اند. روح ما پبش از ورود به این عالم از آن باده نوشیده و مست گشته و پیش از خروج قطعی از این عالم باید عهدش را تجدید کند(با بیعت ایمانی) و دستش به آن می الاهی برسد و خمار باده الست گردد.

سالک در پی همان شرابی است که در ازل نوشیده و خماری آن هنوز از سر نرفته است. حالت خماری، آن احساس نیازی است فطری، برای می خواری مجدد از خمخانه الاهی. عشق ازلی در عالم سِرّ یا جبروتی با می وحدت آدمیان را با ذات باریتعالی آشنا کرده است. سالک قبلاً با معشوق الاهی خود نرد عشق بازی کرده است.

به قول بزرگی: پنداشتم که من او را می خواهم اما او خود مرا خواسته بود.

همین ظهور و تجلّی عاشقانه است در پیر و مولای ما که فطرت ما کاملاً با آن آشناست. و اگر فطرت پاک باشد، تا او را ببینیم عرض می کنیم: آقای من تو چقدر آشنایی با روح من، تو ساقی من نبودی؟ عمری دنبال تو بودم.

بیعت ایمانی که می کنیم، می خواهیم آن صورت خدا یا وجه الله دوباره نظری بیفکند و با همین نظر است که سالک عاشق می شود.

از این شراب زاهد ظاهرپرست خبری ندارد، چرا که فطرت را خراب کرده و مدعی کذّاب سقایت الاهی است. فلذا هر چه در حقّ سالک گوید نباید اکراهش کرد، چون بیچاره مدّعی است که از اسرار عشق و مستی خبر ندارد. این حالت طلب باده نوشی، شوق نامیده میشود. شوق از شرایط و لوازم سلوک است. سالک همیشه باید حال تشنگی و شیفتگی که همو شوق است را حفظ کند.

از مرحله دیدار تا وصال، شوق تمنّای لقاء و وصال در دل عاشق است. خماری هم یعنی مشتاق شوقی است که بار دیگر به حضور معشوق برسد و جمال او را ببیند. شوق هم شیفتگی و جگر سوختگی و دل بریانی است که از اندوه و فراق موقّت معشوق پدید آمده است. آتشی در دل او ایجاد شده که پیوسته به جنب و جوشش و امید دارد. این شعله وری از الست آغاز شد و تا لحظه فنای سالک ادامه دارد.

  • بتسابه مهدوی

خدا چگونه به وجود آمده است؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ق.ظ

خدا چگونه به وجود آمده است؟

دکتر بتسابه مهدوی

وجود برای خدا ذاتی است. چیزی که ذاتی است , علّت نمی خواهد ، خداوند عین وجود است . وجود عین خدا است . او هستی مطلق است و چیزی نیست که یک زمان نبوده (وجود نداشته است ) و بعد او را وجود داده باشند. به تعبیر علمی , وجود او ازلی و ابدی است ; یعنی از اوّل بوده و تا آخرخواهد بود. نه کسی می تواند به خدا وجود (هستی ) ببخشد و نه می شود هستی را از او جدا کرد. وجود ذاتی خدا است و چیزی که ذاتی است , علّت بردار و جدا شدنی نیست .

به بعضی چیزها می شود چیز دیگری داد یا از آن گرفت , مثلاً آب را می شود گرم کرد و می شود گرما را از آب گرفت , چون گرما غیر از آب است و آب غیر از گرما. اما هستی و وجود غیر از خدا نیست , تا کسی هستی را به خدا بدهد یا از او بگیرد. خدا به وجود آمدنی نیست و از ازل بوده وبودنش عین ذاتش است .

یعنی در مورد خداوند، دو چیز نیست که یکی خدا و ماهیت او و دیگری وجود او باشد تا بگوییم چه کسی یا چیزی به این ماهیت وجود، داده است؟

بلکه حقیقت خداوند، عین وجود است؛ وجودی نامتناهی و ازلی و ابدی.

خدا حادث و پدیده نیست که احتیاج به علّت داشته باشد.

هر آفریده‏ای آفریدگار می‌خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت و اصلا به وجود نیامده تا بگوییم این امر چگونه بوده است .

هستی خدا ذاتی او و از خود او است و از جای دیگر نیست، مانند این که بپرسیم اصل وجود و هستی از چه چیزی به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چیست؟ معلوم است که اصل وجود و هستی از چیزی به وجود نمی‌آید، چون هر چیز دیگرغیر از وجود، عدم و نیستی است و وجود و هستی از عدم و نیستی به وجود نمی‌آید. به عبارت دیگر وجود حق تعالی مساوی با وجود مطلق و اصل و حقیقت وجود است و همان گونه که بی معنا است که سؤال کنیم، اصل و حقیقت وجود چگونه به وجود آمده است ؟ یا مبدأ آن چیست ؟ بی معنا است که بگوئیم که خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنین سؤالی این است که خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگی وجود خدا سؤال می‌کنیم. اما وقتی که وجود خداوند ازلی و ابدی و مساوی با حقیقت و اصل وجود و هستی باشد، فرض این که خدا زمانی نبوده است، نیز اشتباه است، پس دیگر نوبت به سؤال از چگونگی به وجود آمدن اصلا نمی‌رسد .

 


 

  • بتسابه مهدوی

ماهیت خدا

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ب.ظ

ماهیت خدا
بتسابه مهدوی
خدا موجودی است که آفریننده جهان و جهانیان است و همو است که هیچ مانندی ندارد و تنها موجودی است که نیازمند به موجود دیگری نیست و تمام موجودات به او احتیاج دارند.
ماهیت خداوند به این معنا که مثلاً از چه چیز به وجود آمده یا ساخته شده و یا هر چیزی از این است، اصلاً صحیح نمیباشد. چنین فرض هایی، نشانه نقص و کمبود است و در ذات الهی راه ندارد. به عبارت دیگر خدایی که تصور میکنیم، خدا است و اصولاً خداوند در تصور و خیال ما در نمیآید و عقل نیز به ذات الهی راه نمی یابد به این معنا که ماهیت او را درک کند، چون لازمه آن، احاطه به خداوند است و خدای نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمی شود.
1 - راه دل یا فطرت
2 - راه حس و علم یا راه طبیعت
3 - راه عقل که از طریق استدلال فلسفی و عقلی به اثبات خدا میپردازد.
در قرآن کریم و روایات اسلامی از هر سه راه برای اثبات صانع استفاده شده و سخن در باب اثبات خدا بسیار است و قرآن کریم گاهی با بیانی شیوا، فطرت آدمی را به تأمل وامیدارد. راه فطرت همان غریزه خداخواهی و خداجویی است که نوعی جاذبه معنوی است که خداوند در نهاد هر انسانی به ودیعت نهاده است. این کشش و جاذبه بین من و تو و خدا در همیشه عمر قرین و یار ما است. خداوند میفرماید: "پس دیده خود را به سوی آیین الهی، متوجه گردان! این فطرتی است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است".
راه حس و طبیعت نیز راهی است برای شناخت خالق. انسان وقتی به نظام هستی مینگرد، وقتی به زمین و زمان و دریا و خشکی و وجود خود مینگرد و نظم حاکم بر اینها را لحاظ میکند، مییابد خالقی وجود دارد که مجموعه عالم هستی را با نظم خاص، به نمایش گذارده است.
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

راه حس و عالم طبیعت:
این موازنه و هماهنگی خارق‏العاده در بین موجودات، بیانگر صانعی بزرگ و تواناست که ما به یک نمونه از این هماهنگی اشاره میکنیم:
"همه نباتات و جنگل‏ها و بوته‏ها و خزه‏ها و به طور کلی رستنیها، ساختمان اصلی وجودشان ترکیبی از آب و کربن است. حیوانات کربن دفع میکنند و نباتات اکسیژن و از این رو هر گاه این عمل موجودات متوقف میماند، آن وقت یا حیوانات همه اکسیژن‏ها را مصرف میکردند و یا نباتات کلیه کربن‏ها را و چون موازنه به هم میخورد، نسل هر دو طایفه به سرعت رو به انقراض و زوال میرفت".
آیا این یک نمونه کافی نیست که انسان اعتراف نماید که صانعی در کار است؟
راه عقل نیز برای اثبات کردگار باز است، هر چند این راه دشوارترین راه‏ها میباشد. قرآن مشوق آدمی در این راه میباشد و براهین فلسفی زیادی بر اثبات صانع اقامه شده که این براهین براساس مبنای فلسفه اسلامی بنیان نهاده شده است.
خلاصه سخن این که باید اذعان کرد که خدایی هست و آن خدا موجود واجب الوجودی است که این جهان اثر صنع او است

  • بتسابه مهدوی

عشق و انواع آن

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ

عشق و انواع ان

دکتر بتسابه مهدوی

عشق لذّتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیرقابل تصور ظهور کند.

عشق از عشقه گرفته شده و آن گیاهی است به نام لبلاب، چون بر درختی پیچد آن را بخشکاند. عشق صوری درخت جسم صاحبش را، خُشک و زردرو می‌کند، اما عشق معنوی بیخ درخت هستی اعتباری عاشق را خشک سازد و او را از خود بمیراند. عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده‌اند.

 

انواع عشق

عشق حیرانی - اصطلاح حیرانی (Agape) توسط مسیحیان اولیه (و به خصوص یونانیان، ریشه این کلمه یونانی است) برای اشاره به پذیرش بی قید و شرط و دوست داشتن یک فرد اطلاق شده‌است. این نوع از عشق بر اساس تصمیم و نه احساسات شکل می‌گیرد.

عشق با وقار - نوعی رفتار مودبانه وموقرانه که در اواخر قرون وسطی در مورد خانم‌ها و عاشقان آنها به کار می‌رفت.

عشق دروغین - نوعی عشق نادرست با هدف کسب مادیات (می توان مفهوم عشق را برای این نوع، قائل نشد)

عشق جنسی (eros) - میل جنسی نسبت به یک فرد

عشق به خانواده - عشق به افراد خانواده و مهربانی به آنها

عشق آزاد - رابطه جنسی بر اساس انتخاب فرد که محدود به ازدواج نمی‌شود

شیفتگی - در عهد جدید به معنای عشق احساسی مشروط به کار می‌رود یعنی «دوستت دارم چون...»

عشق افلاطونی یک رابطه نزدیک که درآن رابطه جنسی وجود ندارد یا سرکوب یا محدود شده‌است.

عشق ظاهری - رابطه عاشقانه‌ای که در آن پختگی لازم وجود ندارد و «راستین» نیست. این کلمه دارای بار معنایی منفی است و تأکید دارد که عشق در دوران جوانی معمولاً کمتر راستین و واقعی است.

عشق به مذهب - تعهد و دوست داشتن خدا یا مذهب

عشق رومانتیک ـ علاقه‌ای که ترکیبی از صمیمیت و میل جنسی است

عشق راستین - عشق بدون قید و شرط یا انگیزه خاص. دوست داشتن فرد فقط به خاطر خود و نه رفتارها یا عقایدش. همچنین به عشق بی قید و شرط اشاره دارد.

عشق یک طرفه - مهرعاطفه‌ای که یک طرفه‌است

شهوت - عاطفه بر اساس شهوت و تمایل به ارضای نفس.

عشق لحظه‌ای - عشقی که در لحظه‌ای که فرد برای اولین بار با فردی تماس می‌گیرد به وجود می‌آید. از این عشق به مراتب در داستانها و ادبیات یاد شده‌است وبه “ love at first sight ” معروف است.

عشق مستلزم فداکاری - فداکاری و گذشتن از جان یا چیز با ارزش دیگری برمبنای عشق.

  • بتسابه مهدوی

در عشق چه چیز مهم است ؟

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ

در عشق چه چیز مهم است ؟ عاشق از عشق چه میخواهد ؟
بتسابه مهدوی
آیا عاشق ، عشق را حقیقتی والا دیده که داشتن آن خصلت اوج لذت و اوج بودن است ؛ و معشوق در واقع فردیست یا چیزیست که مرجع کامل آن نماد محسوب میشود .
آیا عاشق ،‌ عشق را یک احتیاج دیده ؛ و معشوق را برطرف کننده این احتیاج و شاید عادت . در اینصورت بهتر نیست عاشق را معتاد بنامیم ؟ و آیا این احتیاج را خود عاشق تشخیص باید دهد یا یک طبیب ؟ (بهتر نیست نیاز به معشوق را طبیب تشخیص دهد و نوع و چیستی معشوق را عاشق ؟)
آیا عاشق ، عشق را خلا ئی در خود یافته و معشوق را پرکننده خلا درونی خود ؟ این خلا در عقل است یا در احساس و روح . اگر خلا در عقل نیست چرا اولین جائی که بعد از ورود عشق تغییرات اساسی میکند ، عقل است ؟
آیا عاشق ، عشق را وظیفه ای درونی نسبت به شخص یا شئی که معشوق نام میگیرد میبیند ؟ دراینصورت معشوق چه حکمی را برای عاشق دارد ؟ مثلا فرزند یعنی خود تکامل یافته ما و ما با عشق میخواهیم آنرا رشد دهیم . آیا با نوعی از خودخواهی جهش یافته طرفیم ؟
و شاید معشوق حکم ، خالق عاشق را داشته باشد . در اینصورت چگونه من از جز عاشق کل شوم ؟ مگر از روی نمونه وجودی خودم . پس باز با نوعی از خودعاشقی پیشرفته طرفم . و من عاشق خودم نه او . و من اورا آنطور که خود میخواهم میبینم نه آنطور که هست .
چه ظلم بزرگی را با نا آگاهی در حق خالق دارم انجام میدهم . در سایر عشق ها من ذوب معشوق میشدم . اما اینجا دارم معشوق را با اینکه برتر هم هست در خود غرق میکنم . چاره چیست ؟( در مطلب مفصل دیگری بررسی میکنم )
 
آیا عاشق ، مغلوب است یا پیروز ؟ اگر عشق را فتح میدانید به این دلیل که عاشق ذوب و محو در معشوق میشود زیرا حقیقتی بالاتر ازآن نیست .  با این طرز تفکر شما عشق را با ایثار اشتباه گرفتید . شاید ایثار بخشی از عشق باشد اما عشق نیست . و اگر مغلوب مینامیدش بهتر نیست مقلوب بگوئیم تا مغلوب .
آیا عشق با ارزش است یا معشوق ؟ بهتر است بگوئیم در بعضی جاها عشق در بعضی جاها معشوق . اگر معشوق ارزشی کمتر از عشق داشته باشد ، ما در واقع در حال گول زدن خودمان هستیم . چون نماد حقیقی عشق را به اشتباه انتخاب کردیم ، و این سرآغاز تحریف عشق است . میتوان با عشق زیست تا به معشوق رسید . اما در اینصورت باز معشوق موجود است و آن آرمانی که ما از عشق ایجاد کردیم . شاید شبیه عده ای که آرمانی از عشق به خالق ساخته اند .
مثل این میماند که بگوییم فرآیند مهم است و محصول مهم نیست .و این جاست که انحرافات شکل میگیرد .
 
و اما نشانه هایی از آنچه عشق هست و آنچه عشق نیست
شاید یک نشانه برای عشق عادت باشد . عشق عادت پذیر هست اما محتاج عادت نیست . با ندیدن و لمس نکردن کمرنگ نمیشود ولی آنچه عشق نیست ، عادت است و با دوری از بین میرود .
در عشق ، عاشق بازیچه دست عشق و معشوق نیست ، عاشق تحقیر نمیشود . اما در آنچه عشق نیست ، تحقیر ‌( نه صرفا از طرف معشوق ، بلکه محدود کردن هم خود میتواند جز تحقیر محسوب شود ) بخشی از عشق میشود .
در عشق حقیقی، عشق باعث تعالی است ، معشوق میخواهد عاشقش هر روز بزرگ و بزرگتر شود . اما در آنچه عشق نیست ،  معشوق از رشد عاشق خود میترسد ، میخواهد او ساکن بماند چرا که میترسد عاشق از معشوق بزرگتر شود یا رشدش باعث شود معشوقی والاتر را بیابد .

  • بتسابه مهدوی

دعای روزی عشق

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی
 ازخدابخواه که عشق را روزی ات کند.
از خواستن وباز خواستن خسته نباش .
 نفس عادت کرده تا بخواهد با شتاب دریافت کند.
 اما  دراین  مسیر بعد از طلب باید که صبر کنی .
 صبر تو رازلال می کند وپوسته های ضخیم نفس را می تراشد.
اگر بدانی که صبوری دردل طلب است ان وقت بذیرش ان برایت اسان خواهدشد.
اگر در این راه نگاهی دلت را لرزاند صدایی تو رابه سوی خدا خواند ودست نوازشی تو
 را نواخت همه این احوال را تجلی خالق در مخلوق بدان.
ان وقت است که تو بی واسطه نفس به سلوک عاشقی با می گذاری و
 وقتی مجذوب شدی می توانی دیگران رانیز جذب کنی .
از تصور هر تملکی رها شو ازقدرت وشهرت بپرهیز.
ان وقت می بینی که وقتی اعتماد می کنی و از زمین کنده می شوی
 در اغوش امن الهی  هم به دانش حقیقی و حکمت درون راه می یابی و
هم از گنجینه های پربرکت الهی توانگرخواهی شد.و
 به مقامی ومرتبه ای صعود می کنی که فرشته های اسمانی به ان سجده کردند.
و این پاداش کسانی است که طلب کردندو با صبوری در استانه رحمت الهی زانو زدند

  • بتسابه مهدوی