نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

نقش نگاره

سایت شخصی دکتر بتسابه مهدوی

۶۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلشیفتگان» ثبت شده است

مقام عنایت حق

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ق.ظ

مقام عنایت حق

دکتر بتسابه مهدوی

شیخ ابوسعید ابوالخیر کودک بودند هشت یا نه سال بیشتر نداشتند .پدر شیخ عاشق و دوستدار سلطان محمود غزنوی بود . و تمامی دیوار های خانه خود را نقاشی سلطان محمود و فیلان و لشگریان و فتوحات هندوستان او نقاشی نموده بود ...روزی شیخ ابوسعید گفت :

ای پدر ...برای من نیز خانه ای کوچک در باغ بساز ...تا برای من باشد .پدرش اتاقکی برایش در باغ از برای بازی ابوسعید ساخت ...🌹️👇🏼🌹👇🏼

ابو سعید همه ی آن خانه را الله بنوشت و نقاشی ساخت ...روزی پدرش در رسید و آن نقش و نوشته ها را بدید. پدرش پرسید :👇🏼🍃

ای فرزند ...اینها چرا مینویسی ..؟

گفت : ای پدر تو نام سلطان خویش مینویسی و من نام سلطان خویش ...

پدرش سخت متحیر گشت و از آنچه شنید تلنگری خورد و پشیمان شد و آن نقش ها را محو کرد .و تمام اهتمام و سعی خویش بر تربیت ابوسعید نهاد .

🌻💛🌻💛🌻💛

روزی پدرش او را به نماز جمعه ببرد و در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که از مشایخ کبار بود نزد پدرش آمد و گفت بعد از نماز فرزندت را به نزد من بیاور ...

بعد از نماز به نزد شیخ رفتند .شیخ ابوالقاسم گرگانی به پدرش گفت .ابو سعید را بر شانه ات بگیر تا آن قرص نان را از طاقچه فرود آورد ...🍃

پدر ابوسعید را بر شانه بگذاشت .و او نان را بر گرفت ...نان گرم گرم بود ....

شیخ گرگانی آن نان را دو نیم نمود نیمی از آن را خود بخورد و نیمی دیگر به بوسعید  داد تا  بخورد و به پدرش چیزی نداد .شیخ ابوالقاسم گرگانی چون آن قرص نان بخورد. ..چشمانش پر از اشک گشت پدر شیخ گفت چرا به من هیچ تبرکی از نان نصیب نکردی ای شیخ  : 👇🏼️🍃🌹

شیخ گرگانی گفت : سی سال است که این قرص نان بر سر طاقچه است و با ما وعده کرده اند که این قرص نان در دست هر کس گرم شود این حدیث بر او ظاهر خواهد گشت :👇🏼🍃

لئن ترد همتک مع الله طرفه عین خیر لک مما طلعت علیه الشمس ..

یعنی اگر یک طرفه العین با حق داری بهتر است از اینکه کل زمین مملکت تو باشد .

ادامه دارد ..

 

شیخ گرگانی به ابوسعید گفت :

ای پسر خواهی که سخن خدای گویی و راه خدای بروی ؟؟؟ابوسعید گفت :👇🏼

خواهم. گفت در خلوت خود این دو بیت شعر بگوی 👇🏼️🍃🌹

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد ..

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد ..

ابوسعید همه روز در ظاهر و باطن این شعر تکرار مینمود ...تا به برکت این شعر در کودکی راه حق بر او گشاده گشت .

روزی پدر ابوسعید ..درب منزل محکم نموده بود .زیرا میدید ابوسعید نیمه شب از خانه بیرون میرود و سپس قبل از طلوع به خانه می آید و بر سر جایش آهسته میخوابد  ...یکشب بیدار ماند و خود را به خواب زد ...🍃

دید ابوسعید که مطمین گشته بود پدر و مادر و اهل خانه به خواب رفته اند .بلند شد و آهسته برفت ...پدر وی به دنبال وی میرفت ...و خود را به او نشان نمیداد تا که دید ابوسعید به رباط و کاروانسرایی مخروبه رفت و در مسجد خراب آنجا در گوشه ای ایستاد به نماز ...چون از نماز فارغ گشت .طنابی بر پای خود ببست و چوبی بر سر چاهی بگذاشت و خود ره از چاه معلق آویخت . و تا سحر ختم قرآن مینمود .و آنگاه بر آمد و طناب باز نمود وضو گرفت و نماز بخواند و به سمت خانه بازگشت .......

زمانی که ابوسعید به دبیرستان میرفت

روزی با پیر ابوالفضل حسن که از مشایخ یگانه روزگار خویش بود برخورد نمود و دل بدو داد ...روزی پیر ابوالفضل به او گفت :ای پسر بدان که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که آمدند مقصودشان یک سخن بود ...گفتند :یا خلق بگویید الله ...و او را شناسید .و الله یکیست .او را باشید و از برای او زندگی نمایید کسانی که این معنی دادند و این کلمه گفتند تا این کلمه گشتند .این کلمه بر ایشان پدید آمد و از آن گفتن مستغنی شدند و در این کلمه مستغرق گشتند . دل بوسعید را این کلمه الله بر زبان آن پدید بدین صورت صید نمود تا که فردای آن

 روز بر سر درس امام ابوعلی حاضر گشت که تفسیر این آیه را میگفت :

قل الله ثم ذرهم ...🌹

بگوی خدا و باقی همه هیچ ...و همه را دست بدار...

در آن ساعت که امام تفسیر میکرد ابوسعید میگوید دری در سینه من بگشودند و مرا از من ربودند ...و امام بوعلی آن تغییر را در صورت من بدید ..گفت :دیشب کجا بوده ای ؟

بوسعید گفت :نزد شیخ ابوالفضل ..

گفت :اکنون بر تو حرام شد از آن معنا به این سخن آمدن ...پس واله و حیران به نزد شیخ ابوالفضل برفتم .چون پیر مرا دید ...گفت :👇🏼️🍃

متسک شده ای همی ندانی پس و پیش ..

گفتم :ای شیخ چه فرمایی ؟🍃

گفت :در آی و همنشین این کلمه باش که این کلمه با تو کارها دارد ...و بوسعید غرق آن آیه و کلمه شد ..تا که روزی پیرش گفت :اکنون بر خیز و به خلوت برو ...که لشگرهای لطف و اسرار حق بر سینه ی تو تاختن خواهد گرفت .بوسعید برفت و در مهنه خلوتی فراهم نمود همه شب تا صبح در دو گوش خود پنبه فرو نموده بود و بانگ الله الله مینمود.

شیخ ابوسعید میگوید :هر گاه غفلتی از من پدید می آمد و حواسم میرفت یا به خواب میشدم .مرد سیاهی غول پیکری میدیدم که با حربه ای آتشین نزد محراب نمازم پدید می آمد وبا هیبتی میگفت:

قل الله ..قل الله ..بگو الله بگو الله

تا همه ی ذرات من بانگ الله بگرفت .

مرتب روزه بود و در شبانه روز با یک قرص نان روزه میگشاد و در هر نماز غسل مینمود و فقط گیاه میخورد ...

و هر از گاهی پدرش او را میافت و او را به خانه بازمیگرداند و او باز راه خلوت میگرفت و میگریخت .🌹🍃🌹

آری ...نه هر که را او عنایت نماید شعری در کودکی خود سازد ...و خود پیر و رهنمون گردد .و هر که را عنایت نبود سالها بر سجاده ذکر و تسبیح هیچ نسازد .خالق اوست ..هر که خواهد از مخلوقش بر میگزیند ...و هر که را نخواهد راند ...اوست مربی ...اوست هادی ...اوست خود پیر و راهنمای ما خداوند بی همتا ...که کار نه به سن است و سال و نه به خرقه و دستار ..و نه به ذکر بسیار ...🌹️🌹

باشد که خداوند بر همه ی ما نظر عنایت دوزد ...

🌹💠🌹💠🌹💠🌹

  • بتسابه مهدوی

تفاوت عشق با شهوت

بتسابه مهدوی | سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ق.ظ

تفاوت عشق با شهوت

دکتر بتسابه مهدوی

عشق با شهوت تفاوت دارد. در شهوت، تکیه بر چیزی قابل لمس است و در نتیجه فرمانبرداری معنوی روح است از ماده، اما عشق، روح را در رابطه ای مستقیم و همپایه با حقیقتی که در پشت شکل و جسم است قرار می دهد،

بنابراین شهوت با سنگینی و تجربه ی عشق با سبکی توام است. در شهوت، زندگی محدودتر و کوچکتر می شود و در عشق، هستی گسترش می یابد.

دوست داشتن یک روح چون افزودن زندگی اوست به زندگی خود.

گویی که زندگی شما چندبرابر شده و شما به طور حقیقت در دو کانون وجودی زندگی می کنید.

اگر تمام عالم را دوست داشته باشید به طور غیر مستقیم در تمام عالم خواهید زیست.

اوتار مهربابا

  • بتسابه مهدوی

مراقبه ۲

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ

مراقبه ۲

دکتربتسابه مهدوی

مهم این است که دل آسوده باشی ...دل آسودگی امریست کیفی نه کمی ....

ممکن است همچون بودا ...یا شاه ابراهیم ادهم سلطان باشی و تاج و تخت را رها کنی ...و به اعماق غاز و جنگل بروی ...اما اگر همچنان دلمشغول باقی بمانی هیچ فایده ای در بر نخواهد داشت

و حقیقت در اعماق جنگل هم همانی است که بود ..تو همانی هستی که قبلا بودی ..آن موقع دل مشغول داشته هایت بودی ...در جنگل دلمشغول گذشته هایت

انقلاب معنوی در درون تو رخ میدهد نه برون ...ظاهر مهم نیست .آنچه مهم است در درون توست .که هم اکنون نیز بسته به چیزی و جایی هستی ..اکنون مشغول کلبه ی کوچک و محقر خود هستی ..فقط کمیت ها تغییر کرده است .کیفیت همچنان بر جا مانده است .

آدم فقیر دلمشغول گاری قراضه ی خود است و تعمیر آن ووو...و آدم ثروتمند دلمشغول بنز خود ....

نگرانی هر دوی اینها یکیست .هر دو نگرانند .دل آسوده نیستند. مهم آن چیزی نیست که داری ...مهم آن است که تا چه حد از داشته هایت فارغ هستی ...

فقیر دلمشغول غذای فردای خود است و سلطان دلمشغول فتح کشور همسایه. ..

در اینجا فقط موضوع نگرانی گدا و پادشاه فرق کرده است .اما ماهیت نگرانی هر دوی آنها یکیست .

مسئله این است که چگونه میتوان تمرکز خود را در مراقبه از ذهن به سوی خداوند معطوف کنی ؟؟

وقتی از کاری نکردن و مراقبه سخن به میان می آید .منظور غیر فعال بودن نیست .بلکه دلمشغول نبودن و دل آسوده بودن و فارغ شدن است.

کاری نکردن بی عملی نیست .زیرا عمل ،نفس زندگیست .اگر عمل متوقف شود.انسان میمیرد حتی نفس کشیدن نیز نوعی عمل است. خوردن و خوابیدن نیز نوعی فعالیت است .زندگی کردن ،فعال بودن است .

منظور از مراقبه آن نیست که اینکار و آن کار را در ساعاتی از شبانه روز انجام ندهی .  زیرا همین وسواس نیز نوعی دلمشغولی به حساب می آید .

منظور آن است که ساعاتی که در مراقبه و خلوت و ذکر هستی دلمشغول نباشی

بدان که دل مشغولی ترفند و حیله ی نفس است ...

فارغ باش ....💛💙

بگذار خداوند در عرصه ی وجود تو فعال باشد ...

  • بتسابه مهدوی

مراقبه 1

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ق.ظ

مراقبه

دکتر بتسابه مهدوی

عزیزا ...

مراقبه کاری نیست که تو انجامش بدهی

مراقبه هنگامی تحقق میابد که تو کاری انجام نمیدهی ...و دلمشغول چیزی نیستی ..

ممکن است بدن خود را بی حرکت و ساکن نگه داری ...اما در اعماق ذهنت مشغول هزار و یک مسئله باشی ..

ممکن است اوراد و اذکار بسیاری بخوانی ..اما در دل در جایی دیگر سیر کنی ...اینها فایده ای از برای تو ندارد .

مراقبه بایست در تمامی اعمالت متجلی باشد .و هر دم و بازدم میبایست متوجه باشی که او هست و ناظر است ..

الله خاطری و ناظری ....

بگذار برایتان مثالی بزنم ...

سه مرتاض در غاری نشسته بودند .اسبی از نزدیکی های آن غارها رد میشد .اسب سرک میکشید و نگاهی به داخل غار انداخت و رفت .چند سال گذشت .یکی از مرتاض ها گفت :

یک اسب سر خود را در داخل غار کرد و رفت .

مرتاض دوم گفت :اسب نبود ،قاطر بود .

مرتاض سوم گفت :اگر بخواهید درباره این چیزها بحث کنید من از اینجا خواهم رفت شما دو سال است در این غار هنوز توجه خود را از بیرون این غار نتوانسته اید به درون خود متمرکز سازید .

این مرتاض ها دو سال وقت خود را در درون غار تلف کرده بودند .یک اسب به داخل غار سرک میکشد و میرود .اما همین اتفاق پیش پا افتاده سال ها ذهن آنها را به خود مشغول میکند .

ذهن اینگونه عمل مینماید .یکی از افراد فامیل کاری انجام میدهد که اصلا مهم تر از سرک کشیدن این اسب به داخل غار نیست .اما سالها نقل مجلس تو و دیگر اعضای فامیل توست .

ادامه دارد ...

  • بتسابه مهدوی

انواع ذکر و بهترین آنها

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

انواع ذکر و بهترین آنها  

دکتر بتسابه مهدوی

ذکر عبارت است از یاد خدا در همه احوال و پیشامدها و توجه به حضور در محضر الهی و او را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتار خویش دانستن و این که هیچ امری بر او پوشیده نمی‌ماند. از این رو، هنگام رو به رو شدن با تکالیف واجب به یاد خدا بوده، آن‌ها را انجام دهد و هنگام رو به رو شدن با محرمات و معاصی از خدا غافل نباشد، و از انجام آن پرهیز نماید.

«ذکر»، یعنی یادکردن، خواه با زبان باشد، یا با قلب یا با هر دو، بعد از نسیان باشد، یا بعد از ادامه ذکر.

به عبارت دیگر، ذکر حالت روحی خاصی است که انسان در آن حال، دانسته خویش را مورد توجه قرار می‌دهد و گاهی به یادآوری چیزی با زبان و گاهی به حضور چیزی در قلب گفته می‌شود.

ذکر خدای سبحان از بهترین و پاکیزه‌ترین اعمال نزد خدا، برترین لذّت نزد دوستداران خدا، خوی و خصلت خوب مؤمنان و صالحان و نشان همنشینی با محبوب واقعی بوده و مایه شرافت و رستگاری انسان می‌باشد .

 

انواع ذکر

ذکر زبانی به جا آوردن حمد و ثنای الهی، نجوا کردن (آهسته حرف زدن)، درد دل کردن، درخواست کمک از درگاه خدای سبحان و پناه بردن از شر شیاطین انس و جن به آن بارگاه مقدس است.

ذکر زبانی گرچه از تمام مراتب ذکر، نازل‌تر است ولی در عین حال مفید فایده است. زیرا که زبان در این ذکر به وظیفه خود قیام کرده و به علاوه ممکن است، این تذکّر پس از مداومت و قیام به شرایط آن، اسباب باز شدن زبان قلب نیز بشود.

ذکر قلبی همان توجه قلبی به خدای سبحان است که دل را صفا و صیقل داده، جلوه گاه محبوب می‌کند و روح را تصفیه کرده، انسان را از قید اسارت نفس می‌رهاند. اگر قلب به تذکّر محبوب و یاد حق تبارک وتعالی عادت کرد و با آن عجین شد، انسان را دگرگون می‌کند، به طوری که حرکات و سکنات چشم، زبان، دست، پا و سایر اعضا، با ذکر حق انجام می‌گیرد و برخلاف وظایف، امری انجام نمی‌دهند. کامل‌ترین و بهترین مراتب ذکر نیز همین است که در همه مراتب انسانی، جاری شده و حکمش ظاهر و باطن و نهان و آشکار را در برگیرد و اگر ذکر زبانی نیز از نظر مکتب اسلام مطلوب است و به آن سفارش شده، سرّش در آن است که زبان قلب گشوده شود و به حدی برسد که زبان، چشم، گوش و سایر اعضای بدن از قلب پیروی کنند تا بدین وسیله دل برای ورود صاحب منزل، پاک و پاکیزه گردد.

ذکر عملی آن است که انسان در عمل، خدا را ناظر و شاهد اعمال و رفتار خود دانسته، هرجا که صحبت واجب باشد، آنجا حاضر بوده و هر جا که صبحت از محارم الهی، گناه و نافرمانی خدا باشد، غایب باشد و در حال گناه و نافرمانی دیده نشود. این نوع ذکر در آیات قرآن، به تعابیر گوناگون، در مورد اعمال انسانی به کار رفته است  .

  • بتسابه مهدوی

عارف و سالک کیست؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

عارف و سالک کیست؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

«عارف» کسى است که با وجود کمال قوّت نظریّه و علم به حقایق اشیاء و کمال قوّت عملیّه، جمیع حواسّ، قوا، اعضا و جوارح او، متوجّه حضرت حق باشد، غیر او نبیند، غیر او نگوید و غیر او نشنود، و فناى فی الله، از لوازم این مرتبه، بلکه عین این مرتبه است.

«عارف» در لغت به معنای فرد دارای شناخت، و سالک به معنای پیماینده راه و مسیر است.

«سالک» (واقعی) کسی است که راه خدا را تنها از آثار معصومان و امامان اهل بیت(علیهم السلام) دنبال مى‏‌کند؛ سعادت، رستگارى و پیروزى را در اقتداى به آنها دانسته، از هدایت آنها بهره برده و در پرتو انوار آنها حرکت مى‏‌کند. اگر جز در طریق آنها قدم بردارد، رشد و صلاح خود را از دست مى‌‏دهد، هواى نفسانى بر او چیره مى‌‏شود، و او را به دنبال خود مى‏‌کشد، شیطان بر او استیلا مى‌‏یابد، انواع سختی‌ها و بدبختی‌ها به او رو مى‌‏آورد، و سرانجام او را در وادى تیره‌‏بختى و نابودى سرنگون مى‌‏کند و دچار بدنامى و ننگ مى‌‏سازد.

در حقیقت معرفت نردبانی است که سالک برای رسیدن به قرب الهی از آن بهره می‌برد؛ بنابر این سالک باید راه و روش معرفت را و درجات آن‌را بداند؛ چراکه اگر نداند، نمی‌تواند از حضیض به اوج، و از اسفل سافلین به اعلى علیین ترقى کند.

پس سالک عارف... آنهایى هستند که از خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیروى و به آثار آنها اقتدا کنند، و در پى آنها گام بردارند دعوت آنان را اجابت کنند و سیره و روش آنها را سرمشق خود قرار دهند.

به سخن ساده، در عرف دین‌داران، عارف فردی است که به شناخت مناسبی نسبت به پروردگار رسیده، و سالک فردی است که در مسیر رضایت پروردگار و نزدیکی به او گام بر می‌دارد.

  • بتسابه مهدوی

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

زاهد حقیقی کیست؟ فقیه یا رند عارف؟

یعنی در عمل چه کسی نسبت به دنیا بی تفاوت است؟

دکتر بتسابه مهدوی

 

رند، او تمنّا و هوس و میلی جز مولای خود دارد؟ او گدای کوی خرابات است و از حیوان صفتان توقّع پاداشی ندارد.

چو رند جام می بی حساب می نوشد

به نزد عقل، کجا حساب و کتاب باشد رند

در این بیت رندی مدام، مستلزم پیوسته مست بودن است، رندی جنون الاهی دارد، آن با عقل و هوش دنیوی منافات دارد، رند زیرک است، عقل هم زیرک، اما زیرکی عقل از مصالح و منافع دنیاست، اما زیرکی رند از عشق و معرفت الاهی است، او دیوانه خداست، جنون فوق العقل دارد و بر مست هم هیچ تکلیف و حرجی نیست، حسرتی هم از دنیا ندارد چرا که کشته و شهید عشق است.

ما وجودمان حبابی است، به دریای حقیقت که برسیم این حباب می ترکد، غیریّت موهوم رفته است، پیام واقعی آب و حباب این است که یک معنای والا در ما نهفته است، آب کنایه از ولایت است، اما خودبینی های ما که حبابند به ما اجازه نمی دهند آنرا دریابیم. ما حبابیم و خیمه ای از باد در آب.

بادها هوای نفس ماست که نمی گذارد دل هوای مولا کند، موج نیروی جان ماست، با دو حباب که گفتیم جسم و تمنیات آن است، هر دو موهومند و وجود حقیقی ندارند، حتّی موج که جان ما باشد، باید بنشیند، تا دریای جانان که دریای عشق است، بپا خیزد. سِرّ رندی درویش همینجاست: از میان برداشتن پندار خودیّت و غیرخواهی و رأی، این وهم و گمان، باید سراغ اقیانوس کرم و رحمت حق رفت، تا آنجا که همه حجابها کنار رفته و زمزمه می کند .

رند کامل از همه عالم مجرّد شده، بی پروا و مست است، نه فقط مست می محبّت الهی، بلکه مست عکس روی خود ساقی (فیّاضیّت مطلق الاهی که بر پیر سرازیر شده) که آنرا در ساغر مِی دیده است، وطن رند اینجا میکده «محل مناجات بنده عاشق با معشوق الاهی» و کوی خرابات است، ساغر مِی هم دل عارف است که در وی مشاهده انوار غیبی می شود. پس رند کامل مستلزم هیچ یا همه چیز شدن است.

وقتی از خود خلاص شدی خدا همه چیزت می کند، رند کامل تبدیل وجودی شده و اوصاف و اخلاقش همگی الاهی شده است. مقامش از ابدال «یا مشایخ» کاملتر می باشد، چرا که:

اولاً در مقام فناء فی الله، بواسطه قرب فرایضی «فنای جهت بشریت بنده، بواسطه فرایض در جهت ربوبیّت» به وصال محبوب ذاتی رسیده است. یعنی سمع و بصر خدا شده است، خدا در این مقام باطن است و بنده ظاهر.

ثانیاً بواسطه قرب نوافلی در مقام بقاء بالله، خدا در او تجلّی کرده و بنده پنهان می شود و به باطن می رود، چرا که در جهت ربوبیّت الاهی است.

رند آدم بی قـراری است، او در سفـرهای معنـوی و روحانی به عنـوان سالک عاشـق هیچ جا مقیم نمی شود و نمی ایستد، حرکتش دینامیکی و نو به نوست، او حتّی به رقبا و رفقایش در طول مسیر سلوک توجّه ندارد بلکـه فقط به دوست توجّـه دارد. او به هر صـورت، به حال و یا مقـامی برخورد می کند، می خواهد از آن طریق فوراً به حق برسد.

خرابات مقام وحدت است و فنای کثرات. هم عاشق و هم معشوق خراباتیست، از خود رها شده. کسیکه پا به این آستان می گذارد و خراباتی را زیارت می کند باید مطهّر باشد.

در خـرابات که میکـده عشق و محبّت است نـور خدا به دل دیده می شـود و سالک به مقـام دیدار می رسد. در خرابات مغان نور خدا می بینم، آری وین عجب که حافظ با آن کجاها را دید. در خرابات خانه که نه، صاحب خانه دیده می شود.

سالک باید مانند کبوتری به هر بام و دری، ابتدا بنشیند برای دانه مقصود، به هر جا نظر می افکند، دامها و ناپختگان هـزار فـریب را خوب تشخیص می دهد، در سلـوکش غـم و درد و رنج و آشـوبی می بیند، دنبال درمـانش می رود، هفت شهـر عشـق را در کمال رندی سلـوک می کند و آواز سـر می دهد:

 

عقل مست لعل جان افزای تست

دل غـلام نـرگـس رعنــای تـــوست

تیـر بارانـی کـه چشمت می کند

بر دلـم پیـوسته چـون ابـروی توست

خلـق عالـم در رهت جان باختند

ور کسـی را هست سر همپای توست

ایـن همه عطـار دور از روی تـو

درد از آن دارد که بی داروی توست

 

رند قبل از اینکه نفس به سراغش آید و او را بر زمین زند، او به سراغ نفس می رود و اجازه نمی دهد این افعی هزار سر بیرون آید. مثالی در این خصوص: فرض کنید در سفره ای ده نوع غذا هست، نـون و پنیـر هـم هست، نفـس از غذاهای رنگیـن می خواهد، اما رند همان نون پنیر را می خورد. عارفی چهل دینار خود را، برای این که نفس را شکنجه دهد، ذرّه ذرّه به دریا می ریخت. عطار به این عارف، رند می گوید.

  • بتسابه مهدوی

مفهوم رند و خراباتی مست

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

مفهوم رند و خراباتی مست

دکتر بتسابه مهدوی

خرابات ، در معنـای لغـوی مـردمان آواره و رسـوای زمانه و همه کاره را می گویند. آنها وجه خوبی پیش مردم ندارند. در عرفان خرابات میخانه الاهی است، محل نیست شدن. خراباتی، سالک عاشق لاابالی است که از قید علایق و دنیا و تعیناتش رهایی یافته و در نهایت از خود خلاص شده تا محو در جمال حقّ شده است. ” وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الاَمْرُ کُلُّهُ ” (هود آیه 123)

او به کوی نیستی خود را درباخته است و از خود فارغ گشته است، خراباتی شدن از خود رهایی است، خودی کفر است اگر خود پارسایی است، کفر اینجا معنای پوشیدن و حجاب حقّ است به تعیّن و هستی کاذب خود سالک. سالک ابتدا که از مقام کفر نگذشته است و حقّ را همچنان در خود موهومش پوشانیده است و صفات خراباتیان را ندارد.

خراباتی وقتی در صفات حقّ مستغـرق است و آنـرا در جمـال مـولایش می بیند تازه توحیـد و یگانگی حقّ را درک می کند.

خرابات حتّی عالم ملکوت نیست، چرا که فرشتگان به آن راه ندارند، اصلاً عقل بدان راه ندارد، خیمه گاه عشق است.

این خـرابات مقـام عاشقان جانبـاز لاابالی است، یعنـی بدون قید و بند مادّی هستند و حتی گول علم لدنّی خود را هم نمی خورند و در هیچ منزلی از سیر و سلوک باز نمی مانند. کسیکه به یاد باده خواری خود در عهد الست افتاده و فطرت پاکش شوق آن می دارد، روحش بر مرکب عشق سوار می شود تا پرواز کند به آستان لامکانی که باده عشق و می وحدت را قبلاً در آنجا نوشیده است.

می همان شراب محبّت و عشق است که انگار به صورت یک باده شبانه در عهد الست به او دادند. باده شبانه همان عشقی است که ارواح در هنگام میثاق نوشیده اند. روح ما پبش از ورود به این عالم از آن باده نوشیده و مست گشته و پیش از خروج قطعی از این عالم باید عهدش را تجدید کند(با بیعت ایمانی) و دستش به آن می الاهی برسد و خمار باده الست گردد.

سالک در پی همان شرابی است که در ازل نوشیده و خماری آن هنوز از سر نرفته است. حالت خماری، آن احساس نیازی است فطری، برای می خواری مجدد از خمخانه الاهی. عشق ازلی در عالم سِرّ یا جبروتی با می وحدت آدمیان را با ذات باریتعالی آشنا کرده است. سالک قبلاً با معشوق الاهی خود نرد عشق بازی کرده است.

به قول بزرگی: پنداشتم که من او را می خواهم اما او خود مرا خواسته بود.

همین ظهور و تجلّی عاشقانه است در پیر و مولای ما که فطرت ما کاملاً با آن آشناست. و اگر فطرت پاک باشد، تا او را ببینیم عرض می کنیم: آقای من تو چقدر آشنایی با روح من، تو ساقی من نبودی؟ عمری دنبال تو بودم.

بیعت ایمانی که می کنیم، می خواهیم آن صورت خدا یا وجه الله دوباره نظری بیفکند و با همین نظر است که سالک عاشق می شود.

از این شراب زاهد ظاهرپرست خبری ندارد، چرا که فطرت را خراب کرده و مدعی کذّاب سقایت الاهی است. فلذا هر چه در حقّ سالک گوید نباید اکراهش کرد، چون بیچاره مدّعی است که از اسرار عشق و مستی خبر ندارد. این حالت طلب باده نوشی، شوق نامیده میشود. شوق از شرایط و لوازم سلوک است. سالک همیشه باید حال تشنگی و شیفتگی که همو شوق است را حفظ کند.

از مرحله دیدار تا وصال، شوق تمنّای لقاء و وصال در دل عاشق است. خماری هم یعنی مشتاق شوقی است که بار دیگر به حضور معشوق برسد و جمال او را ببیند. شوق هم شیفتگی و جگر سوختگی و دل بریانی است که از اندوه و فراق موقّت معشوق پدید آمده است. آتشی در دل او ایجاد شده که پیوسته به جنب و جوشش و امید دارد. این شعله وری از الست آغاز شد و تا لحظه فنای سالک ادامه دارد.

  • بتسابه مهدوی

خدا چگونه به وجود آمده است؟

بتسابه مهدوی | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ق.ظ

خدا چگونه به وجود آمده است؟

دکتر بتسابه مهدوی

وجود برای خدا ذاتی است. چیزی که ذاتی است , علّت نمی خواهد ، خداوند عین وجود است . وجود عین خدا است . او هستی مطلق است و چیزی نیست که یک زمان نبوده (وجود نداشته است ) و بعد او را وجود داده باشند. به تعبیر علمی , وجود او ازلی و ابدی است ; یعنی از اوّل بوده و تا آخرخواهد بود. نه کسی می تواند به خدا وجود (هستی ) ببخشد و نه می شود هستی را از او جدا کرد. وجود ذاتی خدا است و چیزی که ذاتی است , علّت بردار و جدا شدنی نیست .

به بعضی چیزها می شود چیز دیگری داد یا از آن گرفت , مثلاً آب را می شود گرم کرد و می شود گرما را از آب گرفت , چون گرما غیر از آب است و آب غیر از گرما. اما هستی و وجود غیر از خدا نیست , تا کسی هستی را به خدا بدهد یا از او بگیرد. خدا به وجود آمدنی نیست و از ازل بوده وبودنش عین ذاتش است .

یعنی در مورد خداوند، دو چیز نیست که یکی خدا و ماهیت او و دیگری وجود او باشد تا بگوییم چه کسی یا چیزی به این ماهیت وجود، داده است؟

بلکه حقیقت خداوند، عین وجود است؛ وجودی نامتناهی و ازلی و ابدی.

خدا حادث و پدیده نیست که احتیاج به علّت داشته باشد.

هر آفریده‏ای آفریدگار می‌خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت و اصلا به وجود نیامده تا بگوییم این امر چگونه بوده است .

هستی خدا ذاتی او و از خود او است و از جای دیگر نیست، مانند این که بپرسیم اصل وجود و هستی از چه چیزی به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چیست؟ معلوم است که اصل وجود و هستی از چیزی به وجود نمی‌آید، چون هر چیز دیگرغیر از وجود، عدم و نیستی است و وجود و هستی از عدم و نیستی به وجود نمی‌آید. به عبارت دیگر وجود حق تعالی مساوی با وجود مطلق و اصل و حقیقت وجود است و همان گونه که بی معنا است که سؤال کنیم، اصل و حقیقت وجود چگونه به وجود آمده است ؟ یا مبدأ آن چیست ؟ بی معنا است که بگوئیم که خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنین سؤالی این است که خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگی وجود خدا سؤال می‌کنیم. اما وقتی که وجود خداوند ازلی و ابدی و مساوی با حقیقت و اصل وجود و هستی باشد، فرض این که خدا زمانی نبوده است، نیز اشتباه است، پس دیگر نوبت به سؤال از چگونگی به وجود آمدن اصلا نمی‌رسد .

 


 

  • بتسابه مهدوی

ماهیت خدا

بتسابه مهدوی | يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ب.ظ

ماهیت خدا
بتسابه مهدوی
خدا موجودی است که آفریننده جهان و جهانیان است و همو است که هیچ مانندی ندارد و تنها موجودی است که نیازمند به موجود دیگری نیست و تمام موجودات به او احتیاج دارند.
ماهیت خداوند به این معنا که مثلاً از چه چیز به وجود آمده یا ساخته شده و یا هر چیزی از این است، اصلاً صحیح نمیباشد. چنین فرض هایی، نشانه نقص و کمبود است و در ذات الهی راه ندارد. به عبارت دیگر خدایی که تصور میکنیم، خدا است و اصولاً خداوند در تصور و خیال ما در نمیآید و عقل نیز به ذات الهی راه نمی یابد به این معنا که ماهیت او را درک کند، چون لازمه آن، احاطه به خداوند است و خدای نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمی شود.
1 - راه دل یا فطرت
2 - راه حس و علم یا راه طبیعت
3 - راه عقل که از طریق استدلال فلسفی و عقلی به اثبات خدا میپردازد.
در قرآن کریم و روایات اسلامی از هر سه راه برای اثبات صانع استفاده شده و سخن در باب اثبات خدا بسیار است و قرآن کریم گاهی با بیانی شیوا، فطرت آدمی را به تأمل وامیدارد. راه فطرت همان غریزه خداخواهی و خداجویی است که نوعی جاذبه معنوی است که خداوند در نهاد هر انسانی به ودیعت نهاده است. این کشش و جاذبه بین من و تو و خدا در همیشه عمر قرین و یار ما است. خداوند میفرماید: "پس دیده خود را به سوی آیین الهی، متوجه گردان! این فطرتی است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است".
راه حس و طبیعت نیز راهی است برای شناخت خالق. انسان وقتی به نظام هستی مینگرد، وقتی به زمین و زمان و دریا و خشکی و وجود خود مینگرد و نظم حاکم بر اینها را لحاظ میکند، مییابد خالقی وجود دارد که مجموعه عالم هستی را با نظم خاص، به نمایش گذارده است.
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

راه حس و عالم طبیعت:
این موازنه و هماهنگی خارق‏العاده در بین موجودات، بیانگر صانعی بزرگ و تواناست که ما به یک نمونه از این هماهنگی اشاره میکنیم:
"همه نباتات و جنگل‏ها و بوته‏ها و خزه‏ها و به طور کلی رستنیها، ساختمان اصلی وجودشان ترکیبی از آب و کربن است. حیوانات کربن دفع میکنند و نباتات اکسیژن و از این رو هر گاه این عمل موجودات متوقف میماند، آن وقت یا حیوانات همه اکسیژن‏ها را مصرف میکردند و یا نباتات کلیه کربن‏ها را و چون موازنه به هم میخورد، نسل هر دو طایفه به سرعت رو به انقراض و زوال میرفت".
آیا این یک نمونه کافی نیست که انسان اعتراف نماید که صانعی در کار است؟
راه عقل نیز برای اثبات کردگار باز است، هر چند این راه دشوارترین راه‏ها میباشد. قرآن مشوق آدمی در این راه میباشد و براهین فلسفی زیادی بر اثبات صانع اقامه شده که این براهین براساس مبنای فلسفه اسلامی بنیان نهاده شده است.
خلاصه سخن این که باید اذعان کرد که خدایی هست و آن خدا موجود واجب الوجودی است که این جهان اثر صنع او است

  • بتسابه مهدوی