نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ذات در انسان

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۵ ق.ظ

دکتربتسابه مهدوی

 

ذات انسان، هر دو جنبه ی مادی و معنوی اوّلیه انسان را شامل می شود که از ابتدای پیدایش انسان، او را همراهی می کند، معمولاً از جنبه ی مادی آن به طبیعت و طینت و از جنبه ی روحی و معنوی آن، به فطرت یاد می کنند.

 ذاتیات انسان، می توانند منشأ پیدایش افکار، یا انگیزه ها در انسان باشند، ولی تأثیر آنها در عمل انسان به نحو مقتضی است، نه علیت صد در صد به گونه ای که از انسان نفی اختیار شود.

 ذات واژه ای است که کاربرد های مختلفی دارد گاهی در فلسفه از اصل ماهیت، به ذات و از اجزای ماهیت، به ذاتی تعبیر آورده می شود.

 

نفس جوهر روحانی است که به ذات خود زنده است و چون قرین و هم نشین جسمی از اجسام گشت آن را مانند خود می نماید، مانند صورت آتش که جوهری سوزان است که اگر آن را در کنار جسمی از اجسام قرار دهی، آن جسم را هم مانند خود داغ می نماید.

 نفس در واقع نوری از انوار معنوی الاهی است که مشرق و تابشگاه آن خداوند و مغرب و فرودگاه آن، این کالبد تاریک است.

 

کاربرد عرفی واژه ی ذات، معنای خاصی است و مراد از آن مجموعه ای از ویژگی های ذاتی و اکتسابی و ...است. چون ذات انسان از دو جنبه قابل بررسی است. الف: از جنبه ی مادی و طبیعی که از آن تعبیر به طینت می کنند. ب: از جنبه ی معنوی و روحی انسان که به فطرت تعبیر می شود.

 

طینت به معنای خمیره، سرشت و طبع است، «طین» مبدأ وجود و زندگی مادی انسان است، اما مبدأ زندگی معنوی و روحانی آدمی، روح اوست.

 

توضیح این که؛ آنچه که مبدأ پیدایش رفتار آدمی و در پی آن سعادت و شقاوت دنیوی و اخروی است. افکار و انگیزه های اوست، افکار و دانش من، نیازها و هیجانات من را می سازند و هیجانات من، اعم از محبت، ترس، غم، غضب و ... رفتار من را هدایت می کند.

 

آنچه که افکار و دانش من، هیجانات و احساسات من و به تبع آنها، اعمال و رفتار من را سازمان می دهد، می تواند در این چهار علت تقسیم گردد: 1. طبیعت و ژنتیک فرد 2. فطرت 3. محیط خارجی 4. اراده ی شخص.

 

چون از یک جهت بنابر ادله دینی، همه ی انسان ها در فطرت، مشترک اند و فطرت نیز انسان را به مقولاتی خاص دعوت می کند، مثل ادراک وجود خدا، وجود و حیاتی بی نهایت و همچنین تعلق به بعضی زیبایی ها، گرایش های اخلاقی، میل به تقدیس و کمال طبیعی. و از طرف دیگر سرمایه انسان ها در طینت یا مقدمات مادی، یکسان نیست، بعضی به جهت تدیّن یا عدم تدین والدین و اجداد، حلال زاده یا حرام زاده بودن، شیری که مادر داده، پولی که پدر خرج کرده، دعای دیگران و بسیاری امور مادی و فرا مادی دیگر، از جهت مادی و تعلقات دنیوی، استعداد بیشتری برای پی گیری و گوش دادن به کلام فطرت و روحشان دارند و بعضی کمتر، و بر عکس، افکار و امیالشان بیشتر در جهت مسائل مادی، بدنی و دنیوی است.

 

اما آن چه مهم است این است که کار ذاتیات در انسان، به نحو مقتضی است، نه علیت تامه و صد در صد، به نحوی که باعث جبر و مانع اختیار گردد.چون ویژگی اصلی انسان و امتیاز اساسی او از دیگر موجودات به داشتن اراده و اختیار است. حال، اوست که با اراده و اختیارش، میل فطری را برمی گزیند و یا میل شهوی و مادی را و هر چه از یکی از این ها تبعیت کند، سنخیتش در آن مسیر بیشتر می شود، آن مسیر را زیباتر می بیند و بعداً راحت تر و با میل بیشتر، آن راه را ادامه می دهد، چه فطرت و چه شهوت.

پس خود شخص است که می تواند به آن مقتضی لبیک گوید و دعوتش را قبول کند یا خیر.


دکتر بتسابه مهدوی

23 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 22 آذر 1395

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

اسماء و صفات خدا

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۷ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

اسماء و صفات خدا بر دو گونه اند ؛ اسماء و صفات ذاتی ، و اسماء و صفات فعلی.

 

اسماء و صفات ذاتی خدا عین ذات او هستند. یعنی وقتی گفته می شود خدا عالم و قادر و حیّ است مقصود این است که ذات خدا ، عین علم ، عین قدرت و عین حیات است. چون اسماء و صفات او نیز از سنخ وجودند و ماهیّت نیستند. برخلاف علم و قدرت و حیات مخلوقات که ماهیّتند نه وجود ؛ لذا زمانی که انسان وجود نداشت علم و قدرت و حیات او هم وجود نداشتند.

امّا اسماء و صفات فعلی خدا ، عین ذات او نیستند بلکه از فعل او انتزاع شده اند. یعنی تا فعلی از خدا صادر نشده است اسماء وصفات فعلی هم وجود ندارند.

خدا موجودات را خلق می کند ؛ و آنگاه از نسبت بین خدا و موجودات ، اسماء و صفاتی برای خدا انتزاع می شود. مثلا از وجود مخلوقات اسم خالق و صفت خالقیّت و از وجود توبه کنندگان ، برای خدا اسم توّاب و غفور انتزاع می شود. لذا در حقیقت خالقیّت خدا عین خود مخلوقات و تواب و غفور بودن او عین وجود خود توبه کننده و استغفار کننده است.

اسماء و صفات فعلی خدا مثل صفات اضافی در مخلوقات است ؛ مثل پدری ، فرزندی ، بالا و پایین بودن ، خواهری و برادری ، علّت و معلول بودن و... شخص وقتی پدر می شود که فرزند او به دنیا بیاید . و شخص مقابل وقتی فرزند زمانی فرزند می شود که به دنیا بیاید. یک شیء وقتی بالا می شود که چیزی در پایین او باشد. و یک چیز زمانی علّت می شود که معلول داشته باشد.

 

این اوصاف ، همگی هنگامی پدید می آیند که دو چیز نسبت به هم مقایسه شوند. بدون این مقایسه این اوصاف نیز معنی ندارند. امّا این اوصاف مستقلّ از دو طرف مقیسه نیستند ؛ بلکه وابسته به آنها و بلکه از جهتی عین آنها هستند. مثلاً پدری جدای از وجود شخص پدر نیست و فرزندی جدای از وجود شخص فرزند نیست. یا علّت بودن چیزی غیر از وجود علّت نیست و چنین نیست که با پیدایش معلول چیز جدیدی در علّت پیدا شده باشد.

 

در مورد اسماء و صفات فعلی خدا نیز چنین است ؛ یعنی این اسماء و صفات قائم به خدا و فعل او هستند. اگر به مثالهای فوق توجّه شود معلوم می شود که برخی از آنها با برخی دیگر متفاوتند.

 

 

شیء بالا و پایین مستقلّ از همند ؛ خواهر و برادر نیز همچنین. ولی علّت و معلول چنین نیستند. تمام وجود معلول وابسته به علّت تامّه خودش است ؛ به نحوی که اگر علّت تامّه نابود شود معلول آن نیز نابود می شود. -توجّه: علّت حقیقی مراد است نه اموری مثل بنّا و نجّار که مجازاً علّت گفته می شوند.

 

ــ لذا در قسم اوّل وصف اضافی ، هم در مقام واقع و هم در مقام ذهن و مفهوم ، قائم به دو طرف اضافه است ؛ ولی در قسم دوم وصف اضافی ، در مقام مفهوم ، قائم به دو طرف است ؛ ولی در مقام واقع تنها قائم به طرف قویتر است ؛ مثلاً در مثال علّت و معلول وصف اضافی(علیّت و معلولیّت ) قائم به علّت است.

 

چون خود معلول نیز قائم به علّت است . یعنی برپا بودن و موجود بودن معلول وابسته به علّت تامّه آن است. لذا وصفی هم که قائم و وابسته به هر دوی آنهاست ، در اصل قائم به علّت تامّه است. خداوند متعال نیز علّت تمام عالم هستی است ؛ و عالم معلول اوست ؛ و هر معلولی فعل علّت خودش است ؛ لذا عالم فعل خداست.

 

بنا بر این فعل خدا و معلول او و اسماء و صفات فعلیّه ای که از نسبت بین خدا و فعلش انتزاع می شوند همگی قائم به خدا هستند. یعنی وجودشان بسته به وجود و اراده خداست. نسبت موجودات عالم به خدا مثل نسبت صور ذهنی انسان به خود انسان و اراده اوست. یعنی همانطور که صور ذهنی انسان قائم به وجود انسان و اراده او هستند ، عالم خلقت نیز بند به وجود خدا و اراده اوست . و همانطور که اگر انسان اراده خود را از صور ذهنی خود منصرف کند آن صور نابود می شوند ، اگر خدا هم اراده خود را از عالم منصرف نماید همه عالم معدوم می شود.

دکتر بتسابه مهدوی

22 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 21 آذر 1395

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۳ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

ذات خدا و قائم بودن تمام افعال و صفات

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۱ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

منظور از واحد بودن ذات خدا این است که ذات خدا دومی بردار نیست. یعنی خدا مثل مخلوقات نیست که مشابه داشته باشد یا وجود مشابه برای او ممکن باشد. خدا واجب الوجود است. و واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود است ؛ لذا علّت نمی خواهد ؛ چون علّت ، یعنی وجود دهنده ؛ و موجودی که عین وجود است معنی ندارد که وجود دهنده داشته باشد ؛ موجودی علّت می خواهد که خودش عین وجود نیست ؛ بلکه وجود دارد ؛ مثل انسان و درخت و خورشید که وجود نیستند ولی وجود دارند. یعنی انسان بودن و درخت بودن و خورشید بودن ، مساوی وجود داشتن نیست .

اگر انسان بودن یا درخت بودن یا خورشید بودن مساوی با وجود داشتن بود ، در آن صورت انسان و درخت و خورشید همواره باید وجود می داشتند ؛ در حالی که زمانی زمین خالی از انسان و درخت بود و خورشید نیز شش میلیار سال قبل وجود نداشت. پس معلوم می شود که این موجودات عین وجود نیستند.

در اصطلاح فلسفه این گونه موجودات را ماهیّت می گویند. وماهیّت آن است که نسبتش به وجود و عدم یکسان است . یعنی ذاتا و بدون تاثیر عامل خارجی نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم . اگر به ماهیّت وجود افاضه شد موجود می شود و الّا معدوم خواهد بود.امّا وجود خودش وجود است ؛ و نمی توان به وجود وجود داد.

پس خدا ، عین وجود و حقیقت وجود بوده و ماهیّت نیست. و وجود دومی بردار نیست. چون اوّلا دو و سه و چهار و... از اعداد هستند . و عدد ، جزء ماهیّات است. پس اگر خدا تعدد داشته باشد لازم می آید که ماهیّت داشته باشد ؛ و چیزی که ماهیّت دارد ، وجود صرف و واجب الوجود نخواهد بود ؛ و احتیاج به علّت خواهد داشت. و چیزی که احتیاج به علّت داشته باشد خدا نخواهد بود. ثانیاً لازمه تعدد ، محدود بودن است.

موجودی که نامحدود است جا برای دومی نمی گذارد. و لازمه محدود بودن ماهیّت داشتن است. و لازمه ماهیّت داشتن خدا این است که خدا واجب الوجود نباشد ؛ و موجودی که واجب الوجود نیست ممکن الوجود است ؛ و ممکن الوجود خود نیازمند واجب الوجود است لذا نمی تواند خدا باشد. پس خدا بودن (واجب الوجود بودن ) اقتضای می کند که دومی بردار نبوده و واحد باشد.

دکتر بتسابه مهدوی

21 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

اراده الهی

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

همه ما انسان‌ها هنگامی به در کارهای اختیاری می‌پردازیم، در درون خود یک حالت نفسانی می‌یابیم که از آن به اراده تعبیر می‌کنیم. از این رو، ما اراده را به علم حضوری درک می‌کنیم ولی هنگامی که بخواهیم اراده را در قالب مفاهیم ذهنی یعنی علم حصولی درآوریم. با مشکلاتی مواجه خواهیم شد و هر گروهی به نحوی، آن را معنا کرده‌اند.

 

1-    گروهی اراده را به اعتقاد به سودمندی فعل و کراهت را به اعتقاد به ضرر فعل معنا کرده‌اند. در نقد این نظر مطرح شده است که چه بسیار مواردی که اعتقاد به سودمندی وجود دارد ولی انگیزه انجام عمل و اراده حاصل نمی‌شود.

2-    گروهی دیگر اراده را به شوق نفسانی که به دنبال اعتقاد به سودمندی فعل می‌آید، معنا کرده‌اند. در نقد این نظر مطرح شده است که چه بسا مواردی که اراده حاصل می‌شود ولی شوقی وجود ندارد، مانند هنگامی که انسان برای معالجه بیماری، داروی تلخی را تناول می‌کند. و گاهی شوق موکد وجود دارد ولی اراده متحقق نیست مانند افعال حرامی که فرد متدین از آن پرهیز می‌کند.

3-    گروهی دیگر گفته‌اند که اراده کیفیتی نفسانی است که بین علم یقینی و فعل قرار دارد که از آن به قصد و عزم نیز تعبیر شده است.

به هر حال، این معانی اراده که برای انسان مطرح شده در مورد خدا روا نیست. زیرا که اراده انسانی همراه با محدودیت و نقص و صفات امکانی است. اگر ما جنبه‌های نقص و محدودیت آن را سلب کنیم. می‌توانیم اراده را به خدا اطلاق کنیم، از این رو متکلمان کوشیده‌اند که اراده را متناسب با خدا تعریف کنند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌نماییم:

 

1-    اراده الهی به این معنا است که خدا افعال خود را بدون اجبار و اکراه انجام می‌دهد، زیرا که موجودی برتر از او وجود ندارد تا او را به عملی اجبار کند. این معنای اراده، همان با اختیار است.

2-    اراده الهی به معنای علم خدا به نظام اصلح و احسن است.

3-    اراده الهی در مقام ذات به معنای ابتهاج و رضایت خدا به ذات خویش است و در مقام فعل رضایت الهی به فعل خودش است.

4-    اراده الهی به معنای اعمال قدرت و حاکمیت است.

دکتر بتسابه مهدوی

21 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 20 آذر 1395

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

قدرت الهی

بتسابه مهدوی | شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۹ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

یکی از صفات ذاتی و ثبوتی خدا، «قدرت» و یکی از نامهای او «قادر» می‌باشد برخی از متکلمان قدرت را چنین تعریف کرده‌اند: فاعلی که کار خود را با اراده و اختیار خویش انجام می‌دهد، گفته می‌شود که نسبت به کار خودش «قدرت» دارد، پس قدرت عبارت است از مبدئیت فاعل مختار برای کاری که ممکن است از او سر بزند قادر به این معنا در برابر فاعل مجبور و به اصطلاح فاعل موجب است مانند آتشی که مبدا عمل است اما عمل حرارت و سوزاندن از سر اختیار و اراده صورت نمی‌گیرد. برخی از متکلمان قدرت را چنین تعریف کرده‌اند:

1-    قدرت آن است که اگر بخواهد فعلی را انجم دهد و اگر بخواهد، آن را انجام ندهد.

2-    قدرت به معنای صحت فعل و ترک آن است، یعنی امکان فعل و ترک عمل برای قادر میسر است.

در این تعریف‌ها باید به معنای قوه و توانایی و امکان که متناسب خداوند است، توجه کرد. توانایی و قوه دو معنا دارد:

یکی در برابر فعلیت و دیگری در برابر عجز و ناتوانی. معنی قوه و توانایی در برابر فعل به معنای بالقوگی و استعداد است. مثل اینکه می‌گوییم؛ نور، این قوه را دارد که درخت شود؛ یعنی قابلیت درخت شدن را داراست. معنای دیگر قوه و توانایی در برابر عجز و ناتوانی است. مثل اینکه گفته می‌شود: خداوند قادر است. در اینجا، معنای اول منظور نیست. چون، او عین فعلیت است. اما قدرت و توانایی در ما به معنای استعداد و آمادگی است.

وقتی می‌گوئیم: من قدرت سخن گفتن دارم؛ یعنی استعداد و آمادگی این کار را دارم. قوه و توانایی به معنای اول در طبیعت و اجسام وجود دارد، مثل قوه‌ای که در بذر درخت و نطفه انسان و حیوان وجود دارد؛ نطفه انسان، بالقوه انسان است. به این معنا، قوه، نقص است در ممکنانت که نمی‌توان خداوند را به آن توصیف کرد.  چون در ذات حق تعالی نقصی و عدم راهی ندارد، پس فعلیت او تام است بنابراین، وقه در باب خداوند به معنای فعلیت محض است، نه به معنای استعداد و آمادگی؛ یعنی امکان به معنای امکان استعدادی صحیح نیست. همچنین امکان فعل و ترک، به معنای امکان ماهوی هم صحیح نیست، زیرا که خداوند ماهیت ندارد که لازمم چنین ماهیتی امکان باشد. 

نکته دیگر این است که قدرت به عدم تعلق نمی‌گیرد. زیرا نبود علت برای عدم کافی است، چون اگر علت تا مه یک شیء موجود شود. آن شی به ناچار موجود می‌شود و اگر علت آن شی ناقص باشد وجود پیدا نمی‌کند نه اینکه در عدمش محتاج به علتی است. از این جهت، از روی مسامحه می‌گویند: عدم علت، علت عدم است و از این باب علیت به معنای تاثیر است و در اینجا امکان تاثیر نیست بنابراین می‌توانیم گوئیم که قدرت بر عدم تعلق نمی‌گیرد و قدرت برعدم، به تبع قدرت بر وجود است و از این دو هنگامی که می‌گوییم: اگر خدا نخواهد انجام نمی‌دهد. به این معانیست که به عدم، استمرار بخشیده چون عدم، وجودی ندارد تا استمرار داشته باشد.

دکتر بتسابه مهدوی

20 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 19 آذر 1395

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

مقصود از اسما

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

الف) «اسما» جمع اسم به معنای علامت و نشانه است.

 

ب) سراسر آفرینش و جمیع ماسوی الله، نشانه ها و آیات خداوند است. به همین جهت، قرآن کریم از «ماسوای خدا» به عنوان «آیه»، یعنی علامت و نشانه، تعبیر می کند. مقصود از اسما در آیه فوق «جمیع ماسوی الله»، یعنی همه موجودات عالم هستی است.

 

مقصود از تعلیم اسما در آیه شریف، علم به ما سوی الله است. علم به تمام اسما، یعنی علم حضوری و ادراک شهودی به حقیقت تمام موجودات عالم هستی و جمیع ما سوی الله. چنین علمی آدم را به تماشا و شهود حقیقت اشیا می برد و واقع همه چیز را بی پرده به او می نمایاند.

 

بنابراین، مقصود از تعلیم اسما تعلیمی است که درک و شهود حقیقت موجودات عالم هستی را در پی دارد نه علم به نام اشیا و دانستن لغت که در این صورت فضیلتی و کرامتی برای آدم نبود. زیرا اگر خداوند به فرشتگان هم تعلیم می داد، آن ها هم به نام اشیا عالم و مثل آدم یا حتی اشرف از وی می شدند.

 

2. تعلیم اسما به آدم، در استعداد و قابلیت این موجود و مخلوق ریشه دارد همان قابلیت و استعدادی که فرشتگان از آن بهره مند نبودند. جایگاه این تعلیم چنان والا بود که فرشتگان توان تحمل آن را نداشتند و حصول چنین علمی برای آنان ممکن نبود. آن ها فعلیت محض اند و هر چه را می توانند داشته باشند، دارایند. این ویژگی موجود زمینی یعنی انسان است که دارای قابلیت و استعداد فوق العاده برای درک حقایق هستی است و خداوند، با تعلیم اسما، این استعداد را به فعلیت رساند.

 

پس «تعلیم اسما» به آدم به معنای علم حضوری و شهود حقیقت موجودات عالم هستی و ما سوی الله است. حصول چنین علمی برای فرشتگان ممکن و مقدور نیست و تنها برای انسان ممکن است. بنابراین، تعلیم اسما به آدم تبعیض نیست. ملائکه استعداد و قابلیت چنین علمی را ندارند. اگر خداوند، به ملائکه امر می کند و از آنان می خواهد از اسما خبر دهند، در واقع این امر تعجیزی است یعنی هدف از این امر، اثبات عجز و ناتوانی مخاطبان(ملائکه) و برتری آدم و شایستگی وی برای مقام خلیفةاللهی است و در مقام پاسخ به سخن آنان است که خود را برای خلیفةاللهی لایق تر می شمردند و می گفتند: «أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک»

دکتر بتسابه مهدوی

19 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی