نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۲۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود شناسی» ثبت شده است

بیماری شهرت

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ق.ظ

 

 بیماری شهرت

دکتر بتسابه مهدوی

از جرج برنارد شاو پرسیدند ؟؟؟

دوست داری به جهنم بروی یا به بهشت ؟؟؟

پاسخ داد ..دوست دارم به هر کدام از آنها که میروم نفر اول باشم .

حاضرم به جهنم بروم اما اولین نفری باشم که به جهنم میرود باشم .

اگر به بهشت بروم ولی نفر دوم باشم ناراحت خواهم شد .

عزیزا ....👇🏼🍃

نفس همواره میخواهد نفر اول باشد .

چرا معمولی بودن برای تو اینقدر دشوار است .آدمی معمولی بودن بسیار زیبا و انسانیست .انسان بودن بسیار خداپسندانه است .

از معایب اکثر سالکان و مریدان نزد پیر و استاد این است که همیشه میخواهند نفر اول باشند و عزیز دردانه و نور چشمی استاد. ...♻️🌹🌹♻️

عزیزا ...نفر اول بودن تو را به تضاد و رقابت میکشاند و از مراحل سلوک هدف و حواست را به بیراهه پرتاب مینماید .

و عصبی ات میکند .

عزیزا ...نفر اول بودن هوس دنیا دوستان و سیاست مداران است نه عاشقان خوبی و زیبایی و پاکی 🌹♻️🌹

عزیزا بدان که اتفاقا تو زمانی میتوانی زندگی را در ابعاد گوناگون تجربه نمایی و بسیار آزادانه بیندیشی و سلوک کنی و در سلوکت رشد نمایی که بتوانی معمولی زندگی و سلوک نمایی 🌹

نفر اول ها همیشه در زندان اند . و تجربه های آنها از زندگی تجربه های دست اول نیست .گزارش آنها از زندگی همیشه کهنه و نخ نماست .

عزیزا ....♻️🌹👇🏼

آیا میدانی که بسیاری از صوفیان و عارفان و دراویش بزرگ و نامدارن

👇🏼🌹👇🏼🌹👇🏼

کفاش و بقال و عطار و نانوا و نجار و چوپان ووو بوده اند .

چنان که عطار ...عطاری داشت .

شیخ جنید شیشه فروش بود .

شیخ روزبهان ..بقال بود .

وووو ...شاید اگر تو روزی در مغازه آن بزرگان میرفتی هرگز گمان نمیکردی که به تماشای استاد فرزانه ای ایستاده ای. .

عزیزان ...بزرگان معمولی زیست میکنند .

اهل شهرت نیستند .♻️🌹♻️

این نفس است که تو را به میدان و عرصه های رقابت میکشاند .و بدینسان شادمانی را از تو میگیرد . 🌹🌹🌹

به یاد داشته باش که شادمانی حقیقی هرگز در نفر اول بودن نیست .

هنگامی که بپذیری ...آدمی معمولی باشی ...ناگهان فوق العادگی در تو میشکفد.  ناگهان از وجود معمولی و ساده و بی پیرایه ی تو نوری ساطع میشود و اطرافت را روشن میکند ...

در آن صورت کسی نمیتواند روشنایی وجود تو را انکار نماید. ♻️🌹

اما هیچ گاه در پی پیش افتادن از دیگران مباش ...

بدان که لحظه های زندگی موهبت هایی تکرار ناپذیر و یکه اند و تو باید همه آنها را در راه خلاقیت سلوکی عاشقانه به کار گیری ...♻️🌹♻️🌹

لازم نیست همه مشهور شوند .شهرت مرداب استعداد هاست . کسی که حقیقتا خلاق است از چشمه های جوشان دل خویش در هر کار وشغل و راهی زیبایی خلق مینماید .🌹🍃🌹

و خود را مرداب نمیسازد ...

عزیزا ...کسی که حقیقتا خلاق است .محتاج شهرت نیست .او با خلاقیت خویش سرشار میشود دیگر جایی برای حرص و طمع شهرت نمیماند.

عزیزا ...♻️🌹👇🏼

استاد تو را کمک مینماید تا صخره ای را که جریان رود استعداد های تو را سد نموده کنار بزنی ...و دوباره جاری شوی ..

استاد فقط یک کمو کننده است و باقی تلاش ها با خودت است .

♻️🌹♻️🌹♻️🌹♻️

  • بتسابه مهدوی

سلوک را به تعویق میفکن

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ق.ظ

  سلوک را به تعویق میفکن

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا .....💛💜

سلوک را به تعویق میفکن ...

کسی که از مرگ آگاه است .هیچ گاه دگرگونی بنیادین خود را به تعویق نمی افکند ...

عزیزا .....💛💜

منتظر فردا مباش ....💜💛

هیچ کس تا کنون در فردا زندگی نکرده است. فردا هرگز نمی آید .

وقتی که فردا فرا میرسد تبدیل به امروز میشود ...مرگ هر آن ممکن است اتفاق بیفتد ...آن هایی که از مرگ آگاهند منتظر فردا نمیمانند ..زیرا 👇🏼💜

فردا امری قطعی نیست .

تنها لحظه ی اکنون است که قطعی است ..لحظه ی اکنون ...تنها لحظه ایست که تو در اختیار داری ...💛

حتی لحظه ی بعدی نیز قطعی نیست .

عزیزا ....مصداق این شعر مباش

👇🏼💛💜👇🏼

هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم

باز چون فردا شود ..امروز را فردا کنم .

بنابراین ...💜💛💜👇🏼

اگر میبینی کاری در خور انجام دادن داری ...آن کار را در همان لحظه آغاز نما و استارت بزن ...

عزیزا. ...زندگی کوتاه است ..زندگی کوچک است.  ما از عمر مثلا هفتاد ساله خود سی و پنج سال آن را در خواب به سر میبریم و باقیمانده را نیز در خوردن و نوشیدن و لباس پوشیدن و تماشای تلویزیون و خرید نمودن و رفت و آمد و غیره ...سپری مینماییم ..

اگر این اوقات را محاسبه نمایی ..فرصت تو برای زندگی کردن کم تر از چند سال خواهد بود ...

اگر کاری را در خور و شایسته ی انجام میبینی ؛یا عزم خود را جزم نما ..و آن کار را انجام بده ...و یا اینکه آن کار را برای همیشه فراموش نما. ..

اما عزیزا. ..بدان که آدمی هرگز روشن نمیشود ...بلکه این روشنی را بایست

در درونت پیدا کنی ..

این روشنی درونت فراموش شده است .اما آدمی توان این را دارد که به یاد بیاورد و یا فراموش کند ..اکثریت انسان ها حقیقت درون خود را فراموش کرده اند. 💜💛💜👇🏼

در سلوک قرار نیست کسی روشن شود

همواره این نکته را به یاد داشته باش که

قرار است در این راه روشنایی درون خودت را کشف نمایی ...

سالک در ابتدا به این نور درون خود پشت نموده و میبایست یک چرخش ۱۸۰ درجه ای نماید ..💜💛💜

بنابراین پیر کسی نیست که تو را روشن کند .  بلکه کسی است که روشنایی درونت را به یادت می آورد و تو را تکان میدهد تا بیدار شوی....💛💜💛

پیر.....

راه را نشانت میدهد .اما این تو هستی که میبایست این راه را با گام های خودبپیمایی 💛💜💛

خدا گنج مخفی توست .این گنج در دل توست. .در کنار توست. پیرامون توست .

اما تو هیچ گاه عزم کشف این گنج را نداشته ای . .💛💜💛

تو سالک نبوده ای. ..فقط علاقه مند به عرفان و کلمات زیبا بوده ای.  

به همین دلیل سرگردان هستی ...و همچون سنجابی که از این شاخه به آن شاخه میپرد از این خانقاه به آن دیر و از آن مسجد به آن صومعه میروی و سرگشته میروی ودست خالی بر خواهی گشت .زیرا این گنج چیزی نیست که در جایی باشد و تو با جست و جو آن را بیابی این گنج چیزی است که بایست آن را به یاد آوری ...

بنابراین عزیزا بدان که روشن شدگی و سلوک چیزی در آینده نیست .بلکه حضور تو و در لحظه ی اکنون و حال توست .

عرفا میگویند 👇🏼💛💜💛👇🏼

دی(دیروز گذشته است )

فردا نیامده است .صوفی بایست عین الوقت باشد.

💛💜💛💜💛💜💛💜

  • بتسابه مهدوی

راه پر آشوب عشق

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۲ ق.ظ

  راه پر آشوب عشق

دکتر بتسابه مهدوی

راه سلوک راه عاشقیست اما 👇🏼

دام های بسیار دارد ...از آرزوهای کشف ها و شهودات و کرامات ....🌹🐚

عزیزا ....

ممکن است خود آرزوی سلوک و رهایی از تعلقات خود بندی شود به پای تو ...

عزیزا بدان در راه سلوک ...🌹

هیچ آرزویی بر آورده نخواهد شد .رهایی از آرزوها 👉🏼 بر آورده شدن آرزوهاست .

🐚🌹🐚🌹🐚🌹

اکنون بزرگترین آرزوها در دنیا آرزوی

پولدار شدن و قدرتمند شدن است .

اما این خطر متوجه سالک نیز میگردد .

زیرا پر خطر ترین آرزوها آرزوهای معنوی اند.اگر به دام آرزوهای معنوی بیفتی

تا مدت ها در این حجاب خواهی ماند .

آری حجاب آرزوهای معنوی ....

که خود دست کمی از آرزوهای مادی ندارد .🌹🐚🌹🐚

حجاب آرزوی صاحب شهرت و کرامت گشتن ...که ادعای کرامت ...در راه سلوک خود ادعای هستی است. و راه طریقت

خود وادی نیستی است .و بی ادعایی .

وقتی کرامتی رو مینمایی ...

نفست میخواهد بگوید آری من هستم که چنینم و چنان عبادات و طاعات و ریاضاتی کشیده ام که اکنون صاحب مقام گشته ام. ..

عزیزا.....🐚🌹

به هوش باش که این خود از دام های نفس است که حجاب ضخیمی از آرزو بر سر راهت مینهد ...

پس در سلوکت نه طمع کشف داشته باش ...نه در طلب کرامت باش .....

که خدا را به طمع این قدرت ها پرستیدن خود حجاب راه تست ...🌹🐚

🐚🌹🐚🌹🐚🌹

 

  • بتسابه مهدوی

زدودن تشویش

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ق.ظ

 

زدودن تشویش

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ....🌾🍄🌾

هیچ احساسی را بلکه بد از خودت دور نکن...

روانشناسان می گویند به حال دیگری خود را دلمشغول کن، این اشتباه است، احساسات خود را از خود نفی نکن...

زیرا احساس تو پاره ای از عناصر سازنده توست،...

البته یک احساس را نباید گنده کرد، این احساس را باید در یک کل همبسته لحاظ کرد. همه اجزای تو باید مانند یک ارکستر هماهنگ عمل کند، هیچ احساس منفردی نباید بر تو چیره شود، اما هیچ احساسی را هم نباید نفی بکنی.🌾🍄🌾

مثلاترس و نگرانی به آینده جایگاه خود را دارد. لازم است.

بدون آن چیزی رااز دست خواهی داد. اما باید مراقب باشی جلوی توکلت را نگیرد جلوی ریسک هایت را نگیرد که در آن صورت به بیماری در درونت و تشویش مادام در ذهن تبدیل می شود.🍄

همیشه تعادل خود را نسبت به آینده با توکل حفظ کن...🍄

آدمهایی هستند که چنان آکنده از ترساند که ترس همه وجودشان را فرا گرفته است. این دیگر نوعی بیماریست🍄

 وسواس نیز نوعی ترس است. آدم هایی نیز هستند ازترس آنقدر می ترسند که ترس را سرکوب می کنند،سرزنش می کنند، نادیده می گیرند، و خود تبدیل به سنگ می شوند.🍄🌾🍄

این هم زشت و بیمار گونه است، ترس در معیشت درون جایگاه ویژه خود را دارد. ترس به تو کمک هم می کند. ترس را باید در یک هم آهنگی مناسب با سایر احساساتت قرار بدهی...🍄🌾🍄

بنابراین، این سه کار را انجام بده...

نخست، اندیشه رها کردن ترس را رها کن...🍄

دوم ترس را بپذیر، ترس بخشی از وجود توست...🍄

سوم ترس را مشاهده کن، سعی کن بفهمی چیست و چرا هست؟🍄

بدین سان ترس را به سطحی طبیعی برگردان، نه ناپدیدش کن و نه مبالغه کن...🍄

آن را به همان اندازه که نیاز داری نگه دار... درصدی از ترس ضرورت دارد... وگرنه تمام انعطاف و جوشش خود را از دست می دهی...🍄🌾🍄

و همچون سنگ خارا سفت و سخت می شوی. اگر ترس یکسره از وجودت رخت برمی بست دیگر چالشی برایت باقی نمی ماند و بدون چالش، زندگی یکنواخت و ملال آور می شد...🍄🌾🍄

و این خوب نیست. انسان همه استعداد های لازم پذیرفتن اسما را در درون خود و روشن کردن خود دارد. او با این استعداد به دنیا می آید، هیچ چیز برای انجام این کار کم و کسرنیست. تنها کاری که باید کرد، که همه آن استعداد ها را کنار بنشانی و با معرفت به‌ان ها آهنگی یکسان بدهی...🍄🌾🍄🌾

قوطی پراز کبریت در جیب توست. فقط کبریت را بگیران و روشن کن. شعله نیز وجود دارد، اما پنهان است و بالقوه است، باید آن را به فعلیت در آورد.🍄

زین آتش نهفته که در سینه من است

 خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت🍄🌾🍄

باید این آتش را بر افروخت و دنیایی را روشن کرد...🍄

تو باید روشن شوی...🌾🌾🌾

انسان به دنیا آمده است تا روشن شود و همه چیز برای این روشن شدگی مهیاست.🌾🍄🌾

اصلا به دنیا آمدن یعنی روشن شدن، زندگی نیز همین معنا رادارد. استعداد روشن شدن اما در همه است اما نوع روشن شدگی ها یکسان نیست...

🌾🍄🌾🍄🌾🍄🌾

 

  • بتسابه مهدوی

مقام عنایت حق

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ق.ظ

مقام عنایت حق

دکتر بتسابه مهدوی

شیخ ابوسعید ابوالخیر کودک بودند هشت یا نه سال بیشتر نداشتند .پدر شیخ عاشق و دوستدار سلطان محمود غزنوی بود . و تمامی دیوار های خانه خود را نقاشی سلطان محمود و فیلان و لشگریان و فتوحات هندوستان او نقاشی نموده بود ...روزی شیخ ابوسعید گفت :

ای پدر ...برای من نیز خانه ای کوچک در باغ بساز ...تا برای من باشد .پدرش اتاقکی برایش در باغ از برای بازی ابوسعید ساخت ...🌹️👇🏼🌹👇🏼

ابو سعید همه ی آن خانه را الله بنوشت و نقاشی ساخت ...روزی پدرش در رسید و آن نقش و نوشته ها را بدید. پدرش پرسید :👇🏼🍃

ای فرزند ...اینها چرا مینویسی ..؟

گفت : ای پدر تو نام سلطان خویش مینویسی و من نام سلطان خویش ...

پدرش سخت متحیر گشت و از آنچه شنید تلنگری خورد و پشیمان شد و آن نقش ها را محو کرد .و تمام اهتمام و سعی خویش بر تربیت ابوسعید نهاد .

🌻💛🌻💛🌻💛

روزی پدرش او را به نماز جمعه ببرد و در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که از مشایخ کبار بود نزد پدرش آمد و گفت بعد از نماز فرزندت را به نزد من بیاور ...

بعد از نماز به نزد شیخ رفتند .شیخ ابوالقاسم گرگانی به پدرش گفت .ابو سعید را بر شانه ات بگیر تا آن قرص نان را از طاقچه فرود آورد ...🍃

پدر ابوسعید را بر شانه بگذاشت .و او نان را بر گرفت ...نان گرم گرم بود ....

شیخ گرگانی آن نان را دو نیم نمود نیمی از آن را خود بخورد و نیمی دیگر به بوسعید  داد تا  بخورد و به پدرش چیزی نداد .شیخ ابوالقاسم گرگانی چون آن قرص نان بخورد. ..چشمانش پر از اشک گشت پدر شیخ گفت چرا به من هیچ تبرکی از نان نصیب نکردی ای شیخ  : 👇🏼️🍃🌹

شیخ گرگانی گفت : سی سال است که این قرص نان بر سر طاقچه است و با ما وعده کرده اند که این قرص نان در دست هر کس گرم شود این حدیث بر او ظاهر خواهد گشت :👇🏼🍃

لئن ترد همتک مع الله طرفه عین خیر لک مما طلعت علیه الشمس ..

یعنی اگر یک طرفه العین با حق داری بهتر است از اینکه کل زمین مملکت تو باشد .

ادامه دارد ..

 

شیخ گرگانی به ابوسعید گفت :

ای پسر خواهی که سخن خدای گویی و راه خدای بروی ؟؟؟ابوسعید گفت :👇🏼

خواهم. گفت در خلوت خود این دو بیت شعر بگوی 👇🏼️🍃🌹

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد ..

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد ..

ابوسعید همه روز در ظاهر و باطن این شعر تکرار مینمود ...تا به برکت این شعر در کودکی راه حق بر او گشاده گشت .

روزی پدر ابوسعید ..درب منزل محکم نموده بود .زیرا میدید ابوسعید نیمه شب از خانه بیرون میرود و سپس قبل از طلوع به خانه می آید و بر سر جایش آهسته میخوابد  ...یکشب بیدار ماند و خود را به خواب زد ...🍃

دید ابوسعید که مطمین گشته بود پدر و مادر و اهل خانه به خواب رفته اند .بلند شد و آهسته برفت ...پدر وی به دنبال وی میرفت ...و خود را به او نشان نمیداد تا که دید ابوسعید به رباط و کاروانسرایی مخروبه رفت و در مسجد خراب آنجا در گوشه ای ایستاد به نماز ...چون از نماز فارغ گشت .طنابی بر پای خود ببست و چوبی بر سر چاهی بگذاشت و خود ره از چاه معلق آویخت . و تا سحر ختم قرآن مینمود .و آنگاه بر آمد و طناب باز نمود وضو گرفت و نماز بخواند و به سمت خانه بازگشت .......

زمانی که ابوسعید به دبیرستان میرفت

روزی با پیر ابوالفضل حسن که از مشایخ یگانه روزگار خویش بود برخورد نمود و دل بدو داد ...روزی پیر ابوالفضل به او گفت :ای پسر بدان که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که آمدند مقصودشان یک سخن بود ...گفتند :یا خلق بگویید الله ...و او را شناسید .و الله یکیست .او را باشید و از برای او زندگی نمایید کسانی که این معنی دادند و این کلمه گفتند تا این کلمه گشتند .این کلمه بر ایشان پدید آمد و از آن گفتن مستغنی شدند و در این کلمه مستغرق گشتند . دل بوسعید را این کلمه الله بر زبان آن پدید بدین صورت صید نمود تا که فردای آن

 روز بر سر درس امام ابوعلی حاضر گشت که تفسیر این آیه را میگفت :

قل الله ثم ذرهم ...🌹

بگوی خدا و باقی همه هیچ ...و همه را دست بدار...

در آن ساعت که امام تفسیر میکرد ابوسعید میگوید دری در سینه من بگشودند و مرا از من ربودند ...و امام بوعلی آن تغییر را در صورت من بدید ..گفت :دیشب کجا بوده ای ؟

بوسعید گفت :نزد شیخ ابوالفضل ..

گفت :اکنون بر تو حرام شد از آن معنا به این سخن آمدن ...پس واله و حیران به نزد شیخ ابوالفضل برفتم .چون پیر مرا دید ...گفت :👇🏼️🍃

متسک شده ای همی ندانی پس و پیش ..

گفتم :ای شیخ چه فرمایی ؟🍃

گفت :در آی و همنشین این کلمه باش که این کلمه با تو کارها دارد ...و بوسعید غرق آن آیه و کلمه شد ..تا که روزی پیرش گفت :اکنون بر خیز و به خلوت برو ...که لشگرهای لطف و اسرار حق بر سینه ی تو تاختن خواهد گرفت .بوسعید برفت و در مهنه خلوتی فراهم نمود همه شب تا صبح در دو گوش خود پنبه فرو نموده بود و بانگ الله الله مینمود.

شیخ ابوسعید میگوید :هر گاه غفلتی از من پدید می آمد و حواسم میرفت یا به خواب میشدم .مرد سیاهی غول پیکری میدیدم که با حربه ای آتشین نزد محراب نمازم پدید می آمد وبا هیبتی میگفت:

قل الله ..قل الله ..بگو الله بگو الله

تا همه ی ذرات من بانگ الله بگرفت .

مرتب روزه بود و در شبانه روز با یک قرص نان روزه میگشاد و در هر نماز غسل مینمود و فقط گیاه میخورد ...

و هر از گاهی پدرش او را میافت و او را به خانه بازمیگرداند و او باز راه خلوت میگرفت و میگریخت .🌹🍃🌹

آری ...نه هر که را او عنایت نماید شعری در کودکی خود سازد ...و خود پیر و رهنمون گردد .و هر که را عنایت نبود سالها بر سجاده ذکر و تسبیح هیچ نسازد .خالق اوست ..هر که خواهد از مخلوقش بر میگزیند ...و هر که را نخواهد راند ...اوست مربی ...اوست هادی ...اوست خود پیر و راهنمای ما خداوند بی همتا ...که کار نه به سن است و سال و نه به خرقه و دستار ..و نه به ذکر بسیار ...🌹️🌹

باشد که خداوند بر همه ی ما نظر عنایت دوزد ...

🌹💠🌹💠🌹💠🌹

  • بتسابه مهدوی

تفاوت عشق با شهوت

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ق.ظ

تفاوت عشق با شهوت

دکتر بتسابه مهدوی

عشق با شهوت تفاوت دارد. در شهوت، تکیه بر چیزی قابل لمس است و در نتیجه فرمانبرداری معنوی روح است از ماده، اما عشق، روح را در رابطه ای مستقیم و همپایه با حقیقتی که در پشت شکل و جسم است قرار می دهد،

بنابراین شهوت با سنگینی و تجربه ی عشق با سبکی توام است. در شهوت، زندگی محدودتر و کوچکتر می شود و در عشق، هستی گسترش می یابد.

دوست داشتن یک روح چون افزودن زندگی اوست به زندگی خود.

گویی که زندگی شما چندبرابر شده و شما به طور حقیقت در دو کانون وجودی زندگی می کنید.

اگر تمام عالم را دوست داشته باشید به طور غیر مستقیم در تمام عالم خواهید زیست.

اوتار مهربابا

  • بتسابه مهدوی

انواع ذکر و بهترین آنها

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

انواع ذکر و بهترین آنها  

دکتر بتسابه مهدوی

ذکر عبارت است از یاد خدا در همه احوال و پیشامدها و توجه به حضور در محضر الهی و او را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتار خویش دانستن و این که هیچ امری بر او پوشیده نمی‌ماند. از این رو، هنگام رو به رو شدن با تکالیف واجب به یاد خدا بوده، آن‌ها را انجام دهد و هنگام رو به رو شدن با محرمات و معاصی از خدا غافل نباشد، و از انجام آن پرهیز نماید.

«ذکر»، یعنی یادکردن، خواه با زبان باشد، یا با قلب یا با هر دو، بعد از نسیان باشد، یا بعد از ادامه ذکر.

به عبارت دیگر، ذکر حالت روحی خاصی است که انسان در آن حال، دانسته خویش را مورد توجه قرار می‌دهد و گاهی به یادآوری چیزی با زبان و گاهی به حضور چیزی در قلب گفته می‌شود.

ذکر خدای سبحان از بهترین و پاکیزه‌ترین اعمال نزد خدا، برترین لذّت نزد دوستداران خدا، خوی و خصلت خوب مؤمنان و صالحان و نشان همنشینی با محبوب واقعی بوده و مایه شرافت و رستگاری انسان می‌باشد .

 

انواع ذکر

ذکر زبانی به جا آوردن حمد و ثنای الهی، نجوا کردن (آهسته حرف زدن)، درد دل کردن، درخواست کمک از درگاه خدای سبحان و پناه بردن از شر شیاطین انس و جن به آن بارگاه مقدس است.

ذکر زبانی گرچه از تمام مراتب ذکر، نازل‌تر است ولی در عین حال مفید فایده است. زیرا که زبان در این ذکر به وظیفه خود قیام کرده و به علاوه ممکن است، این تذکّر پس از مداومت و قیام به شرایط آن، اسباب باز شدن زبان قلب نیز بشود.

ذکر قلبی همان توجه قلبی به خدای سبحان است که دل را صفا و صیقل داده، جلوه گاه محبوب می‌کند و روح را تصفیه کرده، انسان را از قید اسارت نفس می‌رهاند. اگر قلب به تذکّر محبوب و یاد حق تبارک وتعالی عادت کرد و با آن عجین شد، انسان را دگرگون می‌کند، به طوری که حرکات و سکنات چشم، زبان، دست، پا و سایر اعضا، با ذکر حق انجام می‌گیرد و برخلاف وظایف، امری انجام نمی‌دهند. کامل‌ترین و بهترین مراتب ذکر نیز همین است که در همه مراتب انسانی، جاری شده و حکمش ظاهر و باطن و نهان و آشکار را در برگیرد و اگر ذکر زبانی نیز از نظر مکتب اسلام مطلوب است و به آن سفارش شده، سرّش در آن است که زبان قلب گشوده شود و به حدی برسد که زبان، چشم، گوش و سایر اعضای بدن از قلب پیروی کنند تا بدین وسیله دل برای ورود صاحب منزل، پاک و پاکیزه گردد.

ذکر عملی آن است که انسان در عمل، خدا را ناظر و شاهد اعمال و رفتار خود دانسته، هرجا که صحبت واجب باشد، آنجا حاضر بوده و هر جا که صبحت از محارم الهی، گناه و نافرمانی خدا باشد، غایب باشد و در حال گناه و نافرمانی دیده نشود. این نوع ذکر در آیات قرآن، به تعابیر گوناگون، در مورد اعمال انسانی به کار رفته است  .

  • بتسابه مهدوی

عارف و سالک کیست؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

عارف و سالک کیست؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

«عارف» کسى است که با وجود کمال قوّت نظریّه و علم به حقایق اشیاء و کمال قوّت عملیّه، جمیع حواسّ، قوا، اعضا و جوارح او، متوجّه حضرت حق باشد، غیر او نبیند، غیر او نگوید و غیر او نشنود، و فناى فی الله، از لوازم این مرتبه، بلکه عین این مرتبه است.

«عارف» در لغت به معنای فرد دارای شناخت، و سالک به معنای پیماینده راه و مسیر است.

«سالک» (واقعی) کسی است که راه خدا را تنها از آثار معصومان و امامان اهل بیت(علیهم السلام) دنبال مى‏‌کند؛ سعادت، رستگارى و پیروزى را در اقتداى به آنها دانسته، از هدایت آنها بهره برده و در پرتو انوار آنها حرکت مى‏‌کند. اگر جز در طریق آنها قدم بردارد، رشد و صلاح خود را از دست مى‌‏دهد، هواى نفسانى بر او چیره مى‌‏شود، و او را به دنبال خود مى‏‌کشد، شیطان بر او استیلا مى‌‏یابد، انواع سختی‌ها و بدبختی‌ها به او رو مى‌‏آورد، و سرانجام او را در وادى تیره‌‏بختى و نابودى سرنگون مى‌‏کند و دچار بدنامى و ننگ مى‌‏سازد.

در حقیقت معرفت نردبانی است که سالک برای رسیدن به قرب الهی از آن بهره می‌برد؛ بنابر این سالک باید راه و روش معرفت را و درجات آن‌را بداند؛ چراکه اگر نداند، نمی‌تواند از حضیض به اوج، و از اسفل سافلین به اعلى علیین ترقى کند.

پس سالک عارف... آنهایى هستند که از خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیروى و به آثار آنها اقتدا کنند، و در پى آنها گام بردارند دعوت آنان را اجابت کنند و سیره و روش آنها را سرمشق خود قرار دهند.

به سخن ساده، در عرف دین‌داران، عارف فردی است که به شناخت مناسبی نسبت به پروردگار رسیده، و سالک فردی است که در مسیر رضایت پروردگار و نزدیکی به او گام بر می‌دارد.

  • بتسابه مهدوی

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

یعنی در عمل چه کسی نسبت به دنیا بی تفاوت است؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

رند، او تمنّا و هوس و میلی جز مولای خود دارد؟ او گدای کوی خرابات است و از حیوان صفتان توقّع پاداشی ندارد.

چو رند جام می بی حساب می نوشد

به نزد عقل، کجا حساب و کتاب باشد رند

در این بیت رندی مدام، مستلزم پیوسته مست بودن است، رندی جنون الاهی دارد، آن با عقل و هوش دنیوی منافات دارد، رند زیرک است، عقل هم زیرک، اما زیرکی عقل از مصالح و منافع دنیاست، اما زیرکی رند از عشق و معرفت الاهی است، او دیوانه خداست، جنون فوق العقل دارد و بر مست هم هیچ تکلیف و حرجی نیست، حسرتی هم از دنیا ندارد چرا که کشته و شهید عشق است.

ما وجودمان حبابی است، به دریای حقیقت که برسیم این حباب می ترکد، غیریّت موهوم رفته است، پیام واقعی آب و حباب این است که یک معنای والا در ما نهفته است، آب کنایه از ولایت است، اما خودبینی های ما که حبابند به ما اجازه نمی دهند آنرا دریابیم. ما حبابیم و خیمه ای از باد در آب.

بادها هوای نفس ماست که نمی گذارد دل هوای مولا کند، موج نیروی جان ماست، با دو حباب که گفتیم جسم و تمنیات آن است، هر دو موهومند و وجود حقیقی ندارند، حتّی موج که جان ما باشد، باید بنشیند، تا دریای جانان که دریای عشق است، بپا خیزد. سِرّ رندی درویش همینجاست: از میان برداشتن پندار خودیّت و غیرخواهی و رأی، این وهم و گمان، باید سراغ اقیانوس کرم و رحمت حق رفت، تا آنجا که همه حجابها کنار رفته و زمزمه می کند .

رند کامل از همه عالم مجرّد شده، بی پروا و مست است، نه فقط مست می محبّت الهی، بلکه مست عکس روی خود ساقی (فیّاضیّت مطلق الاهی که بر پیر سرازیر شده) که آنرا در ساغر مِی دیده است، وطن رند اینجا میکده «محل مناجات بنده عاشق با معشوق الاهی» و کوی خرابات است، ساغر مِی هم دل عارف است که در وی مشاهده انوار غیبی می شود. پس رند کامل مستلزم هیچ یا همه چیز شدن است.

وقتی از خود خلاص شدی خدا همه چیزت می کند، رند کامل تبدیل وجودی شده و اوصاف و اخلاقش همگی الاهی شده است. مقامش از ابدال «یا مشایخ» کاملتر می باشد، چرا که:

اولاً در مقام فناء فی الله، بواسطه قرب فرایضی «فنای جهت بشریت بنده، بواسطه فرایض در جهت ربوبیّت» به وصال محبوب ذاتی رسیده است. یعنی سمع و بصر خدا شده است، خدا در این مقام باطن است و بنده ظاهر.

ثانیاً بواسطه قرب نوافلی در مقام بقاء بالله، خدا در او تجلّی کرده و بنده پنهان می شود و به باطن می رود، چرا که در جهت ربوبیّت الاهی است.

رند آدم بی قـراری است، او در سفـرهای معنـوی و روحانی به عنـوان سالک عاشـق هیچ جا مقیم نمی شود و نمی ایستد، حرکتش دینامیکی و نو به نوست، او حتّی به رقبا و رفقایش در طول مسیر سلوک توجّه ندارد بلکـه فقط به دوست توجّـه دارد. او به هر صـورت، به حال و یا مقـامی برخورد می کند، می خواهد از آن طریق فوراً به حق برسد.

خرابات مقام وحدت است و فنای کثرات. هم عاشق و هم معشوق خراباتیست، از خود رها شده. کسیکه پا به این آستان می گذارد و خراباتی را زیارت می کند باید مطهّر باشد.

در خـرابات که میکـده عشق و محبّت است نـور خدا به دل دیده می شـود و سالک به مقـام دیدار می رسد. در خرابات مغان نور خدا می بینم، آری وین عجب که حافظ با آن کجاها را دید. در خرابات خانه که نه، صاحب خانه دیده می شود.

سالک باید مانند کبوتری به هر بام و دری، ابتدا بنشیند برای دانه مقصود، به هر جا نظر می افکند، دامها و ناپختگان هـزار فـریب را خوب تشخیص می دهد، در سلـوکش غـم و درد و رنج و آشـوبی می بیند، دنبال درمـانش می رود، هفت شهـر عشـق را در کمال رندی سلـوک می کند و آواز سـر می دهد:

 

عقل مست لعل جان افزای تست

دل غـلام نـرگـس رعنــای تـــوست

تیـر بارانـی کـه چشمت می کند

بر دلـم پیـوسته چـون ابـروی توست

خلـق عالـم در رهت جان باختند

ور کسـی را هست سر همپای توست

ایـن همه عطـار دور از روی تـو

درد از آن دارد که بی داروی توست

 

رند قبل از اینکه نفس به سراغش آید و او را بر زمین زند، او به سراغ نفس می رود و اجازه نمی دهد این افعی هزار سر بیرون آید. مثالی در این خصوص: فرض کنید در سفره ای ده نوع غذا هست، نـون و پنیـر هـم هست، نفـس از غذاهای رنگیـن می خواهد، اما رند همان نون پنیر را می خورد. عارفی چهل دینار خود را، برای این که نفس را شکنجه دهد، ذرّه ذرّه به دریا می ریخت. عطار به این عارف، رند می گوید.

  • بتسابه مهدوی

در عشق چه چیز مهم است ؟

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ

در عشق چه چیز مهم است ؟ عاشق از عشق چه میخواهد ؟
بتسابه مهدوی
آیا عاشق ، عشق را حقیقتی والا دیده که داشتن آن خصلت اوج لذت و اوج بودن است ؛ و معشوق در واقع فردیست یا چیزیست که مرجع کامل آن نماد محسوب میشود .
آیا عاشق ،‌ عشق را یک احتیاج دیده ؛ و معشوق را برطرف کننده این احتیاج و شاید عادت . در اینصورت بهتر نیست عاشق را معتاد بنامیم ؟ و آیا این احتیاج را خود عاشق تشخیص باید دهد یا یک طبیب ؟ (بهتر نیست نیاز به معشوق را طبیب تشخیص دهد و نوع و چیستی معشوق را عاشق ؟)
آیا عاشق ، عشق را خلا ئی در خود یافته و معشوق را پرکننده خلا درونی خود ؟ این خلا در عقل است یا در احساس و روح . اگر خلا در عقل نیست چرا اولین جائی که بعد از ورود عشق تغییرات اساسی میکند ، عقل است ؟
آیا عاشق ، عشق را وظیفه ای درونی نسبت به شخص یا شئی که معشوق نام میگیرد میبیند ؟ دراینصورت معشوق چه حکمی را برای عاشق دارد ؟ مثلا فرزند یعنی خود تکامل یافته ما و ما با عشق میخواهیم آنرا رشد دهیم . آیا با نوعی از خودخواهی جهش یافته طرفیم ؟
و شاید معشوق حکم ، خالق عاشق را داشته باشد . در اینصورت چگونه من از جز عاشق کل شوم ؟ مگر از روی نمونه وجودی خودم . پس باز با نوعی از خودعاشقی پیشرفته طرفم . و من عاشق خودم نه او . و من اورا آنطور که خود میخواهم میبینم نه آنطور که هست .
چه ظلم بزرگی را با نا آگاهی در حق خالق دارم انجام میدهم . در سایر عشق ها من ذوب معشوق میشدم . اما اینجا دارم معشوق را با اینکه برتر هم هست در خود غرق میکنم . چاره چیست ؟( در مطلب مفصل دیگری بررسی میکنم )
 
آیا عاشق ، مغلوب است یا پیروز ؟ اگر عشق را فتح میدانید به این دلیل که عاشق ذوب و محو در معشوق میشود زیرا حقیقتی بالاتر ازآن نیست .  با این طرز تفکر شما عشق را با ایثار اشتباه گرفتید . شاید ایثار بخشی از عشق باشد اما عشق نیست . و اگر مغلوب مینامیدش بهتر نیست مقلوب بگوئیم تا مغلوب .
آیا عشق با ارزش است یا معشوق ؟ بهتر است بگوئیم در بعضی جاها عشق در بعضی جاها معشوق . اگر معشوق ارزشی کمتر از عشق داشته باشد ، ما در واقع در حال گول زدن خودمان هستیم . چون نماد حقیقی عشق را به اشتباه انتخاب کردیم ، و این سرآغاز تحریف عشق است . میتوان با عشق زیست تا به معشوق رسید . اما در اینصورت باز معشوق موجود است و آن آرمانی که ما از عشق ایجاد کردیم . شاید شبیه عده ای که آرمانی از عشق به خالق ساخته اند .
مثل این میماند که بگوییم فرآیند مهم است و محصول مهم نیست .و این جاست که انحرافات شکل میگیرد .
 
و اما نشانه هایی از آنچه عشق هست و آنچه عشق نیست
شاید یک نشانه برای عشق عادت باشد . عشق عادت پذیر هست اما محتاج عادت نیست . با ندیدن و لمس نکردن کمرنگ نمیشود ولی آنچه عشق نیست ، عادت است و با دوری از بین میرود .
در عشق ، عاشق بازیچه دست عشق و معشوق نیست ، عاشق تحقیر نمیشود . اما در آنچه عشق نیست ، تحقیر ‌( نه صرفا از طرف معشوق ، بلکه محدود کردن هم خود میتواند جز تحقیر محسوب شود ) بخشی از عشق میشود .
در عشق حقیقی، عشق باعث تعالی است ، معشوق میخواهد عاشقش هر روز بزرگ و بزرگتر شود . اما در آنچه عشق نیست ،  معشوق از رشد عاشق خود میترسد ، میخواهد او ساکن بماند چرا که میترسد عاشق از معشوق بزرگتر شود یا رشدش باعث شود معشوقی والاتر را بیابد .

  • بتسابه مهدوی