نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۶۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

تمرین مراقبه: در گستره‌ی آسمان

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۴۰ ق.ظ

تمرین مراقبه: در گستره‌ی آسمان

دکتر بتسابه مهدوی

 

 اکنون بیا مراقبه کنیم. خواهش می‌کنم چشم‌هایت را نیمه‌باز نگه دار و آسمان بی‌کران را تصور کن. در آغاز تصور کن که آسمان درست در برابر تو جای دارد. سپس بی‌درنگ بکوش احساس کنی که خود، به بزرگی آسمانی و خود آسمان بزرگی.

خواهش می‌کنم پس از چند دقیقه چشم‌هایت را ببند و بکوش آسمان را در دل خود ببینی و احساس کنی. خواهش می‌کنم حس کن قلب کیهانی هستی و آسمان در درون توست، تو با ان مراقبه می‌کنی و خود را با آن یکی می‌سازی. دل معنوی تو بسیار بزرگ‌تر از آسمان است، ای اینجاست که به سادگی می‌توانی آسمان را به درون خود بیاوری.

*

برای مراقبه به یک چیز بسیار دور بیندیش، به آسمان، به دریا، به کوه، و با آن بزرگی که نیروی ناب است، یکی شو.

هنگامی که نیروی لگام‌گسیخته آمد، بگذار مانند رودی از سر انگشتان تا به فرق سرت روان شود. نکوش آن را بازداری. بگذار در جایی ویژه جمع شود. بگذار شکل نیروی روان را به خود بگیرد. آنگاه خواهی دید که خودبه‌خود و از درون باز آرام خواهی شد. اگر آگاهانه بکوشی نیرو را از جایی از تنت به جایی دیگر روان کنی، خواهی توانست از شادی این نیروی یزدانی برخوردار گردی.

*

خواهش می‌کنم در این گونه‌ی مراقبه احساس کنی بدون زور و زحمت در رود مراقبه پا می‌گذاری و در آن روان می‌شوی. بگذار آگاهی یزدانی در درونت روان گردد. این رود، مراقبه‌ی راستین است و تو شاید پیشتر هم بارها در آن گام گذاشته بوده باشی. هر زمان که بگذاری رود آگاهی در تو روان شود، مراقبه‌ای راستین توانی داشت.

 

*

بکوش تصور کنی که در میان قلبت ستون سپیدی سرافراخته. تصور کن که این ستون سپید روشن از فرق سرت بیرون زده و اینک هفت سانتیمتر از آن بالاتر است. اکنون می‌توانی آغاز به مراقبه کنی. چند دم احساس کن که چیزی به جز همان روشنایی نیستی. احساس کن که آن یکسره، هستی خود توست. اگر بتوانی احساس کنی که آن، همان هستی خودت است، بی‌شک همه‌ی دشواری‌های تو زدوده خواهند شد.

دکتر بتسابه مهدوی

27 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

تصور دریا

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ق.ظ

تصور دریا

دکتر بتسابه مهدوی

 

مراقبه کردن مانند آن است که در ته دریایی غوطه‌ور باشی، در جایی که همه چیز آرام و برخوردار از آرامش است. در سطح آن شاید موج‌ها و خیزاب‌هایی باشد، اما ته دریا به آن بستگی ندارد. ژرفای دریا آرام آرام است. هنگامی که آغاز به مراقبه می‌کنی، نخست بکوش به هستی دورنی خود، به هستی راستین خود-یعنی کف دریا برسی. اگر موج‌هایی از جهان دیگر بیایند، به تو نخواهند رسید. ترس، دودلی، اندوه و همه‌ی آشفتگی‌های زمینی به سادگی زدوده می‌شوند، چون صلح و آرامی پایدار بر ما چیره شده است. دست اندیشه‌ها به ما نمی‌رسد، چون خرد ما صلح و آشتی ناب، آرامش ناب، یگانگی ناب است. آنها مانند ماهی‌ها در دریا می‌پرند و شنا می‌کنند، اما هیچ نشانی از خود بر جا نمی‌گذارند. به بالاترین گامه‌ی مراقبه که برسیم، احساس می‌کنیم که خود دریا هستیم و جانوران دریایی بر ما کارگر نیستند. احساس می‌کنیم که آسمان هستیم و هیچ کدام از پرندگانی که پروازکنان می‌گذرند، بر ما کارگر نمی‌افتند. خرد ما آسمان است و دلمان دریای بی‌کرانه. این همان مراقبه است.

دکتر بتسابه مهدو ی

24 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 24شهریور 95

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ق.ظ


  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 25 شهریور95

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ق.ظ


  • بتسابه مهدوی

مراقبه روی قلب (برای آغازگران)

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ب.ظ

مراقبه روی قلب (برای آغازگران)

بتسابه مهدوی

 

آغازگر باید تصور کند بچه است، فرقی نمی‌کند که چند سالش باشد. خرد یک بچه رشدی نکرده. خرد وی از دوازده‌سیزده‌سالگی آغاز به کار در قلمرو اندیشه می‌کند. اما پیش از آن، بچه تنها دل است و بس. هر چه را که می‌بیند، احساس می‌کند از آن خودش است. خودبه‌خود خویش را با چیز دیگر یکی می‌بیند. این کار دل است.

هنگامی که احساس کردی بچه هستی، زود تصور کن در یک گلستانی. این گلستان همان قلب توست. بچه می‌تواند ساعت‌ها در گلستان بازی کند. از سر این گل سر ان گل برود، اما از گلستان بیرون نخواهد رفت، چون زیبایی و بوی گل‌ها وی را شاد می‌کند. در درون تو هم گلستانی هست و تو می‌توانی تا هر زمان که بخواهی در آن بمانی. از این راه می‌توانی خود را خوب روی قلب متمرکز کنی.

*

بکوش احساس کنی همه‌ی توان، همه‌ی نیروی تصمیم و اراده‌‌ات در جایی ویژه است، در قلبت. احساس کن که هیچ جایی نیستی مگر در آن جای کوچک. چشم نداری، بینی نداری، هیچ چیزی نداری. اگر احساس کنی همه‌ی هستی‌ات در جایی معین تمرکز یافته و پراکنده نیست، تاثیر این تمرین را خواهی دید.


اکنون خواهش می‌کنم احساس کن در برابر در قلبت ایستاده‌ای و همراه شادی-دلباختگی، صلح و آرامش، روشنایی، خوشبختی، نیرو و دیگر دوستانی که بر آنها ارج می‌نهی و برایشان ارزش قائلی هستی. همان‌جا جلوی در قلبت بایست و چشم‌براه آمدنش بمان. هنگامی که دیدی دارد می‌آید، بگذار به درون آید. اما اگر آنهایی امدند که تو فرایشان نخوانده‌ای، نگذار به درون بیایند. پیچیدگی، عدم صمیمیت، ناپاکی، عدم اطمینان، دودلی، رشک و دیگر نیروهای منفی، همه میهمانان ناخوانده‌اند. اگر آنها را دم در قلب دیدی، خواهش می‌کنم نگذار به درون بیایند. خواهش می‌کنم احساس کن که عشق پیکری انسانی یافته، صلح پیکر انسان به خود گرفته، روشنایی مانند یک آدم شده و خوشبختی هم به پیکر یک انسان درآمده. همچنین رشک، عدم اطمینان، دودلی، ناپاکی، پیچیدگی و دیگر نیروهای منفی، قواره‌ و شکل انسان را به خود گرفته‌اند و تو می‌توانی آنها را با چشم‌های انسانی خود ببینی. سپس بگذار دوستان فراخوانده‌شده‌ات به درون بیایند. اما آنهایی که دوستت نیستند، که ناخوانده‌اند را وادار کن در بیرون بمانند. نگذار آنها از در قلبت به دورن راه پیدا کنند. اگر بتوانی هر روز تنها به یک دوست خود بیندیشی و همان دوست را فراخوانی که جلوی در قلبت بایستد، این سرآغاز دوستی خدایی خواهد بود. به خود بگو: "من امروز تنها دوست خود، عشق را راه خواهم داد، نه هیچ کسی به جز او را. فردا دوستم، شادی را راه خواهم داد و پس‌فردا دوستم، صلح را به دورن خانه فراخواهم خواند." نیز می‌توانی بگویی: "من به پیشرفت‌های بزرگی دست یافته‌ام. می‌توان بیش از یک دوست را فراخوانم. بی‌شک می‌توان همه‌ی دوستانم-عشق، شادی، صلح، روشنایی و خوشبختی – را فراخوانم. تا اینک این توان را نداشتم که بیش از یک میهمان را بپذیرم. تنها می‌توانستم یک دوست را فراخوانم.اینک می‌توان همه‌ی دوستان خدایی خود را فراخوانم و بگذارم در اتاق قلبم پا گذارند.

دکتر بتسابه مهدوی

23 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

گشودن دل

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۷ ق.ظ

گشودن دل

دکتر بتسابه مهدوی

 

اگر بتوانی خود را روی سر انگشت، روی شمع یا هر شی دیگر متمرکز کنی، خواهی توانست روی قلبت هم تمرکز کنی. برای این کار می‌توانی چشم‌هایت را ببندی یا نگاهت را به دیوار بدوزی، اما به هر روی قلبت را در این هنگام، دوست عزیز خود بدان. زمانی که این تصور چنان شدتی پذیرد که همه‌ی هوش و حواست را بردارد، از قلمرو اندیشه‌های معمولی گام را فراتر گذاشته‌ای و به تمرکز درآمده‌ای. تو از نگاه فیزیکی نمی‌توانی قلب معنویت را بنگری. اما می‌توانی همه‌ی توجه خود را همراه آن سازی. آنگاه نیروی تمرکزت اندک اندک به قلبت راه پیدا می‌کند و خود را یکسره از قلمرو خرد تو می‌کند.

اگر به اندازه‌ی بسنده پاک نباشی، اگر خواست‌های خاکی بی‌شماری قلبت را فراگرفته باشند، باید پیش از تمرکز بر قلب، خواستار پاکی شوی. پاکی، احساس هستی محرابی زنده در ژرفای گوشه‌های قلب توست. اگر حضور خدایی محراب درونی را احساس کنی، از درون خود پاک خواهی شد. آنگاه است که تمرکز روی قلب، بسیار بر تو کارگر خواهد افتاد.

*

راه موثر دیگری هم هست که برای انجامش باید کمی کوشاتر باشی. در آغاز احساس کن که دست و بینی و چشم و گوش نداری. جز قلبت هیچ چیزی نداری. این قلب نباید حتما در میان سینه‌ی تو باشد. می‌تواند در پیشانی یا هر کجای دیگر باشد. همین بس است که تصور کنی یگانه چیزی که داری همان قلب است و قلب.

پس از گذشت زمانی قلبت را گیر می‌آوری. می‌گویی چگونه آن را گیر می‌آوری؟ آگاهی‌ات به تو خواهد گفت که قلب کجاست. روشن است که دانش پزشکی این را نادرست خواهد خواند و خواهد گفت که قلب تنها  در میان سینه است و بس. اما قلب برای انسان‌های معنوی می‌تواند در هر کجایی باشد، چون قلب معنوی جایگاه روشنایی است. هنگامی که هستی یزدان در تو، سوپریمی که در درونت هست، بخواهد حضور روشنایی را از راه چشم سوم تو نشان بدهد، همان روشنایی بی‌کران و نیروی بی‌کران را، آنگاه با تو در میان خواهد گذاشت که: قلبت این‌جاست. پس آنگاه چشم سوم برای تو نشست‌گاه روشنایی خواهد شد. این یعنی سوپریم جایی ویژه را خواهد جست و آنجا خانه خواهد کرد.

هنگامی که رهسپار می‌شوی باید احساس کنی که قلبی داری، احساس کنی که خود قلبت هستی. پس از گذشت زمانی آگاهی بر تو روشن خواهد کرد قلبت کجاست و یا اینکه چه کسی قلب است. در آن دم، خود را روی آن نقطه متمرکز کن و احساس کن که تنها در همان‌جا قلبت را احساس می‌کنی و قلب بشو. قلب یعنی روشنایی و روشنایی یعنی نیرو. تو هر چه روشنایی بیشتری داشته باشی، نیروی بیشتری هم خواهی داشت. یزدان، روشنایی ناب است. از همین جاست که یزدان به درون هر چیزی راه می‌یابد، از همین ‌جاست که وی نیروی ناب است. روشنایی و نیرو نمی‌توانند از هم جدا شوند. ما در اینجا می‌توانیم این لامپ را ببینیم و پریزی را که به آن وصل شده. اما در زندگی معنوی نمی‌توانیم روشنایی را از نیرو جدا کنیم. روشنایی، خود نیروست. و روشنایی چیست؟ یگانگی با کیهان.

دکتر بتسابه مهدوی

22 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

پیران

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۴۲ ق.ظ

پیران

دکتر بتسابه مهدوی

 

گرچه تجربه فراوان اندوختن و آبدیده شدن فقط مستلزم طول عمر نیست و چه بسا افرادی که با طول عمری کمتر تجربه ای بیش از دیگران (که عمر طولانی تری دارند) اندوخته باشند، اما به هر حال یکی از لوازم تجربه اندوزی همانا گذشت روزگار است و گذر عمر انسان.

به همین جهت است که پیران اغلب سخن از تجربه می گویند و آن جوانی عمر طولانی می یابد که به پند پیران گوش فرا دهد:

پیران سخن ز تجربه گویند زینهار                      هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن

گوش سپردن به پند پیران سفارشی است و پیامی که حافظ پیوسته آن را تذکر می دهد و فرا یاد می آورد:

جوانا سر متاب از پند پیران         که رای پیر از بخت جوان به

آیا پیران فقط تجربه بیشتری دارند یا نشان دیگری نیز مشخصه آنهاست؟ علاوه بر تجربه و دانش یک نشانه بارز پیران خمیدگی قامت است. شاید خمیدگی قامت پیران بدان جهت است که بر روی خاک به دنبال روزگار جوانی خود می گردند. و اما آیا هر خمیده قامتی پیر است و چون پیران نصیحت می گوید؟ شاید نه! اما «چنگ خمیده قامت» نیز همانند پیران ما را نصیحت می کند و نصیحتش آنست که ما را به شادی و عشرت فرا می خواند و از راه دادن غمهای روزگار بر دل حذر می دارد و این چنگ- به سبب خمیدگی، در شعر خواجه شیراز چه خوش بر جای پیر می نشیند:

چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت            بشنو که پند پیران- هیچت زبان ندارد

همین چنگ خمیده قامت است که در جای دیگر به عنوان پیر منحنی باز لب بر نصیحت مخاطب خود می گشاید. البته پیام او همانست که در جای دیگر نیز داشته است.

پیر منحنی سر بگوش سالک می آورد و به او می گوید که دو روز گذران عمر را به خوشی گذراند و از ساقی طلب می کرد. زیرا با نوشیدن می و شراب عشقست که حتی از صوت چنگ و رباب و مغنی نیز آوای تسبیح «او» بگوش می رسد:

می ده  که سر بگوش من آورد سرو و گفت

خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی

ساقی به بی نیازی رندان که می بیار

تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی

دکتر بتسابه مهدوی

21 شهریور 1395

تهران

 

  • بتسابه مهدوی

پیر میفروش چه پیامی دارد و چه راهی را بر سالک عرضه می کند؟

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ب.ظ

پیر میفروش چه پیامی دارد و چه راهی را بر سالک عرضه می کند؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

برای زدودن زنگار غم از دل و به فراموشی سپردن هر آنچه جز اوست چه باید کرد؟ پیام پیر میفروش آنست که باید شراب نوشید! آری فقط «شراب عشق» است که سالک را به چنان مستی و سرمستی می کشاند که از هر گونه اندوه و ملالی به آسانی رها می شود:

دی پیر میفروش- که یادش بخیر باد           گفتا شراب نوش و غم دل ببر زیاد

لطف و مهربانی پیر میفروش دائمی است. از همین لطف خاص و به یمن عاطفه و مهربانی است که هیچگاه ساغر سالک از شراب روشن عشق تهی نمی گردد:

هرگز به یمن عاطفت پیر میفروش               ساغر نشد تهی ز می صاف روشنم

 

پیر میکده:

پیر میکده- نیز که، همچون پیر مغان، واقف بر بسیاری از اسرار است- ماجرای می خواری سالکان و صوفیان هم البته بر او پوشیده نیست و اساساً نکته حدیثی اینست که پنهان بماند و او خود صد بار این ماجرا را شنیده است که صوفیان در زیر خرقه جام شراب حمل می کنند و باده می نوشند:

ما ز بر خرقه باده نه امروز می خوریم               صد بار پیر میکده این ماجرا شنید

در جو آلوده به ریا و تزویر و دروغ و نیرنگ- روزگار حافظ- برای سالکی که می خواهد به همه چیز عشق بورزد و چشم بر عیبها و پلیدی ها فرو بندد و از ملامت و عیبجوئی آنان که خود عیبنا کند آزرده نشود، برخلاف ریاکاران و پیمان شکنان پیوسته وفا کند، راه نجات چیست؟

پیر میفروش در پاسخ به این پرسش دو چیز را به عنواه راه نجات پیشنهاد می کند:

می نوشیدن و عیب پوشیدن:

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات          بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

 

پیر میخانه:

سوختگان راه عشق عالمی دارند و حالی که همه آن حال را درنمی یابند.

بخصوص آنان که آتش عشق بر جانشان نیفتاده، نه تنها سوخته راه عشق و معشوق نیستند بلکه خامند و بیخبر، این حال را هرگز درنمی یابند. چنین است که پیر میخانه می گوید سخن گفتن از حال دل سوختگان برای اینگونه افراد کار عبثی است که باید از آن پرهیز کرد:

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش        که مگو حال دل سوخته با خامی چند

پیر میخانه چه معجزی دارد و چه کرده است که چنین مورد علاقه سالک قرار گرفته و سالک را مرید و شیدا و حلقه بگوش خود کرده است؟ معجز پیر میخانه جام جهان بین است. جامی که چون آینه ای شفاف عکس رخ یار در آن منعکس است و پیر میخانه این جام جهان بین را سحرگاهی به سالک خود هدیه کرده است و او به وسیله این جام از حسن معشوق خود آگاه شده است:

پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد           وندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم

 

پیرصحبت

 پیر- صحبت- که همنشین و همدم سالک است و با پند و موعظه مرید را ارشاد و نسبت به مشکلات و مسائل آگاه است، به عنوان نخستین موعظه به مخاطب خود، پرهیز از همنشین بد و ناجنس را یادآوری می کند:

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است           که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

 

 پیر فرزانه

برخلاف پیر مغان و پیر میفروش، چون تابع خرد و فرزانگی است سالک را از رفتن به سوی میخانه منع و او را به جهت آلودگی به مستی و وابستگی میخانه سرزنش می کند و بر او خرده می گیرد، اما حافظ نسبت به چنین عیبی توجه ندارد و هشدار می دهد که پیمان ترک پیمانه را بارها شکسته است و اساساً در این مورد دلی پیمان شکن دارد و پند پیر فرزانه در او کارگر نمی افتد:

الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه              که من در ترک میخانه دلی پیمان شکن دارم

 

پیر مناجات

 در خلوت و سکوت شبانگاهی به راز و نیاز و مناجات با معشوق و محبوب مشغول است. چگونه می توان خلوتیان عالم معنی را نیز با او همراه و آنان را سرمست از باده سحرگاهی- جام صبوحی- کرد؟ حافظ می گوید باید که چنگ صبوحی را به در پیر مناجات ببریم و سکوت او بشکنیم و به بانگ چنگ و نای و نی همه خلوتیان را به رقص و سماع آوریم و آنان را مست از باده عشق گردانیم:

تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند                 چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم

 

پیر صاحب فن

 به یقین اوست که از فنون و پیچ و خم راه آگاه است. اما آیا این پیر کسی جز خود حافظ است؟ چرا که قول حافظ و فتوای این پیر یکی است.

اگر هم حافظ مرید پیر صاحب فن است، بهرحال هر دو یک نظر دارند. هم حافظ و هم پیر ما را به، همصحبتی خوبان فرا می خوانند و جدیت گفتن از جام باده:

حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو                       بقول حافظ و فتوای پیر صاحب فن

دکتر بتسابه مهدو ی

20 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

مراقبه با مانترا

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ق.ظ

مراقبه با مانترا

 بتسابه مهدوی

 

اگر اندیشه‌ات ناآرام است و از همین رو نمی‌توانی در مراقبه‌ات ژرف شوی، این را باید فرصتی برای به کار کشیدن یک مانترا بدانی. می‌توانی چند دقیقه "سوپریم" یا "اومAUM))" یا "خدا" را پشت سر هم بازگویی. همچنین اگر می‌خواهی به سطح زیستی احساسی گام بگذاری، اما اندیشه‌های بد و یا نادرست می‌آیند و نمی‌گذارند، "اوم" یا یکی از نام‌های سوپریم ( یزدان) را پیوسته بازگوی. در این کار بکوش تا می‌توانی شتاب کنی و آن را تند بگویی. هنگامی که می‌خواهی خردت را از بند ناپاکی‌ها آزاد سازی، باید چنان تند ذکر بگویی که انگار داری دنبال قطاری می‌دوی تا به آن برسی. در یاپای عادی، مانترا را معمولی بگو، اما با حضور دل، بی آنکه آن را بسیار کش بدهی. و گرنه ذکر پانصد یا ششصدباره زمان بسیاری را خواهد گرفت.

*                                

اگر می‌خواهی به پاکی فراگیر هستی خود دست یابی، یاپا می‌تواند بسیار به تو یاری کند. اما باید ساختاری و سیستماتیک کار کنی، گام به گام. امروز "اوم"، "سوپریم" یا مانترایی را استادت به تو داده، پانصد بار بگو. سپس فردا آن را ششصد بار بگو، پس فردا، هفتصد بار و همین گونه بالا برو تا پس از یک هفته به هزار و دویست برسی. باز شمار آنها را ]هر روز[ پایین بیاور تا باز به پانصد برسی. با این شگرد می‌توانی به سادگی از درخت بالا بروی و باز پایین بیایی.

این تمرین را پیوسته تا یک ماه دنباله‌گیری کن. چه تو نام خود را دگرگون بکنی چه نکنی، جهان نام تازه‌ای رویت خواهد گذاشت:"پاکی". برخی از شاگردان من این تمرین را کرده‌اند و باید بگویم به روشنایی چشمگیری در هستی خود و مسائل احساسی‌شان دست یافته‌اند.

 

اگر برایت دشوار است همه‌ی آن را یک‌جا بگویی، می‌توانی آن را بخش کنی. می‌توانی ده بخشش کنی و هر بار مانترا را تنها پنجاه بار ذکر کنی. اگر بخواهی در درازای روز ده لیوان آب بخوری و هر ده لیوان را یک‌باره بالا اندازی، باید به آسیبی که این کار می‌تواند به معده‌ات بزند، نیز بیندیشی. از همین جاست که هر ده لیوان را یک‌باره نمی‌نوشی. اما اگر همواره پس از گذشت یکی دو ساعت یک  لیوان بخوری، به سادگی خواهی توانست ده لیوان بنوشی. در این کار هم می‌توانی به جای آنکه "اوم" را یک‌باره پانصد بار ذکر کنی، سپیده‌دم پنجاه بار آن را بگویی. پس از یک ساعت بکوش پنجاه بار دیگر آن را بر زبان روان کنی. اگر هر ساعت اوم را پنجاه بار بگویی، هر بارش یکی دو دقیقه بیشتر زمان نخواهد برد. چون یکی دو دقیقه در یک ساعت چیزی نیست، این تمرین ترا آزار نخواهد داد.

اگر مانترایی برای خودت داری، می‌توانی آن را هر ساعت، پنجاه بار آرام بگویی. این بیش از دو سه دقیقه به درازا نخواهد کشید و هر کسی می‌تواند سه دقیقه به یزدان پیش‌کش کند. این ارزشی ندارد که تو چند ساعت می‌توانی پشت سر هم ذکر بگویی، آنچه ارزشمند است که تا چه اندازه با حضور دل این کار را به انجام می‌رسانی.

                                                             

*

خواهش می‌کنم "عشق، عشق، عشق" را در درون خود و با حضور دل ذکر کن. خواهش می‌کنم زمانی که واژه‌ی عشق را با حضور دل بسیار بر زبان می‌آوری، احساس کن که این واژه دارد در ژرف‌ترین گوشه‌کنارهای دلت بازگفته می‌شود:"عشق، عشق، عشق".

اگر می‌توانی با مفهوم‌های صلح و آرامی یا آرامش خدایی بهتر کار کنی، خواهش می‌کنم "آرامش" را در دل خودت ذکر کن، یا به سادگی برای خودت تکرار کن. بکوش تا آن آوای کیهانی را که این واژه را تجسم می‌بخشد، بشنوی. واژه‌ی "آرامش" آوایی خواهد شد که مانند تخمی در ژرفای دلت پژواک یابد. اگر نمی‌خواهی، خواهش می‌کنم واژه‌ی "روشنی، روشنی، روشنی"  را ذکر کن. خواهش می‌کنم هنگامی که این واژه را مانند ترانه می‌خوانی یا با حضور دل بازمی‌گویی، احساس کن تو همین واژه یا خاصیت خدایی شده‌ای. خواهش می‌کنم احساس کن که همه‌ی هستی‌ات، از فرق سر تا انگشت‌های پاهایت، تبدیل به عشق یا آن خاصیتی که تو داری پیوسته بازش می‌گویی، گشته. همه‌ی عصب‌هایت، تن ظریفت، تن فیزیکی‌ات، همه و همه مالامال از عشق گردیده‌اند. این خاصیت‌ها یک چنین نیروی جادویی دارند.

عشق، آرامی، روشنی، خوشنودی. آن ویژگی خدایی که می‌خواهی در درون خود داشته باشی یا بشوی را خودت برمی‌گزینی.

دکتر بتسابه مهدوی

20 شهریور 1395

تهران

  • بتسابه مهدوی

شعری زیبااز شیخ بهائی

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ق.ظ

شعری زیبااز شیخ بهائی

دکتر بتسابه مهدوی

نزد اهل دل بود دین کاستن

در عبادت مزد از حق خواستن

رو حدیث ما عبدتک ای فقیر

از کلام شاه مردان یاد گیر

چشم بر اجر عمل از کوری است

طاعت از بهر مزد،مزدوری است .

خادمان مزد گیرند این گروه

خدمت با مزد کی دارد شکوه

عابدی کو اجرت طاعت خواست

گر که عابد مینهی نامش خطاست .

دکتر بتسابه مهدوی

20 شهریور 1395

تهران

 

 

  • بتسابه مهدوی