عکس نوشته 30 شهریور 95
- ۰ نظر
- ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۴۰
هنگامی که میخواهی روی قرص ماه مراقبه کنی، احساس کن آگاهی در تو همانند گلی شکفته. نیلوفر برگهای بسیاری داردمیتوانی به نیلوفری که در درونت شکفتهی شکفته شده بیندیشی. میتوانی از زیبایی آن نیلوفر به شگفتی درآیی. زمانی که روی قرص ماه مراقبه میکنی باید احساس کنی که یک برگگل باز شده و برگگلهای بسیار دیگری هم هستند که باز خواهند شد. در اینجا باز شادی را احساس کن، چون تو امیدواری که فردا هم یکی دیگر از برگگلها شکفته شود و باز پسفردا هم یکی دیگر. از این راه پیشرفت پیوستهی خود را خواهی دید. هنگامی که چیزی از پیشرفت را دیدی، احساس کن که گل بزودی باز باز خواهد شد. قرص ماه به تو شادی کمال را خواهد بخشید و ماه نو شادی شناخت پیشرفت گامبهگام را به تو خواهد داد.
صلح و آرامش
مرکز فرق سر بالای کف سر جای دارد، آن را ساهاسراها چاکرا مینامند. تصور کن که این چاکرا هفت بار باز میشود- این تصور را بکن اما باز شدنها را نشمار. در هر بار باز شدن، دایرهای گردنده را تصور کن. هنگامی که آن میچرخد، "صلح" یا "اوم" یا "سوپریم" را ذکر بگو. نیز میتوانی دو تا از این مانتراها را بیازمایی.
روشنایی
تصور کن صفحهای در برابر چشم سومت ( کمی بالاتر از میان دو چشمت) هست و در جهت عقربههای ساعت میگردد و همراه آن هفت بار "روشنایی"، "اوم" یا "سوپریم" را ذکر بگو، هر کدام را که خودت میخواهی.
آنگاه در این صفحهی گردنده، هفت شعلهی بسیار فروزان را تصور کن. بکوش تصور کنی من دارم با آن هفت شعله بازی میکنم. و بکوش گاهی ببینی که من به جای آنکه با آن هفت شعلهی کوچک بازی کنم، با آنها یکی شدهام.
نیکبختی
اکنون میخواهیم روی مرکز دل مراقبه کنیم، این جایگاهی است که آوای بیآوا- آناهاتا نادا- از آن میآید. اینک خواهش میکنم صفحهای را تصور کن که دور مرکز دلت میچرخد. آنگاه "نیکبختی"، "اوم" یا "سوپریم" را چندین بار بازگوی. گلستانی بیکرانه را در این دایره، در دلت تصور کن. بکوش در این گلستان بزرگ و بسیار زیبا برکهی کلانی را ببینی. آب آن برکه نقرهای است. در آن شنا کن، غوطه خور و هر کاری را که به تو شادی میدهد بکن. آنگاه قایقی طلایی را روی برکه ببین. سوار آن قایق طلایی بشو و در آن دمی که سوارش میشوی، تصور کن که همهی هستی تو یکسره طلایی شده است.
مراقبه روی سادگی، خلوص، پاکی و امنیت
خواهش میکنم آرام و باآرامش در ذهن خود واژهی "سادگی" را تکرار کنید. ما برای انجام این روش مراقبه باید دستمان را بر بالاترین بخش سرمان بگذاریم، یعنی روی ساهاسراها چاکرا یا همان مرکز فرق سر. اکنون خواهش میکنم باآرامش هفت بار واژهی "سادگی" را بازگویید و خود را تنها و تنها روی همین یک جای تنتان تمرکز بدهید.
اینک خواهش میکنم با آرامش هفت بار واژهی "اخلاص" را پرشور بازگویید. خود را روی دلتان متمرکز کنید و هفت بار باآرامش واژهی "اخلاص" را بازگویید.
اکنون خواهش میکنم واژهی "پاکی" را در مرکز نافتان یا در دور و بر ناف خود بازگویید ]تصور کنید که در آنجا بازگفته میشود[. خواهش میکنم باآرامش هفت بار واژهی "پاکی" را با بیشترین شوری که میتوانید در این کار داشته باشید، بازگویید.
اینک روی چشم سومتان مراقبه کنید، روی جایی از پیشانیتان که میان دو ابرو ]و کمی بالاتر[ جای دارد. خواهشمندم واژهی "اطمینان" را هفت بار بر زبان آورید.
(شری چینموی انگشت میانی دست راست خود را روی چشم سومش میگذارد، روی آجنا چاکرا)
"خواهش میکنم در اینجا باآرامش هفت بار واژهی "اطمینان" را بازگویید.
اکنون خواهشمندم دستتان را بر روی فرق سرتان بگذارید و سه بار به سادگی بگویید: "من سادهام، من سادهام، من سادهام."
اینک خواهشمندم دستانتان را روی قلبتان بگذارید و ساده سه بار بگویید: "من اخلاصمندم، من اخلاصمندم، من اخلاصمندم."
حالا خواهش میکنم دستتان را روی نافتان بگذارید و بگویید: "من پاکم، من پاکم، من پاکم."
اینک دستهایتان را روی چشم سومتان بگذارید و سه بار بگویید: "من مطمئنم، من مطمئنم، من مطمئنم."
دکتر بتسابه مهدوی
27 شهریور 1395
تهران
مراقبه کردن مانند آن است که در ته دریایی غوطهور باشی، در جایی که همه چیز آرام و برخوردار از آرامش است. در سطح آن شاید موجها و خیزابهایی باشد، اما ته دریا به آن بستگی ندارد. ژرفای دریا آرام آرام است. هنگامی که آغاز به مراقبه میکنی، نخست بکوش به هستی دورنی خود، به هستی راستین خود-یعنی کف دریا برسی. اگر موجهایی از جهان دیگر بیایند، به تو نخواهند رسید. ترس، دودلی، اندوه و همهی آشفتگیهای زمینی به سادگی زدوده میشوند، چون صلح و آرامی پایدار بر ما چیره شده است. دست اندیشهها به ما نمیرسد، چون خرد ما صلح و آشتی ناب، آرامش ناب، یگانگی ناب است. آنها مانند ماهیها در دریا میپرند و شنا میکنند، اما هیچ نشانی از خود بر جا نمیگذارند. به بالاترین گامهی مراقبه که برسیم، احساس میکنیم که خود دریا هستیم و جانوران دریایی بر ما کارگر نیستند. احساس میکنیم که آسمان هستیم و هیچ کدام از پرندگانی که پروازکنان میگذرند، بر ما کارگر نمیافتند. خرد ما آسمان است و دلمان دریای بیکرانه. این همان مراقبه است.
دکتر بتسابه مهدو ی
24 شهریور 1395
تهران
دکتر بتسابه مهدوی
اگر بتوانی خود را روی سر انگشت، روی شمع یا هر شی دیگر متمرکز کنی، خواهی توانست روی قلبت هم تمرکز کنی. برای این کار میتوانی چشمهایت را ببندی یا نگاهت را به دیوار بدوزی، اما به هر روی قلبت را در این هنگام، دوست عزیز خود بدان. زمانی که این تصور چنان شدتی پذیرد که همهی هوش و حواست را بردارد، از قلمرو اندیشههای معمولی گام را فراتر گذاشتهای و به تمرکز درآمدهای. تو از نگاه فیزیکی نمیتوانی قلب معنویت را بنگری. اما میتوانی همهی توجه خود را همراه آن سازی. آنگاه نیروی تمرکزت اندک اندک به قلبت راه پیدا میکند و خود را یکسره از قلمرو خرد تو میکند.
اگر به اندازهی بسنده پاک نباشی، اگر خواستهای خاکی بیشماری قلبت را فراگرفته باشند، باید پیش از تمرکز بر قلب، خواستار پاکی شوی. پاکی، احساس هستی محرابی زنده در ژرفای گوشههای قلب توست. اگر حضور خدایی محراب درونی را احساس کنی، از درون خود پاک خواهی شد. آنگاه است که تمرکز روی قلب، بسیار بر تو کارگر خواهد افتاد.
*
راه موثر دیگری هم هست که برای انجامش باید کمی کوشاتر باشی. در آغاز احساس کن که دست و بینی و چشم و گوش نداری. جز قلبت هیچ چیزی نداری. این قلب نباید حتما در میان سینهی تو باشد. میتواند در پیشانی یا هر کجای دیگر باشد. همین بس است که تصور کنی یگانه چیزی که داری همان قلب است و قلب.
پس از گذشت زمانی قلبت را گیر میآوری. میگویی چگونه آن را گیر میآوری؟ آگاهیات به تو خواهد گفت که قلب کجاست. روشن است که دانش پزشکی این را نادرست خواهد خواند و خواهد گفت که قلب تنها در میان سینه است و بس. اما قلب برای انسانهای معنوی میتواند در هر کجایی باشد، چون قلب معنوی جایگاه روشنایی است. هنگامی که هستی یزدان در تو، سوپریمی که در درونت هست، بخواهد حضور روشنایی را از راه چشم سوم تو نشان بدهد، همان روشنایی بیکران و نیروی بیکران را، آنگاه با تو در میان خواهد گذاشت که: قلبت اینجاست. پس آنگاه چشم سوم برای تو نشستگاه روشنایی خواهد شد. این یعنی سوپریم جایی ویژه را خواهد جست و آنجا خانه خواهد کرد.
هنگامی که رهسپار میشوی باید احساس کنی که قلبی داری، احساس کنی که خود قلبت هستی. پس از گذشت زمانی آگاهی بر تو روشن خواهد کرد قلبت کجاست و یا اینکه چه کسی قلب است. در آن دم، خود را روی آن نقطه متمرکز کن و احساس کن که تنها در همانجا قلبت را احساس میکنی و قلب بشو. قلب یعنی روشنایی و روشنایی یعنی نیرو. تو هر چه روشنایی بیشتری داشته باشی، نیروی بیشتری هم خواهی داشت. یزدان، روشنایی ناب است. از همین جاست که یزدان به درون هر چیزی راه مییابد، از همین جاست که وی نیروی ناب است. روشنایی و نیرو نمیتوانند از هم جدا شوند. ما در اینجا میتوانیم این لامپ را ببینیم و پریزی را که به آن وصل شده. اما در زندگی معنوی نمیتوانیم روشنایی را از نیرو جدا کنیم. روشنایی، خود نیروست. و روشنایی چیست؟ یگانگی با کیهان.
دکتر بتسابه مهدوی
22 شهریور 1395
تهران
پیران
دکتر بتسابه مهدوی
گرچه تجربه فراوان اندوختن و آبدیده شدن فقط مستلزم طول عمر نیست و چه بسا افرادی که با طول عمری کمتر تجربه ای بیش از دیگران (که عمر طولانی تری دارند) اندوخته باشند، اما به هر حال یکی از لوازم تجربه اندوزی همانا گذشت روزگار است و گذر عمر انسان.
به همین جهت است که پیران اغلب سخن از تجربه می گویند و آن جوانی عمر طولانی می یابد که به پند پیران گوش فرا دهد:
پیران سخن ز تجربه گویند زینهار هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
گوش سپردن به پند پیران سفارشی است و پیامی که حافظ پیوسته آن را تذکر می دهد و فرا یاد می آورد:
جوانا سر متاب از پند پیران که رای پیر از بخت جوان به
آیا پیران فقط تجربه بیشتری دارند یا نشان دیگری نیز مشخصه آنهاست؟ علاوه بر تجربه و دانش یک نشانه بارز پیران خمیدگی قامت است. شاید خمیدگی قامت پیران بدان جهت است که بر روی خاک به دنبال روزگار جوانی خود می گردند. و اما آیا هر خمیده قامتی پیر است و چون پیران نصیحت می گوید؟ شاید نه! اما «چنگ خمیده قامت» نیز همانند پیران ما را نصیحت می کند و نصیحتش آنست که ما را به شادی و عشرت فرا می خواند و از راه دادن غمهای روزگار بر دل حذر می دارد و این چنگ- به سبب خمیدگی، در شعر خواجه شیراز چه خوش بر جای پیر می نشیند:
چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت بشنو که پند پیران- هیچت زبان ندارد
همین چنگ خمیده قامت است که در جای دیگر به عنوان پیر منحنی باز لب بر نصیحت مخاطب خود می گشاید. البته پیام او همانست که در جای دیگر نیز داشته است.
پیر منحنی سر بگوش سالک می آورد و به او می گوید که دو روز گذران عمر را به خوشی گذراند و از ساقی طلب می کرد. زیرا با نوشیدن می و شراب عشقست که حتی از صوت چنگ و رباب و مغنی نیز آوای تسبیح «او» بگوش می رسد:
می ده که سر بگوش من آورد سرو و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی
ساقی به بی نیازی رندان که می بیار
تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
دکتر بتسابه مهدوی
21 شهریور 1395
تهران
دکتر بتسابه مهدوی
نزد اهل دل بود دین کاستن☀️
در عبادت مزد از حق خواستن ☀️
رو حدیث ما عبدتک ای فقیر ☀️
از کلام شاه مردان یاد گیر ☀️
چشم بر اجر عمل از کوری است ☀️
طاعت از بهر مزد،مزدوری است .☀️
خادمان مزد گیرند این گروه ☀️
خدمت با مزد کی دارد شکوه ☀️
عابدی کو اجرت طاعت خواست ☀️
گر که عابد مینهی نامش خطاست .☀️
دکتر بتسابه مهدوی
20 شهریور 1395
تهران
به آسمان آبی نگاه کنید و همینطور خیره شوید. درباره آن فکر نکنید. با خودتان نگویید: " چقدر زیبا است" از رنگ و زیبایی آن تعریف نکنید. اگر شروع به فکر کردن کنید در این مراقبه متوقف شده اید. فقط نگاه کنید، بدون فکر کردن و بدون معنی دادن به منظره آسمان. از خودتان کلمات نسازید. کلمات مانع بزرگی برای درک واقعی شما هستند.
نگاه شما باید بدون قضاوت و ناب فقط به آسمان معطوف شود. وقتی این وضع را ادامه می دهید، چون موضوعی برای دیدن و معنی دادن ذهنتان وجود ندارد، اتفاق عجیبی می افتد. شما ناگهان از وجود خودتان آگاه می شوید. آسمان مثل یک مکنده قوی عمل می کند.
آسمان به خودی خود یک تهی بزرگ است. تمام اجسام در آن قرار دارند ولی خود آسمان تهی عظیم، بزرگ و بی پایانی است. وقتی با این عمق به آسمان نگاه می کنید لحظه ای می رسد که همه چیز ناپدیِد می شود و در این ناپدید شدن، شما از خودتان آگاهی پیدا می کنید. وقتی به تهی نگاه می کنید، چیزی برای دیدن و انعکاس وجود ندارد.
ذهن در تهی و خالی متوقف می شود. همین امر باعث می شود تا شلوغی های افکار از ذهن شما زدوده شوند.دکتر بتسابه مهدوی
15 شهریور 1395
تهران