نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۷۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

صفات الهی

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

1. صفات جمال (ثبوتی) و جلال (سلبی)

  «صفات جمال» یا «صفات ثبوتی» صفاتی‌ هستند که بر وجود کمالی در خداوند دلالت می‌کنند و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حکایت می­کنند؛ مانند علم، قدرت ، خلق، رزق و... «صفات جلال» یا «صفات سلبی» صفاتی هستند که چون بر نقصان و فقدان کمال دلالت می‌کنند؛ از خداوند سلب می‌شوند. مانند ترکیب، جسمانیت، مکان­دار بودن، جهت­دار بودن، ظلم، عبث و غیره.

حقیقت صفت سلبی، عبارت است از «سلب نوعی نقص» و سلب سلب، کمال است و چون نفی نفی، نوعی اثبات است صفات سلبی نیز در نهایت از کمال ذات خداوند پرده برمی‌دارند، مانند متحرک بودن خداوند. متحرک بودن یک موجود حاکی از نقص آن است، زیرا حرکت بدین معناست که شی متحرک ابتدا فاقد کمال خاصی است و پس از حرکت به آن کمال می‌رسد.

بدیهی است که چنین معنایی با وجوب وجود و کمال مطلق بودن خداوند ناسازگار است از این رو باید آن را از ذات الهی سلب کرد، لیکن این سلب؛ یعنی، نفی حرکت، در نهایت به اثبات نوعی کمال برای خداوند بازمی‌گردد، زیرا نفی نقص چیزی جز اثبات کمال نیست.

به بیان دیگری می‌توان گفت خداوند فقط یک صفت ثبوتی دارد و آن دارابودن هر نوع کمال است و یک وصف سلبی دارد که آن پیراسته بودن از هر عیب و نقصی است. زیرا هر نوع کمالی که تصور شود برای ذات او ثابت است و آنچه به عنوان صفات در کتابهای کلامی نام می‌برند (مانند علم، قدرت و حیات، اراده و ادراک، قدیم و ازلی و...) برای نشان دادن اصول صفات کمال است که کمالات دیگر را از روی مقایسه با آنها بر ذات خدا ثابت بدانیم والّا صفات ثبوتی خداوند بیش از این صفات مذکور هشتگانه است مانند، حکیم، غنی، عظیم، رفیع، حق، عزیز و.. و هر کدام از اینها نیز مایه کمال و موجب جمال است. عین این بیان درباره صفات سلبی نیز جریان دارد.

 

 حق آن است که همواره هر صفت سلبی، ملازم با یک صفت ثبوتی است، ولی گاه مفهوم سلبی به گونه­ای است که در مقایسه با مفهوم ثبوتی ملازم با آن، برای اذهان عموم مردم مانوستر و در کاربردهای عمومی زبان، رواج بیشتری دارد، برای مثال سلب جسمانیت یا مادیت ملازم با وصف تجرد است، ولی آشنایی اذهان عمومی با مفهوم «جسمانی بودن» یا «مادی بودن» بسیار بیش از آشنایی با مفهوم «تجرد» است.

 

 

2- صفات ذاتی و صفات فعلی

   «صفات ذات» صفاتی است که از ذات خدا انتزاع می‌شود و پیوشته ذات خداوند با آنها همراه است و سلب آنها از ذات خداوند ممکن نیست. و هر گاه از همه چیز چشم بپوشیم و تنها به ذات او توجه پیدا کنیم باز او را با این صفات همراه خواهیم دید؛ مانند صفت «حیات».

   صفات فعل آن رشته از صفاتی است که در حقیقت فعل و کار خداوند محسوب می‌شوند و ذهن ما با دیدن افعال وی به وجود این اوصاف منتقل می‌گردد تا آنجا که اگر او به چنین کاری دست نمی‌زد هرگز نمی‌توانستیم او را به این اوصاف توصیف کنیم؛ مانند خالق و رازق، که با آفریدن خلق که فعل اوست می‌گوئیم او خالق است و با فراهم ساختن وسایل زندگی مردم می‌گوییم او رازق است. پس اگر او مبداء این دو کار نبود و فعلی را انجام نمی‌داد و ما تنها به ذات او توجه می‌کردیم هرگز به وجود چنین اوصافی پی نمی‌بردیم.

به عبارت دیگر منشاء انتزاع صفات ذاتی، نفس ذات خداوند است لیکن، صفات فعلی از مقام فعل خداوند انتزاع می‌شوند، بدین معنا که ذات، با ملاحظه فعل خود به این صفات متصف می‌‌گردد. برخی از اوصاف مانند علم و اراده را می‌توان از یک جهت صفت ذاتی و از جهت دیگر صفت فعلی دانست.

 

3- صفات نفسی و اضافی

  صفات نفسی آن دسته از اوصاف‌اند که مفاهیم آنها مشتمل بر اضافه و نسبت به غیر نیست. مانند «حیات» اما صفت اضافی، به لحاظ مفهومی مشتمل بر نوعی اضافه به غیر است. مانند «علم»، «قدرت» و «اراده»؛ زیرا مفهوم علم مشتمل بر اضافه به چیز دیگر یعنی «معلوم» و مفهوم «قدرت» و «اراده» اضافه به «مقدور» و «مراد» است.

 

 4- صفات ذاتی و خبری

صفات ذاتی صفاتی است که بر کمالات خداوند دلالت دارد و صفات خبری صفاتی‌اند که در خبر آسمانی (کتاب و سنت) وارد شده‌اند و اگر در خبر آسمانی نیامده بودند، به مقتضای عقل برای خداوند اثبات نمی‌شدند،  از سویی، اگر به مفاد ظاهری آنها قایل شویم، «تشبیه» و «تجسیم» لازم خواهد آمد. به عبارت دیگر، این دسته از صفات در آیات و روایات متشابه در باب صفات الهی وارد شده‌اند. مانند وجه، ید، استوا، مجی که بر حسب ظاهر خداوند را دارای اعضاء‌ و جوارح مانند چهره، دست و پا و چشم معرفی می‌کنند.

   اما چنان که گفته شد، چون به مقتضای عقل اثبات آنها به معنای ظاهریشان بر خداوند محال است، مفسران و متکلمان، این صفات را به معنایی که اطلاق آن بر خداوند صحیح باشد تأویل کرده‌‌اند. اما ظاهرگرایان و اهل حدیث آنها را به همان معنای ظاهریشان گرفته‌اند.

 

5- صفات حقیقی و اضافی

  «صفات حقیقی» خواه از صفات ذات باشند مانند حیات و خواه از صفات فعل مانند اراده، اموری واقعی هستند. صفات حقیقی بر دو دسته‌اند:

الف: صفات حقیقی محض؛ مانند حی

ب: صفات حقیقی دارای؛ اضافه مانند عالم و قادر که در مفهوم آن، اضافه به غیر اخذ شده است، و تصورش متوقف بر تصور غیر می‌باشد؛ مانند علم خدا به مخلوقات و قدرت خدا بر هر چیز. و اگر صفات ذاتی باشد مانند عالم، در مقام تحقق وابسته به غیر نخواهد بود اما اگر صفت فعلی باشد در ثبوت و تحققش نیز متوقف بر غیر است مانند خالق و رازق. اما «صفات اضافی» اموری اعتباری هستند که از اضافه و نسبت میان وجودهای وابسته و واجب اعتبار می‌شوند ماند عالمیت و قادریت و خالقیت و رازقیت.

دکتر بتسابه مهدوی

19 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

نشانه خدا

بتسابه مهدوی | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

آن چه که ما مشاهده می کنیم همگی نشانه های خداست. زمین و آسمان و خود ما و همه موجودات آیه و نشانه خدا هستند و اینها همه تجلی اسماء و صفات خداوند متعال هستند. خالقشان خداست بنابراین مشکل در نبود نشانه نیست. مشکل در دقت نکردن و خوب نگاه نکردن است. خیلی ها می گویند من ندیدم، چنین چیزی دلیل نمی شود که، وجود نداشته که ایشان ندیده است. جهان پر است از آثار مخلوقات و آثار ذات باریتعالی ولی نگاه می خواهد، که انسان این مخلوقات را ببیند.

خداوند علاوه بر آن نشانه های تکوینی که ما از آن نشانه های تکوینی خدا هستیم. همه ابعاد وجودی ما، همه ی آن آثار و عظمتی که در انسان هست همه بیان گر عظمت و ویژگی های خالقش است. علاوه بر اینها خداوند سفرائی هم برای من و شما فرستاده، صدوبیست وچهار هزار پیغمبر فرستاده است. آنها همگی آمدند تا یک  حرف را بزنند. همه گفتند ما از طرف خدا آمده ایم. یکی نگفته من از طرف دیگری آمدم. یکی نگفته من شما را به دیگری دعوت می کنم.

انسان از چند راه خدا را می بیند، مخصوصاً از طریق قلب انسان لحظه لحظه خدا را می بیند. خداوند شهود همیشگی انسان است. همه انسان ها یعنی هر انسانی اعم از مومن و کافر همواره خدا را با چشم قلب می بینند ، منتها باید دقت و عنایت کرد

نشانه فراوان است ، از بس زیاد است دقیقاً مثل این می ماند که انسان در دریا باشد بعد بگوید من آب نمی بینم. علّت، زیادی آب است نه این که آب نیست بلکه واقعاً انسان نمی بیند. کثرت آب که اجازه نمی دهد انسان آب را ببیند. اگر از ماهی بپرسید که آب چیست می گوید آب کو، آب وجود ندارد، کدام آب؟ نور هم که زیاد می شود دیگر انسان نمی تواند ببیند و از فرط زیادی و کثرت قابل مشاهده نیست.

 

به تعبیر حافظ:

تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را       درین دیده در آیید و ببینید خدا را

به تعبیر سعدی:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

 

نکته دوم: این که اگر مراد این است که خداوند برای ما هم فرشته وحی را بفرستد و برای ما هم یک پیام خصوصی بفرستد. باید گفت پیام های عمومی هست، هر شب که می خوابیم، هر روز که بلند می شویم، هر لحظه که غذا می خوریم. لحظه لحظه ی عمر، خدا را می بینیم.

ممکن است حتّی خداوند تجلی های خاصی بکند، به تعبیر دیگر ممکن است الطاف موردی هم، خداوند داشته باشد منتها دقت نمی شود، قطعاً این کار شده است.

اگر عنایت و توجه شود قطعاً خداوند توجهات خاصی و الطاف خاصی هم دارد. اما اینکه بخواهد به آن شکلی که در ذهن هست آن انتظار، انتظار معقولی نیست و توصیه می شود که از آن تفکرات بیرون بیایید و بیشتر مطالعه شود در همین دلایل عمومی که  در اطراف هست.

آیا خود خدا بودن خدا، کافی نیست که او شهود همه موجودات است.

انسان از چند راه خدا را می بیند، مخصوصاً از طریق قلب انسان لحظه لحظه خدا را می بیند. خداوند شهود همیشگی انسان است. همه انسان ها یعنی هر انسانی اعم از مومن و کافر همواره خدا را با چشم قلب می بینند، منتها باید دقت و عنایت کرد.

نشانه های خدا را می توان دید، فراوان هم هست و این هم که گفته می شود چرا یک نشانه خاصی را برای ما نفرستاده است، این هم توقع و انتظار معقولی نیست زیرا این همان نبوت و رسالت الهی است که خاص افراد خاصی است که گذشته و تمام شده است.

دکتر بتسابه مهدوی

19 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 18 آذر 1395

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

چرا عبادت الهى به عنوان هدف آفرینش ذکر شده؟

بتسابه مهدوی | پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

یکم. براساس جهان بینى قرآنى، هر حرکت و عمل مثبتى که با انگیزه تقرب به سوى خدا انجام گیرد، عبادت است و عبادت منحصر به مناسک خاصى چون دعا و نیایش نیست. همه فعالیت هاى علمى، اقتصادى، سیاسى و... در صورتى که هماهنگ با نظام ارزشى و انگیزه هاى الهى باشد، عبادت است و انسان مى تواند در همه احوال - حتى خوردن و خوابیدن و مرگ و زندگى - یکپارچه خدایى و در جهت تکامل و تقرب به خدا قرار گیرد: «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»؛ انعام (6)، آیه 162.. البته عبادت به معناى خاص آن؛ یعنى، نیایش و مناسک ویژه، جایگاه خاص و بسیار مهمى در دین دارد.

دوم. توجه به فلسفه عبادت داراى اهمیت بسیارى است. امیرمؤمنان(علیه السلام) در این باره مى فرماید: «فَاِنَّ اللَّهِ سُبحانَهُ و تَعالى خَلَقَ الْخَلقَ حینَ خَلَقَهُمْ غَنیاً عَنْ طاعَتِهِم آمِناً مِنْ مَعْصیَتِهِم لأَنَّهُ لاتَضُرِّهُ معصیةُ مَنْ عَصاهُ و لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ أَطاعَهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه 194.؛ «خداوند سبحان مخلوقات را آفرید؛ در حالى که از اطاعت آنها بى نیاز و از معصیتشان در امان بود؛ زیرا نه نافرمانى گناهکاران به او زیان مى رساند و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مى بخشد».

زعشق ناتمام ما، جمال یار مستغنى اس       به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روى زیبا را

عبادت، آثار مثبت بسیارى در حیات این جهانى و آن جهانى دارد جهت آگاهى بیشتر در این باره بنگرید:

1. نیازى فطرى و مطلوبى ذاتى؛

2. راهى به سوى خودیابى و رهایى از پوچى؛

3. پرواز به فراخناى فرامادى هستى و گذر از تنگناى مادیت؛

4. کسب یقین؛

5. پیروزى روح بر بدن؛

6. سلامت و آرامش روان؛

7. ربوبیت و ولایت بر نفس و تسلط بر قواى نفسانى؛

8. تقرب به خدا؛

9. پشتوانه اخلاق و ایمان؛

10. پشتوانه قانون و اجتماع؛

11. پرورش نیکخواهى؛

12. تربیت و سازندگى و...

 

 

چهارم . چرایى کمال

ابتدا باید توجه داشت که سعادت و «کمال» براى انسان مطلوب بالذات است و مطابق ساختار وجودى و نیازخواهى درونى او است؛ چنان که رشد و میوه دهى درخت، مطابق ساختار طبیعى آن است و این رشد و کمال براى همگان خوشایند است.

کمال و تعالى انسان نیز براى همگان خوشایند است به طورى که میل و خواسته بشر براى رسیدن به کمال محدودیتى ندارد و به طور طبیعى انسان ها همه زیبایى ها و خوبى ها را هدف گیرى مى کنند؛ از این رو بهشت به عنوان جلوه گاه همه زیبایى ها و جایگاه همه خوبى ها و خوب ها، خواسته همه دل پاکان و خردمندان است.بنا براین اراده الهی بر کمال انسان در واقع جلوه همان رحمت بی انتهای اوست و نیاز به جستجوی فلسفه دیگری نیست.

لیکن باید کمال انسان را شناخت . این کمال پیوند عمیق انسان با کمال و جمال مطلق الهی است که انسان همواره در التهاب و تکاپوی آن است.Tو هیچ چیز جز وصال یار نمی تواند عطش درونی او را سیراب کند.}.

انسان همیشه دنبال دارا شدن است و اینکه انسان دنبال چیزى مى رود و بعد که آن را واجد شد، شوقش کاهش مى یابد و بلکه حالت تنفّر و دلزدگى پیدا مى کند، دلیل آن است که آنچه انسان در عمق دلش مى خواسته، آن چیز نبوده است! خیال مى کرده آن بوده؛ ولى در اصل دنبال چیز برتر؛ یعنى، کمال مطلق بوده است. انسان طالب کمال است، آن هم کمال نامحدود؛ چون از محدودیت که نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر کمالى که مى رسد، اول همان بارقه کمال نامحدود او را به سوى این کمال محدود مى کشاند؛ پس خیال مى کند مطلوب و گمشده اش این است! دنبال یک اتومبیل یا خانه یا فلان مُد مى رود و تصورش این است که گمشده واقعى اش این است.

وقتى که مى رسد و آن را کمتر از آنچه مى خواست مى بیند، باز دنبال چیز دیگر مى رود. به آن هم که رسید، چون اشباع نمى شود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال دیگرى مى رود و... . حال اگر این انسان، به چیزى یا جایى رسید که کمال مطلق است (یعنى به آنچه که در نهادش قرار داده شده است)، در آنجا آرام مى گیرد. دلزدگى هم پیدا نمى کند و به دنبال تحول هم نیست. درست مانند رود خروشانى که به اقیانوس مى رسد و یک مرتبه از خروش مى افتد.

حافظ مى گوید:

روشن از پرتو رویت نظرى نیست که نیست       منت خاک درت بر بصرى نیست که نیست

ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى       سرّ گیسوى تو در هیچ سرى نیست که نیست

یا سعدى مى گوید:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست       عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل       آنچه در سرّ سویداى بنى آدم از اوست

آنچه که در سّر سویداى بنى آدم مى دانند، همین است که او جز با خداى خودش با هیچ جا پیوند واقعى ندارد؛ با هر چه پیوند داشته باشد، پیوندى است موقتى و مجازى و روزى آن را خواهد برید.

دکتر بتسابه مهدوی

18 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 17 آذر 1395

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

هدف از خلقت انسان

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ق.ظ

دکتربتسابه مهدوی

 

یکم. هدف انسان در کارهایش، رسیدن به کمال یا رفع نقص است؛ براى مثال غذا مى خورد تا رفع گرسنگى و نیاز بدن کند؛ لباس مى پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ کند؛ ازدواج مى کند براى ارضاى نیازى که در این باره احساس مى نماید. عبادت مى کند تا به کمال نهایى و قرب الهى برسد و خدمت به خلق خدا مى کند، تا کمالات عالى را کسب کند. اما خداوند، هیچ نقصى ندارد تا با افعالش، آن را برطرف سازد و کمالى را فاقد نیست، تا براى رسیدن به آن بکوشد.

دوم. هدف مندى همیشه با نیاز همراه نیست؛ بلکه به هر میزان موجودى کامل تر و بى نیازتر باشد به رفع نیاز دیگران بیشتر اقدام مى کند و این از ویژگى ها و نشانه هاى موجود کامل و مهربان است. خداوند مهربان نیز در جستجوى نفعى براى خود نیست؛ بلکه مهم ترین هدف او، خیر رساندن به دیگران و ایجاد زمینه رشد و کمال براى موجودات است.

از این رو هدف خداوند از آفرینش این است که هر ممکن الوجودى را به کمال ممکن و شایسته آن برساند؛ بدون آنکه در این کار، براى ذات پاک او نتیجه اى داشته باشد. هر امر ممکنى در این جهان، براى خود قابلیت و شایستگى هست شدن و دریافت کمالات وجودى را دارد و گویى همگى با لسان حال درخواست وجود و طلب کمال مى کنند. آفرینش جهان، پاسخ به این سؤال هاى طبیعى و ذاتى اشیاء و در حقیقت به کمال رساندن آنها است.

به دیگر سخن، آفرینش احسان و فیضى است از جانب خدا نسبت به موجودات ممکن. چنین آفرینشى حسن ذاتى دارد و قیام به چنین فعلى؛ جز اینکه خود فعل زیبا باشد، به چیز دیگرى نیاز ندارد. او با آفرینش، کمالى را افاضه مى کند و وسایل کمال برتر هر موجودى را در اختیار آن مى گذارد. و خوددارى از آن بخل و نقص است؛ پس سزاوار است خداى حکیم و کمال مطلق، جهان را بیافریند و آن را در غایت حکمت و لطافت ایجاد کند. بنابراین آفرینش الهى حکیمانه است؛ هر چند در مرتبه آفرینش، نه نیازى بود و نه نیازمندى؛ چه از ناحیه خالق و چه از ناحیه مخلوقات.

اما از آنجا که خداوند هیچ کمالى را فاقد نیست؛ بلکه عین همه کمالات - از جمله فیاضیت على الاطلاق - است. بنابراین او با آفرینش نیز به فیاض بودن دست نمى یازد؛ بلکه چون واجد کمال فیاضیت است، جهان و انسان را مى آفریند. از همین رو گفته شده است: آفرینش جهان، لازمه فیاض بودن خداوند و تجلّى آن است؛ نه مقدمه و سبب فیاض شدن. بنابراین تلازم بین فیاضیت مطلقه الهى و آفرینش جهان، به معناى آن نیست که «خدا باید جهان را بیافریند تا فیاض باشد»! این تعبیر مستلزم نوعى نیاز است. دقت در توضیحات گذشته، نشان مى دهد که مسئله برعکس است؛ یعنى، خداوند فیاض است و نتیجه آن، آفرینش جهان است(1).

سوم.عبادت

«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»؛ ذاریات (51)، آیه 56.؛ «جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا عبادت کنند».

در این آیه، هدف اصلى خلقت عبادت خداى سبحان بیان شده است.


دکتر بتسابه مهدوی

17 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

ارتعاشات جسم خود را بالا برید

بتسابه مهدوی | چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۶ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

بالا بردن ارتعاشات جسم فیزیکی بهشت را به روی زمین می آورد . جسم و جان شما با هماهنگی کامل کار میکنند تا صلح و ارامش درونی ایجاد کنند . این ارامش درونی سپس به بیرون می جوشد و ارمغان آن صلح و ارامش بر روی زمین است .

 

- موانع را باید از سر راه برداشت و تصور دوری وجود فیزیکی از فطرت الهی باید از ذهن شما پاک شود .

 

انرژی طبیعی که در طبیعت کوهستان رودخانه ها و در جنگل ها و بیشه زارها  وجود دارد به بالا بردن ارتعاشات جسم فیزیکی شما کمک خواهد کرد . بالا بردن ارتعاشات بدن را قادر می سازد تا انرژی بیشتری کسب کرده و نگه دارد .زمانی که بدن بتواند ظرف انرژی خود را بزرگتر کند, ظرفیت قلب برای عشق ورزیدن و دریافت محبت افزایش می یابد .

 

انرژی موهبتی است بلاعوض که زمین در قالب گیاهان سنگ و خاک و مناظر زیبا اهدا می کند . وقتی که مکان های انرژی زمین نابود شوند . توان افزایش انرژی شخصی که از منبع طبیعت تامین می شود نیز نابود خواهد شد .

 

هنگامی که شما به طبیعت آسیب برسانید , به خود آسیب رسانده اید .

 از هدایایی که گیاهان و سنگ ها برای شما دارند بیاموزید که چگونه به زمین مرتبط هستند .

 

- شما به سختی می توانید به چیزی که حس می کنید به شما متصل است آسیب برسانید .

 

 با پرورش محیط اطراف خود _ جسمتان , خانه تان , حیاط  و محله اغاز کنید . بگذارید جسم تان از طریق طبیعت خود را باز یابد  تا بتواند در فرصتها و مبارزات زندگی با انرژی سرشار قدم بگذارید .

 

بهشت را روی زمین در درون خویش بیافرینید . دردهای درون خود را با انرژی شفا بخش درمان کنید . به زیبایی های اطراف خود عمیق بنگرید و ببینید که چگونه انرژی تان افزایش می یابد .

 

زمین عاشقانه انرژی ای را که در دل زیبایی هاست به شما تقدیم می کند.


دکتر بتسابه مهدوی

17 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 16 آذر 1395

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی

پاکسازی احساسات

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۰ ق.ظ

دکتر بتسابه مهدوی

 

   ما راجع به دو بخش که مربوط به سفر روحانی است صحبت کردیم،یعنی پاکسازی بدن و پاکسازی افکار.پاکی احساسات مهمترین بخش است.در سفر روحانی پاکی احساسات بیشتر مورد استفاده است تا پاکی بدن و افکار به این دلیل که انسان بیشتر در احساساتش به سر می برد تا افکار.گفته می شود که انسان حیوان منطقی است،ولی این مطلب حقیقت ندارد.بشتر کارهای شما تحت تأثیر احساساتتان انجام می شوند تا افکار.نفرت شما،عصبانیتتان،عشق تان همه و همه مربوط به احساساتتان می شود نه به افکارتان.

   بیشتر فعالیتهای روزانه در زندگی از دنیای احساسات سرچشمه می گیرند نه از دنیای افکار.شاید تا به حال به این نکته توجه کرده باشید که شما به انجام کاری فکر می کنید ولی در زمان انجام آن کار دیگری انجام می دهید.دلیل این امر این است که تفاوت فاحشی بین احساسات و افکار می باشد.مثلاً تصمیم می گیرید که عصبانی نشوید چون فکر می کنید عصبانیت بد است.ولی وقتی که عصبانیت شما را فرا می گیرد،افکارتان به کناری می روند و عصبانی می شوید.تا زمانی که دگرگونی در دنیای احساسات اتفاق نیفتد،افکار نمی توانند به تنهایی انقلابی در زندگی شما ایجاد کنند.به همی دلیل احساسات مهمترین رکن در امور روحانی محسوب می شوند.در این قسمت دربارهء پاکی احساسات صحبت خواهیم کرد.

   از ابعاد مختلف احساسات من توجه شما را به چهار نکته جلب می کنم ،به شما می گویم که چگونه می شود از میان این چهار بعد به پاکسازی احساسات پرداخت.ممکن است متضاد این ابعاد نیز اتفاق بیفتند و این چهار بعد بستری شوند برای احساسات ناخالص.

   اولین آنها دوستی یا دوستانه بودن است.   دومین بعد شفقت و محبت است،    سومین آنها شادبودن و    چهارمین نیز سپاسگزاری است.

اگر بتوانید این چهار بعد را در زندگی روزمرهءتان وارد کنید پاکی احساسات را به دست آورده اید.این چهار بعد هر کدام متضاد خود را نیز به همراه دارند.متضاد دوستی دشمنی و  انزجار است،متضاد شفقت و مهربانی ظالم بودن وحشی گری و نامهربانی است،متضاد شاد بودن غمگینی،بدبختی،نگرانی و برانگیختگی است.متضاد سپاسگزاری ناسپاسی است.کسی که در زندگی و احساساتش در جهت مخالف این چهار بعد حرکت کند دارای احساسات ناپاک است و شخصی که ریشه هایش در این چهار بعد ریشه بدواند احساسات پاک کامل دارد.

شما باید بفهمید چه چیزی بر روی احساسات شما اثر می گذارد و چه چیزی آنها را در قید و بند قرار می دهد؟

آیا به جای دوستی،دشمنی و خصومت در زندگی شما حکم فرماست؟

یعنی به جای اینکه تحت تأثیر دوستی و محبت باشید تحت تأثیر دشمنی هستید؟آیا بیشتر انرژی خود را از دشمنی می گیرید؟

عصبانیت،انرژی دارد.اما دوستی هم انرژی دارد.شخصی که انرژی های عصبانیت را در درونش تقویت کند بعد عظیمی را در زندگیش از دست می دهد.کسی که بیدار کردن انرژی دوستانهء خود را در زندگی یاد نگرفته است،در هنگام خشم قدرتمند و زمان دوستی ضعیف است.

   ممکن است به این نکته توجه نکرده باشید که همهء ملتهای دنیا در زمان صلح ضعیف تر می شوند و در زمان جنگ خیلی قدرتمند تر هستند.چرا؟

چون نمی دانند که چگونه انرژی دوستانه خلق کنند.سکوت برای بیشتر آدمهای دنیا قدرت نیست بلکه ضعف است.به همین دلیل است که در هند،کشوری که خیلی راجع به عشق و صلح صحبت کرده،این قدر ضعیف شده است.چون معمولاً تنها راه احساس قدرت این است که خشن باشند.

   هیتلر در اتوبیوگرافی خود نوشته است:اگر بخواهید یک کشور را قدرتمند کنید،باید وانمود کنید که دشمن دارید و یا برای خود دشمن تراشی کنید.حتی اگر دشمنی وجود ندارد،به مردم بگویید که دشمن همه جا در کمین است.وقتی مردم باور کنند که بوسیلهء دشمنان احاطه شده اند،انرژی و قدرت زیادی تولید می شود.

   برای همین بود که هیتلر وانمود کرد که یهودیها دشمن هستند،ولی حقیقت نداشت.به مدت ده سال به ملتش گفت که این یهودیها دشمن ما هستند و انرژی فراوانی را تولید کرد.تمام قدرت آلمان از خشونت حاصل شده بود همین طور قدرت ژاپن.امروزه قدرت آمریکا هم از خشونت حاصل شده است.

   تاریخ بشر تا به حال فقط نشان داده است که انسانها می توانند قدرت را از طریق دشمنی ایجاد کنند.هیچ کس دربارهء انرژی دوستانه چیزی نمی داند.افرادی چون بودا،ماهاویرا،مسیح پایه های انرژی دوستانه را بنا کردند.آنها گفته اند که عدم وجود خشونت به انسان قدرت می دهد.

مثلاً مسیح گفته "عشق قدرت است"، بودا گفته" شفقت و مهربانی قدرت است".  شما این سخنان را می شنوید ولی تجربهء عمیق آن چیز دیگری است.

بنابراین من به شما می گویم که راجع به زندگیتان فکر کنید.چه موقع احساس قدرت می کنید؟

هنگامی که به کسی دشمنی می ورزید و یا به هنگام صلح و عشق نسبت به کسی؟

خواهید دید که در شرایط خشن احساس قدرت می کنید و وقتیکه حالت آگاهی و سکوت دارید فاقد قدرتید و ضعیف می شوید.این نکته نشانگر این است که شما بوسیلهء احساسات ناخالص هدایت می شوید و هر چقدر که این احساسات ناخالص قوی تر باشد کمتر می توانید وارد وجود خودتان بشوید.

چه چیزی مانع از آن می شود تا به درونتان وارد شوید؟

سعی کنید که این نکتهء مهم را درک کنید که خشونت همیشه در بیرون از وجودتان تمرکز دارد یعنی همواره به سمت شخصی که بیرون از شماست هدایت می شود.اگر کسی اطراف شما نبود این خصومت نیز به وجود نمی آمد.اما من به شما می گویم که عشق بر روی بیرون شما تمرکز نمی کند.حتی اگر هیچ کس نباشد عشق می تواند در درونتان بوجود بیاید.

عشق و دوستی مقولاتی درونی هستند. برای خشونت ورزی به دیگری احتیاج است،بستگی به دیگران دارد.نفرت به وسیلهء محرک بیرونی ایجاد می شود،عشق از وجودتان سیلان پیدا می کند.سرچشمهء عشق درون شماست ولی تنفر از بیرون تحریک می شود.پس تمامی احساسات ناخالص از بیرون تحریک می شوند و احساسهای خالص از درون.

سعی کنید فرق بین احساس خالص و ناخالص را درک کنید.احساساتی که از بیرون تحریک می شوند پاک نیستند.مثل عشقی را که بیشتر مردم می شناسند یعنی شهوتی که آنرا عشق می نامند پاک نیست چون از بیرون نشأت می گیرد.فقط عشقی که از درون برمی خیزد پاک است.به همین دلیل ما در شرق معتقدیم که عشق و شهوت با هم متفاوتند در حقیقت ما عشق را از شهوت جدا می کنیم.

شهوت از بیرون سرچشمه می گیرد.شخصی مثل بودا و مسیح هیچ شهوتی در درونشان نداشتند، آنها فقط عشق هستند.

روزی مسیح در یک روز گرم از کنار باغی رد میشد.ایستاد تا استراحت کند،زیر درختی نشست.آن باغ متعلق به یک زن فاحشه بود.وقتی چشم زن به عیسی خورد با خودش گفت:عجب مرد زیبایی!زِیبایی او با تمام مردان ثروتمند و زیبای دیگر فرق داشت.نزدیک عیسی رفت.عیسی چشمانش را باز کرد  و بلند شد تا برود و از آن زن تشکر کرد.

   آن  زن گفت: اگر چند لحظه به داخل خانهء من نیاییید به من بر می خورد.این اولین باری است که من کسی را به خانه ام دعوت می کنم.خیلی ها اینجا می آیند و من بیرونشان می کنم.عیسی گفت:زمانطکه شما مرا به قلبتان دعوت کنید من مهمان شما شده ام،ولی حالا راهی طولانی در پیش دارم و  باید باید بروم.آن زن اصرار کرد که ممکن است تا کمی به من محبت نشان دهید و وارد خانهء من بشوید؟

عیسی گفت:من تنها کسی هستم که می توانم حقیقتاً عاشق تو باشم.تمام مردهایی که اینجا می آیند عاشق تو نیستند.چون در وجودشان عشقی ندارند نمی توانند عاشق تو باشند.آنها به خاطر تو می آیند ولی من عشقم در درونم است.

   عشق مانند نور یک چراغ است.اگر هیچ کس در اتاق نباشد نور آن بر روی فضای خالی اتاق می افتد و اگر کسی هم آنجا باشد بر او نیز می تابد.اما شهوت و خواسته ها چون نور نیستند.وقتی که کسی باعث بوجود آمدن انرژی شهوت در شما می شود این انرژی به طرف آن شخص نیز بازتابانده می شود.به همین دلیل شهوت باعث تنش می شود.عشق تنش نیست.در عشق هیچ تنشی وجود ندارد.عشق مرحلهء صددرصد آرام بودن است.

   احساساتی ناخالص هستند که تحت تأثیر عوامل خارجی هستند.احساسهای خالص نیز آنهایی هستند که از درون ما سرچشمه می گیرند و تندبادهای خارجی نمی توانند تأثیری بر روی آنها بگذارند.

تصور این مطلب برای ما سخت است که فکر کنیم شخصی مثل بودا و یا ماهاویرا  می توانند عشق بورزند.ولی من به شما می گویم که آنها تنها افرادی بودند که عشق ورزیدند.اما عشق آنها با عشق بیشتر مردم متفاوت است.عشق غالب مردم نسبت به یک شخص می باشد ولی عشق روحانی ارتباط نیست،یک مرحلهء وجودی است.انسانهای کامل مجبورند که عشق بورزند چون هیچ انتخاب دیگری نمی توانند داشته باشند.

نقل است که در زمان ماهاویرا، مردم به او ناسزا می گفتند،به او سنگ پرتاب می کردند و توی گوشهایش میخ فرو کردند ولی او همهء آنها را بخشید.من می گویم که این حرفها دروغ است.ماهاویرا کسی را نبخشید،چون تنها افرادی که عصبانی می شوند می توانند کسی را ببخشندفردی چون ماهاویرا برای کسی دلسوزی نمی کند زیرا فقط افراد ظالم هستند که می توانند دلسوزی کنند.ماهاویرا به این نکته فکر نکرد که نباید رفتار ناشایستی نسبت به این افراد نشان دهد چون تنها افرادی که رفتار بدی دارند اینچنین می اندیشند.

   پس ماهاویرا چه کرد؟  او ناتوان بود.هیچ چیزی جز عشق نداشت.فرقی نمی کرد که چه بلایی بر سرش می آورند،جوابش همیشه عشق بود. اگر شما سنگی به طرف یک درخت پر از میوه پرتاب کنید،جوابش فقط میوه است نه چیز دیگری.آن درخت نمی تواند به شما بدهد.یا اگر سطلی را در یک رودخانهء پر از آب بیندازیم.چه این سطل کثیف باشد یا تمیز،از طلا باشد یا از آهن،رودخانه هیچ انتظاری ندارد جز اینکه به شما آب بدهد.در حقیقت رودخانه کار بزرگی انجام نمی دهد چون قادر نیست تا کار دیگری انجام دهد.بنابر این زمانی که عشق جزیی از وجودتان باشد نوعی بی اختیاری به شما می دهد،دیگر فقط باید ببخشید هیچ راه دیگری ندارید.

   بنابر این احساسهایی که از درونتان بر می خیزند احساسات خالص هستند و احساساتی که طوفانهای بیرونی در شما خلق می کنند احساسات ناخالص هستند.احساساتی که در بیرون به وجود می آیند در درونتان باعث اضطراب و نگرانی می شوند و آنهایی که در درونتان خلق می شوند شما را مملو از شعف می کنند.

   احساسات خالص حالتی از وجودتان است و احساسات ناپاک موجودیتی کاذب دارند.احساسات ناخالص نتیجهء تأثیرات دنیای بیرون بر وجود ماست و احساسهای گسترش وجود درونی ما می باشد.پس حتماً به این نکته توجه کنید که آیا احساساتی که شما را منقلب می کنند از درونتان سرچشمه می گیرند یا افراد دیگری مسبب آن هستند.

   مثلاً من در خیابان راه می روم و شما به من توهین می کنید،اگر من عصبانی شوم این احساس ناخالص است چون شما آنرا در من به وجود آورده اید و یا اینکه من در خیابان راه می روم و شما به من احترام می گذارید که باعث خوشحالی من می شود این هم احساسی ناخالص است چون شما باعث ایجاد آن هستید.اما اگر حالت درونی من درست همانند قبل از آن دشنام و یا احترام ثابت باقی بماند یعنی چه شما به من توهین کنید و یا از من تعریف کنید تفاوتی به حال من نداشته باشد این احساس پاک است چون کسی آنرا در من خلق نکرده است.

این احساس متعلق به من است و چیزی که از آن من باشد پاک است و هر چیزی که منشأ آن در خارج از وجودتان باشد ناپاک است.چیزی که از بیرون بیاید یک عکس العمل است و همانند اکو عمل می کند.روزی من در کوهستان بودم و کوه هر صدای بلندی را اکو می کرد.

من گفتم که اغلب مردم فقط و فقط اکو می کنند.هر چیزی که به آنها بگویی تکرارش می کنند.چیزی از خودشان ندارند که بگویند،درست مثل اتاقهای اکو عمل می کنند.اگر داد بزنید آنها هم سر شما داد می زنند.این حالت متعلق به آنها نیست شما خالقش بوده اید و چیزی که شما دارید هم مال خودتان نبود شخص دیگری آنرا در شما بوجود آورده بود.شما همه اتاقهای اکو هستید.هیچ صدایی از خودتان ندارید،هیچ زندگی از خودتان ندارید،هیچ احساسی از خودتان ندارید.تمام احساسهای شما ناخالصند چون متعلق به دیگرانند،قرضی هستند.

   این اولین کلید را به خاطر بسپارید؛احساسهایتان باید متعلق به خودتان باشند.نبایستی تنها یک عکس العمل باشند بلکه بایستی از وجودتان برخیزند.


دکتر بتسابه مهدوی

16 آذر 1395

تهران

ارتباط با ما از راه کانال

https://telegram.me/naghshnegareh

  • بتسابه مهدوی

عکس نوشته 15 آذر 1395

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

  • بتسابه مهدوی