قلمرو ناشناخته ها
دکتر بتسابه مهدوی
![](//bayanbox.ir/thumb/1860246445835441620/personeli-be.jpg)
حتی کسانی که خدا را تجربه کرده اند .او را راز دانسته
اند ...هر چه بیشتر او را تجربه کنی ،محو تر میشوی. ...
فانی میشوی ...روزی خواهد رسید که خدا دیگر معلوم تو
نیست ...
حتی خود تو نیز ناپدید شده ای. ...
همان طور که قطره به دریا میرسد و فانی میشود ...
در قلمرو دانش ناشناخته ها به شناخته ها استحاله میابند
...شاید روزی بیاید که همه ی نا شناخته ها شناخته شوند ...اما در قلمرو معنوی و دینی
..مسئله فرق میکند ..در اینجا این ناشناخته نیست که به روشنایی فهم ما وارد میشود ،بلکه
این مائیم که در ناشناختنی فانی میشویم ..در این ساحت ،روزی خواهد رسید که همه چیز
،شناخته ها و ناشناخته ها ،ناشناختنی میشوند ....
خداوند در ساحت تسلیم محض ما و حیرت ماست که حجاب از
چهره بر میگیرد و خود را با اسما خود نم نمک نشان ما میدهد ....عقل باید بر آستانه
حیرت سر بساید ...تا اجازه ی ورود بگیرد ...💛❤️💛
هنگامی که شکوه خدایی او چهره نشان میدهد ..عقل کالبد
تهی میکند. جایی که جبرئیل همچون گنجشک کوچک
پر میریزد .از دست عقل حقیر چه بر می آید ؟؟؟❤️💛❤️
عقل چاره ای ندارد مگر آنکه سر به آستانه حیرت بساید
...و به عجز خود اعتراف کند هر مرغی که به این ساحت پرواز کند ...به ناچار پر خواهد ریخت .
با پای استدلال و عقل چوبین نمیتوان راه شناخت او را
پیمود ...اصلا او را نمیتوان جست و جو کرد .
انگیزه ی هر جست و جویی ..کنجکاوی ذهن است . 👇🏼💛
نهانخانه ی ذهن مسکن نفس است .
نفس است که میخواهد بر مفهوم خدا احاطه پیدا کند و او
را بشناسد .
اما خدا مفهوم نیست ...نفس اگر احاطه پیدا کند و نشناسد
میرنجد ...
نفس و عقل نمیتواند خدا را بشناسند زیرا نفس و عقل خود
سد راه شناخت اند .💛❤️💛👇🏼
ما از هستی و خداوندمان جدا نیستیم این نفس است که توهم
جدایی را در ما ایجاد کرده است.
نفس یعنی توهم جدایی از خداوند ...
و تسلیم یعنی ....زدودن غبار جدایی
یعنی فنا ....یعنی محو قطره در دریا...
تسلیم یعنی رها کردن و دست و پا زدن در دریا ...
فراموش نکن ...آب دریا فقط مرده را بر سر میگیرد و به
ساحل می آورد ...
هنگامی که خود را در او محو میکنی ..معجزه اتفاق می
افتد ...
حکیم سنایی نیز به چشمان مشتعل آن عارف واصل نگاه کرد
...به سخنان آتشینش گوش داد ...موسیقی کلام او را نوشید ...حضور پر از حس خدایی او
را حس کرد ...و ناگهان پروانه وار از پیله ی نفسانیت بیرون آمد ..💛❤️💛
سنایی در تمام عمر خود جهد عقلانی کرده بود تا به خدا
برسد ...اما به هیچ مقصدی نرسیده بود...او خاکستر مشتی استدلال خشک و بی روح را در
چنگ خود داشت و بس ...اما ناگهان در حضور حضرت این پیر روشن ضمیر ...به روشنی رسید
..
حکیم سنایی ،از این که مردی ژنده پوش و گمنام در خرابه
ها او را کور خطاب کرده بود ....مبهوت مانده بود ...
![](//bayanbox.ir/view/597079795882861314/gol01.jpg)
و در این وادی بهت و حیرت بود که ناگهان او از خواب
غفلت بیدار شد .
استادان واقعی و پیران و مرشدان حقیقی و راستین همیشه
شاگردان خود را شوکه مینمایند ...از وجود آنها برقی با ولتاژ بی نهایت عبور مینماید
...
گاه با ترک شاگردان آنها را بیدار نموده ..گاه با تنبیه
...گاه با درهم شکاندن نفسشان و غرورشان ...حجاب های نفسانیت مرید را نشانه میگیرند
و میدرند ...
سنایی برای یک لحظه ناپدید شد ....
خود را به تلاطم های دریا سپرده بود ..
در همان لحظه ی غرق شدن بود که دریا او را بر سر گرفت
و به ساحل روشنایی و بصیرت آورد ...💠🌻💠
حالا دیگر از وجود سنایی نه شعر ..بلکه خدا میتراوید
...
گر نه ایزد ورا نمودی راه 🌻
از خدایی کجا شدی آگاه 🌻
هنگامی که فانی میشوی ...خدا آشکار میشود ...این انسان
نیست که به خدا میرسد ...این خداست که انسان را میخواهد و میخواند و میابد .💠🌻
عزیزاااا....
خدا همواره تو را میخواهد و در جست و جوی توست....اما
این تویی که پنهان شده ای ...💠🌻💠
او در حجاب نیست .
این تویی که در حجابی ...
او در آسمان ها نیست.
پشت در خانه توست ...در دل توست.
این تویی که درب دل نمیگشایی 💠
خدا...🌻همچون پرتو خورشید
دنبال روزنه ای میگردد تا بر دل تو بتابد ..💠🌻💠
او میخواهد گرم و روشنت کند .
این تو و نفس توست که نمیخواهد و نمیگذارد ...🌻
او حاضر است ..تو غایبی ..💠
او تو را میخواند ..این تو هستی که جواب نمیدهی.
...💠🌻💠
عزیزا.....❤️
هنگام دیدار با خدا ...بایست زره و سپر نفس خویش را
بر زمین بگذاری ...
بایست که روح را عریان کنی و در معرض نوازش های لطف
و انوار اسمای او قرار دهی ...
ما از او میگریزیم و در پی دنیا میرویم ..
آخر عاقبت چه ؟ما را از او گریزی نیست .💠❤️💠
اما خداوند در سایه نیز در انتظار ماست .🌻
و در حضور پیر و راهنماست که امکان گریز ما کم میشود
...استاد و پیر ...
شور عشق را در نی خاموش جان ما میدمد . و با دم او صد
نغمه در آغوش ما میتپد .💠🌻💠👇🏼
عزیزا ...ذات خداوند همواره ما را به سوی خودش میکشاند
.
تاک معرفت ما همواره از باران لطف او نمناک است .❤️💠❤️
ما بایست چشمان خود را در کشتزار محبت او بکاریم و حاصل
تماشا را برداشت کنیم ..زیر خاک ما ..شرار زندگیست .
سنایی راهی فتح هند بود ،اما دیدار با خدا نصیبش شد
.بنابراین این سنایی نبود که به چنان تجربه ای میرسید. بلکه خدا بود که سنایی را به
چنان تجربه ای میرساند .💠❤️💠
اما حکیم سنایی چنان موهبتی را به دست آورد زیرا
...دلی گشاده داشت .
آفتاب خدا که بالا آمد به درون دل سنایی تابیدن گرفت
.❤️
عزیزاااا.....💠
به یاد داشته باش ..خداوند به دلیل اینکه شایسته هستی
به سر وقت تو نمی آید ...کدامین شایستگی در تو هست که تو را مستحق دیدار با خداوند
نماید .
عزیزا ....❤️💠👇🏼
وصال او را به کوشش نمیدهند ...و گرنه اگر خداوند فقط
به سراغ مومنان و پاکان میرفت ...فضیل بن عیاض که راهزن بود نمیبایست در بند عشق گرفتار
شود ....حبیب عجمی که ربا خوار بود ...شیخ الاسلام احمد جام که شرابخوار بود ....شبلی
که امیر و فرمانروا بود ....وووو......
مستحق دیدار خداوند شدن ...ربطی به گناه ندارد ...دل
میخواهد و بس
دلی آماده ی پذیرش ...خداوند دلی را که آماده ی پذیرش
نور اوست ...دعوت مینماید ...زیرا میخواهد ببخشد ...او مهربان است ...او بی دریغ میبخشد
و بی مضایقه خوب است. او کریم و رحمان و غفور است. چتر رحمت او همه چیز و همه کس را
در بر گرفته ...❤️💛
او سر وقت تو می آید نه از این رو که کوشیده ای بلکه
از آن جهت که تسلیم بوده ای در برابر او ...و مشیت او ...و درب دل خود گشوده ای
...
عزیزا....💠💛💠
اندکی در غار حرای خلوت دل خودت بنشین ...
ترک نفس کن ...خواسته را رها کن ..
به سوی او هجرت نما ...
لات و عزای نفست را بشکن ...❤️💛
بهرامشاه را رها کن ....
حتی کسانی که خدا را تجربه کرده اند .او را راز دانسته
اند ...هر چه بیشتر او را تجربه کنی ،محو تر میشوی. ...
فانی میشوی ...روزی خواهد رسید که خدا دیگر معلوم تو
نیست ...
حتی خود تو نیز ناپدید شده ای. ...
همان طور که قطره به دریا میرسد و فانی میشود ...
در قلمرو دانش ناشناخته ها به شناخته ها استحاله میابند
...شاید روزی بیاید که همه ی نا شناخته ها شناخته شوند ...اما در قلمرو معنوی و دینی
..مسئله فرق میکند ..در اینجا این ناشناخته نیست که به روشنایی فهم ما وارد میشود ،بلکه
این مائیم که در ناشناختنی فانی میشویم ..در این ساحت ،روزی خواهد رسید که همه چیز
،شناخته ها و ناشناخته ها ،ناشناختنی میشوند ....
خداوند در ساحت تسلیم محض ما و حیرت ماست که حجاب از
چهره بر میگیرد و خود را با اسما خود نم نمک نشان ما میدهد ....عقل باید بر آستانه
حیرت سر بساید ...تا اجازه ی ورود بگیرد ...💛❤️💛
هنگامی که شکوه خدایی او چهره نشان میدهد ..عقل کالبد
تهی میکند. جایی که جبرئیل همچون گنجشک کوچک
پر میریزد .از دست عقل حقیر چه بر می آید ؟؟؟❤️💛❤️
عقل چاره ای ندارد مگر آنکه سر به آستانه حیرت بساید
...و به عجز خود اعتراف کند هر مرغی که به این ساحت پرواز کند ...به ناچار پر خواهد ریخت .
با پای استدلال و عقل چوبین نمیتوان راه شناخت او را
پیمود ...اصلا او را نمیتوان جست و جو کرد .
انگیزه ی هر جست و جویی ..کنجکاوی ذهن است . 👇🏼💛
نهانخانه ی ذهن مسکن نفس است .
نفس است که میخواهد بر مفهوم خدا احاطه پیدا کند و او
را بشناسد .
اما خدا مفهوم نیست ...نفس اگر احاطه پیدا کند و نشناسد
میرنجد ...
نفس و عقل نمیتواند خدا را بشناسند زیرا نفس و عقل خود
سد راه شناخت اند .💛❤️💛👇🏼
ما از هستی و خداوندمان جدا نیستیم این نفس است که توهم
جدایی را در ما ایجاد کرده است.
نفس یعنی توهم جدایی از خداوند ...
و تسلیم یعنی ....زدودن غبار جدایی
یعنی فنا ....یعنی محو قطره در دریا...
تسلیم یعنی رها کردن و دست و پا زدن در دریا ...
فراموش نکن ...آب دریا فقط مرده را بر سر میگیرد و به
ساحل می آورد ...
هنگامی که خود را در او محو میکنی ..معجزه اتفاق می
افتد ...
حکیم سنایی نیز به چشمان مشتعل آن عارف واصل نگاه کرد
...به سخنان آتشینش گوش داد ...موسیقی کلام او را نوشید ...حضور پر از حس خدایی او
را حس کرد ...و ناگهان پروانه وار از پیله ی نفسانیت بیرون آمد ..💛❤️💛
سنایی در تمام عمر خود جهد عقلانی کرده بود تا به خدا
برسد ...اما به هیچ مقصدی نرسیده بود...او خاکستر مشتی استدلال خشک و بی روح را در
چنگ خود داشت و بس ...اما ناگهان در حضور حضرت این پیر روشن ضمیر ...به روشنی رسید
..
حکیم سنایی ،از این که مردی ژنده پوش و گمنام در خرابه
ها او را کور خطاب کرده بود ....مبهوت مانده بود ...
و در این وادی بهت و حیرت بود که ناگهان او از خواب
غفلت بیدار شد .
استادان واقعی و پیران و مرشدان حقیقی و راستین همیشه
شاگردان خود را شوکه مینمایند ...از وجود آنها برقی با ولتاژ بی نهایت عبور مینماید
...
گاه با ترک شاگردان آنها را بیدار نموده ..گاه با تنبیه
...گاه با درهم شکاندن نفسشان و غرورشان ...حجاب های نفسانیت مرید را نشانه میگیرند
و میدرند ...
خداوند از سرشت آفریده های خود آگاه است . و بدین خاطر
دستوراتی را برای ایشان فرستاده که با ظروف اجتماعی و اقتصادی ،هم چنین خصوصیات فطری
و غریزی ایشان هماهنگی کامل داشته باشد ...زیرا خود اوست که بر نفوس آنها اشراف و آگاهی
کامل دارد ...و بر هر نفسی به اندازه توانایی اش تکلیف مینماید . ..و بازخواست
....و آنچه در توان دارد از او میخواهد نه بیشتر ..
مردم همه عارف به اسما و صفات الله نیستند ...بلکه در
حقیقت تنها خود خداوند آگاه از حقیقت ذات خویش است. و اوست که دقیق ترین صفات خود را
میشناسد و میداند ...و بنده را همان سزد که هر آنچه را که خداوند فرماید بپذیرد و هر
آنچه را که خداوند درباره صفات و اسمااش میگوید بدون تشبیه و تمثیل و بدون تاویل با
ذهن کوچک خود در برابر این لایتناهی قبول نماید . ☀️💠☀️👇🏼
مردم از خداوند به خداوند آگاه تر که نیستند ...و اوست
که خود را تنزیه مینماید ...خداوند اسما و صفاتی را برای خویش برگزیده است و ما را
از آن مطلع گردانیده تا او را به آن صفات متصف گردانیده و او را با آن اسم هایش به
فریاد رسی بطلبیم ...زیرا هیچ چیزی همچون او نیست . و او شنوا و بینا و اجابت کننده
است .
💠☀️💠☀️👇🏼
دکتر بتسابه مهدوی
13 شهریور 1395
تهران
💠🌻💠